چکیده:
تکامل معنوی،تقرب به خدا وحیات وصف ناپذیر و جاویدان اُخروی،عالی ترین هدف انسان درحیات خویش است که باید آن را بدست آورد.تنها ترین و مطمئن ترین راه برای رسیدن به این هدف شناخت خداوند متعال است.ما در این تحقیق سعی بر آن داشته ایم که اهمیت شناخت خداوند و راه صحیح شناخت را بررسی کنیم و همچنین کوشیدیم تا اثبات کنیم که امن ترین راه برای رسیدن به این مهم دین مبین اسلام است.
واژگان کلیدی: شناخت ـ معرفت ـ عرفان ـ هدف ـ صحیح ترین ـ اسلام ـ عارف ـ آرامش ـ معنوی
مقدمه:
معرفت از اهداف وحکمت های اصلی خلقت است و به همان اندازه که اهمیت دارد، ظرافت هم دارد چرا که عوامل مختلفی برای ایجاد انحراف در مسیر معرفت وجود دارد،لذا انسان مشتاق سعادت باید معرفت،عوامل نجات دهنده وعوامل انحراف این مسیر را بشناسد.از ابتدای زندگی بشرتا به امروز افرادزیادی برای معرفت الله از راههای مختلف استفاده کرده اند ولی به اعتراف تاریخ اکثریت آنها راه را اشتباه رفته اند ولذا بر اساس آیه شریفه :«فاعتبروا یا اولی الاًبصار» امروزه انسانهای طالب حق و معرفت باید با دقت وتوجه زیادی به این مسأله بپردازند وصحیح ترین راه معرفت را بیابند که البته به اعتقاد ما و به اعتراف دوست ودشمن بی غرض،عرفان اسلامی تنهاترین صحیح ترین راه برای نجات بشر است.
عرفان چیست؟
عرفان در لغت مصدر و به معنای شناختن است و خصوصاَ در مورد شناخت خدا بکار می رود. عرفان در اصطلاح راه و شیوه خاصی است ، همراه با اعمال مخصوصی که انسان را به معرفت الله می رساند و باعث می شود که انسان خداوند متعال را از روی عشق واز این جهت که تنها او سزاوار عبادت است، پرستش و عبادت کند،بر خلاف دیگران که ممکن است ،خداوندرا به خاطر اجروثواب یاترس از عقاب پرستش کنند.حضرت علی(علیه السلام)پیشوای عارفان می فرماید:«الهی ماعََبْدتُکَ خَوْفاً مِنْ نارِکَ وَلا طَمَعاً فی جَنَّتِِکَ بَلْ وَجَدْتُکَ اَهْلَاً للْعبادَةِ فَعَبدْتُکَ»:خدایا من از ترس جهنم ویا به طمع بهشت تو راعبادت نکردم،بلکه تو را سزاوار پرستش یافتم و تو را خالصانه پرستیدم (1). در عرفان،شناخت خدا بدین گونه نیست که انسان با برهان ونقل، اثبات خدا و سزاواری او برای پرستش کند بلکه در عرفان،شناخت خدا به گونه ای است که شخص علاوه بر شناخت ظاهری حق تعالی،با تمام وجوداو راحس می کندو برای او در شناخت خدا یقین حاصل می شود بطوریکه هر لحظه خودرا در محضرخدا می بیند، لذا توجهی به غیر ندارد.
جایگاه عرفان در قرآن وروایات:
معرفت خدا هدف اصلی خلقت هستی است.خداوند در قرآن کریم میفرماید:«ماخَلَقْتُ الجنَ وَالانسِ الا لیَعْبُدونْ»(1) که تقریباًتمام مفسّرین لیعبدون راتفسیر به لیعرفون کرده اندو درتفسیرنورالثقلین(2) در ذیل آیه شریفه،روایتی را از امام صادق(ع) این گونه آورده است:قالَ :خَرَجَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیًّ عَلی اْصْحابِهِ فَقالَ: اًیُّهَاالنِِِِّاسُ اِنَّ اللهَ عزَّ وَجَلَ ذِکْرُهُ، ما خَلَقَ الْعِبادَ الّا لِیَعْرِفُوْهُ.فَاِذِا عَرَفُوْهُ عَبَدُوْهُ ای مردم خداوند بندگان را نیافریده است مگربرای اینکه او را بشناسند تا آنگاه که او را شناختند به عبادت او بپردازند.وهمچنین در بحارالاًنوار آمده است که حضرت داوود (ع)به خداوند متعال عرض کرد:یارَبِّ لِماذَاخَلَقْتُ الْخَلْق؟ پروردگارا برای چه موجودات راآفریدی؟خداوند متعال وحی فرمود:یا داوود!کُنْتُ کَنْزَاً مَخْفیِّاً فاحبتُ اَنْ اٌعََْرَف َخَلَقْتُ الْخَلْق لِکی اٌعْرَفَ.ای داوود من گنج پنهانی بودم،دوست داشتم شناخته شوم پدیده ها را پدیدآوردم تا شناخته شوم.(3)همچنین حضرت علی(ع) فرموده اند:اول الدین معرفته و کمال معرفته توحیده یعنی اول دین واقعی معرفت خداست وکمال این معرفت،رسیدن به توحید است.با توجه به آیات و روایات می توان به ارزش ومقام معرفت خداوند پی برد ویقین حاصل کرد که معرفت حق برای انسان مثل حیات است و بدون آن انسان واقعاًمرده است،چرا که معرفت وشناخت خداوند منشا زندگانی انسانی در انسان است و در حقیقت زندگی راستین و حقیقی همین زندگی همراه با معرفت است نه آن زندگی جسمانی و حیوانی. همچنین می توان به جرات گفت:که شناخت حق بالا ترین نوع عبادت وتقرب به خداست،تا آنجا که ارزش هر عبادت و تقرب منوط به میزان شناخت و معرفت عمل کننده است.با توجه به شواهد و دلایلی که ذکر شده،انسان باید همه همت و تلاش خود را در عرفان ومعرفت الله خرج کند چرا که نفع دنیا و آخرت او در شناخت خداوند متعال است و در حقیقت خلق شده برای این کار نه کار دیگری.
نتایج عرفان:
عرفان نتایج وعواقب زیادی در دنیا وآخرت به دنبال دارد که عبارتند از:
الف- نتایج دنیوی
1-شناخت دنیا و کیفیت زندگی دنیوی
ازنتایج مهم عرفان در دنیا این است که انسان زندگی کردن ودنیا را هدف نمی داند بلکه آن را گذر گاه ووسیله ای برای رسیدن به حق تعالی می داند لذا در تمام شئونات زندگی خودحد اعتدال را رعایت می کند.تجمل گرایی، تفاخر، حرص، حسادت، کینه وخیلی از صفات رذیله دیگر را از خود دور کرده و زندگی ای ساده ولی در عین حال با نشاط و رضایتمندی را برای خود فراهم کرده و به آرامش واقعی دست پیدا می کند. در مقابل انسانهایی هستند که دنیاوزندگی حیوانی ِبدون معرفت را هدف نهایی خود می دانند و همه همت وتلاش خود را در این راه مصروف می دارند.در بین این گروه انسانها تجملگرایی،تفاخر،حسادت،کینه،دشمنی وهزاران مرض روحی دیگرشیوع دارد.این گونه انسانها در اغلب مواقع علاوه برتباهی دنیا وآخرت خود باعث نابودی دیگران هم می شوند. او چنان غرق دنیا می شود که هر روز طماع تراز دیروز حسود تر از دیروزو کینه توز تر از دیروزمی شود وهمانند حیوانی می شودکه جز امیال شهوانی و آرزوهای دور و دراز چیز دیگری برای اومنظور ومقصود نیست.چنین انسانی پوچ گرا می شود و درآخر هم چون حیوانی میمیرد ولاشه او رازیر خاک می کنند وگویند آدمْ زاد وحیوان مرد.چنانچه خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:
(لَقَدْ خَلَقْنا الْانْسانَ فِی احْسَنِ تَقْوِمِ * ثُمُِّ رَدَدْنهُ أسْفَلَ سفلین * الِّاالّذِینَ ءامنوا وَعَمِلُواْ الْصّلِحَتِ فَلَهُمْ أجْرٌ غَیْرُ مَمْنُون(4)و همچنین در آیه دیگری می فرماید:(لَهُمْ قُلوبٌ لا یَفَقَهُونَ بها وَ لَهُمْ اَعْیُنٌ لا یُبَصَرون بها ولَهُمْ آذانٌ لایَسَمَعُونَ بها اُلئک کالْأنْعامِ بل هُمْ اَضَل سَبیلاً اولئکَ هُمُ الغافلون )یعنی:برای آنها دلهایی است بی ادراک و معرفت و دیده هایی بی نور بصیرت وگوشهایی ناشنوای حقیقت،آنها مانند چها پایانند بلکه بسی گمراه ترند،آنها همان مردمی هستند که غافلاند. (5)
2-آسایش جسمی وآرامش روحی
یکی دیگراز نتایج دنیوی عرفان سلامت جسمی وآرامش روحی است.انسانهای عارف به خاطر زهد ودلبسته نبودنشان به دنیا از سلامت جسمی برخوردارند.چه بسا دنیا داران شهوت پرستی که حاضرند همه ثروت خود را بدهند تا سلامت جسمشان را بدست بیاورند ولی هرگز موفق نمی شوند در همین رابطه حضرت علی(ع)میفرماید«مَنْ عرف الله منع فاه مِن ْالکلام وعَنی نفسه باالسهر والصیام» یعنی :هرکس اهل معرفت خدا باشد،دهانش را از سخن بیجا منع می کند و شکم خود را ازخوراک بیجا باز می دارد و برای شب زنده داری و قیام در شب ریاضت می کشد. با توجه به احوالات انسانهای عصر خود درمی یابیم که غالب آنهافاقد آسایش جسمی وآرامش روحی هستند.انسان در طول تاریخ همواره درپی آرامش بوده هست.تلاش بشربرای دستیابی به موفقیتهای بیشتر،نشانه میل او به آرامش برتر است که تنها در گرو دلبستگی به خداست.دراین باره قرآن کریم می فرماید:الذینَ آمَنووتَطْمَئنَ قُِلوبهمْ بذکر الله الابذکر الله تَطْمَئن القلوب» یعنی:آنها که به خدا ایمان آورده ودلهاشان به یاد خدا آرام میگیرد،آگاه باشد که تنها یاد خدا آرامش بخش دلهاست.(6)هرچه انسان معرفتش نسبت به خدا بیشتر باشد می تواند در آخرت باپیامبران،امامان واولیاء حق همنشین وهم صحبت گردد که لذتی بهتر از این نیست.
3-محبوبیت در دنیا:
أن الذین آمنوا و عملوا الصاحات سیجعل لهم الرحمن ودا. کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دهند خداوند رحمن محبت آنها را در دلها میافکند. آیه 96 سوره مریم. انسان عارف همچون قطرهای که به دریا متصل میشود، بزرگ و ارزشمند میگردد. دل او چون دریا بزرگ و پهناور و ایمان او همچون کوه ، قرص و محکم میشود. فرزندان آدم که از روز ازل ندای «الست بربکم » پروردگارشان را لبک گفته بودند و هماکنون در هجران یار بسر میبرند و به واسطه ظلم دوران از او دور شدند، انسان عارف را جلوهای از صفات ملکوتی باریتعالی میبینند و همچون جماعتی تشنهلبان و خونین دل که فرط عطششان تا جگر رفته و آن را چاک چاک نموده، بسوی سرمنشأ از تلألؤ هجوم میآورند و خاک آستان این بزرگان را توتیای چشمشان میکنند. خیلی نمیخوهم از زمان خودمان عقبتر بروم، به همین منظور عارف بالله حضرت آیتالله العظمی خمینی رضوانالله تعالی علیه را مثال میزنیم. او با شناختی که در باب معرفتالله کسب کرده بود، چنان شوری در جان مردم دنیا افکند که در طول تاریخ انبیاء و امامان کم سابقه بوده است.
4- دستیابی به حقایق آفرینش:
علمای نفس معتقدند که روح انسان دارای ابعاد مختلفی است که یکی از مهمترین ابعاد آن روح استطاع و استکشاف حقایق است. این بُعد از روح انسان انگیزه فطری است برای سعی و تلاش انسان تشنه حقایق در طریق معرفت هستی و پرده برداری از حقایق. بسیاری از علماء و دانشمندان غیر موحد و مادیگرا هر چند به پارهای از حقایق این جهان و هستی پیبردهاند ولی اینها در مقابل کسانی معرفت به حق باریتعالی دارند قطرهای از دریا بیش نیستند، آنها با اتصال به منبع وحی الهی و معرفت حق از طریق اطاعت و عبادت او به حقایقی از این جهان هستی دست پیدا کردند که علمای مادیگرا هرگز طعم این حقایق را نخواهند چشید.
ب- نتایج اُخروی
عواقب اُخروی عرفان هم بیشمارند که به چند نمونه از آنها اشاره می کنیم:
1-بصیرت:
انسان اگر در این دنیا معرفت به حق پیدا نکند و غافل از همه امور معنوی باشد و آنچنان غرق دنیا و لذات مادی گردد که چشم ودل خویش را کورکند وحتی با چشم سر حقایق را نبیند، خداوند در آخرت نیز اورا کور محشورمی کند،پس یکی ازنتایج عرفان رهایی یافتن ازکوری در دنیا و کوری دل و چشم سر درآخرت است.
2- رسیدن به سعادت ابدی:
جز از طریق شناخت خدا وقرب به اونمی توان سعادت ابدی را خرید که ارزش آن از دنیا و هرچه در آن است بیشتر است.
3-همنشینی با اولیاء مقرب الهی
هرچه انسان معرفتش نسبت به خدا بیشتر باشد می تواند در آخرت با پیامبران، امامان و اولیاء حق همنشین وهم صحبت گردد که لذتی بهتر از این نیست.
4-رضایت خداوند متعال
هرچه ما نسبت به خداوند معرفت پیدا کنیم و طاعت او را بجا آوریم خداوند متعال از ما راضی و خشنود خواهد بود که هیچ چیزی با رضایت خدا برابری نمی کند. در قرآن کریم آمده است:آیا کسی که به ایمان در راه رضای خدا قدم بردارد مانند کسی است که راه غضب بپیماید؟که در این صورت منزلگاه او جهنم است وبسیار بد جایگاهی است.(7) وهمچنین خداوند در قرآن میفرماید:«وَعَدَاللهُ المؤمنِینَ وَالْمُؤمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تحتها الأنهارْخالدینَ فیها ومساکن طیبة فی جناتِ عِدّنَ ورضوان مِنَ الله اکبر ذالِکَ هُوَ الْفوزُ العظیمْ»یعنی:خداوند اهل ایمان را از مرد و زن وعده فرموده که در بهشت خلد ابدی که زیر درختانش نهرها جاری است درآورد ودر عمارت نیکو وپاکیزه بهشت عدن منزل دهد وبرتر وبزرگتر از هر نعمت،مقام رضا وخوشنودی خداست ودرحقیقت رضایت خداوند همان رستگاری وفیروز بختی بزرگ است(8)حال که مزایای عرفان وشناخت حق را فهمیدیم باید تلاش وکوشش کنیم تا راه صحیح رسیدن به عرفان حقیقی وواقعی را پیدا کرده و به آن عمل نماییم تا در دنیا وآخرت به سعادت ابدی نایل آییم وهمنشین اولیاء و ابرار دردنیا وآخرت شویم به این منظور سعی نگارنده بر این بوده هرچند کوتاه ولی شمه ازعرفان های حقیقی ودروغی را فراوری دوستان قرار دهد تا انْ شاءالله سودمندگشته و قبول راهیان طریق معرفت افتد.
انواع عرفان:
به طور کلی عرفان بر دو گونه است:1ـ عرفان مادی 2ـ عرفان الهی که البته عرفان مادی و داده وروش واعمال وافکار موجود در این طریقه چندان مناسبتی با عرفان ندارد و همچنین نامگذاری این شیوه به عرفان شاید کاردرستی نباشد زیرا چنین راه ورسمی،شیوه مرتاضان هندی، سرخ پوستان،ساحران و کسانی که با یوگاو و مدیتیشن سر و کار دارند.هدف این گونه افراد دستیابی به قدرت وسلطه گری است البته به یک نوع آرامش کاذب نیز دست می یابند که آن هم آرامش نیست بلکه یک نوع تخدیراست ودوام چندانی ندارد.این گونه افرادبا امتناع از خوردن وخوابیدن وتحمل سختی ها وریاضت های نامشروع وباطل وهمچنین ارتباط با اجنه سعی بربدست آوردن یک سری نیروهای خارق العاده ودرونی می کنند تا به وسیله این نیروها محبوبیت پیدا کرد وعقده های درونی خود را ارضا نموده وبر دیگران سلطه پیدا کنندوهیچ هدف دیگری جز این ندارند وچه بسا برای رسیدن به این اهداف پست دست به هرجنایتی بزنندو اصلاً غالب آنها پایبند به اصول اخلاقی نیستند چنانچه قرآن می فرماید: «واَنّهُ کانَ رجالٌ مِن الْإنس یَعُوذُونَ برجالٍ مِنَ الجنَ فرادوهُمْ رَهَقا»(9) همانا که مردانی از نوع بشر به مردانی از گروه جن پناه می بردندآن گروه جن بر گمراهی آنان می افزودند.هر چند ممکن است برای سرکیسه کردن اطرافیان وتسلط برروح وجسم آنهادر ظاهر انسانهایی صاحب اخلاق واهل تزکیه نفس جلوه کنند.غالب مردم به خاطر کج فهمی یا ترس از اینگونه افراد،به خاطر نیروی مرموز یا سحری که دارند،مریدو پیرو اینگونه افراد می شوند.
ای بسا ابلیس آدم رو که هست
پس به هردستی نباید داد دست
در عرفان الهی هم ریاضت وسختی کشیدن وجود دارد ولی نه به شکلی که در ریاضت مرتاضان و ساحران دارد،بلکه ریاضت های عرفان حقیقی مطابق وهمسو با شرع و پایبند به اصول اخلاقی است.
عرفان الهی که مبتنی برخداشناسی وطاعت وعبادت اوست بر دوگونه است:
1-عرفان نظری2-عرفان عملی
عرفان نظری:
به تفسیر هستی می پردازد،یعنی خدا و جهان وانسان. عرفان دراین بخش خود مانند فلسفه الهی است، که درمقام تفسیر و توضیح هستی است وهمانطور که فلسفه الهی برای خود موضوع،مبادی ومسائل معرفی می کند عرفان نیزموضوع،مبادی ومسائل معرفی می نماید.البته فلسفه دراستدلالات خود تنها به مبادی واصول عقلی تکیه می کند ولی عرفان مبادی واصولِِ به اصطلاح کشفی را مایه استدلال قرار می دهد وآنگاه آنها را با زبان عقل توضیح می دهد.استدلالات عقلی فلسفی مانند مطالبی است که به زبانی نوشته شده باشد وبا همان زبان اصلی مطالعه شود.(علوم اسلامی ـ ج2 شهید مطهری)ولی استدلالات عرفانی مانند مطالبی است که از زبان دیگر ترجمه شده باشد. یعنی عارف لااقل به ادعای خودش آنچه راکه با دیده دل وبا تمام وجود خودشهود کرده است با زبان عقل توضیح می دهد.نوع بینش فیلسوف با عارف متفاوت است،فیلسوف می خواهد جهان را فهم کند،یعنی می خواهد تصویری صحیح ونسبتاً جامع وکامل از جهان در ذهن خود داشته باشد ولی عارف باعقل وفهم کاری ندارد،بلکه می خواهد به کُنْه وحقیقت هستی که خداست برسدومتصل گردد وآن را شهود نماید. ابزار کار فیلسوف عقل وظاهرومنطق واستدلال است،ولی ابزار کار عارف،دل ومجاهده وتصفیه وتهذیب وحرکت و تکاپو درباطن واستمداد از عقل باطن است.
عرفان عملی:
عبارتست ازآن قسمت که روابط و وظایف انسان را با خودش وبا جهان وبا خدا بیان می کندو توضیح می دهد.عرفان در این بخش مثل اخلاق است،یعنی یک علم عملی است با تفاوتی که بعداً بیان می شود.این بخش از عرفان علم«سیر وسلوک»نامیده می شود در این بخش ازعرفان توضیح داده می شود که «سالک»برای اینکه به قلّه منیع نسانیت،یعنی توحید برسداز کجا باید آغاز کندو چه منازل و مراحلی را باید به ترتیب طی کند ودر منازل بین راه چه احوالی برای او رخ می دهد وچه وارداتی بر او وارد می شود،والبته همه این منازل مراحل باید با اشراف و مراقبت یک انسان کامل و پخته که قبلاً این راه را طی کرده و از راه ورسم منزل ها آگاه است،صورت گیرد واگرهمت انسان کاملی بدرقه راه نباشد خطر گمراهی است. عرفان از این انسان کامل «طایر قدس»گاهی هم به«خضر»یاد می کند.همتم بدرقه راه کن ای«طایر قدس»که دراز است ره مقصود و من«نو سفرم»در جایی دیگر میگویند:
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
تفاوت عرفان و اخلاق:
عرفان عملی از این جهت مانند علم اخلاق است که درباره«چه باید کرد»ها بحث میکند، با این تفاوت که عرفان درباره روابط انسان با خودش و باجهان وبا خدا بحث میکند وعمده نظرش درباره روابط انسان با خدا است وحال آنکه همه سیستمهای اخلاقی ضرورتی نمی بیند که درباره روابط انسان با خدا بحث کند،فقط سیستمهای اخلاقی مذهبی این جهت رامورد عنایت وتوجه قرار می دهند.و از منظر دیگر،روح بشر از نظرعارف مانند یک گیاه یا یک کودک است و کمالش در نموّ ورشدی است که طبق نظام مخصوصی باید صورت گیرد. ولی در اخلاق صرفاً سخن از یک سلسله فضائل است از قبیل راستی،عدالت،عفت، احسان وغیره که روح باید به آنها مزین و متجلی گردد.از نظر اخلاق روح انسان مانند خانه ای است که باید با یک سلسله زیورها وزینت ها ونقاشیها مزین گردد بدون این که ترتیبی در کار باشد.در عرفان برعکس است یعنی عناصر وفضائل اخلاقی مطرح می شود اما به دیالکتیکی یعنی متحرک وپویا.
عرفان واسلام:
عرفان، هم در بخش عملی وهم در بخش نظری،با دین مقدس اسلام تماس وارتباط نزدیک پیدا می کند،زیرا اسلام مانند هر دین ومذهب دیگر و بیشتر ازهردین ومذهب دیگرروابط انسان را با خدا وجاهن وخودش بیان کرده وهم به تفسیر و توضیح هستی پرداخته است.قهراًاینجا این مسأله مطرح می شود که میان آنچه عرفان عرضه می دارد با آنچه اسلام بیان کرده است چه نسبتی برقرار است؟البته عرفان اسلامی هرگز مدعی نیستند که سختی ماوراء اسلامدارند،و ازچنین نسبتی سخت تبّرا می جویند.برعکس،آنه مدعی هستند که حقایق اسلامی را بهتر از دیگران کشف کرده اند و مسلمانان واقعی آنها می باشند.عرفا چه در بخش عملی و چه در بخش نظری همواره به کتاب و سنت وسیره نبوی وأئمه واَکابر صحابه استناد می کنند.ولی متأسفانه دیگران بعضاً درباره آنهانظریه های سوئی دارند که در اینجا بد نیست نگاهی به این نظریات داشته باشیم.
الف: نظریه گروهی از محدثان وفقهای اسلامی،به عقیده این گروه عرفان عملاًپایبند به اسلام نیستند واستناد آنها به کتاب و سنت ضرفاً عوامفریبی وبرای جلب قلوب مسلمانان است وعرفان اساساًربطی به اسلام ندارد.
ب:نظریه گروهی از متجدان عصر حاضر.، این گروه که با اسلام میانه خوبی ندارند واز هر چیزی که بوی«اباحِّیت»بدهد و بتوان آن را به عنوان نهضت وقیامی در گذشته علیه اسلام و مقررات اسلامی قلمداد کرد به شدت استقبال می کند،مانند گروه اول معتقدند که عرفا عملاًایمان و اعتقادی به اسلام ندارند،بلکه عرفا و تصوف نهضتی بوده از ناحیه ملل غیر عرب بر ضد اسلام وعرب در زیر سر پوشی از معنویت.این گروه با گروه اول در ضدیت و مخالفت عرفان با اسلام وحدت نظر دارند،و اختلاف نظرشان در این است که گروه اول اسلام را تقدیس می کند وبا تکیه به احساسات اسلامی توده مسلمان،عرفا را به باد تمسخر گرفته و تحقیر میکنند ومی خواهند به این وسیله عرفان را از صحنه معارف اسلامی خارج نمایند، ولی گروه دوم با تکیه به شخصیت عرفا -که بعضی از آنها جهانی است- می خواهند وسیله ای برای تبلیغ علیه اسلام بیایند واسلام را«هو»کنند که اندیشه های ظریف وبلند عرفانی موجود در فرهنگ اسلامی،با اسلام بیگانه اند واین عناصر از خارج وارداین فرهنگگشته است،اسلام واندیشه های اسلامی در سطحی پاین تراز این گونه اندیشه ها است.این گروه مدعی هستند که استناد عرفا بهکتاب وسنت صرفاً تقیّه واز ترس عوام بوده است،می خواسته اند به این وسیله جان خود را حفظ کنند.
ج:نظریه گروه بی طرفها:از نظر این گروه،در عرفان و تصوف خصوصاً در عرفان علمی، وبالأخص آنجا که جنبه فرقه ای پیدا می کند بدعت ها و انحرافات زیادی می توان یافت که با کتاب خدا و سنت معتبر وفق نمی دهد. ولی عرفا مانند سایر طبقات فرهنگی اسلامی ومانند غالب فِرَق اسلامی نسبت به اسلام نهایت خلوص نیت را داشته اند و هرگز نمی خواستند بر ضد اسلام مطلبی گفته وآورده باشند.ممکن است اشتباهاتی داشته باشند،همچنان که سایر طبقات فرهنگی مثلاً، متکلمین، فلاسفه، مفسرین وفقها اشتباهاتی داشته اند ولی هرگز سوء نیتی نسبت به اسلام در کار نبوده است.مسأله ضدیت عرفا با اسلام از طرف افرادی طرح شده که غرض خاصی داشته اند یا با عرفان ویا با اسلام. اگر کسی بیطرفانه و بیغرضانه کتب عرفا رامطالعه کند،به شرط آنکه با زبان واصطلاحات آنها آشنا باشد،اشتباهات زیادی ممکن است بیاید ولی تردید هم نخواهد کرد که آنها نسبت به اسلام صمیمیت و خلوص کاملداشتند ولذا ما نظر سوم را ترجیح می دهیم ومعتقدیم عرفا سوء نیت نداشته اند،در عین حال لازم است افراد متخصص و وارد در عرفان و در معارف عمیق اسلامی بیطرفانه درباره مسائل عرفانی و انطباق آنها با اسلام بحث و تحقیق نمایند.
منابع عرفان وعرفا(10)
برای شناخت هر علمی توجه به تاریخ وآن و تحولات مربوط به آن، آشنایی با شخصیت هایی که حاصل و وارث آن علم یا مبتکردرآن علم بوده اند و همچنین آشنایی با کتب اساسی آن علم لازم و ضروری است. اولین مسئله ای که اینجا باید مطرح شود این است که آیا عرفان اسلامی از قبیل فقه واصول وتفسیرو حدیث است؟ یعنی از علومی است که مسلمین مایه ها وماده های اصلی را از اسلام گرفته اند وبرای آنها قواعد وظوابط واصول کشف کرده اند ویا ازقبیل طب وریاضیات است که از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه یافته است ودر دامن تمدن و فرهنگ اسلامی به وسیله مسلمین رشدو تکامل یافته است و یا فرض سومی دردر کار است؟ عرفاخود فرض اول را اختیار می کنند وبه هیچ وجه حاضر نیستند فرض دیگری را اختیار کنند. بعضی از مستشرقین اصرار داشته و دارند که عرفان واندیشه های لطیف ودقیق عرفانی همه از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه یافته است. گاهی برای آن ریشه مسیحی قائل می شوند ومی گویند افکار عارفانه نتیجه ارتباط مسلمین با راهبان مسیحی است و گاهی آنرا عکس العمل ایرانیها علیه اسلام وعرب میخوانند، و گاهی آن را در بسط محصول فلسفه نوی افلاطونی که خود محصول ترکیب افکار ارسطو وافلاطون وفیثاغورث وگنوسیهای اسکندریه وآراء وعقاید یهود ومسیحیان بوده است،معرفی می کنند، وگاهی آن را ناشی از افکاربودایی می دانند،همچنان که مخالفان عرفا در جهان نیز کوشش داشته ودارندکه عرفا و تصوف را یکسره با اسلام بیگانه بخوانند وبرای آن ریشه غیر اسلامی قائل گردند.نظریه سوم این است که عرفا مایه های اول خود را چه در عرفان عملی وچه در عرفان نظری از خود اسلام گرفته است و برای این مایه ها،قواعد و ظوابط بیان کرده است و تحت تأثیر جریانات خارج نیز- خصوصاً اندیشه های کلامی و فلسفی وبالأخص اندیشه های فلسفی اشراقی- قرار گرفته است.اما اینکه عرفا چه اندازه توانسته اند قواعد و ضوابط صحیح برای مایه های اولی اسلامی بیان کنند؟ آیا موفقیتشان در این جهت به اندازه فقها بوده است یا نه؟و چه اندازه مقید بوده اند که از اصول واقعی اسلام منحرف نشوند؟و همجنین آیاجریانات خارجی چه اندازه روی عرفان اسلامی تأثیرداشته است؟و آیا عرفان اسلامی آنها را در خود هضم کرده ورنگ خود را به آنها داده ودر مسیر خود از آنها استفاده کرده است،و یابرعکس ،موج آن جریانات، عرفان اسلامی را در جهت مسیر خود انداخته است؟اینها همه مطالبی است که جدا گانه باید مورد بحث و دقت قرار گیرد .ولی آنچه مسلم است این است که عرفان اسلامی سرمایه خود را از اسلام گرفته است وبس.ما می بینیم در قرآن سخن از نفس امّاره،نفس لوامه،نفس مطمئنه آمده است،سخن از علم افاضه و لدنی و هدایت های محصول مجاهده آمده است.
:والذین جاهدوا فینا لَنَهْدِ َنَّهُم سُبُلنا(11)
و همچنین در قرآن از تزکیه نفس به عنوان یگانه موجب فلاح و رستگاری یاد شده است:
قَدْ اَفْلحَ مَنْ زَکَََََََّیها و قَدْ خابَ مَنْد دَسَََّیها(12)در قرآن مکرر از حب الهی مافوق همه محبت ها و علقه های انسانی یاد شده است.قرآن از تسبیح وتحمیدتمام ذرّات جهان سخن گفته است وبه تعبیری از آن یاد کرده که مفهومش این است،اگر شما انسانها تفقه خود را کامل کنید آن تسبیح ها وتحمید ها را درک می کنید. به علاوه قرآن در مورد سرشت انسان مسأله نفخه الهی را طرح کرده است . این ها وغیر این هاکافی بوده است که اسلام الهام بخش معنویتی عظیم وگسترده در مورد خداو جهان وانسان وبالأخص در مورد روابط انسان و خدا بشود.به علاوه روایات وخُطَبْ وادعیه واحتجاجات اسلامی وتراجم احوال اکابرِتربیت شده اسلام،حاکی از آن است که آنچه در صدر اسلام بوده است صرفاً زهد خشک وعبادت به امید اجرو پاداش نبوده است بلکه در رویات، خُطَبْ،ادیعه واحتجاجات معانی بسیار بلندی مطرح است. تراجم احوال شخصیت های صدر اول اسلام از جمله: سلمان، ابوذر، اویس قرنی، کمیل واز یک سلسله هیجانات وارادات روحی و روشن بینی های قلبی وسوزها وگدازهاوعشق های معنوی حکایت می کند.زندگی وحالات وکلمات ومناجات های رسول اکرم(ص) و حضرت امیر(ع) سرشار از شور و هیجان معنوی والهی ومملوّ از اشارات عرفان است.دعاهای رسول اکرم فراوان مورد استشهاد و استناد عرفان اسلامی قرار گرفته است.دعاهای اسلامی،مخصوصاًدعاهای شیعی گنجینه ای از معارف است،من جمله،دعای کمیل،دعای ابو حمزه،مناجاتهای شعبانیه،دعاهای صحیفه سجادیه که عالیترین اندیشه های معنوی را به مخاطب انتقال می دهند.آیا باوجوداین همه منابع جای این هست که ما در جستجوی یک منبع خارجی برای عرفان اسلامی باشیم؟کوتاه سخن اینکه همانگونه که در هرمسیری درست و نادرست هست،صراط مستقیم وسبل انحرافی وجود دارد مسیر عرفان هم از این قاعده مستثنی نیست والبته کسی در این مسیر پیروز و سعادتمند است که مسیر عرفان اسلامی را اْنهم تحت تعلیم و تربیت قرآن وعترت در پیش گرفته واز عرفانها وعرفای کاذب وظاهر ساز وظاهراندیش گریزان باشد که اگر این مقصد را دنبال کرد و این مسیر را طی نمود یقیناً به معرفت حقیقی خداوند چه در بُعد نظری وچه در بُعد عملی می رسد امید که در این روزگار غریب وغیبت اولیاء معرفت دستمان را گرفته و حقیقت معرفت وعبودیت رابه ما بچشاند.
پی نوشت ها :
1.اصول کافی ج1ص183
2 . سوره الذریات(56)
3 . ج5ص122
4 . بحارالانوارج84/ص198و344
5 . سوره تین آیات 4 تا 6
6 . اعراف 179
7 . 28 رعد
8 . 124 آل عمران
9 . 72-توبه
10 . سوره جن آیه6
11 .برگرفته از کتاب شهید مطهری
12 . عنکبوت 69
منابع:
1.علوم اسلامی ـ استاد مرتضی مطهری ـ انتشارات صدرا ـ چاپ شانزدهم ـ پاییز1374
2. سلوک الی الله ـ علامه سید عبدالله کاضمی( شبر) ـ مترجم احمد ناظم
3 . قرآن کریم ـ ترجمه:مرحوم الهی قمشهای ـ لقاء قم ـ چاپ اول
4 . بحارالانوار ـ علامه محمدباقر مجلسی
5 . اصول کافی
/ک