مقدّمه
پرسشی که ذهن برخی از محققان را به خود مشغول می کند این است که چرا در ذهنیت تاریخی ما، نام برخی افراد به نیکی می ماند و از برخی دیگر، یا اساساً نامی نیست یا جز به بدی نامی از آنها برده نمی شود؟ آیا تاریخ در این خصوص قاعده خاصی دارد و فلسفه خاصی بر آن حاکم است؟ یا نیکی و بدی یاد اشخاص به اقبال و ادبار سیاسی و فرهنگی جریان غالب و حاکم در هر دوره ای بستگی دارد؟ البته می توان گفت: جریان های حاکم، تأثیر زیادی بر تاریخ و تاریخ نگاری می گذارند. برای مثال، تاریخ مشروطیت عمدتاً توسط تاریخ نگارانی امثال کسروی، ملک زاده، و آدمیت نگاشته شده که با جریان سیاسی فرهنگی دوران حکومت رضاخان مناسبت و هماهنگی داشته اند. اما در عین حال، نمی توان گفت: سیاست به صورت مطلق العنان تاریخ را می سازد، بخصوص با توجه به تغییر و تبدیل حاکمیت ها که طبیعی است جهت های مختلفی ایجاد شود. بنابراین، چگونه است که برخی افراد و جریان ها برای همیشه نام نیک به همراه دارند و برخی بعکس، چنین نیستند؟
وقتی به تاریخ اسلام نگاه می کنیم، می بینیم با اینکه تشیّع همیشه وجه غالب تاریخ ایران اسلامی نبوده، اما نام امام حسین (علیه السلام) و مجاهدات ایشان همواره در تاریخ ایران اسلامی به نیکی مانده و حتی از این مرتبه هم فراتر رفته است و خود تاریخ سازی می کند. در مقابل، یا نامی از معاندان معصومان نیست و یا اگر هم هست، جز به نفرت و بدی برده نمی شود. آیا تاریخ جهت خاصی دارد و آنها که خود را با آن هماهنگ می کنند، می مانند و آنها که خلاف جهتش حرکت می کنند، می گذرند؟ همین پرسش ها را درباره موضوع این مقاله می توان طرح کرد ؛ چرا در طول دو قرن تاریخ معاصر ما، نام امیرکبیر همواره به نیکی برده شده است و همچنان می تواند به عنوان الگوی قهرمانی مطرح شود، اما از میرزا حسین سپهسالار، با آنکه برخی تاریخ نگاران روشن فکر مانند آدمیت برای او چهره ای «اصلاحی» ساخته اند، در تاریخ به نیکی یاد نمی شود؟ البته در این بدنامی قطعاً برخی اقدامات (می توان گفت خائنانه وی) مانند بستن قرارداد استعماری «رویتر» بی تأثیر نبوده است. به هر حال، آنچه در این مقاله بدان پرداخته می شود، این است که ببینیم با آنکه تلاش های ترقّی خواهانه سپهسالار کمتر از امیرکبیر نیست، اما نام نیکی از او در تاریخ نمانده. این مقاله، تلاش کرده است ضمن مقایسه اصلاحات فرهنگی امیرکبیر و سپهسالار، وجوه هماهنگی اصلاحات امیرکبیر با جهت تاریخی ایران اسلامی و نیز ناهماهنگی اقدامات سپهسالار را با این جهت نشان دهد.
جنگ های ایران و روس و تفکیک جریان های فرهنگی
جنگ های ایران و روس ضربۀ بزرگی بر پیکر ایران و ایرانی وارد ساختند. شکست ایران در این جنگ ها، همه اندیشمندان ایرانی را به فکر واداشت. در پی این تأمّل، علل شکست و راه کارهای جبران این خسران به صورت های متفاوت ارزیابی شد و همین امر، موجد دو جریان عمده فکری فرهنگی در طول دویست سالۀ اخیر تاریخ ایران شد:
جریان اول، که نسل اول آنها خود در جنگ و دفاع از ایران سهیم بود و می توان گفت: بیشترین ضربه را متحمّل شد، ترکیبی بود از علما و فقهای شیعی که با فتاوای جهادی بیشترین مدد را به مدافعان ایرانی رساندند و رجالی مانند عبّاس میرزا، میرزا عیسی قائم مقام اول، میرزا ابوالقاسم قائم مقام دوم، میرزا تقی خان امیرکبیر.
در مقابل، جریان دیگری نیز شکل گرفت که نسل اولیه آنها به رغم اینکه همانند جریان اول در جنگ سهیم نبودند، اما ضربه این جنگ را بسیار بزرگ تر ارزیابی و در مقابل آن، زانو خم کردند. کسانی مانند میرزا صالح شیرازی، میرزا یعقوب خان پدر ملکم، میرزا فتحعلی آخوندزاده، ملکم خان ناظم الدوله، میرزا حسین خان مشیرالدوله (سپهسالار)، و امین الدوله، که از این پس با نام «روشنفکر» شناخته شدند، از جمله این دسته محسوب می شوند.
هر دوی این جریان ها منشأ فکری فرهنگی این شکست را مهم و اساسی تلقّی می کردند. اما نوع و جهت تلاش هایی که از سوی این دو جریان در زمینه اصلاحات فرهنگی صورت گرفته است، تفاوت های زیادی با یکدیگر دارد. در این مقاله، شاخص جریان اول امیرکبیر و شاخص جریان دوم سپهسالار معرفی شده است و تلاش می شود با توجه به اقدامات فرهنگی آنها، وجوه تفاوت این دو جریان روشن گردد.
امیرکبیر، که در ذهنیت تاریخ خود، ضربه جنگ های ایران روس را به خاطر داشت و بزرگ ترین منشأ این شکست را فکری فرهنگی ارزیابی کرده بود، در پی راه حلی بود که بتواند این ضعف را جبران کند. او مدرسه ای به شیوه نوین و با رشته های متعدد و مورد نیاز ایجاد کرد. همچنین با استناد به تجارب و مطالعات خود، اهمیت انتشار روزنامه را برای تکمیل مدرسه «دارالفنون» در مسیر رشد و ترقّی فرهنگی و علمی و همچنین افزایش آگاهی دولت مردان ایران و عموم مردم از پیشرفت های علمی و سازمانی به خوبی دریافت و به انتشار روزنامه مبادرت ورزید.
میرزا حسین خان سپهسالار نیز، که تحصیل کرده اروپا و نماینده چندین ساله ایران در کشورهای گوناگون بود، هم به مسائل و مشکلات خاص ایران از لحاظ عقب ماندگی فرهنگی و علمی آشنا بود و هم تحوّلات و پیشرفت های چشمگیر کشورهای جهان را در این بعد در نظر داشت و با ارسال نامه ها و گزارش هایی برای شاه و دیگر مقامات، ضرورت ایجاد تحوّل و اصلاح را در ایران گوشزد می کرد. همین موضوع موجب شد هنگامی که از سوی ناصرالدین شاه به ایران فراخوانده شد، برای ارتقای سطح فرهنگی و علمی کشور، مبادرت به اقداماتی در این خصوص نماید؛ همچون ایجاد مدرسه و انتشار روزنامه های متعدد که مجموعاً اصلاحات فرهنگی وی را تشکیل می دهند.
بررسی اصلاحات فرهنگی امیرکبیر
1- تأسیس مدرسه دارالفنون
تأسیس «دارالفنون» در ایران به دلیل وقوع یک سلسه حوداث ناگوار و جریان های سیاسی است که از آغاز سلطنت فتحعلی شاه تا زمان صدارت میرزاتقی امیرکبیر ادامه داشت و نظر تعدادی از سیاست مداران آگاه را به خود جلب کرد. غیرمنظّم بودن ارتش ایران و عدم آشنایی کامل آنها با فنون جنگی و شکست پی در پی ارتش ایران در جنگ های ایران و روس و در نهایت، از دست رفتن چندین شهر مهم ایران و هرج و مرج امور داخلی کشور و فقدان تشکیلات منظم در نهادهای لشکری و کشوری عواملی بودند که برخی از سیاست مداران آگاه آن زمان را به فکر چاره و اصلاح و تنظیم امور داخلی و خارجی ایران انداختند. بهترین و مناسب ترین راه حلی که در این زمینه خودنمایی می کرد و از نظر علمی به رشد و ترقّی منجر می شد، تأسیس مراکز آموزشی جدید به شیوه نوین بود که می توانست علوم جدید را به روشی اصولی آموزش دهد و با تربیت مهندسان، پزشکان، نظامیان و حتی معلمان تحصیل کرده، گامی اساسی در مسیر پیشرفت ایران بردارد.
امیرکبیر نیز وقتی به صدارت رسید، کاملا به نقص تشکیلات فرهنگی و فقدان مؤسسات علمی و وسایل گسترش تمدن و فرهنگ جدید در ایران پی برده بود؛ زیرا برای پیشرفت توده مردم ایرانی و ادامه اصلاحات خود، دایم با موانعی برخورد می کرد و اصلاحاتش تا حدّی عقیم می ماند. از سوی دیگر، نیز کاملا متوجه شده بود که کشور ستم دیده ایران از علوم و تمدن جدید بی بهره است، در حالی که سایر کشورها دایم در حال ترقّی اند. بدین روی، به این نتیجه رسید که تا جوانان ایرانی بهره ای از علوم جدید برنگیرند، نمی توان اندک تحوّلی در افکار ایرانیان ایجاد نمود و کشور را به سوی ترقّی سوق داد. همچنین روزنامه های خارجی، و آگاهی از پیشرفت های علمی، فنی و نظامی کشورهای دیگر از جمله عوامل دیگری بود که ضرورت تحوّل در وضعیت علمی کشور را در ذهن امیرکبیر به وجود آورد. این روزنامه ها به دستور وی از کشورهای فرانسه، انگلیس، روسیه، اتریش، عثمانی و هندوستان وارد می شدند و عده ای آنها را ترجمه می کردند و پس از تنظیم، تحت عنوان گزارش های «ترجمه روزنامه» در اختیارش قرار می گرفت. به هر روی، مجموعه این اطلاعات لزوم فراگیری علوم و فنون جدید را مسلّم ساختند و امیرکبیر را بر آن داشتند تا در زمان صدارت خود، اقدامات لازمی را بدین منظور انجام دهد. [1]
در اینجا، بجاست نکاتی درباره وضعیت آموزش عالی ایران در آن زمان بیان شود. درباره آموزش عالی آن زمان، باید اذعان کرد که بجز طب و نجوم آن هم بسیار اندک دیگر رشته ها، از ارزش علمی کاربردی چندانی برخوردار نبود. این دو رشته نیز راه گشایی چندانی به لحاظ علمی و فرهنگی نداشتند؛ زیرا: اولا، از نظر ارزش علمی بیشتر به کار معقولات می آمدند تا اینکه کارایی علمی داشته باشند. ثانیاً، بر نهاد آموزشی خاصی استوار نبودند و از این رو، امکان انتقال سازمان یافته آن میسّر نمی شد. ثالثاً، به ارزش کاربردی و علمی آن علوم توجهی نمی شد.
در مقابل، ایران، که در آن روز، به لحاظ وضعیت سوق الجیشی رودرروی دو قدرت بزرگ روسیه تزاری و انگلیس قرار گرفته بود، نیازمندی اش به علوم کاربردی ضرورت بسیار داشت. البته این سخن بدان معنا نیست که ایران هیچ گونه آشنایی با علوم و فنون کاربردی نداشت، بلکه دوره تمدن اسلامی نمایش عظیمی از این توانایی بود؛ اما این توانمندی به مقتضای زمان، رشد و شکوفایی پیدا نکرده بود و در این میان، نقش حکومت ها و بی لیاقتی آنها یکی از مهم ترین علل به شمار می آمد. تنزّل ایران عصر قاجاریه، حتی نسبت به دروه های پیشین مانند دوره صفوی، مجموعه ای از ساختارهای ناکارآمد و رشد نیافته به وجود آورده بود که منشأ اساسی آن خمودگی علمی فرهنگی و نظام آموزشی بود. از این رو، برای رهایی کشور از این وضعیت، چاره ای جز بهره گیری از علوم و فنون جدید هماهنگ با جهت های فرهنگی جامعه اسلامی ایران نبود. [2]
امیرکبیر با توجه به تجربه ناموفق اعزام محصّل به اروپا در عهد عبّاس میرزا و سپس محمّدشاه، درصدد برآمد برای تربیت افراد مورد نیاز، در جهت تأمین نیازهای نیروهای فنی و تحصیل کرده کشور، به جای فرستادن آنها به اروپا، که شرایط مطمئنی نداشت، به تأسیس مدرسه ای با شیوه جدید مبادرت ورزد تا ضمن تأمین افراد مورد نیاز کشور از لحاظ مهارتی، گامی نیز در جهت ارتقای فرهنگی کشور برداشته شود. بدین روی، این مسئله به عنوان یکی از علل مهم ایجاد یک مرکز آموزشی جدید در اندیشه امیرکبیر بود و موجب اقدام وی در این زمینه گشت. به همین دلیل، مقدّمات ایجاد مرکز آموزشی جدید را در سال 1266 هجری قمری فراهم آورد. با این اقدام، علاوه بر آنکه وی تلاش نمود کرامت ایرانی را در برابر اروپاییان حفظ کند و مانع از خدشه دار شدن منزلت آنان شود، درصدد این بود که کشور را از حیث نیاز به نیروهای آموزش دیده به شیوه جدید غربی، بی نیاز سازد. [3]
عقیده وی در این زمینه بر تأسیس مدرسه ای متفاوت با آنچه در ایران متداول بود، قرار داشت و تأکید وی بر ایجاد مرکزی آموزشی از حیث نظامی و مهارتی، برای جبران نیازهای ارتش و صنعت و سایر قسمت ها قرار داشت. [4]اگرچه در ابتدای راه اندازی مدرسه، عدم اهتمام وی به رشته های علوم انسانی جای نقد و ایراد دارد، اما او احساس می کرد می توان محصول این آموزش و علوم جدید را در جهت فرهنگی جامعه به کار گرفت. از این رو، برای ایجاد زمینه ای مستحکم در جهت تأمین نیروهای متخصص و همچنین ترویج صنعت و دانش نوین اروپا در ایران تمام تلاش خود را صرف کرد. [5]
نامی که در دستور استخدام معلمان برای مدرسه جدید ذکر شده، «مکتبخانه پادشاهی»، همانند «مکتب سلطانی استانبول» بود. ولی پس از آن در نامه های دیگر، آن را «مدرسه نظامیه» خواندند، [6]در صورتی که روزنامه وقایع اتفاقیه، ضمن نقل خبر تأسیس مدرسه جدید، آن را «تعلیم خانه ای» می نامد که «علوم و صنایع در آنجا تعلیم و تعلّم شود». [7]
عنوان «دارالفنون» نخستین بار در نامه ای که میرزا محمّدعلی خان، وزیر امور خارجه، در 24 محرّم 1268 ه. ق به کلانتر تهران نوشته، آمده است: «میرزا محمّدعلی خان را امیرکبیر به ریاست دارالفنون منصوب کرد. » در روزنامه وقایع اتفاقیه، اولین بار در شماره 3 صفر 1268 ه. ق، هم «دارالفنون» به کار رفته است. [8]اقبال آشتیانی هم درباره «دارالفنون» می نویسد: «در سال 1266 امیرکبیر تصمیم گرفت که برای تعلیم و تعلّم علوم و صنایع، در تهران مدرسه ای بنا کند و چون بنا بود که هر فنی در آن تعلیم شود، قرار شد نام آن را دارالفنون بگذارند. »[9]
یحیی دولت آبادی درباره تأسیس «دارالفنون» نوشته است: با ریاست شخص وطن دوست، باهوش و قویّ الاراده ای بر امور دولت، یعنی میرزا تقی خان امیر نظام، که اقدامات عاقلانه آن بزرگ مرد، احساسات وطن دوستی ایرانیان را نشو و نما داده، روح درست کاری و معارف پروری را ترویج می کند، به حدّی که از تغییر اساس سلطنت استبدادی و تأسیس قانون گذاری هم در محافل خصوصی سخن به میان می آید، و از جمله کارهای بزرگ آن صدر عالی مقام، تأسیس «دارالفنون» تهران است و این نام به تقلید «اینوریسته» های خارج به این مؤسسه داده می شود. مدرسه دارالفنون سال سیّم سلطنت ناصری در سال 1266 ه. ق بنا می شود و در سال 1268 ه. ق دایر می گردد. برای تدریس دروس نظام از پیاده، سواره و توپخانه و برای علوم طب، جرّاحی، فیزیک، شیمی، معدن شناسی، ریاضیات، تاریخ، جغرافیا و زبان های خارجی، معلمین اروپایی از فرانسوی، اتریشی، انگلیسی، ایتالیایی جلب می شوند و جمعی از ایرانیان آشنا به زبان های خارج در دارالفنون استخدام یافته، میان معلمین اروپایی و محصّلین، مترجم واقع می شوند.[10]
از اقدامات مهم دیگر، که امیرکبیر در زمینه راه اندازی «دارالفنون» انجام داد و طبعاً آگاهی و شناخت عمیق وی را از شرایط داخلی و همچنین احاطه کامل بر وضعیت بین المللی آشکار می ساخت، این بود که تلاش نمود در حدّ توان و مقدورات خود، معلمان غیر روسی و انگلیسی را برای تدریس در دارالفنون به خدمت بگیرد؛ زیرا وی از عمق نفوذ استعمار روسیه و انگلیس بر ایران آگاه بود و برای اینکه از یک سو، قدرت و نفوذ آن کشورها را در داخل ایران محدود سازد و از سوی دیگر، مانع خودباختگی فکری و فرهنگی محصّلان مدرسه شود، به انجام این اقدام زیرکانه و شجاعانه مبادرت نمود.
امیرکبیر در این باره شیوه ای کاملا جدید و منطبق با روش های سیاسی نوین در پیش گرفت، به نحوی که برای جلوگیری از رفتار سلطه جویانه کشورهای استعمارگر مسلّط بر ایران و کاهش نفوذ آنها، تلاش نمود معلمان و استادان موردنیاز «دارالفنون» را از میان اتباع کشورهایی انتخاب کند که رابطه سیاسی کمتری با ایران داشتند و امکان سلطه طلبی آنها بر ایران ضعیف بود.[11] وی از وضع فرانسوی ها و انگلیسی هایی که به ایران آمده بودند، اطلاع داشت و می دانست که اینها در درجه اول، تابع سیاست های استعماری دولت های خود هستند و مسلّماً کار مفیدی برای ایران انجام نمی دهند. از این رو، بسط نفوذ آنها به صلاح ایران نبود. روسیه را هم شخصاً دیده بود و می دانست که علاوه بر داشتن منافع و سابقه کدورت سیاسی، از حیث تعلیم و تربیت به پایه ممالک اروپا نمی رسد و خود از اروپاییان کمک می گیرد. بنابراین، برای ترویج معارف جدید در ایران چندان سودمند نیست و بسط نفوذ سیاسی آن دولت نیز ایران را بیش از پیش ناتوان می سازد. از این رو، ناچار متوجه دو کشور اروپایی دیگر یعنی اتریش و پروس شد، که شهرتی داشتند. این دو کشور هنوز قدرت جهانگیری و سیاست استعماری در خارج از اروپا و منافع سیاسی در ایران نداشتند و از حیث پیشرفت علمی نیز شهرتی داشتند، بخصوص دولت اتریش که پس از شکست ناپلئون و تشکیل کنگره «وین» شهرت بسیاری یافته بود. امیرکبیر درصدد جلب معلمانی از این دو کشور برآمد. [12]
امیرکبیر با این عمل، آگاهی و بصیرت خود را نسبت به روش استعمار به خوبی و با فراست نشان داد. همچنین با انتخاب روشی مناسب و سنجیده، راه مقابله و رویارویی را به خوبی تشخیص داده بود و با اجرای حساب شده آن، سعی در ارتقای سطح فرهنگی[13] و علمی کشور با کمترین سوء استفاده بیگانگان داشت. کاری که وی انجام داد در دوره معاصر، از سوی هیچ دولت مرد و سیاست مدار ایرانی انجام نشده بود و این موضوع به خوبی تفاوت میان امیرکبیر و دیگران را مشخص می سازد. از این رو، باید گفت: این حرکت اصلاحی و مترقّیانه امیرکبیر، که با همّت بلند و روحیه خستگی ناپذیر و با بهره گرفتن از معلمان خارجی در سال 1268 ه. ق(3) به مرحله عمل رسید، در واقع شروع آموزش و تعلیم جدید ایرانیان محسوب می شود. [14]
2- انتشارات روزنامه «وقایع اتفاقیه»
دومین حرکت اصلاحی مهم امیرکبیر در زمینه فرهنگی، انتشار روزنامه وقایع اتفاقیه بود. اگرچه پیش از وی در این زمینه، میرزا صالح شیرازی دست به کار شده بود، اما با وجود این، نخستین روزنامه ای که به شیوه ای منظّم و با برنامه ای مشخص در ایران منتشر شد، از دستاوردهای امیرکبیر محسوب می گردد. امیرکبیر شناخت قابل توجهی از فواید سیاسی و اجتماعی انتشار روزنامه داشت و از روزنامه های منتشر شده در اروپا به واسطه مسافرت ها و تحقیقات خود، اطلاعات فراوانی کسب کرده بود. او حتی می دانست که در برخی از شهرهای آن قاره، روزنامه های با قدمت بیش از صد سال منتشر می شوند. وی به دو مسئله درباره انتشار روزنامه و لزوم فراگیر کردن آن توجه داشت. اول افزایش آگاهی های سیاسی و همچنین نحوه روابط دیپلماسی حاکم بر جهان از سوی دولت. دوم تلاش در زمینه ارتقای سطح اطلاعات مردم از دیگر کشورها و بالا بردن میزان افکار عمومی و آموزش جامعه. به همین دلیل، وی پیش از اینکه به انتشار روزنامه مبادرت ورزد، هیأتی را مأمور تهیه و ترجمه روزنامه های کشورهای اروپایی کرد و اخبار مهم و دسته بندی شده را از آنها استخراج می کرد و مورد استفاده قرار می داد. از این رو، وی با این اندیشه مترقّی و ذهن پویا در روز جمعه پنجم ربیع الثانی 1367 ه. ق اولین شماره وقایع اتفاقیه را منتشر نمود. [15]
در کتاب تاریخ جراید و مجلات ایران درباره روزنامه وقایع اتفاقیه چنین آمده است: روزنامه وقایع اتفاقیه، به مدیری میرزا جبّار تذکره چی و مباشرت و مترجمی برجیس صاحب و به تشویق و همّت میرزا تقی خان امیرکبیر در تهران تأسیس و در سال 1267 هجری قمری انتشار یافته... . این روزنامه از شماره دوم به اسم روزنامه وقایع اتفاقیه منتشر شد. نام این روزنامه در شماره اول روزنامچه اخبار دارالخلافه تهران چاپ شده است. در هر هفته تا شماره شانزده مورّخ 21 ماه رجب 1267 هجری قمری، روزهای جمعه و از آن به بعد، روزهای پنج شنبه مرتباً در چهار و گاهی شش و هشت صفحه انتشار می یافت و از این تاریخ تا سال 1324 هجری قمری، پنجاه و هفت سال بدون وقفه انتشار یافته است. از شماره 471 به اسم «روزنامه دولت علّیه ایران» نشر شده است. [16]
امیرکبیر به درستی متوجه اهمیت مسئله بود و به همین دلیل، درصدد اجرای هرچه مطلوب تر اندیشه متعالی و ترقّی جویانه خویش در جهت انتشار روزنامه ای بود که در اختیار عموم قرار گیرد. وی به خوبی از نقش آن در جهت رشد فرهنگ و ترقّی معنوی ملّت و کشور آگاه بود. لرد کرزن در این خصوص نوشته است: «به سال 1850 م، در زمان زمامداری امیرنظام نامدار، میرزا تقی که چند بار ذکر خیرش را به میان آورده ام، اولین روزنامه فارسی را اساس نهاد و او تحریر [مباشرت] آن را به دست یک نفر انگلیسی داد تا مطلبی سودمند و جالب توجه از جراید اروپای استخراج و درج کند. »[17]
لیدی شیل، همسر وزیرمختار انگلیس در زمان ناصرالدّین شاه، در خاطرات خود درباره روزنامه وقایع اتفاقیه چنین می نویسد: ... چند ماه بعد از ورود ما به تهران، صدراعظم [امیرکبیر] روزنامه ای به وجود آورد و برای مزید اطمینان از انتشار آن در پایتخت و ولایات، قبول اشتراک آن را برای کارمندان دولت تا رتبه معیّنی اجباری کرده بود. مباشرت این روزنامه به عهده یک انگلیسی[18] واگذار شده بود و وظیفه او این است که برای نشر، از جراید فرنگی مطالبی را که با افکار ایرانیان سازش دارد، ترجمه و استخراج کند. [19]
مندرجات وقایع اتفاقیه را می توان به چهار دسته تقسیم کرد: اخبار ایران، اخبار آسیا و اروپا و امریکا، اطلاعات علمی، و اعلانات گوناگون از قبیل صورت قیمت اجناس. درباره اخبار داخلی، قصد دولت آگاه ساختن از اصلاحات عمومی مملکت بود. مطالب خارجی وقایع اتفاقیه از روزنامه های فرانسه، انگلیس، عثمانی، اتریش، روسیه و هندوستان به دفتر روزنامه می رسید و آنچه مربوط به مسائل سیاسی، اقتصادی، علمی، دانش و صنعت جدید بود پس از ترجمه در روزنامه، به چاپ می رسید. [20]
امیرکبیر تلاش زیادی در هماهنگی مطالب وقایع اتفاقیه با جامعه و مردم عادی انجام داد. فعالیت مهم وی به عنوان مجری اصلاحات این بود که نظر مردم را به اقدامات خود جلب کند تا آنها را در کنار خود داشته باشد. به همین دلیل، طی مدت صدارتش، که روزنامه منتشر می شد، اقدامات خود را به ناصرالدین شاه نسبت داد و از خود نامی به میان نیاورد. همچنین مقالات و مطالب منتشر شده در وقایع اتفاقیه، مانند بررسی مجالس اروپا، رویدادهای سیاسی آن قاره، نحوه انتخاب نمایندگان مردم و چگونگی عملکرد مجالس کشورهای اروپایی، به خوبی نشان دهنده تلاش امیرکبیر در جهت ارتقای آگاهی های سیاسی و اجتماعی مردم و آگاه ساختن آنها به حقوق خود در آن محیط استبدادی است.[21]
به همین دلیل، اهداف و اندیشه های او در انتشار وقایع اتفاقیه، کاملا بر تحوّل خواهی وی دلالت دارند و در واقع، آنچه میرزا صالح شیرازی انجام داد، در مقایسه با وقایع اتفاقیه قابل مطرح شدن نبود. از این رو، می توان گفت: حرکت اصلی در تاریخ مطبوعات ایران توسط امیرکبیر انجام شد. از جهت دیگر، تلاش وی برای ایجاد ارتباط با مردم و همچنین نوع مطالبی که در این روزنامه منتشر می کرد به عنوان شروع دخالت مطبوعات در اصلاحات و نوگرایی ایران محسوب می شود. [22]همچنین وی در جهت حمایت مادی از روزنامه و تأمین بودجه آن، دست به ابتکار جدیدی زد و در این زمینه، تمام کسانی را که حقوق بگیر دولت بودند ملزم به تهیه و در واقع، اشتراک وقایع اتفاقیه نمود. امیرکبیر از این اقدام خود، دو هدف دنبال می کرد: اول اینکه مخارج روزنامه را تأمین کند و دوم اینکه با این ابتکار، موجب ترویج فرهنگ روزنامه خوانی و به دنبال آن، افزایش آگاهی دولت مردان شود.[23]
«مهدی قلی خان هدایت» در این باره نوشته است: «... ایجاد روزنامه وقایع اتفاقیه نمود. قرار شد هر کسی که در سال دویست تومان حقوق از دولت دارد، سالی دو تومان برای مخارج روزنامه بدهد».[24]
روشی که امیرکبیر در جهت ادامه فعالیت روزنامه وقایع اتفاقیه اتخاذ کرد، الگوی کاری روزنامه هایی گردید که پس از وی منتشر شدند و از این شیوه ابتکاری وی در جهت حفظ خود و ادامه حیات بیشتر استفاده نمودند. لرد کرزن انگلیسی در این باره آورده است: «امیر[کبیر] ترتیبی رایج ساخت که بعداً در واقع، درباره سایر روزنامه ها نیز مجری شد که بدون آن، مطبوعاتی که تابع قیود خاص و موانع متعدد باشند، امکان دوام ندارند؛ به این معنا که کلیه اعضای اداری دولت ناگزیر بودند مشترک روزنامه باشند. »[25]
امیرکبیر با اصلاحاتی که در بُعد فرهنگی به اجرا نهاد، اولین خیزش بلند را در جهت پیشرفت فرهنگی و علمی ایران به معرض نمایش گذاشت. وی کوشید به سهم خود، با ارتقای سطح فرهنگ و آگاهی های سیاسی- اجتماعی مردم ایران در آن محیط سستی و خمودگی، بذرهای تحوّل خواهی مردم این مرز و بوم را بیفشاند. امیرکبیر با قدرت مدیریتی که داشت، برنامه های اصلاحی خود را مرحله به مرحله به اجرا گذاشت که اگر به هدف می رسیدند و در نیمه راه متوقف نمی شدند، تحوّلی شگرف و سرنوشت ساز در ایران به وجود می آمد.
بررسی اصلاحات فرهنگی سپهسالار
میرزا حسین خان سپهسالار نیز اهمیت اصلاحات فرهنگی را به خوبی تشخیص داده بود و به همین دلیل، در این زمینه اقداماتی را در جهت پیشرفت و افزایش آگاهی های سیاسی و اجتماعی جامعه به اجرا گذاشت. وی نیز مانند امیرکبیر با تأسیس مدرسه، کوشید جامعه از نظر فکری و فرهنگی متحوّل گردد.
1- مدرسه نظام یا آتاماژوری[26]
سپهسالار در سال 1291 ه. ق مدرسه «نظام» را ایجاد نمود و برای اداره آن، یکی از دانش آموختگان مدرسه نظام پاریس، یعنی میرزا عبّاس خان را انتخاب کرد و برای معاونت وی نیز یک نظامی فرانسوی را برگزید تا در اداره امور مدرسه و آموزش شاگردان، با او همکاری کنند. هدف اصلی سپهسالار از تأسیس مدرسه «نظام»، همچنان که از نام آن مشخص است، آموزش و تربیت نظامیان تحصل کرده در رسته های متعدد نظامی، مانند: پیاده نظام، سواره نظام، مهندسی و همچنین رشته هایی مانند فیزیک، ریاضی و زبان فرانسوی بود. تعداد شاگردان در هنگام افتتاح و شروع به کار، 21 نفر بود که این تعداد سال بعد به پنجاه نفر افزایش یافت.[27]
2- تأسیس مکتب مجانی
سپهسالار علاوه بر مدرسه «نظام» و حتی پیش از ایجاد مدرسه مزبور، در سال 1288 ه. ق، فرمان راه اندازی یک مرکز آموزشی را، که به «مکتب مجانی» معروف شد، صادر کرد و صنیع الدوله را به مدیریت آن برگزید. تعداد شاگردان آن بالغ بر هفتاد نفر بودند و خود گاهی از آن سرکشی می کرد و ضمن بررسی امور آن، معلمان و شاگردان را مورد تشویق قرار می داد. پس از مدتی، که از شروع فعالیت آن مدرسه گذشت، با تقاضای صنیع الدوله، آن را «مدرسه مشیری» خواندند. [28]
3- مدرسه سپهسالار یا مدرسه ناصری
علاوه بر موارد مزبور، سپهسالار بناهای متعددی در تهران و دیگر شهرستان ها ایجاد نمود که با هدف توسعه فرهنگی، مبادرت به ساخت آنها می کرد. یکی از عمده ترین کارهای وی در این خصوص، بنای مدرسه «سپهسالار» یا «ناصری» در تهران است که از مهم ترین و عظیم ترین ساختمان های آن روز تهران بود.
یحیی دولت آبادی در این خصوص آورده است: مدرسه ناصری چنان که گفته شد از مؤسسات میرزا حسین خان سپهسالار است؛ در ایّام ریاست و صدارت خود، این بنای عالی را تأسیس نمود. در سنه 1297 هجری قمری، که نگارنده به تهران آمده، به خراسان می رفتم، اساس قسمت غربی آن را بنا می گذاردند و می دیدم عمق پایه ها از بلندی دیوارها، که بعدها ساخته شد، کمتر به نظر نمی آمد. بانی (میرزا حسین خان)، موقفه بسیار برای آن مقرّر کرده، وقف نامه ها متصل تنظیم و در کتیبه مدرسه نوشته شده است و تا این تاریخ، تمام فصول وقف نامه مجری نگشته است. مدرسه ناصری کتابخانه مفصّلی دارد که مشتمل بر کتاب های فارسی و عربی تازه و کهنه می باشد. [29]
4- مسجد سپهسالار
از دیگر بناهای فرهنگی سپهسالار، که شهرت فراوانی کسب نموده، مسجدی مشهور به مسجد «سپهسالار» است که در مجاورت مدرسه «سپهسالار» مبادرت به ساخت آن نمود و به عنوان یکی از بناهای عمده مذهبی و فرهنگی مطرح شد، تا حدّی که نظر بیگانگان را نیز جلب کرد و مورد تمجید آنها نیز واقع شد.
لرد کرزن در این خصوص نوشته است: درست است که فتحعلی شاه مسجد «شاه» را ساخته که گنبد مطلّای کوچکی دارد و بعضی بناهای نسبتاً مهم دیگر، اما مسجد «مادر شاه» و یا مدرسه «خانه مروی» قدر و مقامی ندارند و این کار به دوره سلطان فعلی [ناصرالدّین شاه] محوّل گردیده است که با ثروت یکی از رجال [میرزا حسین خان سپهسالار] در ظرف ده سال، که هنوز طی نشده، ساختمانی رفیع برپا شده که هرچند از جهات عظمت و زیبایی با بناهای عظیم اسلامی قابل مقایسه نیست، باز هم طرح رفیع و وسعت زیربنای آن موجبات افتخاری را به این و آنانی که بانی آن هستند، نوید می دهد. [30]
سپهسالار برای نگه داری و تأمین هزینه های مسجد مزبور، همچون مدرسه «ناصری »، املاکی را که در مالکیت داشت، وقف مسجد نمود تا آن بناها به مرور زمان دچار فراموشی و در نتیجه، تخریب و ویرانی نشوند. به همین دلیل، درآمد موقفات صرف نگهداری اماکن مزبور می شدند تا امکان بهره برداری بهتر آنها برای مردم ممکن باشد. ناصرالدّین شاه در خاطرات سفر خود به اروپا، به این موضوع اشاره کرده است؛ وی نوشته: «از ده امیرآباد گذشتیم. امیرآباد مال سپهسالار مرحوم است که حالا وقف مسجدی است که ساخته، دست مشیرالدوله است. »[31]
بنابراین، سپهسالار نیز در خصوص ایجاد مدرسه و آموزش نوین، اقداماتی انجام داد که نسبت به موقعیت و فرصتی که در اختیار داشت، موفقیت و نتیجه چندانی کسب نکردند، ولی با وجود این، باید گفت: اقدامات فرهنگی وی حرکتی قابل توجه پس از امیرکبیر به شمار می آیند.
5- اصلاحات سپهسالار در زمینه انتشار روزنامه
میرزا حسین خان سپهسالار همچنین به نوبه خود، به اهمیت و لزوم انتشار روزنامه واقف بود و سعی کرد با بهره گیری از آن، افکار عمومی جامعه را نسبت به اقدامات خود آشنا سازد. به همین دلیل، در هر پست و مقامی که قرار می گرفت، سعی می کرد در همان زمینه، روزنامه ای را منتشر کند.
عصر سپهسالار شاهد انتشار چند روزنامه با موضوعات متفاوت بود که هر یک تلاش می کردند در حوزه کاری خود، سطح اطلاعات مردم را ارتقا دهند. پیش از روی کار آمدن وی، تعداد انگشت شماری روزنامه منتشر می شدند که از نظر محتوا و کیفیت مطالب، دارای اعتبار نبودند و با گذشت دو دهه از عهد امیرکبیر، که وقایع اتفاقیه را با هدف متعالی ترقّی ایرانیان منتشر کرد، روزنامه ها و در واقع، مطبوعات ایران به قهقرا رفتند و از هدف مورد نظر دور شدند و حتی نتیجه معکوس شد. با آغاز کار سپهسالار، روزنامه های بی محتوا و بیهوده قبلی تعطیل شدند و نشریات جدیدی در تاریخ مطبوعات ایران متولّد گردیدند و به جای آنها شروع به فعالیت کردند. [32]
به همین دلیل، در عصر سپهسالار، با وجود اینکه تعدادی از روزنامه های فاقد بار فرهنگی متوقف شدند، اما در این زمان نیز دو طیف روزنامه در برابر هم قرار گرفتند: گروه اول نشریاتی بودند که مدافع جریانات سیاسی حاکم بودند و با نظارت و هدایت محمّدحسن خان اعتمادالسلطنه فعالیت می کردند و جریان دوم روزنامه های روشن فکری بودند که توسط میرزا حسین خان سپهسالار و همفکران وی هدایت و منتشر می شدند که عبارت بودند از:
الف. «وقایع عدلیه»: در عهد وزارت سپهسالار، عدلیه فعّال بود و مطالبی که در آن درج می شد درباره قوانین حقوقی و قضایی بود که در آن زمان، در جهت اصلاحات عدلیه مطرح بود. وی تلاش می نمود مردم را به آگاهی مطلوب در این زمینه برساند و آنان را با اهداف خود همراه کند.
ب. «وطن»: روزنامه دیگری که توسط سپهسالار منتشر شد وطن یا لاپارتی[33] نام داشت. با انتشار اولین شماره آن، که به فارسی و فرانسه بود، به دلیل آنکه مطالب آن غرب گرایانه و مخالف سنّت های دینی مردم بود، ناصرالدّین شاه هنگامی که از مندرجات آن آگاه شد، به شدت خشمگین گردید و از ادامه فعالیت آن جلوگیری کرد و در واقع، ابتدا و انتهای این روزنامه به همان یک شماره محدود شد.
ج. «نظامی»: روزنامه دیگر نظامی نام داشت که در واقع، ادامه روزنامه های عدلیه و وطن و راهی به سوی افکار و اندیشه های غرب گرایانه و جدید بود. این روزنامه پس از چند شماره به علمیه و ادبیه تغییر نام داد.
د. مریخ: سپهسالار پس از مدتی روزنامه مریخ را در زمانی که وزیر جنگ بود منتشر کرد که در واقع، ادامه روزنامه نظامی بود. وی سعی نمود با درج مطالبی در جهت تحوّلات سیاسی اروپا، میهن پرستی و شرف در آن روزنامه، به تقویت و رواج روشن فکری و روحیه ملّی گرایی بپردازد. این روزنامه هم مانند دیگر روزنامه های وی دیری نپایید و پس از انتشار هجده شماره تعطیل گردید.
ه. «علمی»: روزنامه بعدی که در عصر سپهسالار مدتی فعّال بود، «علمی» نام داشت و به تهیه و انتشار مطالبی در خصوص تاریخ، جغرافیا، ستاره شناسی و موضوعات دیگر، که جدید و متنوّع بودند، مبادرت میورزید. این کار فرهنگی ثمره افکار تجدّدطلبانه و نوگرایی وی و برخی از همفکران او بود و به دلیل عدم وجود زمینه های فکری و فرهنگی جامعه برای پذیرش این گونه افکار، پشتوانه همگانی نداشت و به همین دلیل، با هجمه های سیاسی جناح حاکم، این فعالیت ها به سرعت متوقف گردیدند و نتیجه خاصی نیز از آن عاید نشد. روزنامه های مذکور یا پس از سپهسالار و یا حتی در هنگام زمامداری وی تعطیل و به فراموشی سپرده شدند. [34]
وجوه تفاوت تلاش های فرهنگی امیرکبیر و سپهسالار
آنچه در اینجا جدای از مسئله ایجاد مدرسه و انتشار روزنامه درباره اقدامات امیرکبیر و سپهسالار مهم است، علت ماندگاری نام امیرکبیر در ذهنیت تاریخی ما در طول دو قرن پس از زمان وی و نبود نامی نیک از سپهسالار در تاریخ با وجود تلاش های ترقّی خواهانه اوست. به اجمال، می توان گفت: تاریخ ایران پس از اسلام جهت خاصی پیدا کرده و هماهنگی با این جهت، محور و معیار ارزش گذاری درباره اشخاص است. جهت این تاریخ به سمت اعتلای دین و فرهنگ دینی پیش می رود و آنکه خود را با این جهت هماهنگ کند، تا زمانی که جهت این تاریخ عوض نشده، نامدار است و به نیکی از او یاد می شود؛ اما آنکه خود را با این جهت هماهنگ نکند و خلاف آن حرکت نماید، یا نامی از او نمی ماند و یا اگر بماند به نیکی نمی ماند. البته تشخیص این جهت و در واقع، تدوین فلسفه تاریخ الهی نیازمند تولید مفاهیم و مقولات خاص خود است و این کاری نیست که به سادگی صورت گیرد؛ اما به اجمال می توان جهت کلی این تاریخ را درک کرد. به همین دلیل، می توان گفت: ارزش تلاش های امیرکبیر، چه فرهنگی و چه سیاسی، در کمّیت آنها نیست، بلکه در جهتی است که به خود گرفته بودند. اگرچه برخی از تحلیلگران تاریخ معاصر تلاش می کنند نقش محوری علما و فقهای شیعه را در تاریخ کم رنگ جلوه دهند، اما می توان گفت: یکی از معیارهای تشخیص هماهنگی و ناهماهنگی تلاش های فرهنگی و غیر فرهنگی رجال سیاسی با جهت گیری کلی فرهنگ تشیّع در ایران، موضعی است که علما در مقابل آنها اتخاذ می کنند، و البته این معیار برای مقایسه تلاش های امیرکبیر و سپهسالار به خوبی کاربرد دارد. تحلیل گرانی مانند فریدون آدمیت درصدد بودند این معیار را مخدوش جلوه دهند. وی تلاش می کرد امیرکبیر و سپهسالار را در یک جریان و علما و فقهای شیعه را در جریانی مقابل قرار دهد و بدون اینکه به وجوه تفاوت تلاش های امیرکبیر و سپهسالار توجهی داشته باشد، علما را مقابل اصلاحات فرهنگی آن دو قرار می داد، تا جایی که در این مسیر، دست به تحریف تاریخ زد و برخوردهای ساختگی و غیرواقعی میان علما و امیرکبیر به وجود آورد. برای مثال، تلاش های امیرکبیر را در جهت سامان دهی به محاضر شرع، رویارویی امیرکبیر با علما و قدرت روحانی معرفی می کرد.
در این باره او نوشته است: «در زمان امیرکبیر، از محضر شرع، احکام ناسخ و منسوخ فراوان صادر می شد. کار احقاق حق دستخوش رأی فردی بود و می دانیم که رأی فردی نمی تواند پاسدار عدالت باشد. این یکی از عواملی بود که موجب می شد ایران در نظر بینندگان خارجی جامعه ای بی قانون به شمار آید، و باز همان موجب گردیده که قانون خواهی به عنوان مهم ترین عنصر ایدئولوژی نهضت اصلاح طلبی سده گذشته ایران جلوه گر شود. [35]همچنین امیرکبیر رسیدگی به مرافعات میان اتباع بیگانه و اقلیت های مذهبی را از حوزه اختیارات محاکم شرع خارج ساخت؛ چراکه معیار فقهی در برخی مسائل بکلی ستمگرانه و نامنصفانه بود و مانع اجرای عدالت می شد و این اقدام امیرکبیر گامی مترقّیانه بود!»[36]
البته سازمان دهی محاضر شرع فی نفسه می توانست امر مطلوبی باشد، اما وابسته ساختن آنها به حکومت در آن برهه از زمان، چندان هم مطلوب نبود. به گواهی تاریخ، محاضر شرع یکی از مهم ترین مجاری مقابله با ظلم حکّام بوده اند و آزادی این محاکم و محاضر از حکومت، نقشی اساسی در این کارویژه داشته است. علاوه بر این، گزارش های تاریخی بسیاری بر سلامت و عدالت محوری محاکم شرع، حتی درباره اقلّیت های مذهبی دلالت دارد. لیدی شیل درباره پاک دستی قضایی مجتهدان در زمان ناصرالدین شاه چنین گزارش می دهد: «در تمام شهرهای ایران، عده کثیری مجتهد و ملّای دانشمند وجود دارد که در راستی و درست کاری آنها هیچ شکی نیست و اغلب مورد پشتیبانی و احترام عامّه مردم قرار دارند و همگی با جان و دل به اجرای دستوراتشان گردن می نهند. »[37]
همچنین آدمیت تلاش می کند مخالفان سپهسالار را عده ای «ملّایان متعصّب خودپرست به پیشوایی حاج ملّاعلی کنی» معرفی کند که مانند دیگر مخالفان، تنها هدفشان نفع پرستی و منافع فردی بود و آنچه منظور نمی گردید خیر و صلاح مملکت بود. خود مشیرالدوله نیز در گزارش دوره هجده ماهه صدارت خود، که به ناصرالدین شاه نوشت، آورده است: اختلاف من با مخالفان بر سر این است که «فدوی می گویم دولت، آنها می گویند اشخاص، فدوی نظم می خواهم، آنها اختلال، تا مقصود خود را در جلب نفع حاصل نمایند. »[38]
این در حالی است که ملّاعلی کنی، مجتهد طراز اول پایتخت، در این زمان کسی نبود که نفع شخصی ملاک قضاوت و موضع گیری اش باشد. حاج ملّاعلی کنی، مجتهد بانفود عصر ناصری، در پارسایی و سلامت قضایی، چنان شهره بود که بنجامین، سفیر آمریکا در آن عصر، درباره اش می نویسد: حاج ملّاعلی کنی، که عالی ترین مقام قضایی ایران است، اگر «هر فرمان و دستوری که درباره خارجیان و غیرمسلمانان ایران صادر کند، فوراً از طرف مردم اجرا می گردد. » با این حال، «خوشبختانه مردی که این همه قدرت و نفوذ کلام دارد، کسی است که خیلی رئوف و مهربان و ملایم است و هیچ وقت دستورات شدیدی صادر نمی کند. » بنجامین سپس از داوری عادلانه آن مرحوم سخن می گوید که «من خودم دعوایی را که مربوط به یکی از اتباع آمریکا بود نزد حاج ملّاعلی کنی بردم و او این دعوا را، که مدت ها به طول انجامیده بود، با یک نظر قاطع و عادلانه به نحو خوبی حل کرد، به طوری که هر دو طرف راضی بودند و تصدیق می کردند که رأی عادلانه است. »[39]
حاج ملّاعلی کنی ویرانگر بنای فراموشخانه «ملکم» و موجب لغو امتیاز «رویتر» و سقوط سپهسالار بود، و این می توانست مهم ترین دلیل اتهامات وی باشد.
به هر حال، عدم مخالفت علما با امیرکبیر و مخالفت با سپهسالار با وجود آنکه نوع کارهای فرهنگی این دو با هم شبیه بود، نشانگر این است که علما به عنوان خبرگان تشخیص هماهنگی و عدم هماهنگی با جهت فرهنگی جامعه ایران، به خوبی دریافته بودند که این اقدامات به رغم شباهت های ظاهری، در جهت گیری های کلی با هم متفاوتند. سپهسالار اصلاحات ساختاری قابل توجهی در نظام حکم رانی کشور ایجاد کرد و شیفتگی وی به ترقّی و پیشرفت کشور قابل انکار نیست؛ اما چون روشنفکری و ترقّی خواهی او صرفاً تقلیدی و همراه با خوش بینی به بیگانه بود، این مسئله با ارزش های حاکم بر جامعه ایران در تضاد بود. اصلاحات وی نتوانستند چندان در جامعه ایران تأثیر بگذارند. به گفته عبداللّه مستوفی، عشق به ترقّی کشور و انتظام امور در او جبلّی بود، ولی از آفات تمدن اروپایی هم، که سالیانی دراز در آنجا به سر برده بود، به دور نبود.[40]
عملکرد روشنفکرانی از قبیل سپهسالار نه تنها بی اعتمادی علما و روحانیان را به دنبال داشت، بلکه موجب رمیدگی و پرهیز شاهان قاجار نسبت به طرح های اصلاحی دیگر نیز می شد؛ چنان که ناصرالدین شاه، که به اتفاق مورّخان، رغبت زیادی به ترقّی و اصلاح نظامات کشور داشت، پس از سپهسالار به هر اصلاحگری به دیده تردید می نگریست. به گفته امین الدوله، ناصرالدین شاه «اگر در اطراف خود و در طبقه وزرا مردم آگاه و ناصح مشفق می داشت و از چند زبان یک سخن درست می شنید، محتمل بود موافقت نموده، به اصلاحات اساسیه پردازد. دریغ! اگر هم یک دو تن سخن درست می گفتند به مقالات سپهسالار عطف می شد که گفته های موزون او را رفتار او تکذیب کرد و شاه باور نمی داشت اصلاحات ملکیه و عسکریه در ایران ممکن الاجرا باشد. »[41]
بنابراین، به خوبی می توان دریافت که در نهضت های پس از اسلام، اگر برای مردم ایران، اسلام و پیشوایان آن تحرّک آفرین تر از عنصر ملّیت نبوده باشند، مسلّماً کمتر نیز نبوده اند.
حامد الگار در این باره می نویسد: آگاهی ملّی به عنوان نیروی محرّک، تا مدت ها پس از دوران قاجار هم وجود نداشت؛ وفاداری بیشتر نسبت به اسلام ابراز می شد، نه به ایران. در سراسر قرن، اعتراضاتی که به دولت یا حتی به تجاوز تدریجی بیگانه می شد، بیشتر در روایات اسلامی متجلّی می شد تا روایاتی که جنبه ملّی داشت. با اینکه آشکارا احساسات ملّی وجود نداشت، وضع خاص اسلام در ایران این امکان را پدید آورد که علما به منزله پیشوایان ملّی شمرده شوند. [42]
جمع بندی
تاریخ ایران پس از اسلام، جهت خاصی پیدا کرده است و جهت این تاریخ به سمت اعتلای دین و فرهنگ دینی به پیش می رود و هماهنگی با این جهت، محور و معیار ارزش گذاری درباره اشخاص است و آنکه خود را با این جهت هماهنگ کند، تا زمانی که جهت این تاریخ عوض نشده، نامدار است و به نیکی از او یاد می شود؛ اما آنکه خود را با این جهت هماهنگ نکند و خلاف آن حرکت کند، یا نامی از او نمی ماند و یا اگر بماند به نیکی نمی ماند. نام امیرکبیر و اقدامات اصلاحی وی به خاطر هماهنگی با ارزش های دینی و اجتماعی جامعه ایران ماندگار شد، ولی نام سپهسالار و اقدامات اصلاحی وی به خاطر تقلید صرف از بیگانگان و عدم هماهنگی با ارزش های دینی و اجتماعی مردم ایران، به فراموشی سپرده شد.
منابع
آدمیت، فریدون، امیرکبیر و ایران، تهران، خوارزمی، 1378-
، اندیشه ترقّی و حکومت قانون در عصر سپهسالار، تهران، خوارزمی، 1351-
، فکر آزادی و مقدّمه نهضت مشروطیت، تهران، سخن، 1340.
آل داود، سیدعلی، نامه های امیرکبیر به انضمام نوادرالامیر، تهران، تاریخ ایران، 1379-
ابوالحسنی، علی، کارنامه شیخ فضل اللّه نوری؛ پرسش ها و پاسخ ها، تهران، عبرت، 1380.
اشرفی، مهدی، دارالفنون، تهران، پژوهشکده تعلیم و تربیت، 1383-
اعتمادالسلطنه، محمّدحسن، صدر تواریخ، به کوشش محمّد مشیری، تهران، روزبهان، 1357-
افراسیابی، بهرام، غروب در پگاه (امیرکبیر قربانی استبداد و استعمار)، تهران، گنجینه فرهنگ، 1380.
اقبال آشتیانی، عبّاس، میرزا تقی خان امیرکبیر، به اهتمام ایرج افشار، تهران، توس، 1363-
اکبری، محمّدعلی، «دارالفنون ؛ نخستین گام های توسعه فرهنگی در ایران معاصر»، دفتر دانش 2و3 (پاییز و زمستان 1371)، 6474-
الگار، حامد، میرزا ملکم خان، ترجمه جهانگیر عظیما، تهران، مدرّس، 1369-
، نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت ایران، ترجمه ابوالقاسم سری، تهران، توس، 1356-
امین الدوله، میرزا علی خان، خاطرات سیاسی امین الدوله، تهران، امیرکبیر، 1370.
بینا، علی اکبر، تاریخ سیاسی و دیپلماسی ایران، تهران، دانشگاه تهران، بی تا.
دولت آبادی، یحیی، حیات یحیی، تهران، فردوستی، 1362-
راوندی، مرتضی، تاریخ اجتماعی ایران، تهران، نگاه، 1374-
شیخ نوری، محمّدامیر، فراز و فرود اصلاحات در عصر امیرکبیر، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1386-
شیل، لیدی، خاطرات لیدی شیل (همسر وزیر مختار انگلیس در اوایل سلطنت ناصرالدّین شاه)، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران، نشر نو، 1362-
صدر هاشمی، محمّد، تاریخ جراید و مجلات ایران، اصفهان، کمال، 1362، چ دوم.
فاروقی، فؤاد، سرنوشت انسان در تاریخ ایران، تهران، مؤسسه مطبوعاتی عطایی، 1363-
قاضی ها، فاطمه، «دارالفنون»، گنجینه (زمستان 1368)، دفتر دوم.
کرزن، جرج ناتانیل، ایران و قضیه ایران، ترجمه غلامعلی وحید مازندرانی، تهران، علمی فرهنگی، 1373-
محبوبی اردکانی، حسین، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران، تهران، دانشگاه تهران، 1378-
محیط طباطبایی، محمّد، دارالفنون و امیرکبیر، به کوشش قدرت اللّه روشنی زعفرانلو، تهران، دانشگاه تهران، 1352-
مستوفی، عبداللّه، شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، تهران، زوّار، 1360، چ سوم.
مکّی، حسین، زندگی میرزا تقی خان امیرکبیر، تهران، ایران، 1373-
ناصرالدّین شاه، خاطرات سفر سوم به فرنگستان، به کوشش محمّداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران، سازمان اسناد ملّی ایران، 1369-
هدایت، مهدی قلی خان، خاطرات و خطرات (نوشته ای از تاریخ شش پادشاه و گوشه ای از زندگانی من)، تهران، زوّار، 1344-
پی نوشت ها
[1] حسین مکی، زندگی میرزا تقی خان امیرکبیر، 1373، ص 310311 / محمّدامیر شیخ نوری، فراز و فرود اصلاحات در عصر امیرکبیر، 1386، ص 357359-
[2] محمّدعلی اکبری، «دارالفنون؛ نخستین گام های توسعه فرهنگی در ایران معاصر»، دفتر دانش 2و3، ص 6566-
[3] علی اکبر بینا، تاریخ سیاسی و دیپلماسی ایران، بی تا، ج 1، ص 168 / فاطمه قاضی ها، «دارالفنون»، گنجینه، دفتر دوم، ص 123-
[4] رشته های اصلی تعلیمات دارالفنون به نحوی که امیرکبیر در نظر گرفته بود، عبارت بودند از: پیاده نظام، مهندسی توپخانه، سواره نظام، ریاضیات و نقشه کشی، معدن شناسی، فیزیک، داروسازی، طب تشریح و جرّاحی. در کنار این علوم، رشته های دیگری مانند تاریخ و جغرافیا و زبان های خارجی نیز تدریس می شد. (فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، 1378، ص 356-)
[5] فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 354 / مهدی اشرفی، دارالفنون، 1383، ص 2122-
[6] سیدعلی آل داود، اسناد و نامه های امیرکبیر، 1379، ص 229، نامه 19-
[7] محمّد محیط طباطبایی، دارالفنون و امیرکبیر، 1352، ص 187188 / حسین محبوبی اردکانی، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران، 1378، ج 1، ص 256257-
[8] فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 355-
[9] عباس اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیرکبیر، 1363، ص 155156-
[10] یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، 1362، ج 1، ص 326-
[11] فؤاد فاروقی، سرنوشت انسان در تاریخ ایران، 1363، ص 400.
[12] حسین مکّی، زندگی میرزا تقی خان امیرکبیر، ص 312 317 / حسین محبوبی اردکانی، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران، ج 1، ص 258259 / فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 356-
اگرچه هدف امیرکبیر از تأسیس «دارالفنون» در آن زمان، بیشتر ایجاد مرکزی آموزشی از حیث نظامی و مهارتی برای جبران نیازهای ارتش و صنعت ایران بود تا اصلاحات فرهنگی، ولی باید در نظر داشت که در آن زمان، امیرکبیر نمی توانست بیش از حد از نفوذ قدرت سیاسی خود در دربار استفاده کند ؛ زیرا باعث تحریک رقبای سیاسی و درباریان و شاه زادگان می شد. به همین دلیل، مجبور بود تمام اصلاحاتی را که انجام می داد به ناصرالدین شاه نسبت دهد. ناصرالدین شاه نیز اصولا از نشر و نفوذ علوم و افکار جدید در ایران بیمناک بود. وی می ترسید مردم ایران، بخصوص جوانان، با افکار آزادی خواهانه اروپاییان آشنا شوند و علیه او و دستگاهش شورش کنند. از این رو، با این شرط به ایجاد مدرسه جدید رضایت داد که فقط مواد درسی منحصراً پیاده نظام، سواره نظام، مهندسی توپخانه، طب، داروسازی و جرّاحی باشند. تنها رشته ای که ارتباط با امور نظامی نداشت، معدن شناسی بود. طب، داروسازی و جرّاحی نیز بیشتر به منظور استفاده نظامی تدریس می شد. اما باید در نظر داشت که از همان نخستین سال گشایش «دارالفنون»، معلمان به نگارش کتاب های جدید پرداختند که به دست یاری مترجمان و شاگردان به طبع رسید و بر اثر آن، تعداد بیشتری از مردم با دانش جدید آشنا شدند و همچنین با گذشت زمان، از فارغ التحصیلان «دارالفنون» صنف تازه ای به وجود آمدند که بیشتر از فرزندان دیوانیان و لشکریان و درباریان و برخی شاه زادگان بودند. این طبقه به روشنفکری گراییدند و از میان ایشان عناصر ترقّی خواه برخاستند که در تحوّل دو نسل بعد اثر گذاشتند.
[13] محمّدحسن اعتمادالسلطنه، صدر تواریخ، 1357، ص 213-
[14] مرتضی راوندی، تاریخ اجتماعی ایران، 1374، ج 8، ص 229-
[15] فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 371-
[16] محمّد صدرهاشمی، تاریخ جراید و مجلّات ایران، 1362، ص 330333-
[17] جرج ناتانیل کرزن، ایران و قضیه ایران، 1373، ج 1، ص 607-
[18] نام این شخص «ادوارد برجیس» بود که از زمان عبّاس میرزا ولیعهد در ایران اقامت داشت. او کسی است که اولین چاپخانه را در ایران در تبریز به راه انداخت. (فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 268 / عباس اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیرکبیر، ص 150. )
[19] لیدی شیل، خاطرات لیدی شیل، 1362، ص 157-
[20] فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 376377-
[21] مرتضی راوندی، تاریخ اجتماعی ایران، ج 8، ص 233 / فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 372-
[22] حامد الگار، میرزا ملکم خان، 1369، ص 193-
[23] بهرام افراسیابی، غروب در پگاه (امیرکبیر قربانی استبداد و استعمار)، 1380، ص 301-
[24] مهدی قلی خان هدایت، خاطرات و خطرات، 1344، ص 56-
[25] جرج ناتانیل کرزن، ایران و قضیه ایران، ج 1، ص 607-
[26] Atamajory.
[27] فریدون آدمیت، اندیشه ترقّی و حکومت قانون در عصر سپهسالار، 1351، ص 429430.
[28] همان، ص 456-
[29] یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، ج 1، ص 374-
[30] جرج ناتانیل کرزن، ایران و قضیه ایران، ج 1، ص 453-
[31] ناصرالدین شاه، خاطرات سفر سوم به فرنگستان، 1369، ص 59-
[32] فریدون آدمیت، اندیشه ترقّی و حکومت قانون در عصر سپهسالار، ص 386387-
[33] Laparty.
[34] مرتضی راوندی، تاریخ اجتماعی ایران، ج 8، ص 241243-
[35] فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 307308-
[36] همان، ص 311-
[37] علی ابوالحسنی، کارنامه شیخ فضل اللّه نوری؛ پرسش ها و پاسخ ها، 1380، ص 48، به نقل از: لیدی شیل، خاطرات لیدی شیل، ص 117-
[38] فریدون آدمیت، فکر آزادی و مقدّمه نهضت مشروطیت، 1340، ص 8991-
[39] علی ابوالحسنی، کارنامه شیخ فضل اللّه نوری؛ پرسش ها و پاسخ ها، ص 4950، به نقل از: سفرنامه بنجامین، ص 332333-
[40] عبداللّه مستوفی، شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، 1360، ص 157-
[41] امین الدوله، خاطرات سیاسی امین الدوله، 1370، ص 7071-
[42] حامد الگار، روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت ایران، ص 35-