صر نراقى
آغازین فراز بحث را با شرح چند نکته که از این پس، به رشته در مىآیند و فضاى حاکم بر عصر ملااحمد نراقى را مىنمایانند، شروع مىکنیم.
1. عصر ملا احمد نراقى، معروف به دوره قاجاریه است. دورهاى که چرخ ادارهکشور و زندگى به فرمان سلسلهاى از پادشاهان قاجار به گردش مىافتاد.
پادشاه قاجار در عصر نراقى، فتحعلى شاه بود و او نسبت به دین و عالمان دین، سیاست دوگانه را دنبال مىکرد و به کار مىبست. از یک سوى رفتارى را از خویش به نمایش مىگذاشت که او را سخت پاىبند شریعت و پاسدار کیان دین مىنمایاند: مانند رایزنى با علماى دین، پذیرش میانجىگرى و درخواست بخشش آنان درباره شمارى از کسانى که گرفتار خشم شاه شده بودند یا خوددارى از یورش به مشهد مقدس، به احترام حضرت رضا (علیه السلام) و از باب تن دادن به خواست علماء، براى فرو پاشاندن حاکمیت افشار و ... بازسازى ، کاشىکارى، آیینهکارى و طلا کارى رواقها ، ایوانها، گلدستهها و گنبد سیدالشهدا (علیه السلام) و نقرهکارى مرقد حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) و بازسازى و آذینبندى بارگاه حضرت رضا (علیه السلام) و حضرت معصومه (علیه السلام) .
از سوى دیگر تلاش مىورزید تا علماى دین را از قرار گرفتن در رأس هرم مدیریت جامعه، باز دارد. این سیاست اقتضا مىکرد که گاه، رفتار خشن و دور از ادبى با عالمان دین داشته باشد.
چنانکه درباره ملا احمد نراقى این سیاست ، به کار بسته شد و آن زمانى بود که ملا احمد نراقى بر حاکم ظالم کاشان عرصه را تنگ کرده و او را از کار باز داشت. ماجرا در مرکز، نزد فتح على شاه مطرح شد و او را به خشم آورد. از این روى، ملا احمد را به نزد خویش فرا خواند.
شاه در تهران، با ملا احمد، برخورد تندى کرد.نراقى وقتى این گستاخى را از شاه دید، دستان خویش را به سوى آسمان بلند کرد و گفت:
«خدایا! من دست ستمگرى را از مردم کوتاه کردم و حال این حاکم ظالم بر این عمل، بر من سخت مىگیرد.»
هر چند شاه پس از این دعا ، به دلجویى برخاست و از نراقى پوزش خواست، لیکن ، اصل اینگونه سیاست، دنبال مىگردید ، و نکته بسیار دقیق، به جا و عمیقى که در دعاى نراقى، با این تعبیر: «حال این حاکم ظالم...» آمده است ، تایید کننده این سیاست، و روشنگر چهره واقعى شاه و نظام چیره آن زمان است.
سیاست دوگانه نامبرده و بویژه سیاست دیندار جلوه دادن خود و پاىبند نمایاندن نظام حاکم به آیین شرع، دو توجیه و یا دلیل بیش نداشت:
الف. به دست آوردن مشروعیت شرعى و دست یافتن به عنوان: ظل الله، تا از این راه فضاى گستردهاى را براى مانور فراهم بیاورد.
ب. استوارسازى پایگاه مردمى حاکمیت؛ زیرا دستگاه حاکم، به روشنى دریافته بود که مردم با عالمان دین هم پیمان ، هم نوا و هماهنگى دارند؛ و از دیگر سوى، در آن برهه بحرانى، بهترین و کارآمدترین روش و سیاست براى پایندگى و ماندگارى و ادامه حاکمیت، همراه داشتن مردم بود. و این همراهى ممکن نبود، مگر با نزدیک شدن به روحانیت و آراستن ظاهر به زیور تدین. از این روى، دستگاه حاکم، سیاست دیندارنمایان خود را پیش گرفت.
2. جامعه آن روز، جامعه دینى بود.مردم براى نگهدارى از کیان خود، حاضر به هر جانثارى بودند. عرق دینى فراتر از عرق ملى مىنشست. شاهد مطلب این که در جنگهاى ایران و روس، سیاستها و تلاشهاى دولت حاکم در بسیج مردم و برانگیختن آنان ره به جایى نبرد و حکومت در این وادى، زمینگیر شده بود، اما در برابر، یک فتواى دینى، بسیج عمومى را در پى داشت .
3. در چنین جامعهاى، شایسته و خردمندانه آن بود که حکومت دینى، چتر خویش را بگستراند و زمام امور را در دست بگیرد؛ دین، به طور معمول، به صورت یک جنبش، حرکت و جریان، بیشتر نمود داشت و کمتر به چهره سیستمزایى و نظاممندى آن توجه مىشد، به همین جهت، تولد یک نظام مدیریتى و حکومتى در مجموعه حرکت دینى غریب مىنمود.و عالمان دین، با آنکه رکن اساسى دولت، یعنى مردم را با خویش داشتند، نتوانستند و یا نخواستند این جنبش را به نظام دگر سازند. و نظام را در درون جنبش احیا کنند. پیامد عملى و آشکار این وضعیت، دور نگهداشتن دین از مدیریت و حکومت بود.
4. در چنین حال و روزى، نراقى تلاش مىورزید تا دست کم، تئورى و نظریه سیاسى دینى مدرنترى که بتواند پشتوانه نظام سیاسى قرار بگیرد، ارائه کند که نتیجه آن در کتاب «عوائدالایام» ایشان در عائدهاى که در باب ولایت فقیه نگاشته تبلور یافته است.
5. کارى که نراقى انجام داد، کمترین کارى بود که در عرصه سیاست، با نگرش دینى، مىتوانست انجام بگیرد. از این روى، گزارهها و جستارهاى فراوانى که در حوزه سیاست، پرداختن به آنها ضرورى مىنماید، در کار ایشان دیده نمىشود. از جمله آن مسائل، عنوان این نوشتار؛ یعنى «نقش و جایگاه مردم در حکومت» است. از این روى بر آن شدیم تا با استفاده از پیامدها و دستاوردهاى سخنان ایشان، این مسأله را به بوته بررسى نهیم.
با این هدف، ساز و کار و چگونگى نقش و جایگاه مردم در حکومت را روشن و آن گاه آن را در چشمانداز نراقى جستو جو مىکنیم.
قش مردم در حکومت
آنچه در ابتدا از این عنوان به ذهن نمود پیدا مىکند، همان شرکت و انبازى مردم در انتخابها و نقش آنان در به سریر قدرت نشاندن و از سریر قدرت به زیر آوردن زمامداران است.
این معنى هر چند درست است، ولى بخشى از این مسأله و عنوان را آشکارمىسازد، نه تمام آن را و براى دستیابى به تمام معنى، مىباید ساز و کار نقش مردم را در دستگاه هدایت کننده و سیستم اداره گر جامعه (حکومت) به دقت شکافت و به روشنى بیان کرد.
چگونگى نقش مردم در حکومت، در دو انگاره مىگنجد:
1. جایگاه و نقش مردم با هویت فعال«~ (Active) ~»در حکومت.
2. جایگاه و نقش مردم با هویت موضوعى«~ (Subjective) ~»در حکومت.
در انگاره نخست، به طور طبیعى، تمامى مردم، تمامى گروههاى سنى ، ذهنى و... مراد نیست، مانند کودکان، دیوانگان و... بلکه مراد خردورزان و خردمندان جامعه است. خرد هم، نه به معناى فنى آن که تنها فلاسفه، دانشمندان، دینشناسان، فقها و... را در بر بگیرد، بلکه به معناى توسعه یافته آن است که هر کسى را که مىاندیشد، فکر مىکند و آگاهى دارد، در بر مىگیرد.
در انگاره دوم، مردم، همه گروههاى جامعه را بدون استثنا ، در بر مىگیرد؛ زیرا اداره و هدایت حکومت، تمامى افرادى را که در قلمرو و شعاع نفوذ سیستم حکومتى قرار دارند، پوشش مىدهد.
این انگاره، بیشتر به وظیفه و رفتار حکومت در برابر افراد جامعه نظر دارد، به خلاف انگاره نخست که نه تنها به وظیفه و حقوق دو جانبه مردم و حکومت مىپردازد، بلکه فراتر و مهمتر از آن، به پیوند دادو ستدى و نقش رفتارى مردم در سیستم مدیریت جامعه بازگشت دارد.
از موردهایى که در انگاره دوم قرار مىگیرد، رفتار مهرورزانه و مهربانانه حکومت گران با مردم است و این که به فریاد ضعیفترین و فرودستترین آنان گوش جان بسپارند.
این مورد، در سخنان ملا احمد نراقى به زیبایى جلوهگر است :
«از ناله ستمدیدگان نرنجد. به نظم بىادبانه فقیرانى که خدا امرشان را به او محول فرموده، گوش دهد و فغان بىتابانه ضعیفانى که پروردگار ایشان را به او محتاج کرده، استماع نماید ....و راه آمدوشد گدایان پریشان را به یساولان [نگهبانان] درشتخو بر خود نبندد.... سلطان حکم آفتاب دارد، باید پرتو التفات خود را از هیچ ذره بىمقدار دریغ ندارد و این شیوه را منافى بزرگى نداند.» (1)
اما انگاره نخست، جایگاهى که مردم به عنوان هویتهاى پرتلاش و پرنقش در پیوند با حکومت دارند. مردم، بیشتر، در دو کارکرد و نقش نسبت به حکومت، عینیت و اهمیت پیدا مىکنند :
1. نقش و جایگاه مردم در مشروعیت حکومت.
2. نقش و جایگاه مردم در کارآمدى حکومت.
در باب نقش مردم در مشروعیت حکومت دیدگاههاى گوناگونى از سوى اندیشهوران ابراز شده است.در گمانههایى ، مردم و مشروعیت، با هم نامحرم و بیگانهاند و مردم ناتوان از آنند که بتوانند ستون مشروعیت را بالا برند و به آن توان و نیرو دهند.
در برابر این دیدگاه، دیدگاهى وجود دارد که مشروعیت را، تنها و تنها از مردم مىانگارد و هیچ امر دیگرى را در آن داراى نقش نمىداند.
اما در میان این گمانهها، مىتوان به نظریه اى دست یافت و یا نظریه سیاسى را در باب مشروعیت ارائه داد که نه خدا از آن بیگانه بماند و نه مردم از آن دور بیفتند.
به دیگر سخن، مشروعیت حکومت در جامعه دینى، همانگونه که سرچشمه الهى دارد، تکیهگاه مردمى نیز مىطلبد. کاووش و درنگ بیشتر و ژرفتر در سرچشمههاى دینى ، نشان از این دارد که در اسلام، نه فرد و نه مجموعهاى از کسان و نه هیچ گروه، حزب و دستهاى، به عنوان یک تشکل، طبقه، نهاد و واحد اجتماع، حق حکومت و حکمروایى بر دیگران را ندارند. بلکه آنچه حق حکومت مىآورد، مجموعهاى از ویژگیهاى بنیادین و کاربردى است و ویژگیها و توانهایى مانند: معرفت، دانش و ارزش، عدالت، شجاعت، مدیریت، تعهد، پاکى مهارت که در قالب برنامههاى ریز و درشت و فرایند ساماندهى ، جلوهگر مىشوند و کالبد مىپذیرند.
در جامعه دینى، از آن رو که معیارهاى یاد شده، که آمیختهاى از دانشها، توانشها و.. .است و در منابع دینى به روشنى آمدهاند، حکومت مشروعیت دینى و الهى پیدا مىکند. بر گماردن الهى در همین چارچوب و سازو کار، انجام مىگیرد.
این ویژگیها، بشرى هستند و در کنار شایستگیهاى ژنتیکى و تکوینى، تنها در سایه پویش، تلاش و تجربههاى انسانى انسانها دست مىیابند و زاده مىشوند و دست هر گونه برگمارى در پیدایى آنها ناپیداست.
مردم، حق دارند که به چنین ویژگیهایى دست یابند و آنها را اینجا و آن جا بجویند و در جامعه نهادینه بکنند. و این مهم، ممکن نیست، جز در پرتو آزادى اصولى و گزینش منطقى و خردمندانه. به این ترتیب، مردم حق دارند حکومت کنند و سیستم اداره و هدایت جامعه خویش را بر عهده گیرند. در این صورت، دین و مردم در مشروعیت بخشى به حکومت، نقش آفرین مىشوند و حضور مىیابند و مردم سالارى دینى، معنى مىیابد و حاکمیت خرد (دینى بشرى) قانون و عدالت به کار بسته مىشود.
سازو کار مشروعیت بخشیدن به حکومت، آن گونه که تا این جا به گونه بسیار خلاصه و فشرده بیان شد، هر چند به تمام، در دیدگاه علامه نراقى دیده نمىشود، اما نزدیکیهاى روشنى میان آنها به نظر مىآید و از جمله در باب مشروعیت دینى و الهى حکومت.
ملا احمد نراقى، بر این نظر است و بر آن پا مىفشارد که دینشناس واقعى باید در رأس هرم مدیریت کلان جامعه، جاى بگیرد و این را با دلیلهاى بسیار ثابت مىکند که مفاد و منطق محورى آنها فراهم آمدن ویژگیهاى بنیادین و کاربردى، چون: آشنایى عمیق به اسلام و مهارت در دانش فقه، امین بودن، نگهبان و یارىگر دین، عادل و در مجموع مثل انبیاء شدن... است.
تنها «مثل الانبیا» مىرساند که یک دین شناس در مقام رهبرى جامعه مىباید چه دانشها و توانشهایى را در خویش گرد بیآورد. و اگر یک دینشناس، تنها جامع معارف دینى باشد، ولى در برابر سازى و کاربرد آنها و نیز در مدیریت جامعه ناتوان بوده و توانشهاى ارزشى و تخصصى را فراهم نداشته باشد، به طور قطع، شایستگى به عهدهگیرى هدایت سیاسى و معنوى جامعه را نخواهد داشت. همینطور اگر توانشهاى دیگر فراهم بودند و لیکن، دانشدینى فراهم نبود، باز هم نمىتواند نامزد رهبرى بشود. از این روى، نراقى بر این باور است که دینشناس واقعى داراى آن ویژگیهاى دیگر است و یا مىباید باشد و غیر دینشناس واقعى، هر چند ویژگیهاى دیگر؛ یعنى توانشهاى مدیریتى را مىتواند داشته باشد، ولى دینشناس نیست، شایستگى این مقام را ندارد. به این ترتیب، در جامعه دینى دینشناس واقعى مىتواند قدر متیقن آن ویژگیهاى بنیادین و کاربردى بوده باشد.
تمامى سازوکارهایى که تا کنون بیان شد، از فراز زیر استفاده شده و یا به دست مىآیند :
«و المفروض عدم دلیل على نصب معین او واحد لا بعینه او جماعة غیر الفقیه.
و اما الفقیه فقد ورد فى حقه ما ورد من الاوصاف الجمیله و المزایا الجلیله و هى کافیة فى دلالتها على کونه منصوبا منه.
و ثانیهما: ان کل من یمکن ان یکون ولیاو متولیا لذلک الامر و یحتمل ثبوت الولایة له یدخل فیه الفقیه قطعا من المسلمین او العدل او الثقات ولا عکس و ایضا کل من یجوز ان یقال بولایته یتضمن الفقیه و لیس القول بثبوت الولایة للفقیه متضمنا لثبوت ولایة الغیر ...» (2)
انگاره ما این است که دلیلى بر گماردن یک فرد شناخته و با نام و نشان، یا یک فرد غیر شناخته و داراى نام و نشان [در مثل در دلیل آمده باشد یکى از شما صد نفر...] و یا گروهى غیر دینشناس، نداریم.اما نسبت به دینشناس واقعى، دلیلهایى که بیانکننده ویژگیها و خصال نیکو و برتریهاى ارجمند و بزرگ [دانشها و توانشهاى ارزشى و علمى] وى باشند، وارد شده و در دست داریم.و همین کافى است که فقیه داراى این ویژگیها گمارده شده به این مقام است.
دوم: هر کسى که بر او ممکن باشد سرپرستى امور جامعه را به دست گیرد و احتمال آن برود که ولایت براى او ثابت باشد، براى دینشناس و فقیه از مسلمانان و عدالتپیشگان و اهل اعتماد، چنین ولایتى حتمى است؛ اما این حتمى بودن در عکس آن وجود ندارد. و نیز اگر به ولایت هر کسى باور داشته باشیم، دینشناس را نیز شامل مىشود. و اما در هر موردى که دینشناس حق ولایت و حکومت داشته باشد، لازمهاش آن نیست که دیگران نیز در آن مورد، ولایت و حق حکومت داشته باشند.
در باب سهم و نقش مردم در مشروعیت، آنطور که سازوکار آن را بیان داشتیم، هر چند در کلام نراقى به شرح و روشنى نیامده است، ولى با درنگ بیشتر و برقرار ساختن سازوارى منطقى میان سخنان ایشان به چنین گزینهاى مىتوان رسید.
روشن است که نگهدارى دین، عادل بودن و گستراندن آن، امانتدارى، مثل انبیاء شدن در معرفت و مدیریت ... در فرایند پویش ، تلاش و کسب بشرى دستیاب مىگردند. و نیز تمامى افراد بشر نسبت به آنها همانندى و یکسانى دارند و همهمىتوانند آن گونه بشوند [البته با توجه و لطف خداوند] هر چند در خارج و واقع شمارى از انسانها چنین جایگاهى را به دست مىآورند .وهر گاه بشرمىتواند چنان بشود، پس این حق آنان است و نباید فرا روى آنان بازدارندهاى به وجود آورد، تا بتوانند انسانها چنین انتخابى را نسبت به خود و جامعه آگاهانه و آزادانه انجام بدهند.
براى شرح بیشتر نظریه مشروعیت که در این نوشتار ، به بوته بحث نهاده و پذیرفته شده و نیز پاسخ به اینکه این نظریه، سازوارى چندان با دیدگاه نراقى ندارد و تا حدودى تحمیل بر آن به شمار مىآید، نکتههاى زیر را که نتیجه مقدمات و دلیلهاى عقلى و نقلى هستند، یادآور مىشویم.
1. سخن ما، در باب مشروعیت مدلول مطابقى و وضعى کلام نراقى نبود، بلکه مدلول التزامى و باطنى آن است، از این روى، تعبیر به تقارن شده است.
2. اینکه نراقى فقیه را برگمارده شده از جانب خدا مىداند، نه از آن روست که شخص فقیه، بماهى هى موضوع نصب و مدلول مطابق دلیلها بوده است، بلکه از مجراى دانش و توانش که در دلیل آمدهاند، او را شایسته این مقام دانسته است. و این را در عبارت زیر، به خوبى مىبینیم :
«و اما الفقیه فقد ورد فى حقه ما ورد من الاوصاف و المزایا و هى کافیة فى دلالتها.»
در این کلام، به روشنى آمده است که فقیه، به جهتدارا شدن یک سلسله ویژگیها و برجستگیهاى علمى و عملى بر گمارده است. و همین معنا در کلام دیگر ایشان به روشنى آمده است:
«و یدل على المطلوب ایضااخبار اخر کثیرة: کالمروى فى الامالى باسناده عن رسول الله (ص) انه قال: «یرفع اللهاى بالعلم اقواما فیجعلهم فى الخیر قادة تقتبس آثارهم و یهتدى بفعالهم و ینتهى الى آرائهم.» (3)
حدیثى که نراقى در این جا بدان تمسک جسته، به روشنى مىگوید: علم موجب آن است که خداوند دارندگان آن را برگزیده مقام رهبرى بداند.
3. دانشها و توانشهاى یاد شده، ویژه کسى نیست واز بالا هم براى کسى یا کسان ویژه در نظر گرفته نشده است؛ بلکه همگان، توانایى ، گنجایى و حق دستیابى یکسان به آنها را دارند . ولازمه طبیعى به رسمیت شناختن چنین حقى این است که انسانها، و دست کم، کسانى که داراى این، ویژگیهایند، حق حضور و نامزد شدن براى به دست گرفتن این مقام و نیز حق برگزیدن دارندگان ویژگیهاى یاد شده را دارند؛ زیرا انسانها همانطورى که پدید آورنده آنهایند، تنها معیار و روش بازشناسى آنها نیز، هستند.
از این روى، درهیچ بخشى از کلام نراقى نیامده است که گفتهباشد: خداوند این ویژگیها را تنها به گونهاى ویژه، در درون گروهى خاص قرار داده است. تنها در کلام ایشان آمده است: کسانى که با این ساز و کار برگمارده شده باشند به مقام ولایت، فقیه ، به طور حتم، در جمع آنان است. به جهت جمع بودن معیارهاى یاد شده در او؛ اما در ویژگیهاى دیگر، چنین ضمانتى وجود ندارد؛ چون غیر فقیه، دست کم ویژگى فقاهت را ندارد.
این نکته را از متن عبارت ایشان که پیش از این یادآور شدیم مىتوان فهمید.
«ثانیها ان کل من یمکن ان یکون ولیا... یحتمل ثبوت الولایة له یدخل فیه الفقیه قطعا.»
4. در دیدگاه حکومتى نراقى ، مفهوم عدالت جایگاه بلند و والایى دارد. او مردممدارى و عدالت را عامل ماندگارى و پایندگى مشروعیت مىداند.
روشن است که عدالت، بدون توزیع و مصرف برابر فرصتها، ظرفیتها وعناصر حیاتى، از جمله منابع قدرت (ثروت، دارایى و دانایى و...) در مقیاس ملى و بینالمللى، هیچ زمانى لباس وجود در میدان حیات اجتماعى به تن نخواهد کرد. و در صورتى که چنین توزیع و مصرفى به حقیقت بپیوندند، به صورت قهرى و طبیعى، مردم در مشروعیت بسیارى از امور، از جمله «حکومت» نقش آفرین و عرصهدار مىشوند.
هر چند اینگونه گسترش در عدالت، به روشنى در کلام نراقى نیامده است و لیکن قبول اصل عدالت، دستاوردهاى یاد شده را نتیجه مىدهد:
او مىنویسد:
«دوم عادل اوسط و آن سلطان عادل است که تابع شریعت مصطفویه بوده باشد و آن خلیفه ملت و جانشین شریعت است.» (4)
در این عبارت، نقش مردم در مشروعیت دادن به حکومت در کنار مشروعیت دینى، به روشنى آمده است. و این را در پرتو تعبیر خلیفه ملت بیان داشته است.
5. نراقى اصل «حکومت» را در جامعه لازم مىداند. به طور طبیعى، دامن و شعاع کارکرد حکومت، گوناگون و گسترده است و تنها در پایان دادن به نزاعها و کشمکشهاى روزمره مردم و یا قضاوت و نیز تنها صدور احکام شرعى خلاصه نمىشود؛ بلکه در برگیرنده مدیریت و برنامهریزى در عرصههاى بهداشت، درمان، خانواده، محیط زیست، آموزش، پژوهش، خدمات، علم، فنآورى، فراهم آوردن ابزار به دست آوردن درآمد و ایجاد شغل نیز مىگردد.
در دیدگاه حکومتى نراقى، تنها صدر این فراز از قلمرو تحت نفوذ و تصرف حاکم (فقیهى که بر پایه معیارها و سازو کارهاى یاد شده، به این مقام دست یابیده است) شناخته شده است :
«و بالجملة جمیع الاخبار الآمرة بالرجوع الى الفقها و حکمهم واردة فیما یتعلق بالدعاوى و القضا بین الخصوم و الفتوى فى الاحکام الشرعیه.» (5)
در اخبارىکه امر به بازگشت به فقها و دستورها و فرمانهاى آنان شده است، پایان دادن به دعواها، درگیریها و نزاعها و داورى میان دو سوى دعوا و دشمنى و فتوا در احکام شرعى، بازتاب یافته است.
به این ترتیب، بخش دوم فراز یاد شده که در برگیرنده مدیریت و برنامهریزى عرصههاى یاد شده است، از قلمرو کارى و حوزه اختیار و نفوذ فقیهان بیرون قرار گرفته است. و نیز سرپرستى دارایى غایبان، نابخردان، دیوانگان، یتیمان و... را داخل در حوزه کارى و اختیار فقیه ندانسته است، چنانکه این بخش در عوائدالایام ایشان به شرح آمده است.
روشن است که موردهاى بیرون شده از حوزه اختیار و قلمرو کار فقیه، از مسائل حکومتى هستند . از این روى، نمىتوان آنها را رها و سرگردان گذاشت. بنابراین، مشروعیت هر گونه دستیازى و فروگیرى، تصمیمگیرى، حکومت و ساماندهى، بسته به حضور، دخالت و اراده مردم دارد. به این ترتیب و با سازو کار بیان شده در این نوشتار، مردم و دین در مشروعیت حکومت نقش بازى مىکنند. و با توجه به پنج بند یاد شده، نزدیکى و سازوایى دیدگاه نراقى در عرصه مشروعیت با نظریه پرورده شده در این نوشتار درباره مشروعیت، فهم و درک پذیرتر مىگردد.
پی نوشت ها :
.1 معراج السعاده، ملا احمد نراقى 37/.
.2 عوائدالایام، ملا احمد نراقى 536/ 539، مرکز انتشارات تبلیغات اسلامى، قم.
.3 همان 539/ .541
.4 معراج السعادة 4/.
.5 عوائد الایام، .549 536
منبع:www.naraqi.com