ماهان شبکه ایرانیان

تحریری نو بر مفهوم جبر و اختیار از نظر شیعه (۱)

چکیده   در این مقاله، در مورد معنای حقیقی اختیار اهمیت آن در اخلاق و عرفان و «معرفة النفس»و شناخت محدوده ی اختیار انسان با توجه به آیات و روایات معصومین (علیهم السلام) از دیدگاه شیعه ی امامیه سخن گفته شده است

تحریری نو بر مفهوم جبر و اختیار از نظر شیعه (1)

چکیده
 

در این مقاله، در مورد معنای حقیقی اختیار اهمیت آن در اخلاق و عرفان و «معرفة النفس»و شناخت محدوده ی اختیار انسان با توجه به آیات و روایات معصومین (علیهم السلام) از دیدگاه شیعه ی امامیه سخن گفته شده است.
اصل این مقاله، طرح موضوع تفاوت اراده و اختیار، معیار فضیلت بودن اختیار و معیار مسئولیت بودن اراده می باشد. در این زمینه،‌ضمن ردّ فصل «متحرک بالإراده »بودن برای حیوان و قرار دادن «متحرک بالمیل و الشوق »بودن به جای آن، اثبات شده است که عقل و اراده همدوش هم بوده، هر دو فصل ممیز انسان است، لکن برخوردی تکوینی از قدرت اراده و عقل، ملاک ارزش آدمی نیست؛ زیرا اراده و عقل ظاهری می تواند در خدمت نفسانیات وی قرار گیرد و او را از حیوان پست تر و خطرناک تر سازد. آنچه در حقیقت از نظر تشیع معیار فضیلت است، اختیار و عقل الهی و نه اراده و عقل ظاهری و استدلالی است.
کلید واژه ها:
جبر، اختیار، اراده، عقل ظاهری، تقدیر، تدبیر.

مقدمه
 

آنچه عموم متفکران بر آن اتفاق نظر دارند، این است که هر گونه سیر اخلاقی و عرفانی انسان، منوط به پذیرش اختیار در وجود اوست. اگر فعلی اختیاری نباشد، متعلق حسن و قبح اخلاقی و یا رضا و عدم رضای الهی، خواست وعدم خواست انسان واقع نمی گردد؛ این است که در علم اخلاق و در عرفان، اصل مختار بودن انسان، به منزله ی یک اصل موضوع، ازفلسفه گرفته شده است.
تفکرالهی که مهم ترین وجه امتیاز انسان از سایر حیوانات است، با اختیار معنا پیدا می کند. ستایش و نیایش که از اصیل ترین ابعاد انسانی است، بدون تفکر و در نتیجه اختیار، معنا ندارد. کسانی که ظاهراً عبادت می کنند، لکن از تفکر و از اختیار، چنان که شایسته ی یک انسان است، بهره ای ندارند، عبادت و ستایش آنان ظاهری است نه واقعی.
در قرآن و به طور کلی معارف دینی ما سفارش فراوانی به معرفة النفس شده است. از مهم ترین وجوه معرفت به نفس، می توان شناخت اختیار انسان و ادراک مرزهای نامحدود آن را دانست. انسان الهی که راه حق را اختیار نموده است و مراحل آن را طی می کند، نه تنها به نعم الهی که به مقام اعلی علیین و قرب خدا می رسد؛ زیرا او می داند حصول هر کمالی در دایره ی وجود برای انسان امکان پذیر است. فقط باید خود بخواهد؛ بذر همه ی کمالات در درون اوست و عالمیت و فاعلیت او را حد و حصری نیست. کسی که برای علم و عمل مراتب انسان حد و حصری قائل است، سخن به خطا گفته و مرتکب معصیت کبیره ای گشته است؛ زیرا خود و دیگران را از حرکت و ترقی به سوی حق بازداشته است. انسان عالم اکبر است؛ همان که حضرت مولای متقیان علی (علیه السلام) در شأن و مقام او می فرمایند :«اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم اکبر» (طباطبایی ، 1369 ، ج2 ، ص492). او می تواند با اختیار خود، کسب کمالات و افنای تعینات طبیعی کند و وجود خود را ارتقا داده به هستی بی زوال برساند و «جامع جمیع کمالات » (همان ، ص 498) گردد.
در بین همه ی موجودات تنها انسان است که قانون الهی قلم ترسیم چهره خویشتن را به دست خود او داده تا به دلخواه چهره خویش را ترسیم نماید؛ اما چه کم اند آنان که دراین ترسیم چهره خویشتن، حقیقتاً از اختیار خود استفاده کرده، خود را چون کاهی در مصاف تندبادهای غیر الهی نفس و شیطان قرار نداده، مالک خویشتن اند و شایسته ی مقام خلیفة الهی.

نظریات مختلف در خصوص جبر و اختیار
 

قول اشاعره
 

نظریه متکلمان اشعری این است که خداوند قادر متعال، در ابداع مبدعات، خلق مخلوقات و احداث محدثات متفرد است؛ جز او مبدع، خالق و محدثی نیست ؛ بنابراین افعال اختیاری انسان، از جمله کفر و ایمان و طاعت و عصیان نیز انحصاراً به قدرت او و مخلوق اوست و آنچه به انسان تعلق دارد؛ کسب و اکتساب است نه خلق و ایجاد. مقصود از کسب، تعلق قدرت و اراده ی عبد است به فعل مقدور؛ اما این قدرت را اثری در وقوع فعل نیست،بلکه قدرت و مقدور هر دو به قدرت خداوند واقع است و عبد فقط محل وقوع فعل است؛ به بیان دیگر عادة الله جاری شده است که در عبد قدرت و اراده ای به فعل مقدور پیدا شود و در صورتی که مانعی در بین نباشد، خداوند فعل مقدور را مقارن با قدرت و اراده وی ایجاد نماید؛ بنابراین می توان کسب را اقتران قدرت و اراده عبد به وقوع فعل مقدور دانست (ر.ک به : حلی ، [بی تا] ، ص 239-240/ بدوی ، 1971 م ، ج1 ، ص 551/ تهانوی ، [بی تا] ، ج2 ، ص 1243).
پس بنابر قول اشاعره، مردمان فقط مکتسب افعال خود هستند و قدرت آنها در ابداع و احداث افعال شان اثری ندارد؛ فاعل حقیقی خداوند است که قادر متعال و فعّال مایشاء است؛ به این سبب معتزله و امامیه، اشاعره را جبریه خوانده اند (ر.ک به : شهرستانی ، 1387ق ، ج1 ، ص 85/ لاهیجی ، 1377 ق، ص 234)؛ اما اشاعره خود را جبری نمی دانند.

قول جهمیه
 

متکلمان جهمی افعال انسان را مخلوق خداوند می دانند و برای انسان نه قدرت خالقه و فاعله قائل اند و نه قدرت کاسبه؛ یعنی بر خلاف اشاعره، در خصوص انسان به کسب نیز عقیده ندارند و هر گونه قدرت و اثری را از انسان سلب می نمایند و او او را به منزله ی جمادات می پندارند و انتساب افعال را به وی، مانند انتساب افعال به جمادات، مجازی می شمارند؛ پس همان گونه که جمادات را هیچ گونه اختیار و قدرتی نیست، انسان نیز نسبت به اعمال و افعال خویش اختیار و قدرتی ندارد(شهرستانی ، همان ، ج1 ، ص87/ شبستری ، ص 43). این جماعت ، جبری محض اند.

قول معتزله
 

متکلمان معتزله عقیده دارند : انسان خالق افعال خود است و افعالش تنها به قدرت او واقع می شود ؛ به این جهت ایشان را «تفویضی»می خوانند. حتی کسانی مانند محمد بن عبدالوهاب جبّائی (235-303ق) معتزلی و اتباعش، اطلاق لفظ خالق را بر بنده روا دانستند (ر.ک به: اسفراینی ، [بی تا] ، ص 114-116/ تفتازانی ، 1305 ق ، ج2 ، ص 126/ بدوی ، 1971 م ، ج1 ، ص 323).

قول امامیه و حکما
 

متکلمان امامیه و جمهور حکما عقیده دارند: فعل انسان بی واسطه مخلوق انسان است و با واسطه مخلوق خداوند است. خواجه نصیرالدین طوسی، حکیم و متکلم امامی، حدیث شریف «لاجبر و لا تفویض بل امر بین الامرین»را به معنای مذکور تفسیر کرده است ودر استناد افعال به خود ما، به ضرورت قائل است (لاهیجی ، 1377 ق ؛ ص235/ حلی، [بی تا] ، ص 239/ شیرازی (ملاصدرا) ، 1364 ، ص 4-5).

قول عرفا
 

در بیان قول عرفا،در این مقاله به قول ابن عربی بسنده می کنیم. ابن عربی با اینکه در خصوص اثبات قدرت برای ممکن، بر اشاعره خرده می گیرد آن را دعوی بدون دلیل و برهان می شناسد، اما در مسئله مورد بحث، متمایل به قول اشاعره است. او در آثارش تصریح دارد که فاعل حقیقی حق است نه عبد و عبد تنها محل ظهور فعل است نه فاعل حقیقی آن ؛ و اگر چه او را برای انجام فعل قدرتی است که اگر این قدرت نبود تکلیف متوجهش نمی شد، ولی این قدرت نیز مخلوق خداوند است.
اودر کتاب فتوحات خود عبارتی دارد که حاصلش چنین است :«حق تعالی به ما تکلیف نفرموده، مگر بعد از اینکه برای ما قدرتی آفرید که اثرش را در نفوس خود در می یابیم و اگر چه در بیانش در می مانیم و اگر احیاناً این قدرت نابود گردد، دیگر تکلیفی متوجه ما نگردد و گفتن «ایاک نستعین»درست نیاید؛ زیرا استعانت حکایت از سهم بنده در فعل می کند»(ابن عربی ، [بی تا] ، ج2 ، باب 84 ، ص 158). پس سخن معتزله از این جهت درست است که افعال بندگان را به دلیل شرعی به عبد اسناد داده اند، ولی در اینکه این افعال را مستقلاً از عبد دانسته اند، راه خطا رفته اند؛ اما اشاعره که افعال مذکور را به دلیل شرعی و عقلی خلقاً به خدا و کسباً به عبد نسبت داده اند، از هر دو جهت راه صواب پیموده اند (شعرانی ، 1378ق ، ج1 ، ص 145).
جبری که ابن عربی در خصوص انسان به آن قائل است، عبارت است از استعداد و اقتضای ذاتی و لایتغیّر اعیان (ابن عربی ، 1365ق ، فص هودی ، ص 108). این نوع جبر،‌اصلی از اصول بنیادی تصوف اوست که به حکم آن، جریان امور عالم و از جمله اعمال و افعال انسان را به مقتضای استعداد آنها و حکم جبری ازلی می داند که لایتغیّر است.
البته جبر او با جبر دینی اشاعره متفاوت است؛ زیرا اشاعره با وجود استناد افعال انسان به خدا، برای انسان قدرت و برای قدرت او اثری ولو در اکتساب قائل اند، ولی ابن عربی علی رغم اینکه گاهی از قدرت و تمکین انسان سخن گفته است، گویی برای آن اثری قائل نشده و در بعضی آثارش انسان را چون جماد، آلتی بیش ندانسته است (ابن عربی ، [بی تا] ، ج2 ، ص307). جبر ابن عربی جبری است ذاتی؛ یعنی مقتضای ذات هر موجودی است و اختصاصی به انسان ندارد، بلکه فراگیرنده سرتاسر هستی اعم از حق و خلق است. به عقیده وی، علم خداوند به ذاتش در مقام واحدیت، باعث ظهور علمی اعیان و به اصطلاح ثبوت آنها می گردد و از آنجا که هر عینی را استعدادی ذاتی است که لایتغیّر است، هر یک از اعیان به سبب استعدادش از خداوند احکامی تقاضا و طلب می نماید و او باید احکام مورد تقاضای آنها را اجرا نماید و خداوند محکوم استعدادات اعیان است (ابی عربی ، 1365ق ، فص عزیری ، ص 132/ کاشانی ، 1321ق ، فص عزیری ، ص 163).
در مورد انسان ها هم، افعال و اعمالشان مقتضای اعیان و ذوات آنهاست که هرگز تغییر و تبدل نمی یابد و بدین ترتیب کفر و ایمان، اطاعت و عصیان، اقتضای ذات انسان است (ابن عربی ، 1365 ق ، فصل لوطی ، ص 130).
البته جبر ابن عربی همان طور که با جبر علمی و جبر دینی اشعری تفاوت دارد، با جبر به معنای سرنوشت و تقدیر نیز متفاوت است؛ زیرا سرنوشت و تقدیر معمولاً به این معنی است که خداوند و یا یک قدرت فائق و مرموز دیگری، آغاز و انجام و اعمال و افعال مردمان را پیش از خلقت شان معین و مقدّر کرده است؛ به طوری که ایشان با هیچ چاره و وسیله ای نمی توانند از آن رهایی یابند. در این نوع جبر بر خلاف جبر ابن عربی اولاً خدا و یا هر موجود دیگری که سرنوشت بندگان را تعیین می کند، حاکمی مطلق العنان شناخته شده است که بدون توجه به استعداد و اقتضای ذاتی انسان ها و تقاضا و تمنای آنان، هر گونه که بخواهد حکم می کند؛ ثانیاً دیگر خود او محکوم به این حکم و مجبور به این جبر نیست که او فعّال مایشاء است.

پی نوشت ها :
 

* استادیار دانشگاه اصفهان
 

منبع:فصلنامه شیعه شناسی شماره 27
ادامه دارد...
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان