3- عوامل «ختم»
از آنجایی که نظام جهان آفرینش بر پایه اسباب و مسببات قرار دارد، منشأ ختم بر قلب نیز وجود برخی از عوامل می باشد. در عوامل ختم بر قلب، سخن از علل و عوامل این پدیده خطرناک است. سخن در این است که چه اموری سبب می شود تا بر دل انسان مهر زده شود. در قرآن کریم این مسئله مهم درآیات مختلف بیان شده است و قرآن، آنجا که سخن از ختم بر قلب می زند، عواملی را که در ایجاد «ختم» مؤثر هستند را نادیده نگرفته است و به آنها نیز توجه داشته است. در قرآن کریم، عوامل اصلی این امر تبیین شده است که در ادامه به آنها اشاره خواهد شد:
الف) پیروی از هوا و هوس
پیروی از هوا و هوس از جمله عواملی است که باعث ختم بر قلب می شود، همان گونه که در آیه 23 سوره جاثیه به این مطلب اشاره شده است: (أفرأیت من اتخذ الهه هواه و أضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوة)؛ «پس آیا دیدی کسی را که هوای خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانید و بر گوش او و بر دلش مهر زد و بر دیده اش پرده نهاده است؟»
قرآن کریم در این آیه می خواهد بگوید که هوس، ریشه موانع شناخت است و با نشستن این غبارها بر آینه قلب، این آینه زنگار می گیرد و انسان دچار ختم قلب می گردد. هوس طوفانی است که وزش آن غبارهایی به رنگ ظلم، کفر، اسراف و فسق تولید می کند. در این آیه خداوند می فرماید کسی که هوس خود را خدای خویش گرفته است، عامل حرکت و موضع گیری فردی و اجتماعیش هوس اوست. هوس است که انسان را به پنهان کردن حقیقت وادار می کند. وقتی هوس زمام اختیار انسان را از کف عقل گرفت، انسان از راهی که عقل او را به آن دعوت می کند، منحرف می شود و گمراه می گردد. ولی او گمراهی است که راه را می داند و خداوند نیز چنین افرادی را گمراه می کند.
هواپرستی سبب می شود تا انسان هوسران به تدریج به بیماری مبتلا شود و در این صورت گوش عقل و دل او مهر و موم شود و دیده بصیرت وی کور گردد. هنگامی که خداوند راه های شناخت را بر انسان مسدود کرد، دیگر هیچ کس
نمی تواند او را هدایت و راهنمایی کند. به طور کلی هوسرانی ها و پیروی از آرزوهای شیطانی، حجابی است که فطرت انسانی را می پوشاند و باعث می شود که انسان از یاد خدا غافل و بی خبر بماند. هواپرستی موجب ختم بر قلب می گردد.
ب)کفر ورزیدن به خداوند
علاوه بر هواپرستی، کفر، از دیگر عواملی است که باعث ختم بر قلب می شود. کفر در لغت، عبارت از پنهان کردن چیزی است و اینکه به شب کافر گفته می شود، برای آن است که اشخاص را در تاریکی خود می پوشاند و نیز به کشاورز بدان جهت که دانه را در زمین پنهان می کند، کافر گفته می شود. (راغب اصفهانی، /560) کفر در قرآن با عنایت به ریشه لغوی آن، در مورد نهان کردن امور نیک و پسندیده و نیز در مورد نهان کردن امور زشت و ناپسند استعمال شده است. بنابراین کفر در قرآن به سه معنا آمده است:
1- کفری که نه ممدوح است و نه مذموم؛ (اعلموا أنما الحیاة الدنیا لعب و لهو و زینة و تفاخر بینکم و تکاثر فی الأموال و الأولاد کمثل غیث أعجب الکفار نباته ثم یهیج فتراه مصفراً ثم یکون حطاماً) (حدید/20)
«بدانید که زندگی دنیا در حقیقت بازی و سرگرمی و آرایش و فخرفروشی شما به یکدیگر و فزون جویی دراموال و فرزندان است [مثل آنها] چون مثل بارانی است که کشاورزان را رستنی آن [باران] به شگفتی اندازد سپس [آن کشت] خشک شود و آن را زرد بینی، آن گاه خاشاک شود.»
2- کفر ممدوح: نهان کردن چیزی که عقل پنهان کردن آن را نیک و آشکار شدنش را ناپسند می داند؛ (لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی لا انفصام لها و الله سمیع علیم) (بقره/256)
«در دین هیچ اجباری نیست و راه از بیراهه به خوبی آشکار شده است. پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد، به یقین به دستاویزی استوار که آن را گسستن نیست چنگ زده است و خداوند شنوای داناست.»
قرآن کسانی را که به عقاید باطل کافر می شوند و به عقاید حق گرایش می یابند، ستایش می کند.
3- کفر مذموم: عبارت است از پنهان کردن چیزی که عقل نهان کردن آن را ناپسند و آشکار نمودن آن را پسندیده می داند؛ مانند پنهان کردن و کتمان حقیقت از روی تعصب و لجاجت.
در مورد اقسام کفر نکوهیده و مذموم می توان از چهار قسم یاد کرد:
الف)کفر جهلی: عبارت است از پنهان کردن جهل با ادعای علم نسبت به مجهول؛ (أفرأیت من اتخذ الهه هواه و أضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوة) (جاثیه/23)
«پس آیا دیدی کسی را که هوای خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانید و بر گوش او و بر دلش مهر زد و بر دیده اش پرده نهاده است؟»
ب)کفر علمی؛ (و جحدوا بها و استیقنتها أنفسهم ظلماً و علواً) (نمل/14) «و با آنکه دل هایشان بدان یقین داشت، از روی ظلم و تکبر آن را انکار کردند.»
ج)کفر نعمت؛ (هذا من فضل ربی لیبلونی أأشکر أم أکفر و من شکر فانما یشکر لنفسه و من کفر فان ربی غنی کریم) (نمل/40)
«این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاسی می کنم و هر کس سپاس گزارد، تنها به سود خویش سپاس می گزارد و هر کس ناسپاسی کند، بی گمان پروردگارم بی نیاز و کریم است.»
د) کفر معصیت؛ امام صادق (ع) کفر مذکور در آیه 85 سوره بقره را به کفر معصیت تفسیر نموده است. (ری شهری، میزان الحکمه، 407/8) این آیه خطاب به بنی اسرائیل که بعضی از فرمان های الهی را اجرا می کردند و بعضی را نادیده می گرفتند، می فرماید: (أفتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض) (بقره/85)
«آیا به بعضی از دستورات الهی ایمان می آورید و به بعضی کافر می شوید؟!»
کفر مذموم به تمام اقسام آن موجب تیرگی قلب و مانع شناخت است. اما کفری که موجب ختم بر قلب می شود، همان کفر به معنای اصطلاحی آن در قرآن، یعنی انکار خداوند و بی ایمانی است. کفر از آنجا که تجسم هوس است، مانع شناخت های قلب می شود. کفر کافران ناشی از نافرمانی عقل و اطاعت از دشمن عقل، یعنی هوس است. نافرمانی از عقل، دیده عقل را ضعیف می کند و اگر ادامه یابد، آن فرد را به تدریج نابینا می سازد. نافرمانی عقل و اطاعت از دشمن است که
عقل را ضعیف می کند. ادراکات عقل فطری انسان اگر مورد مخالفت قرار گیرد، ضعیف می گردد و به تدریج به فراموشی سپرده می شود. کفر آینه قلب را تیره می کند و بر آن مهر می زند. هر بار که انسان حقیقتی را پنهان می کند، بر تیرگی آینه قلب افزوده می شود، تا آنجا که دیگر به هیچ وجه نمی تواند حقیقت را نشان دهد. وقتی انسان حقیقت را ندید و راه را از چاه تشخیص نداد، طبیعتاً گمراه می گردد.
کفر کافران مختوم القلب، باور نداشتن و نپذیرفتن آن چیزی است که فطرت نخستین انسانی و عقل صریح، آن را حق می بیند و پذیرفتنش را لازم می داند. کفر در انسان، برای روان او، مانند بیماری و مرضی است که اگر چاره نشود، تمام قوای انسانی از کار می افتد و سرانجام آن، کوری مطلق دل است که دیگر حق را از باطل نمی تواند جدا کند و درست را از نادرست بفهمد. به بیان روشن تر، اگر بیماری کفر چاره نشود، به هلاکت انسان و انسانیت کشیده می شود و به جایی می رسد که دیگر هیچ گونه اندرزی به کارش نمی خورد.
چنین افرادی که سیاهی، تمام قلب آنان را فراگرفته است، قابل هدایت و راهنمایی نیستند و هشدار پیامبران الهی کوچک ترین اثری در هوشیاری و هدایت آنان ندارد. از این رو قرآن کریم خطاب به پیامبر اسلام (ص) درباره این افراد می فرماید: (ان الذین کفروا سوآء علیهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون*ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظیم) (بقره 7-6)
در روایات نیز، کفر به عنوان عاملی مؤثر در ختم بر قلب شمرده شده است. روایت است از امام رضا (ع) در تفسیر آیه (ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم) فرموده اند: «الختم هو الطبع علی قلوب الکفار عقوبة علی کفرهم کما قال عزوجل: «بل طبع الله علیها بکفرهم» (نساء/155)؛ «ختم یعنی مهر زدن بر دل های کافران به خاطر عقوبت بر کفرشان، همان طور که خدای عزوجل در قرآن فرموده: «بلکه خدا به خاطر کفرآنها، دل هایشان را مهر کرده است». (صدوق، 248/1)
لازم به ذکر است که عدم تسلیم کافران در برابر حق و از بین رفتن استعداد برای قبول حق در آنان، در واقع بازتاب و عکس العملی از اعمال خود آنهاست و چیز دیگری علت آن نیست. اعمال بد، نظیر انکار آفریدگار جهان و انکار گفتار
پیامبران، حالت مخصوصی در وجود این کفار پدید آورده است که قدرت تعقل از وجودشان رخت بربسته است و این نیز به واسطه انتخاب خواهش های نفسانی و به واسطه کفر ورزیدن، جدال و لجاجت در برابر حق، تکبر و ستیز می باشد. اصرار آنها بر کفر،قوای ادراکی آنها را از کار انداخته است. آنها، راه ها و وسایلی که به وسیله آن می توانستند به حق برسند و با آن ارتباط پیدا کنند را در خودشان از بین برده اند. از میان رفتن این ابزارهای ارتباطی به دنبال اعمال زشتی است که از طرف آنها صورت گرفته است و در پی آن، این مجاری ارتباطی مسدود و بی اثر شده است. در روایتی از پیامبر اکرم (ص) آمده است که فرمودند: «همانا گناهان هر گاه پی در پی بر قلب وارد شوند، آن را قفل می کنند و در این هنگام است که ختم و مهر بر قلب از سوی خداوند می آید. پس برای قلب راهی برای ایمان و خلاصی از کفر نیست و این همان طبع و ختمی است که خداوند در آیه «ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم» به آن اشاره کرده است و این چنین است قلبی که خداوند ختم بر آن را توصیف کرد، این قلب به ایمان نمی رسد، مگر اینکه ختم قلب شکسته گردد و ختم از قلب جدا گردد.» (ابن کثیر، 70/1)
این کافران، آن چنان در این کفر، عناد، لجاجت و اعمال بد و ناشایست فرو رفته اند که حس تشخیص از آنها سلب شده است و قدرت درک هیچ گونه واقعیت را ندارند. در نتیجه، دیگر مطالب واقعی و حقیقی در دلشان جای نمی گیرد. البته این امر در مورد همه کافران نیست، بلکه منظور، آن جمعیت متعصبی است که با حق دشمنی و عناد دارند و بر لجاجت و جحد خود پافشاری می کنند و گونه ای آلوده به ظلم و گناه و فساد شده اند که قلبشان به کلی تاریک گشته است.
برای بروز ختم بر قلب، عللی دیگر را می توان در نظر گرفت، از جمله اینکه:
الف) وابستگی به پدیده های حیوانی و اسقاط وجدان از فعالیت، خنثی شدن و از کار افتادن عوامل حرکت در مسیر حیات معقول، مانند درک، هوش، فهم، اندیشه، تعقل و احساسات پاک درونی.
ب) لجاجت و تعصب برای نگه داشتن آنچه سالیانی از عمرخود را در آن وضع روانی قبلی سپری کرده و نمی تواند بپذیرد که ممکن است در همه آن سالیان طولانی به خطا رفته است.
ج) بیماری تکبر و خودخواهی که مانع از هر خیر و صلاحی است. (جعفری، /36)
به نظر می رسد همه عوامل و اسباب ختم بر قلب، از هوا و هوس نشأت می گیرد. آن کس که به مرحله نهایی از کفر هم می رسد، ریشه اصلی تمرد او از حق، پیروی او از هوا و هوسش است که منجر به این می شود تا بر حق و حقیقت پرده بیندازد. اگر انسان بخواهد موانع شناخت قلبی خود را بردارد، به طور قطعی و بنیادی باید ریشه هوس را از عمق وجود خود برکند و جلوی هوا و هوس خود را بگیرد.
4- موانع «ختم»
قرآن اگرچه از ختم بر قلب سخن گفته است، اما راه پیشگیری از این امر را نیز بیان کرده است. قرآن کریم آنجا که سخن از قلب های محجوب دارد، در مورد جلوگیری از به وجود آمدن این حجاب ها، لبریز از دستورات الهی و فرامین خداوند است. انسان با توجه به شرایطی، می تواند تا به آن هنگام که قلبش به مرحله مختوم شدن نرسیده است، آینه عقل را صیقل و صفا داده و آن را غباررویی کند. اولین گام سعی در معالجه بیماری هوس است.
روح انسان را با یاد خدا پر می کند و یا هوا و هوس، جمع میان این دو ممکن نیست. هواپرستی سرچشمه غفلت از خداوند است. این مطلب به وضوح در سوره کهف آمده است که تبعیت از هوای نفس، انسان را از یاد خدا غافل می کند؛
(و لا تطع من أغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کان أمره فرطا) (کهف/28)
«از آن کس که قلبش را از یاد خدا غافل ساخته ایم و از هوس پیروی کرده و [اساس] کارش بر زیاده روی است اطاعت مکن.»
هواپرستی به قدری در جلوگیری و ممانعت از راه یافتن به سوی حق تأثیرگذار است که امام علی (ع) فرمودند: «فاما اتباع الهوی فیصد عن الحق» (نهج البلاغه، خطبه/42)؛ «پیروی از خواهش نفس، انسان را از حق باز می دارد.»
در روایتی دیگر از امام علی (ع) نیز آمده است که فرمودند: «انک ان أطعت هواک أصمک و أعماک و أفسد منقلبک و أرداک»؛ (محمدی ری شهری، میزان الحکمه، 377/10) «اگر از هوس خود فرمان بری، تو را کر و کور می کند و آینده ات را تباه می سازد و به پستی ات می کشاند.» در حدیث دیگری امام فرمودند: «الهوی شریک العمی»؛ (همان) «هوس شریک کوری است.» یعنی همان طوری که کوری مانع دیدن حسی است، هوا و هوس نیز مانع بصیرت عقلی است. بنابراین هر دو مانع شناخت بودن شریک هستند.
آن زمان که انسان از هوا و هوس خویش پیروی می کند و مرتکب گناه می شود، پرده حیا را می درد و در لجنزار معصیت غوطه ور می شود و فطرت خداجویی اش بر اثر گناه پوشانده می شود. اینجاست که گوش سخن حق را نمی شنود و دل حقایق عقلی را درک نمی کند و فریادهای عقل به گوش دل نمی رسد. گویا در دل بسته شده و مهر و موم گردیده است. غوطه ور شدن در شهوات و هوای نفس، ریشه استعدادهای روحی و درونی انسان را می خشکاند و آن را از آب معرفت و رحمت الهی محروم می سازد. به راستی که هواپرستی، بت خطرناکی است که تمام درهای رحمت و راه های نجات را به روی انسان می بندد. بت هوا و هوس اغواکننده و سوق دهنده به سوی انواع گناهان و انحرافات است. هواپرستی است که عقل را که مهم ترین وسیله هدایت و درک صحیح حقایق است، از انسان می گیرد و پرده بر بصیرت و عقل آدمی می افکند.
همان گونه که در قسمت عوامل ختم بر قلب گذشت، کفر عامل دیگری در ختم بر قلب مطرح شد. آیه 7 سوره بقره که اشاره به کافران مختوم القلب دارد، در تقابل با اهل تقوا و متقین که در آیات ابتدایی سوره بقره از آنان سخن گفته شده، می باشد. از این رو می توان نتیجه گرفت که ایمان و تقوا، عاملی مهم در جلوگیری از ختم بر قلب است. تقوا، تزکیه نفس و پرهیزگاری، شرط بهره مندی از هدایت
است. هر انسانی که فطرت انسانی خود را دفن نکرده باشد، آگاه به فجور و تقوای خود است، اما آن هنگام که انسان سرمایه فطری خود را از دست بدهد، راهی برای هدایت تشریعی ندارد.
5- آثار «ختم»
از آثار بارزی که ختم بر قلب به دنبال دارد، یکسان بودن انذار و عدم انذار پیامبر بر افراد مختوم القلب است. خداوند در آیه (ان الذین کفروا سوآء علیهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون) (بقره/7) به این مطلب اشاره کرده است که کسانی که به درجه ختم بر قلب رسیده اند و صحیفه جانشان مختوم شده است، انذار و عدم انذار بر آنان یکسان است. اینکه پیامبر، پیام الهی را به آنان می رساند، تنها از این جهت است که بر آنان اتمام حجت شود.
6- مخاطبین «ختم»
آن گونه که از توجه و بررسی آیات به دست می آید، هواپرستان و کافران، از منظر قرآن جزء افرادی هستند که مختوم القلب هستند. در اینجا به توضیح نکاتی بیشتر در مورد این گروه ها پرداخته خواهد شد.
1- کافرانی که به درجه نهایی از کفر رسیده اند و انذار و عدم انذار آنان یکسان است. آیه (ان الذین کفروا سوآء علیهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون) (بقره/6) بیانگر این مطلب است که کافران مختوم القلب هستند؛ گفتار قرآن برای این کافران بی اثر است، اگر از چیزی انذار شوند یا نشوند، به حالشان فرقی ندارد و بر آنها تأثیر نمی گذارد، آمادگی تبعیت از حق در آنان از بین رفته است و دیگر قابلیت پذیرش سخنان حق را ندارند.
کفر کافران در اینجا، مرحله رسوخ کامل کفر و عناد در قلب های آنان است، به طوری که اصلاً موضوعی برای هدایت باقی نمی ماند و این خود نشان می دهد در مراتب پایین تر از این مرحله از کفر و ضلالت تام، مرتبه تأثیر کلام و انذار است و انسان به حسب فطرت الهی که اقرار به ربوبیت الهی نمود، استعداد برای تأثیر و
قبول را دارد. بنابراین تا زمانی که این استعداد را از دست نداد و جان انسان به سبب انس و الفت به حلاوت دنیا از جانب حق رویگردان نشد، هنوز جایی برای انذار و تبشیر باقی می ماند. (طباطبایی، 63/1)
2- کسانی که با علم و آگاهی به پیروی از هوا و هوس می پردازند، تا جایی که به جای خداپرستی، به هواپرستی روی آورده اند؛
(أفرایت من اتخذ الهه هواه و أضله الله علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوة) (جاثیه/23)
«پس آیا دیدی کسی را که هوای خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانید و بر گوش او و بر دلش مهر زد و بر دیده اش پرده نهاده است؟»
هواپرستان کسانی هستند که هوای نفس را معبود خود قرار داده اند. هر چه دارند، در پای این معبود قربانی کرده اند. از آنجا که علاقه افراطی به چیزی تمام فکرانسان را به خود جلب می کند، جز آن نمی بیند و به غیر آن نمی اندیشد. انسانی که دل و جان خود را در عشق مال و شهوت باخته است و تمام سرمایه های خود را برای نیل به این هدف به کار گرفته است، این عشق هوس آلود پرده ضخیمی بر عقل و فکر او می افکند.
در اینکه انسان چگونه در عین علم به چیزی درآن چیز گمراه می شود، باید گفت انسان به فطرت خدادادی اش حق را از باطل تشخیص می دهد و هر نفسی به تقوا و فجور خود ملهم است، ولی تقویت جانب هوا و تأیید شهوت و غضب، باعث پدید آمدن ملکه استکبار و حق کشی می شود. وقتی چنین ملکه ای در نفس پیدا شد، قهراً آدمی مجذوب آن گشته و به عمل باطل خود مغرور می گردد. این ملکه نمی گذارد تا انسان توجه و التفاتی به حق داشته باشد. در چنین حالتی است که حق و باطل در نظرش مشتبه می شود. در حالی که انسان معیار و میزان تشخیص حق و باطل را در نهاد خود دارد. (همان، 19/7)
7- معیار «ختم»
اگر در قلب بسته شد، نه عقاید باطل و صفات رذیله از آن بیرون می رود، و نه عقاید حق و صفات نیکو در آن می نشیند، همان گونه که در مورد ظرف سربسته و سر به مهر، نه می توان گل و لای را از آن خارج ساخت، و نه می توان آب زلال را به آن وارد کرد. هر میزان که دل آدمی به زنگار گناه آلوده گردد، واژگون و مختوم گشته، به همان اندازه از فهم آیات الهی محروم می گردد. معیارسنجش بیماری قلب نیز مقدار بی توجهی انسان به فهم آیات یا انزجار از آنهاست. (جوادی آملی، 234/2)
8- مراتب «ختم»
این واژگونی دل از آلودگی به مکروهات آغاز می شود و به گناهان صغیره و سپس به کبیره می رسد و از اکبر کبایر که کفر به خداست، سر بر می آورد. هر گناهی که از انسان سر می زند، هر چند صغیره باشد، به همان اندازه نور فطرتش را می پوشاند و آیینه دلش زنگ می زند و بین او و ادراکش، یعنی شناختن خدا، حجاب می گردد و فاصله می اندازد.
پس از بحث و بررسی «ختم» در قرآن، در این قسمت از مقاله، به بیان معنای «طبع» در قرآن پرداخته خواهد شد.
پی نوشت ها :
* دانشجوی کارشناسی ارشد الهیات (علوم قرآن و حدیث)
منبع:نشریه پژوهش های قرآنی ،شماره60-59.
ادامه دارد...
/ج