نویسنده ایران شناس فرانسوى، ژول بونو، در این باره مىنویسد:
«حاج ملا احمد نراقى، که مرجع تقلید محسوب مىشد و او را آیت الله مىخواندند، به اتفاق علماى دیگر، فتواى جهاد را صادر کردند.
یکى دیگر از رجال دربار فتحعلى شاه، که با صدور فرمان جهاد مخالفت کرد، میرزا عبدالوهاب خان، ملقب به معتمد الدوله بود.
او، به حاجى ملا احمد نراقى گفت: چون شما مرجع تقلید هستید و در همه نفوذ کلمه دارید، از صدور فتواى جهاد، خوددارى کنید ، تا این که دیگران هم به شما تأسى کنند و از صدور فتواى جهاد، منصرف شوند.
ولى حاج ملا احمد نراقى، پیشنهاد معتمدالدوله را نپذیرفته و گفت: وقتى کافر بر مسلمان حمله ور مىشود، وظیفه هر مسلمان این است که به جنگ برخیزد و آن قدر با کافر بجنگد، تا این که مزاحمت او را ازبین ببرد.
میرزا عبدالوهابخان معتمد الدوله، نزد علماى دیگر نیز اقدام کرد و از آقا سید محمد، که از بینالنهرین آمده بود، خواست تا از صدور فتواى جهاد منصرف گردد. ولى علماى روحانى، اصرار او را به چشم سوءظن نگریستند....» (30)
اساس فتواى علما و نراقى آیه شریفه زیر بود:
«فمن اعتدى علیکم فاعتدوا علیه بمثل مااعتدى علیکم و اتقوا الله واعلموا ان الله مع المتقین.» (31)
پس هر کس بر شما فزونى جست و از اندازه درگذشت، بر او فزونى جویید، همانگونه که بر شما فزونى جسته و از اندازه درگذشته و بپرهیزید و از خداوند بترسید که خدا با پرهیزکاران است.
برانگیزاندن مردم به رویارویى با دشمن: نراقى از هر مجالى بهره مىجست و مردم را به شرکت در دفاع مقدس و نبرد با روسیان فرا مىخواند.
محرم و شهادت سالار شهیدان در رویارویى او و یاران باوفایش با دشمن و حماسهآفرینیهاى آنان در کارزار کربلا، بهترین و با شکوهترین مجال بود که علما و نراقى از آن بهره برند و نیروها و مردمان علاقهمند و عاشق و شیداى امام حسین را به دفاع از ستمدیدگان و اسیران در دست روسها برانگیزانند و براى دفاع از عقیده و مرام و سرزمین خود به نبردى شجاعانه وادارند.
علما و نراقى، با استفاده از عشق، علاقه و شیدایى مردم، حماسهاى بزرگ آفریدند و دژى استوار از جان گذشتگان و غیور مردان حسینى در برابر دشمن ساختند.
نراقى با سرودههاى حماسى که در طاقدیس/405 (کتابفروشى فرهومند) بازتاب یافته، افزون بر وصف حماسهآفرینهاى مجاهدان در گنجه و بردع، مردم را در آستانه اربعین بر مىانگیزد که شورى دیگر آفرینند.
جهانگیرخان، پسر عباسمیرزا، در کتاب خود: تاریخ نو، از تلاش نراقى در برانگیزاندن مردم، گزارش مىدهد:
«و چون ماه محرم هزار و دویست و چهل دو، داخل شد. براى تعزیه سیدالشهداء، علیهالسلام، تکایا بسته، علماى اعلام و مجتهدین ذوىالاحترام، مثل جناب آخوند ملا احمد نراقى و جناب آخوند ملامحمد مامقانى، بعد از ذکر مصیبت حضرت سیدالشهداء، لشکریان منصور را به جهاد ترغیب فرموده، شورى در میان لشکر منصور مىانداختند و دستهدسته و فوجفوج، لشکریان اسلام از مجلس وعظ برخاسته به خدمت نایبالسلطنه آمده، اظهار شوق و تعهد یورش و بىباکى را از کشته شدن و کشتن مىکردند.» (32)
این انگیزههاى قوى، این شوقها و شورهاى آسمانى، این دلهاى لبالب از عشق به خاندان نبوت و حسینبن على (ع) در نبرد ایران با روس شور انگیخت و حماسهاى بزرگ آفرید و در کوتاه مدت، سرزمینهاى از دست رفته به دست آمد. (33) اما کسانى که خوى و منش یزیدى داشتند، نتوانستند، آنچه را که به عشق و ایثار به دست آمده بود، پاس بدارند که شایسته آن نبودند.
فرجام غمانگیز
روشن است که با خوى یزیدى و سینه پرکینه و انباشته از هوى و هوس و آز و سیاهى، نمىتوان سرزمینى را که با عشق و ایثار و یا حسین گشوده شده پاس داشت.
در جبهه ایران، دو گروه، با دو هدف بودند که با روسها مىجنگیدند: گروهى با عشق به خدا و آزادسازى اسیران در بند، از براى رضاى خدا و دفاع از عقیده، مرام و سرزمین مقدس خود و گروهى، به عشق، جاه و مقام و ثروت و گستراندن هر چه بیشتر حکومت تباهىآفرین خود .
عباس میرزا و درباریان، پیشاپیش گروه دنیامدار و جاهطلب در حرکت بودند و علما، از جمله نراقى، پیشاپیش مردان عاشق و دینمدار .
دنیامداران و رهبران آنان، که فرماندهى سپاه، از هر جهت، به عهده آنان بود، به اندیشههاى مالیخولیایى گرفتار آمدند و شیطان در دل آنان که خالى از نور حق بود، به جولان پرداخت و در گرماگرم نبرد، زمینگیر شدند و در گرداب این پندار فرو رفتند که علما با این شکوه آفرینى، زمام امور را در دست خواهند گرفت و آنان را از جاى و مقام و از اریکه قدرت، به زیر خواهند آورد. از این روى، در آن هنگامه بزرگ، که سپاه ایران به سکوى پیروزى بالا مىرفت، جلسههاى سرى بین دنیا طلبان و فرماندهان سپاه روس برقرار شد و طرف روس، که از گزارشها دریافته بود عباس میرزا نگران جایگاه خود پس از پدر است و با توجه به نقشآفرینى علما، این نگرانى براى او بیشتر شده و افزون بر برادران، علما رقیب جدى و قدرتمند او خواهند بود. پیشنهاد داد: سپاه ایران را دچار شکست کند و واپس نشیند، تا سلطنت او پس از پدر، از سوى روس تضمین شود. عباسمیرزا پذیرفت و آن صحنه ننگین را به بار آورد :
«... دو سپاه در برابر هم قرار گرفتند. مجاهدین، با عقیده و اخلاص، به دفاع برخاستند و استوار ایستادند.
روس، خواهان آتش بس و صلح شد و پذیرفت که خسارتهاى ایران را نیز بپردازد. بیشتر مجاهدان، نپذیرفتند؛ زیرا به روشنى و آشکارا، امید به پیروزى داشتند. روس، نماینده خود را، پنهانى به نزد ولیعهد، فرمانده نیروهاى ایران فرستاد و پیشنهاد کرد: بخشى از سپاه ایران را گرفتار شکست کند، تا روس بپذیرد که او پس از پدر سلطان ایران باشد.
وى پذیرفت، و مجاهدان، با آنچه سلاح و نیرو داشتند، در ناحیهاى قرار گرفتند و سپاه ایران، رو سوى دیگر.
سپاهیان ایران، به دستور فرماندهى، منطقه را ترک کردند. چند ساعتى آتش رد و بدل شد، تا این که از سپاه ایران کسى نماند، یا فرار کردند و یا کشته شدند.» (34)
حامد الگار مىنویسد:
«عباس میرزا از آن بیم داشت که موفقیتهاى جنگى او را در اثر حضور آقا سید محمد بدانند؛ از این روى، آهنگ پیشروى خود را کند کرد.» (35)
این گزارش را شاهدها و نشانههاى تاریخى تأیید مىکنند و ماده هفتم قرارداد ترکمان چاى به روشنى بر آن دلالت مىکند، زیرا در این قرارداد، ولیعهدى و پادشاهى عباسمیرزا از طرف روس پذیرفته شده است:
«... از امروز شخص والا مقام، والا حضرت شاهى، شاهزاده عباسمیرزا جانشین و ولیعهد تاج و تخت ایران بشناسد و از آغاز جلوس، او را فرمانرواى مشروع کشور شاهى بداند.» (36)
البته شمارى از تاریخنگاران، با گزارشهایى که دادهاند و سیاستمداران با تحلیلهاى خود، خواستهاند وانمود کنند: شکست سپاه ایران را از روس، آصفالدوله، رقم زده است؛ چون با این که به دستور شاه، 18هزار سپاهى و به نقلى 20 هزار سپاهى و 110 عراده توپ (به نقلى 10 عراده) در اختیار او گذاشتند، او، نه تنها در دفاع کوتاهى ورزید که نخستین کسى بود که از برابر سپاه روس فرار کرد. (37)
از این روى قائم مقام در اشعارى به نکوهش وى پرداخته است. (38)
شمارى گفتهاند: نه عباس میرزا سبب شکست شده و نه آصفالدوله، بلکه در گرماگرم جنگ، وقتى عباس میرزا دستور داد: فرزندان او را از تیررس توپهاى روسى دور کنند، خادمان ایشان بىاحتیاطى کردند، فرزندان وى را آشکارا از صحنه نبرد به کنار بردند که این حرکت سبب شد سپاهیان ایران بپندارند، روس در حال غلبه است، از این روى فرار کردند و تمام نقشهها نقش بر آب شد. (39)
امااز آنجا که گزارشگران رسمى، مانند سپهر و دیگران گزارش دادهاند:
«نایبالسلطنه به اتفاق آصف الدوله، ناچار دنبال هزیمتیان گرفتند و تا کنار رود ارس براندند.» (40)
و قضایاى بعد، از جمله ماندگارى آصفالدوله بر سریر حکمروایى تبریز و... نمىتوان وى را سبب شکست دانست و باید گفت: فرار او با هماهنگى بوده است. عباس میرزا با آصفالدوله از خط مقدم فرار مىکنند و به کنار رود ارس مىآیند و فتحعلى شاه هم از عباس میرزا، دلجویى مىکند (فهرس التواریخ/401) .
و شمارى دیگر، در دفاع از عباس میرزا نوشتهاند: حتى خارج کردن فرزندان عباس میرزا، از صحنه کارزار، برابر طرح آصفالدوله بوده است.
و افزون بر همه اینها براى بىگناه جلوه دادن عباس میراز در شکست ایران از روس، از نامهاى سخن به میان آوردهاند که عباس میرزا، به فرزندش محمد میرزا (جهاد دفاعى و صلیبى/152) نگاشتهاست:
«اما این بار نیز، ندانمکاریهاى دوستان و نابکاریهاى دشمنان و انزواى روحانیت شیعه علت محدثه و مبقیه جهاد با روس در نتیجه شرابپاشیهاى گسترده و حساب شده داخل و خارج، خیلى زود پیروزیهاى سریع و چشمگیر و روزافزون اولیه را به شکستى فاحش مبدل کرد.»
پایان زندگى یک قهرمان
نراقى در 18، یا نوزده ذیقعده 1240ه.ق. با این که پیر و شکسته بود، با شور و شوق فراوان و با انگیزه عالى دفاع از ستمدیدگان و کیان دین و مرزها و سرزمینهاى مقدس کشور اسلامى، کفنپوش وارد میدان کارزار شد و پس از سختیهاى بسیار، به خاطر گفتوگوهاى ذلتبار پشتپرده و درهاى بسته و سهلانگارى در فتح قلعه استراتژیک شوشى و شکستخورده وانمود کردن سپاه، پیش از ربیعالثانى .1242 یا پس از آن، منطقه جنگى راترک گفت و به زادگاه خویش، کاشان، بازگشت و در 23 ربیعالثانى 1245ه.ق. چشم از گیتى فرو بست. (41)
در این برهه؛ یعنى از ربیعالثانى 1242، تا 23 ربیعالثانى 1245، با اندوه و غم روزگار را سپرى کرد. با این که روزگار پراندوهى را مىگذراند، اما نشاط و شادابى علمى را از دست نداده بود. در جمادىالاولى 1242، کتاب اطعمه و اشربه مستندالشیعه را به پایان مىرساند . (42) در همین برهه است که شیخ مرتضى انصارى به کاشان مىآید و از محضر وى بهره مىبرد و در تاریخ شوال 1244، از وى اجازه روایى دریافت مىکند. (43) شیخ انصارى، که همدم و مونس نراقى در واپسین روزهاى زندگى وى بوده، درباره غم و اندوه نراقى مىگوید:
«استاد ما ملااحمد نراقى، هر وقت از جنگ قفقاز سخن به میان مىآمد، گریه مىکرد.» (44)
نراقى از این مىسوخت و مىگداخت که علما و مردم با آن همه شور و هیجان و براساس وظیفه شرعى و دینى و براى دفاع از ستمدیگان در بند روس فزونىخواه و جنگطلب و تجاوزگر و کیان دین و مرزهاى ایران اسلامى، پا به عرصه کارزار گذاشتند و خود وى، با آن سن بالا و پیرى و شکستگى، افزون بر تأیید شاه و حکومت قاجار، در میدان حاضر شده و در جنگ شرکت جسته، اما بىبرنامگیها، بىتدبیریها، سهلانگاریها و از همه دردناکتر، خیانتها و جاهطلبیها و رقابتها، کار را به این جا رساند و سپاه ایران، چنین ساده، تاروپودش از هم گسست و شرمنده و سرافکنده واپس نشست.
نراقى خوب مىدانست که این تجربه تلخ، در آینده نیز اثر مىگذارد و آیندگان را نیز از تکاپو و ایستادگى در برابر ستم پیشگان و یورش و هجوم قدرتهاى خارجى باز مىدارد.
او، دریافته بود، ناامیدى که امروز و پس از شکست رسوایى ایران از روس، گریبان مردم را گرفته و در دل و جانشان لانه گزیده بود، سخت تباهىآفرین است و مردم را از شورانگیزى، حرکت، تکاپو، به خمودى، بىحرکتى و انزوا مىکشاند که شومترین و فاجعهآمیز ترین بیمارى است، نه به زودى درمان مىپذیرد و ریشهکن مىشود و نه مىشود در جایى گرفتاران به آن را قرنطینه کرد و جلوى سرایت بیمارى را به دیگران گرفت.
درسها و عبرتها
البته آن آغاز و این فرجام، عبرتها و درسهایى براى علما و فقیهان پس از نراقى داشت که به پارهاى از آنها اشاره مىکنیم:
.1 علما و فقیهان دریافتند که نمىشود به حاکمان ستم اعتماد ورزید و حتى در کارهایى که به خیر و صلاح امت اسلامى است، به ناگزیر باید با حاکمان ستم همراه شد، باید به گونهاى برنامهریزى شود که به همان سان که دوپشتوانه معنوى و برانگیختن و بسیجمردم نقشآفرینى مىکنند، در تصمیمگیریها، برنامهریزیها، بهرهبردارى از نیرو و توان مردمى، در جزء جزء کارها و سیر حرکت، نقشآفرین باشند. نه این که نیرو بیافرینند، زمینه را آماده سازند بازدارندهها و مانعها را یکى پس از دیگرى از سر راه حرکت بردارند و در برابر هر ستیزهجو و راهبندانى، بایستند و دشمن قدرتمند را، در هر عرصه و میدان، زمینگیر کنند و ریشهاش را بسوزانند. سپس کارها را به دست دیگران بسپارند و خود تماشاگر باشند. در برابر ندانمکاریها، سهلانگاریها، خیانتها، ستمها، بىدادگریها و... آنان نتوانند کارى بکنند.
از این روى، شیخ انصارى شاگرد برجسته ملااحمد نراقى، وقتى محمد شاه، در گاه محاصره هرات، از وى درخواست فتوا مىکند، فتوا نمىدهد و در علت آن مىگوید:
«من به این پادشاهان اعتماد ندارم. علما در جنگ قفقاز اعتماد کردند؛ اما به آنها خیانت شد.» (45)
.2 دریافتند فقیه جامعالشرایط، برخوردار از پشتیبانى مردم، آنگاه مىتواند هدفها، برنامهها و آرمانهاى خود را که همان آموزهها، احکام و برنامههاى اسلام است، پیاده کند و به پیش ببرد که در رأس هرم قدرت قرار بگیرد و تمامى ضلعها، زاویهها و پهلوهاى آن، در کف با قدرت شایستگان باشد و شایستگان در جاىجاى جامعه حکمفرما و زمام امور را در دست داشته باشند.
ولایت فقیه، به سوى عدل، داد، برابرى، برادرى، همدلى، همراهى، ریشهکن کردن ستم، آقایى و سرورى انسان و تعالىبخشى به او در حرکت است و نظام شاهنشاهى، بهسوى بىداد، نابرابرى، دوگانگى ستمپرورى و پست کردن و پست شمردن انسانها و ارزش ندادن به جایگاه انسانى انسان .
از این روى، این دو، حتى در یک اقلیم نمىگنجند، چه برسد که یک هدف و آرمان را دنبال کنند و براى سلامت، رفاه و تعالى یک جامعه به تلاش برخیزند که این کار، غیر ممکن است .
.3 دریافتند که صاحبان قدرت، جاه و مال، تا وقتى با علما همراه، همگام و همپیمان هستند که تلاش، حرکت. موضعگیرى و سخن آنان، هیچگونه ناسازگارى با جایگاه صاحبان قدرت نداشته باشد و افزون براین سخن، براى حفظ جایگاه و پایگاه خود، به آنان نیازمند باشند. همین که احساس کنند که تلاش، حرکت و سخن و موضعگیرى عالمان دین و فقیهان، با جایگاه و منافع آنان در ناسازگارى است و یا به آنان نیازى ندارند که جایگاه و پایگاه خود را استوار ساختهاند، به گوناگون حیلهها، ترفندها، دسیسهها آنان را کنار مىزنند و به سوى هدفهاى مادى خویش، بدون توجه به هشدارها، اندرزها و پیامهاى آنان، به پیش مىروند.
.4 درس دیگرى که باید از این رویداد مهم علما، فقیهان و بویژه کسانى که مرجع، ملجأ و پناهگاه مردم هستند و در رویدادهاى کوچک و بزرگ، نقش مىآفرینند، بگیرند و بیاموزند، افزون بر این که خود از مسائل سیاسى، آگاهى دارند، هشیارند. خیلى زود به هدفها، نیتها و برنامههاى جریانها و قدرتهاى سیاسى پى مىبرند و جریانشناس و چهرهشناسند، از پیرامونیان و مشاوران آگاه، زیرک، تیزنگر، جریانشناس و داناى به مسائل سیاسى و پیچیدگیهاى آنان و با همه این ویژگیها، تقواپیشه، شجاع و تسلیمناپذیر در برابر تهدیدها و تطمیعها، برخوردار باشند، تا صاحبان قدرت و مال، پیرامون آنان گرد نیایند و اخبار و تحلیلهایى که سازگار با منافع و جایگاه خودشان است، به وى القاء کنند و به آن سمتوسویى که مىخواهند آنان را بکشند.
.5 درس دیگرى که باید بیاموزند، رویدادهاى بزرگ زندگى خویش را، یا خود بنگارند و یا انسانهاى تقواپیشه و امانتدارى را به این کار بزرگ برگمارند که زیرنظر و اشراف خود، رویدادهاى زندگىشان را بنگارند، تا تحریفگران، قلمبمزدها، وابستگان به قدرتها و بیگانگان، به دلخواه، رویدادهاى زندگى آنان را ننگارند و آنها را واژگونه جلوه دهند و در آینده و چه بسا در حال، خداىناخواسته از آنان چهرههاى زشتو نفرتانگیز، بریده از مردم و وابسته به قدرتها و... بسازند و تمامىتلاش و تکاپو و تعالىخواهى آنان را در راه خدا و مردم، پست و بىمقدار و یا در راستاى هدفهاى دنیوى و مادى جلوه دهند و از مدار الگو شدن براى نسلهاى بعدى به کنارشان زنند، که چنین مباد.
پی نوشت :
.30 مثنوى طاقدیس17/، به نقل از مجله خواندنیها، سال.41 شماره 74، 11خرداد 1350/40، .42
.31 سوره بقره، آیه .193
.32 تاریخ نو29/ .30
.33 ایران در دوره سلطنت قاجار، شمیم99/.
.34 معارف الرجال، ج2/.136 همین مطلب را شیخ انصارى از استاد خود، ملااحمد نراقى، نقل مىکند. ر.ک: زنگى نامه استاد الفقهاء، شیخ انصارى، ضیاء الدین سبط الشیخ/ 59، کنگره شیخ انصارى.
.35 دین و دولت در ایران154/.
.36 تاریخ اجتماعى و سیاسى ایران، ج2/ .260
.37 سیاستگران دوره قاجار، ج2 / .29
.38 همان؛ ادبیات در جنگهاى ایران و روس، هدایت الله بهبودى/ 4140، حوزه هنرى.
.39 تاریخ تحولات سیاسى و روابط خارجى ایران، ج2 / .266
.40 ناسخ التواریخ، ج1 / 373؛ روضة الصفا، ج9 / .655
.41 عوائدالایام86/، مقدمه.
.42 مستند الشیعه، ج15/ .269
.43 زندگى و شخصیت شیخ انصارى130/.
.44 زندگىنامه استاد الفقهاء شیخ انصارى، ضیاءالدین سبط الشیخ59/، گنگره شیخ انصارى .
.45 همان155/.
منبع: www.naraqi.com