ماهان شبکه ایرانیان

جایگاه ساختارنحوی - بلاغی مفعول به (در ترجمه قرآن کریم)(۲

زبان شناسی ترجمه ی مفعول چنان که اشاره شد، نقش نحوی مفعول به دارای معانی و مفاهیمی همچون مفاهیم «تمامیت، کلیت، جامعیت، شاملیت، شدت، اقتراب کامل، تحصیل و تحصل تام و فراگیر، اختصاص یا تخصیص، تأکید و مبالغه، رسایی فزون تر و

جایگاه ساختارنحوی - بلاغی مفعول به (در ترجمه قرآن کریم)(2

زبان شناسی ترجمه ی مفعول

چنان که اشاره شد، نقش نحوی مفعول به دارای معانی و مفاهیمی همچون مفاهیم «تمامیت، کلیت، جامعیت، شاملیت، شدت، اقتراب کامل، تحصیل و تحصل تام و فراگیر، اختصاص یا تخصیص، تأکید و مبالغه، رسایی فزون تر و ...» است؛ مفاهیمی که حالات دیگر نحوی مانند حالت متممی (=مجروری و منصوب به نزع خافض)، مفعول فیه و امثال آنها فاقد آن مفاهیم اند. دست یافتن بر ترجمه ای بلاغی و وفادار نیازمند آن است که به این مفاهیم منحصر و مقدر در حالات نحوی پی
ببریم. استخراج و تحلیل این مفاهیم و بلاغت های نحوی و معنایی نیازمند مقایسه و تطبیق نحوی - بلاغی میان مفعول به و برخی حالات دیگر نحوی و نیز بررسی حالات و کیفیات گوناگون در خود مفعول به است. یکی ازاین موارد، بازشناسی تفاوت میان بلاغت مفعول به و مفعول فیه است.
در تعریف و بیان مفعول فیه به اختصار می توان گفت: مفعول فیه ظرفی است از نوع زمان و یا مکان که فعل و عمل و یا شبه فعل درآن ظرف زمان یا مکان آغاز می شود و در همان ظرف نیز به انجام می رسد. در واقع، عمل یا فعل تماماً از آغاز تا پایان باید در ظرف زمان و یا مکان اتفاق بیفتد. براین اساس نمی توان ظرفی را که فعل و عمل یا شبه فعل از بیرون آن آغاز شود و در اندرون ظرف خاتمه یابد مفعول فیه دانست. اینجاست که تفاوت بلاغی مفعول فیه و مفعول به از حیث معنا و نحو رخ می نماید.
نحونویسان نیز عموماً مفعول فیه را درست تعریف نموده اند، اما آنچه از نگاه و نظر آنان پوشیده مانده، جنبه مانعیت و جامعیت تعریف است، یعنی گاه توجه ننموده اند که ظرفی که عمل در آن آغاز نیابد و در آن پایان نپذیرد، از نظر علم نحو مفعول فیه نیست؛ از این رو در همان کتب نحو گاهی شاهد خلط مفعول به و مفعول فیه ایم. برای مثال در آیه (حتی اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فی عین حمئة) (کهف/86) کلمه «مغرب» در نگاه نخست ممکن است در نقش مفعول فیه جلوه کند، در حالی که چنین نیست؛ زیرا فعل جمله مربوط به آن یعنی «بلغ» در درون ظرف (مغرب) وقوع نیافته است؛ این فعل از بیرون ظرف آغاز شده و در درون ظرف پایان یافته است. بنابراین عمل «رسیدن»، همه آن در ظرف (زمان یا مکان غروب) صورت نپذیرفته است تا «مغرب» بتواند مفعول فیه برای فعل «بلغ» باشد.
دراین گونه موارد، ظرف نقش مفعول به را ایفا می کند، چنان که از مفهوم معنایی و بلاغی جمله نیز قابل استنباط است. در این آیه، مراد آن نیست که بفرماید ذوالقرنین در داخل غروب آفتاب به جایی و محلی رسید، بلکه منظور آن است که ذوالقرنین به خود زمان یا مکان غروب آفتاب رسید. پس در اینجا فعل رسیدن از
بیرون از زمان غروب آغاز شده و به درون آن خاتمه یافته است. مفعول به بودن «مغرب» بلاغت معنایی خاصی را به جمله می افزاید؛ بلاغتی همانند اقتراب تام، تحصل و نیل تام. یا در جمله «خلد المؤمنون اسمه أبد الدهر.» فعل «خلد» در درون ظرف «ابد» واقع نگشته و پایان نپذیرفته است؛ ضمن آنکه کلمه «أبد» اساساً نمی تواند ظرف باشد؛ زیرا هرگز نمی توان بدان دست یافت و همواره در انتهای زمان قرار دارد. بنابراین چون فعل در درون «أبد» اتفاق نیفتاده بلکه از بیرون به سمت آن صورت گرفته، پس «أبد» نمی تواند مفعول فیه باشد. در این جمله نیز «خلد» فعلی است دارای دو مفعول: 1.«اسم» (مفعول1) 2.«أبد» (مفعول2). برگردان لفظ به لفظ این جمله چنین است: «جاودان ساختند مؤمنان نام او را ابد الدهر را.»
اقتراب، تأکید و تحصل تامی که میان فعل جمله و مفعول به است، در زبان فارسی نیز کاملاً متداول بوده است، گرچه در زبان و ادبیات معاصر این معانی از نقش مفعول صریح زدوده شده است. در زبان فارسی - چنان چه هنجارهای زبان معیار اجازه دهد - برابر نقش مفعول به معمولاً از نشانه ی مفعولی «را» بهره می گیریم. این حرف وظیفه دارد معانی و مفاهیم مذکور در مفعول به را به زبان فارسی انتقال دهد؛ وظیفه ای که گاه با حروف اضافه مانند حرف «به، با، بر، در و ...» و یا با برگرداندن مفعول به به صورت ترکیب اضافی، مقدور - و البته مطلوب - نیست. آن چنان که در آیه (اهدنا الصراط المستقیم) ملاحظه می شود، «الصراط» مفعول به است، نه مجرور به حرف جر یا منصوب به نزع خافض. بنابراین ترجمه آیه به صورت «ما را به راه راست هدایت کن» ترجمه «اهدنا الی الصراط المستقیم» است، نه ترجمه (اهدنا الصراط المستقیم) و چون ترجمه «الصراط» به «راه راست را» ناسازگار با زبان معیار فارسی است، از این رو باید به هر طریق در اندیشه انتقال معنا و بلاغت عنصر نحوی «الصراط» به زبان مقصد (فارسی) باشیم.
با اینکه دراین تحقیق بر سر آنیم تا تنها به بیان و توصیف مسئله بپردازیم، با این حال برای تقریب ذهن خواننده نسبت به بلاغت های زبانی گاه ناگزیر از ارائه ی راه های پیشنهادی برای انتقال بلاغت زبانی خواهیم بود، هر چند که می دانیم برخی
از این پیشنهادها تنها صورت سلیقه و ذوق دارد. درخصوص این آیه می توان از حرف اضافه مرکب «به اندرون» بهره بجوییم که از اقتراب کامل و تحصل تام هدایت درراه راست حکایت می کند؛ «ما را (به اندرون) راه راست هدایت کن». در فارسی کهن این معانی بلاغی با حروف اضافه «در، اندر و اندرون» و گاه با حروف اضافه ترکیبی مانند «به راه اندر، به کوی اندرون» و ... بیان می گشت که امروزه به فراموشی سپرده شده است. این اقتراب و اختصاص و تحصل تام را در این ابیات می توانیم ببینیم.

جمله عالم به دریا اندراند
فرخ آن کس کاندر او دریا بود(عطار)

گفتی که به عشق اندر گر کشته شوی بهتر
اینک من و اینک سر فرمان برو خنجر کش (عطار)

چون رفیقی وسوسه بدخواه را
کی بدانی ثم وجه الله را؟ (مولوی)

همین مشکل ترجمه را در این آیه نیز می توان تحلیل و بررسی نمود:(یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام...) (مائده/16) برگردان لفظ به لفظ آیه : «خداوند بدان [نور و کتاب مبین] کسی را که رضوان او را تبعیت کرد هدایت می کند راه های آرامش و قرار را.»
در آیه (یا ایها المزمل*قم اللیل الا قلیلاً) (مزمل/2-1) مفعول به بودن «اللیل» آشکارا بلاغت معنایی منحصر به فردی را بر معنای جمله می افزاید. از بلاغت «قم اللیل» در این آیه چنین استنباط می کنیم که «تمامت شب را برخیز». این بلاغت از نقش «اللیل» - که مفعول به است - استنباط می گردد. نقش مفعول به در این آیه مفاهیمی همچون «تمامیت، جامعیت، کلیت، مبالغه در اقتراب و تحصیل تام» را به عنوان بلاغت معنایی به کلمه «اللیل» بی مورد و مخل معنای سخن خواهد بود؛ زیرا حرف جرفاقد بلاغت های معنایی مفعول به است و ظرف را محدود و منحصر و
غیرمؤکد می سازد، چنان که در برخی ترجمه های قرآن این وجه بلاغی به زبان مقصد انتقال نیافته است؛
1. پاره ای از شب را به پا خیز. (پورجوادی).
2. برخیز در شب مگر اندکی. (روان جاوید)(5)
3. «قم اللیل» به شب خیز نماز را «الا قلیلاً» مگر اندکی. (کشف الاسرار، نیز ر.ک: طبری)
4. برخیز شب مگر اندکی. (شعرانی)
5. برخیز به نماز همه شب مگر اندکی، یعنی مگر سه یکی. (نسفی)
6. برخیز و جز اندکی از شب [که برای استراحت است بقیه] را به نماز و عبادت بگذران. (صفارزاده)
7. شب را جز اندکی، [به عبادت] برخیز. (بهرام پور)
ترجمه نخست نادرست است؛ زیرا مترجم دو عنصر نحوی مفعول به و مستثنا را به عکس و جا به جا ترجمه نموده است. آیه می فرماید: همه ی شب را برخیز، نه پاره ای از شب را. در ترجمه دوم و سوم «اللیل» در نقش ظرف (قید زمان) ترجمه شده است، نه در نقش مفعول به؛ زیرا حروف «در» و «به» مفید معنای ظرف اند، نه مفعول صریح. در ترجمه چهارم نیز «اللیل» بدون استفاده از حرف اضافه یا نشانه مفعولی به صورت ظرف (قید زمان) ترجمه شده است. اما در ترجمه های پنج و شش، مترجمان به بلاغت موجود در مفعول به پی برده اند و با استفاده از کلمات «همه» و «بقیه»، این معنا و بلاغت را به نحوی به فارسی منتقل نموده اند. در ترجمه هفتم مترجم بدون افزودن واژه ای دیگر درصدد برآمده است تا مفعول به و بلاغت نحوی و معنایی آن را به زبان مقصد منتقل سازد. در ترجمه این آیه می توان از واژه مکمل جهت تصریح (Explicitation) بهره گرفت: «(همه ی) شب جز اندکی [از آن] را برخیز».
در آیه ی (... فاماته الله ماة عام ثم بعثه قال کم لبثت قال لبثت یوماً أو بعض یوم قال بل لبثت مأة عام...) (بقره/259) نیز چنان چه به مفعول به بودن «مأة، کم، یوما و ...» پی ببریم، بلاغت معنایی در آن کلمات و نیز بلاغت جمله را فزون تر و متفاوت تر
خواهیم یافت. مفاهیم کلیت، جامعیت، تحصل تام و تمامیت در نقش کلمات مذکور - که مفعول به اند- به عنوان بار بلاغی نقش مفعول به مقدر و ملازم است. عموم نحویان نقش «مأة، کم، یوماً» را ظرف و لذا مفعول فیه گفته اند که نادرست است؛ زیرا برای نمونه در جمله «فأماته الله مأة عام» مراد آن نیست که خداوند در «ظرف» صد سال او را میرانده است و «فعل» میراندن او صد سال طول کشیده است، بلکه مردن یک بار و یک آن اتفاق افتاده است، اما این مردن یکصد سال دوام داشته است. ترجمه تحت اللفظ آیه: «او را خداوند بمیراند یکصد سال را.» یا در «لبثت یوماً» منظور آن نیست که متکلم در «ظرف» یک روز در جایی مانده است، بلکه مراد کل یک روز است؛ «یک روز را [در اینجا بودم].» این نکته ای است که در اغلب ترجمه ها بدان توجه شده است: «... یک روز یا پاره ای از روز را درنگ کردم...» (فولادوند)
همین تفاوت های معنایی و بلاغی است که به ناچار ما را به استنباط نحوی گونه گون و گاه مختلف سوق می دهد. در آیه (یسبحون اللیل و النهار لا یفترون) (انبیاء/20) «اللیل» و «النهار» مفعول به اند، اما چون این دو کلمه نام زمان و اوقات اند، از این رو گویی مفعول فیهی هستند که ظرف و مظروف در آن مطابق و بر هم منطبق اند و به بیان دیگر هر گاه مظروف تمامت و کلیت ظرف را احاطه می کند و آن را در بر می گیرد، می گوییم نقش این عنصر زبانی از مفعول فیه به مفعول به بدل یافته است. بنابراین در این آیه «اللیل» و «النهار» نه مفعول به شخصی، بلکه مفعول به زمانی اند و معنای این نوع مفعول به آن است که فعل جمله کاملاً بر کلیت آن منطبق گشته است. از همین رو آیه می فرماید که «آنان تمامت شب و روز را به تسبیح پروردگار مشغولند، نه در بخشی از ظرف شب و روز»، چنان که عده ای از مترجمان بدین بلاغت نحوی در نقش مفعول به توجه ننموده اند؛
1. در شب و روز او را تسبیح می گویند (و) سستی نمی کنند. (حجة التفاسیر)
2. (او را) در شب و روز به پاکی می ستایند در حالی که سست نمی گردند. (رضایی)
اما در این دو ترجمه پی آمده می توان بلاغت نحوی - معنایی مفعول به را به نوعی ادراک نمود:
1. آنها شب و روز بی هیچ سستی تسبیح می کنند. (بهرام پور)
2. (تمام) شب و روز را تسبیح می گویند و سست نمی گردند. (مکارم)
همانند آن است آیه (أمن هو قانت آناء اللیل ساجداً و قائماً یحذر الآخرة) (زمر/9). در این آیه نیز «آناء» مفعول به است نه مفعول فیه و این نقش دلالت دارد بر مبالغه در ظرف، شاملیت و توسع تام در معنای «آنائ» که اگر جار و مجرور یعنی «فی آناء» بود، چنین بلاغتی نمی داشت. برگردان لفظ به لفظ آیه: «یا کسی که او اطاعت [و تواضع] کننده است اوقات شب را سجده کنان و بر پای ایستنده (در حالی که) می هراسد آخرت را.» مفعول به بودن «الآخرة» نیز واجد بلاغتی متناسب با آن نقش، یعنی معانی «شدت، مبالغه، تخصیص و تأکید تام» است. همین معانی و بلاغت را در آیه (یخافون ربهم من فوقهم...) (نحل/50) نیز به روشنی می توانیم ببینیم. کم دقتی نسبت به بلاغت مفعول به و بهره جستن از حروف اضافه به جای نشانه مفعولی یا هر لفظ معادل دیگر موجب می شود که گاه معانی دیگری را بی پروا به جای مفعول به اصلی بنشانیم، چنان که در این ترجمه ها چنین شده است:
1. آنها ازعدم اطاعت آفریدگار پروردگار خود که بالای سر آنهاست می پرهیزند و ... (صفارزاده)
2. آنان از مقام پروردگارشان می ترسند، زیرا به خوبی دریافته اند که او بر آنان چیره است... (صفوی)
3. آنها (تنها) از (مخالفت) پروردگارشان، که حاکم بر آنهاست، می ترسند و ... (مکارم)
این بلاغت به ویژه اقتراب تام و تأکید و نیل تام را در رابطه ی معنایی میان فعل «حضر» و مفعول به «أحد» در آیه ی (کتب علیکم اذا حضرأحدکم الموت...) (بقره/180) می توانیم به وضوح ملاحظه نماییم. همان طور که در حدیث قدسی «من تقرب الی شبراً تقربت الیه ذراعاً» هر دو کلمه «شبراً» و «ذراعاً» مفعول به است؛ زیرا فعل «تقرب» و «تقربت» در درون ظرف واقع نشده است، بلکه بر ظرف واقع گشته
است. حال که کلمه مفعول به شد، چه بلاغتی از آن مستفاد می گردد؟ بلاغت این دو کلمه در مفهوم تمامت و کلیت و شاملیت و جامعیت و تحصل تام است؛ یعنی هرکس یک وجب (کامل) را به سمت من نزدیک گردد، من یک ذراع (کامل) را به سمت او نزدیک می گردم.
در آیه (و قلنا یا آدم اسکن أنت و زوجک الجنة...) (بقره/35) مفعول به بودن «الجنة» نشانه سکونت آدم و حوا در تمامت بهشت و تخصیص تام و تحصیل فراگیر آنجاست. به همین دلیل است که نفرمود: «اسکن فی الجنة»؛ زیرا حرف جر در چنین مواردی مفید معنای ظرف است، نه مفعول به و ظرف همواره متوسع تر از مظروف خود است. از این آیه می توان استنباط نمود که آدم و حوا بر تمامت بهشت محیط بودند و یا دست کم توانایی بهره بردن از همه ی بهشت را داشتند، گرچه باید پذیرفت که یکی از بلاغت های مفعول به افاده مبالغه در معنای خود است. از شروط ترجمه بلاغی یا وفادار، توجه به چنین معانی بلاغی و انتقال آن به متن مقصد است. افزودن حرف اضافه «در» به ابتدای مفعول (بهشت یا باغ) چیزی از بلاغت نحوی و معنایی مفعول به در متن مبدأ می کاهد و لذا این بلاغت به متن مقصد انتقال نمی یابد. ساده ترین راه برای انتقال این بلاغت بهره جستن از نشانه مفعولی «را» است؛
1. و گفتیم: ای آدم! تو و همسرت در این باغ منزل کنید(بهرام پور)
2.و گفتیم: ای آدم! تو و همسرت در این بهشت سکونت کنید (صفوی)
3. و گفتیم: ای آدم! بیارام تو و زن تو اندر بهشت (طبری)
4. و گفتیم: ای آدم! ساکن شو تو و جفتت بهشت را (صفی علی شاه)
این نکته زبانی و بلاغی را در چند آیه دیگر نیز می توان مطالعه و بررسی نمود. از جمله در آیه (فادخلی فی عبادی*و ادخلی جنتی) (فجر/30-29) که تفاوت مفعول به و جار و مجرور به روشنی قابل فهم است. دریک جمله «فی عبادی» و در جمله دیگر «جنتی» نشان از بلاغت معناداری در جمله دارد. در مورد نخست مفهوم ظرفیت و در مورد دوم بلاغت مفعول به (اقتراب و تحصیل تام) مشهود است. در جمله نخست می فرماید: «در جمع بندگانم وارد شوید»، اما در جمله دوم
می فرماید: «بهشتم را وارد شوید»، در حالی که می توانست بفرماید: «و ادخلی فی جنتی»؛
1. پس به زمره بندگان [خاص] من درآی. و درآی به بهشت من. (حلبی)
2. و در میان بندگان من درآی و در بهشت من داخل شو. (فولادوند)
همین گونه است در آیه (خذوه فغلوه*ثم الجحیم صلوه) (حاقه/31-30). در این آیه «الجحیم» هم به دلیل معرفه بودنش و هم به جهت نوع فعل (صلوا) که از بیرون ظرف آغاز شده به درون ظرف منتهی می گردد، دارای نقش مفعول به است و نه مفعول فیه. بنابراین اگر انتقال بلاغت مفعول به با نشانه مفعولی «را» ناسازگار با هنجارهای زبانی زبان فارسی بود، لازم است به نحوی - به ویژه با استفاده از الفاظی متناسب- این بلاغت را به ساختار معنایی متن مقصد منتقل سازیم. برگردان لفظ به لفظ آیه چنین است: «بگیریدش و به غل ببندیدش. سپس دوزخ را اندر کشیدش (=ملازم سازیدش).» ترکیب «اندر کشیدن» دارای دو مفهوم «کشیدن + افکندن و وارد ساختن» است، چنان که در این بیت از عطار می بینیم:

همچو غواصان دم اندر سینه کش
گر چو دریا همدمی می بایدت
(دیوان عطار، /غزل 21)

در دو ترجمه پی آمده، ترجمه نخست که به روش آزاد صورت پذیرفته است، از ساختار معنایی «صلوا» به دور افتاده است و از این رو در حوزه ترجمه های بلاغی یا وفادار قابل بررسی نیست. با اینکه یکی از معانی «صلوا» سوزاندن و بریان کردن است، اما با توجه به اینکه «الجحیم» مفعول به است و مفعول به بودن آن هماره با اقتراب و حرکت از بیرون ظرف به سوی ظرف است، بنابراین سوزاندن زمانی وقوع می یابد که فعل کاملاً در درون ظرف روی دهد و نه از بیرون ظرف به سمت ظرف. اگر «صلوا» در معنای سوزاندن بود، به ناچار باید به جای مفعول به از جار و مجرور استفاده می شد (فی الجحیم). ترجمه دوم بلاغت مفعول به را به متن مقصد منتقل ننموده است، زیرا «به سوی دوزخ» معادل ساختاری و بلاغی جار و مجرور است و نه مفعول به.
1. سپس وی را در آتش شعله ور بسوزانید. (مرکز فرهنگ و معارف)
2. پس از آن به سوی دوزخ بکشیدش. (حلبی)
گاهی مفعول به متعلق به عامل مقدر است و در جمله های اسمیه به کار می رود. در نحو سنتی عادت بر این است که مفعول به را در جمله های فعلیه ببینند و کاربرد آن را معمولاً درجمله های اسمیه نمی پذیرند. اما اگر معتقد به معناگرایی در علم نحو باشیم و پایه نحو را معنا و بلاغت قرار دهیم، به ناچار قالب های سنتی نحو را درخواهیم شکست و چنین استدلال های نحوی را - که جمله های اسمیه مفعول به نمی پذیرند - در استنباط ها و تحلیل های نحوی خویش دخالت نخواهیم داد.
در آیه (... کل یوم هو فی شأن) (الرحمن/29) کلمه ی «کل» یا «کل یوم» را کتب اعراب قرآن عموماً ظرف و مفعول فیه و یا «کل» را جانشین مفعول فیه گفته اند، در حالی که نقش اصلی این کلمه مفعول به است نه مفعول فیه؛ زیرا که مفعول به بودن «کل» معنا و بلاغتی را در آیه پدید می آورد که آن معنا و بلاغت را در مفعول فیه بودن آن نمی توان یافت. براساس دو نوع نگاه نحوی بدین آیه، دو گونه معنا به دست می آید:
1. با نقش مفعول فیه: در هر روز او در شأن و حالی است.
2. با نقش مفعول به: هر روز را (تمامت و کلیت هر روز را) او در شأنی است.
از ترجمه نخست این گونه استنباط می کنیم که خداوند در ظرف زمانی «هر روز» به کاری مشغول است. بلاغت این جمله در آن است که فعل این جمله در بخشی از ظرف (بخش بزرگ و کوچک) وقوع یافته است و شامل همه و تمامت ظرف نیست. باز معنا و نتیجه این جمله آن است که خداوند در همه ظرف به امر الوهی خود مشغول نیست و اسناد خبربه مبتدا تنها محدود و منحصر به بخشی از زمان و ظرف زمانی است. اما از ترجمه دوم چنین بر می آید که خداوند همه و تمامت ظرف زمان را در کار است و امر او محدود به بخشی از زمان نیست. این بلاغت را از مفعول بودن «هر روز» (=کل یوم) استنباط می کنیم.
حال بسته به اینکه کدام پیام و معنای آیه را بلیغ تر و متناسب تر بداینم، می توانیم نقش «کل یوم» را تعیین نماییم. به نظر می رسد بلاغت معنایی حاصل از نقش مفعول به با توجه به شأن و عظمت خداوند و خلق حرکت جوهری در ممکنات در
همه آنات زمان، معقول تر و مطلوب تر و به پیام اصلی آیه نزدیک تر باشد. نکته دیگر آنکه اگر نمی توان در جمله اسنادی مفعول به داشت، پس چگونه است که مفعول فیه را در آن می پذیریم و چگونه است که نقش حال را می توان در جمله اسنادی مقبول دانست؟! (6)در حالی که هر سه نقش مفعول به، مفعول فیه و حال از منصوبات اند و چنان که اشاره شد، ریشه عمده منصوبات در مفعول به است.
تعیین نقش کلمه براساس بلاغت نحوی و معنایی آن، در جمله «صمت یوم الجمعه» نیز صادق است. دراین جمله بسته به پیام و معنای جمله، نقش کلمه «یوم» را تعیین می کنیم؛ یعنی اگر مراد آن باشد که من روز جمعه را روزه گرفتم و این روزه ی من از آغاز روز (سحر) تا پایان روز (غروب آفتاب و وقت اذان مغرب) ادامه داشته است، کلمه «یوم» مفعول به خواهد بود؛ زیرا فعل جمله یعنی «صمت» در تمامت ظرف واقع شده و اتفاق افتاده است. ولی اگر مراد آن باشد که من «در» روز جمعه روزه گرفتم و این روزه من به فرض از آغاز روز تا ظهرجمعه بوده است (مانند روزه کله گنجشکی!)، در این صورت «یوم» را به ناچار مفعول فیه خواهیم گرفت؛ زیرا فعل جمله در داخل ظرف و بخشی از آن ظرف اتفاق افتاده است و مفاهیم بلاغی موجود در مفعول به مانند تمامیت، جامعیت و ... در این کلمه (یوم) موجود نیست.
همچنین در جمله «سافرت الاسبوغ الماضی»، «الأسبوع» مفعول به است؛ یعنی من همه هفته گذشته را مسافرت کردم و اگر می خواست بگوید در ظرف هفته گذشته مسافرت کردم و نه همه هفته گذشته را، باید می گفت: «سافرت فی الاسبوع الماضی»؛ زیرا در نحو عربی، اسم معرفه به «الـ» معمولاً نمی تواند مفعول فیه باشد و اگر قصد ظرف و مفعول فیه کنند، عموماً حرف جر «فی» را بدان می افزایند. ولی در جمله «سافرت اسبوعاً فی الشهر الماضی»، نقش «اسبوعاً» براساس قصد و نیت گوینده ی کلام مشخص خواهد شد؛ یعنی در این جمله اگر قصد گوینده آن باشد که هفته ای را در ماه گذشته مسافرت کردم، در این صورت «اسبوعاً» نقش مفعول به خواهد یافت، ولی اگر مراد او این باشد که من در بخشی از هفته در ماه گذشته
مسافرت نمودم، در آن صورت «اسبوعاً» نقش مفعول فیه خواهد داشت، گرچه مفعول به بودن آن اظهر و ارجح است.
 

پی نوشت ها :
 

*ااستادیار گروه زبان و ادبیات فارسی

منبع:نشریه پژوهش های قرآنی ،شماره60-59
ادامه دارد...
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان