به گزارش خبرگزاری مهر، مرکز اسناد انقلاب اسلامی با انتشار گفتگویی از سعید لیلاز نوشت: در رکن اصلی سلطنت پهلوی در طول بیش از نیم قرن حاکمیت در ایران، وابستگی بود. هم رضاخان و هم محمدرضا پهلوی در همه ابعاد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و... ، وابسته غرب بودند و تلاش میکردند رضایت آنها را جلب کنند.
رضاخان به شدت به انگلیسیها وابسته بود، با کمک آنها روی کار آمد و به دستور آنها نیز عزل و تبعید شد. او در طول دوران سلطنت خود نیز مطیع و فرمانبردار انگلیس بود.
محمدرضا پهلوی هم با نظر انگلیس، امریکا و شوروی روی کار آمد و مهمتر از آن، در سال 1332 با یک کودتای انگلیسی-امریکایی در قدرت باقی ماند. او در طول سلطنتش همواره مطیع غرب بود و این اطاعت بیچون و چرا باعث از بین رفتن عزت نفس وی نیز شده بود؛ به طوری که او بارها از سوی نمایندگان امریکا و انگلیس تحقیر میشد اما هرگز توان مقاومت و ایستادگی در برابر آنها را نداشت. از این رو «وابستگی حقارتآمیز»، میتواند بهترین تعبیر برای تبیین روابط رژیم پهلوی با غرب باشد.
از آنجا که ذلت و تحقیر رژیم پهلوی در برابر غرب ابعاد پیدا و پنهان فراوانی دارد، برای بررسی ریشهها و نمونههای ذلت پهلوی در مقابل کشورهای غربی، به سراغ سعید لیلاز، استاد دانشگاه و روزنامهنگار رفتیم و با او به گفتگو نشستیم. او که فارغالتحصیل رشته تاریخ از دانشگاه شهید بهشتی است، پژوهشهایی در رابطه با تجدد آمرانه در دوران رژیم پهلوی نیز انجام داده و در این رابطه کتابی با عنوان «موج دوم، تجدد آمرانه در ایران، تاریخ برنامههای عمرانی سوم تا پنجم» نگاشته است.
سعید لیلاز معتقد است رژیم پهلوی هرگز متکی به توده مردم نبود و نظام حکومتی در ایران هم دچار استبداد و انسداد سیاسی وحشتناکی شده بود و اثر این استبداد هم این بود که رضاخان در فهم مسائل بینالمللی دچار توهم شده بود.
او میگوید رضاخان که با کمک و هدایت بریتانیاییها در ایران قدرت را به دست گرفته بود، تا مدتها از انگلیس حرفشنوی کامل داشت.
به گفته سعید لیلاز، در شهریور 1320، سلطنت بازیچه قدرتهای غربی شده بود و امریکا، شوروی و انگلیس به راحتی درباره روی کار آمدن محمدرضا پهلوی یا محمدحسن میرزا قاجار صحبت میکردند.
این استاد دانشگاه با اشاره به یکی از تحقیرآمیزترین برخوردهای غرب با محمدرضا پهلوی میگوید: در ماجرای سفر رهبران متفقین به تهران، آنها بسیاربسیار تحقیرآمیز با شاه برخورد میکنند. هم چرچیل و هم روزولت. فقط استالین فردای آن روز وقتی میفهمد که اینگونه تحقیرآمیز با محمدرضا پهلوی به عنوان شاه ایران برخورد شده، به دیدار شاه میرود.
او یکی دیگر از نمونههای ذلت سلطنت محمدرضا پهلوی در برابر غرب را، دخالت امریکا و انگلیس در عزل و نصبهای دربار پهلوی میداند و میگوید: بعد از کودتای 28 مرداد آمریکاییها و انگلیسیها مستقیماً در عزل و نصب نخستوزیرها در ایران دخالت میکردند و نقش داشتند و شاه گاهی اوقات برای این عزل و نصبها مجبور بود به آمریکا برود و نظر آنها را جلب کند.
وی با اشاره به ضعف رضاخان و محمدرضا پهلوی در مقابل غربیها میگوید: رضاخان و محمدرضا پهلوی از ابتدای به قدرت رسیدنشان از بریتانیاییها و آمریکاییها هم به شدت میترسیدند و هم به شدت متنفر بودند.
مشروح این گفتگو در ادامه از نظرتان می گذرد.
بعد از کودتای سوم اسفند 1299، رضاخان با کمک انگلیسیها روی کار آمد و در شهریور 1320 هم توسط همان انگلیسیها کنار گذاشته شد. این درحالی بود که در طی این زمان، رضاخان در راستای اهداف انگلیسیها اقداماتی انجام داده بود. به نظر شما چه اتفاقاتی در طول این 20 سال رخ داد که انگلیسیها تصمیم گرفتند رضاخان را کنار بگذارند؟
بسماللهالرحمنالرحیم. به طور کلی چه انسانها، چه سیستمها و چه کشورها، هرگاه قدرت تأثیرگذاری مستقیم بر روی مناسبات پیرامون خودشان را داشته باشند سعی میکنند از این قدرت استفاده کنند و اعمال نفوذ کنند؛ آنجایی که میتوانند و زورشان میرسد دعوی استقلال دارند و آنجایی که نمیتوانند سعی میکنند با شرایط موجود بینالمللی کنار بیایند. این در رژیم پهلوی هم صدق میکند.
شما اگر زمینههای تاریخی ظهور پهلوی را نگاه کنید میبینید ایران به طور کلی تا اواخر دهه 1340 خورشیدی یک کشور بسیار ضعیف و فاقد هرگونه امکان تأثیرگذاری حتی روی همسایگان خود بوده است. این فقط ویژگی ایران نبود و بسیاری دیگر از کشورهای منطقه مثل عراق، کشورهای عربی، پاکستان و افغانستان هم همین ویژگی را داشتند.
روی کار آمدن رژیم پهلوی یک زمینه تاریخی داشت. قرارداد 1907 میلادی ایران را عملاً به دو قسمت تحت نفوذ مستقیم بریتانیا و روسیه تقسیم کرده بود و بعد هم در قالب قرارداد 1919 ایران کاملاً به صورت تحتالحمایه درآمد و کار به جایی رسید که دولتها تا قبل از ظهور رضاخان دیگر امکان اینکه بتوانند از محل درآمدهای مالیاتی خودشان حقوق پرسنل را بپردازند نداشتند. به همین دلیل شما میبینید که رضاخان با کمک و هدایت بریتانیاییها در ایران قدرت را به دست میگیرد و تا مدتها هم حرفشنوی کامل از آنها داشت.
از سال 1307 و 1308 به بعد که درآمد نفتی ایران شروع به کاهش کرد به دلیل اینکه قیمت جهانی نفت خام پایین آمد، مصرف جهانی کم شد. در فاصله بین دو جنگ اول و دوم درآمدهای ارزی ایران حاصل از سهمش در شرکت نفت ایران و انگلیس به قدری کاهش پیدا کرد که دولت وقت و حکومت پهلوی کاملاً به زحمت افتاد. تا اینکه در سال 1308 تا 1312 رضاخان پرونده نفت را داخل بخاری انداخت و اعلام کرد که قرارداد دارسی را لغو خواهد کرد. البته این انتقاد مورخان به رضاخان وجود دارد که در نهایت در سال 1312 رضاخان برمبنای یک فرمول جدید که تقریباً سهم ایران دو برابر بشود موافقت میکند که نه تنها قرارداد دارسی باز اجرا شود بلکه موافقت میکند که 30 سال دیگر به مدت این قرارداد اضافه شود.
بعد از شروع جنگ جهانی دوم، رضاخان کم کم به سمت آلمان متمایل میشود. به نظر شما چرا رضاخان که توسط انگلیسیها روی کار آمده بود خود را از آنها جدا میکند و به سمت دشمن انگلیسها میرود؟
در جنگ جهانی دوم، مناسبات بینالمللی یک مقدار تغییر میکند و بریتانیا از آن قوه قاهره که تنها ابرقدرت عملی جهان و از پایههای جنگ جهانی اول بود بیرون میآید و اتحاد شوروی از مسائل داخلی خودش فارغ میشود و شروع میکند به اثر گذاشتن روی نظم بینالملی موجود و در سال 1933 همزمان با اتحاد شوروی، هیتلر در آلمان به قدرت میرسد، رضاخان شروع میکند به تغییر رویه دادن.
مسئلهای که وجود دارد این است که دولتها و حکومت پهلوی در ایران هرگز متکی به توده مردم نبود و رضاخان هم همینطور بود و به عنصر توده مردم اتکا نداشت. علاوه بر این، نظام حکومتی در ایران دچار استبداد و انسداد سیاسی وحشتناکی شده بود.
نمیدانم این داستان را شنیدهاید یا نه؛ وقتی جنگ جهانی دوم در سال 1318 شروع شد، رضاخان طرفدار آلمان بود و دوست داشت آلمان پیروز شود. یک روز اعضای کابینه و محمود جم را صدا میکند و میگوید که هرکدام یک مقاله راجع به پیشبینیتان از اوضاع جنگ برای من بنویسید و بگویید به نظر شما چه طرفی برنده میشود. همه اعضای کابینه به غیر از متیندفتری -که 37 یا 38 ساله و وزیر طرق و شوارع بود- در مقاله مینویسند که متفقین برنده هستند. متیندفتری خودش در خاطراتش میگوید من میدانستم که رضاخان خوشش میآید بشنود آلمان برنده جنگ است و من هم نوشتم که آلمان برنده میشود. بعد رضاخان با توهینهای عجیب و غریب به محمود جم میگوید: استعفایت را بنویس! تو اصلاً لیاقت کشورداری را نداری. و آقای متیندفتری را به نخستوزیری انتخاب میکند.
اثر این استبداد این بود که رضاخان در فهم مسائل بینالمللی چنان دچار توهم شده بود که وقتی از 10 نفر عضو کابینه، 9 نفر به او گفتند متفقین برنده میشوند اما رضاخان فقط حرف آن یک نفر را که دوست داشت بشنود شنید. ولی واقعیت این است که وقتی جنگ جهانی دوم شروع شد، به حدی سیل جنگ جهانی بنیانکن بود که وقتی هیتلر به اتحاد جماهیرشوری حمله میکند و در استالینگراد گیر میافتند و آن تحلیل اولیهاش مبنیبر این که به زودی مسکو و اتحاد شوروی را فتح میکنیم و روسها را به آن طرف کوههای اورال عقب میرانیم غلط از آب درمیآید، برگشتگاه جنگ جهانی دوم شروع میشود و هیتلر ضعیف میشود و ورود قدرتمندانه اتحاد شوروی به جنگ جهانی دوم محاسبات را به گونهای برمیگرداند که ایران اشغال میشود و هیچ کس دیگر نمیتواند جلوی این سیل بنیانکن را بگیرد.
سقوط رضاخان و تبعید او به جزیره موریس در سال 1320، یکی از نمونههای تحقیر رضاخان است به طوری که او حتی نتوانست در مقابل این رفتار انگلیسیها مقاومت کند و تسلیم شد. در دوران رضاخان چه نمونههای دیگری از برخوردهای تحقیرآمیز غرب و ضعف رضاخان وجود دارد؟
در موارد مشابه ضعف رضاخان و پسرش بسیار است. اینها از ابتدای به قدرت رسیدنشان از بریتانیاییها و آمریکاییها هم به شدت میترسیدند و هم به شدت متنفر بودند و هر دو، تئوری توطئهای را که فکر میکردند هرچه غربیها بگویند همین خواهد بود تا لحظه آخر زندگیشان داشتند. اما بعضی وقتها که احساس اقتدار میکردند با آنها مخالفت میکردند.
یعنی در عین حال که از امریکا و انگلیس متنفر بودند مجبور به حرفشنویی و اطاعت از آنها هم بودند؟
بله. هم میترسیدند و هم بدشان میآمد. حتی اگر خاطرات علم را بخوانید، تنها سفرایی که شاه مستقیماً با آنها ملاقات میکرد سفرای امریکا و انگلیس بودند و آنها مستقیما با شاه کار میکردند نه با وزارت خارجه و دولت. و این به دلیل تسلط امریکا و انگلیس در مسائل ایران بود و اهمیتی که در ذهن شاه داشتند. او فکر میکرد آن حرفی که اینها میزنند بسیار مهم و اثرگذار است و اراده اینها است که مسائل ایران را شکل میدهد. ولی در عین حال ما اطلاع داریم شاه از آمریکاییها و انگلیسیها بسیار متنفر هم بود.
از اواخر دهه 1340 خورشیدی یک مقدار مناسبات بینالمللی و داخلی تغییر میکند و درآمدهای نفتی ایران زیاد میشود و شاه از نظر اقتصادی به بلوک شرق نزدیک میشود. در این زمان جنگ سرد به اوج رسیده بود و درآمدهای نفتی هم در حال افزایش بود و شاه متوجه شده بود که در اثر جنگ اعراب و اسرائیل و بحران خاورمیانه آمریکا و غربیها به او بیشتر از گذشته احتیاج دارند و همین طور به این یقین رسید که در بعضی از صنایع ریشهای و بنیادین آمریکاییها هرگز حاضر نخواهند بود به ایران کمک کنند و غربیها هرگز به ایران صنعت فولاد ندادند تا اینکه ایران از شوروی خرید. چون غرب نمیخواست ایران صنعت سنگین داشته باشد. لذا اینکه ما بگوییم شاه اساساً از غربیها میترسید درست است و اینکه بگوییم اساساً وابسته بود غلط است.
بعد از عزل رضاخان و تبعیدش به جزیره موریس، نحوه برخورد غربیها با محمدرضا پهلوی چگونه بود؟ آیا با او هم به شکل تحقیرآمیزی برخورد میکردند؟
در شهریور 1320، رضاخان به محمدعلی فروغی که در واقع نماینده بریتانیا در ایران بود و اصلاً رضاخان به همین دلیل به خانه او رفت میگوید که برای سلطنت کاری کن. فروغی هم به او میگوید: اعلیحضرت برای شما نمیتوانم کاری کنم ولی برای پسرتان شاید بتوانم و رضاخان هم قبول میکند. شما ببینید این سلطنت تا این حد بازیچه قرار میگیرد. حتی شایعاتی بود که بریتانیاییها میخواهند محمدحسن میرزا برادر و ولیعهد احمدشاه را به ایران برگردانند و شاه کنند.
تا جنگ جهانی دوم بریتانیا قدرت قاهره جهان بود و ایالاتمتحده بعد از جنگ جهانی دوم از خاکستر این جنگ و از نابودی همه کشورهای درگیر این جنگ سر برآورد و قبل از جنگ جهانی دوم بریتانیا یکی از مقتدرترین کشورهای جهان بود که همسایه ایران هم محسوب میشد. اگر پاکستان الان را شما فکر کنید در سال 1948 میلادی مستقل شده تا سه سال بعد از جنگ جهانی دوم بریتانیا همسایه دیوار به دیوار ایران بود و از طریق نائبالسلطنه هند و از طریق لندن میتوانست هرگونه تغییری در مناسبات ایران پدید بیاورد.
در غیاب روسیه تزاری که به اتحاد شوروی تبدیل شده ولی هنوز قدرتمند نشده بود، بریتانیا مدت 10 تا 15 سال در ایران یکهتازی کرد و میتوانست هرگونه تغییری در ایران پدید بیاورد. ولی وقتی این مناسبات با قدرت گرفتن شوروی و هیتلر بهم خورد، دولتها در ایران رفتارشان عوض شد و بعد که شوروی و انگلیس با هم علیه هیتلر متحد شدند دوباره ایران پشتیبانش را از دست داد و وقتی پشتیبانش را از دست داد در برابر انگلیس کوتاه آمد. همانطور که از سال 1332 به بعد که آمریکا و بریتانیا در ایران همپیمان میشوند، باز هم دولتها در مقابل آنها کوتاه میآیند و وابسته به غرب میشوند.
حسین فردوست در خاطراتش درباره تحقیر محمدرضا پهلوی توسط انگلیسیها صحبت میکند و میگوید که در شهریور 1320 از سفارت انگلیس به شاه دستور دادند به رادیو برلین گوش ندهد و او هم قبول کرد. چه نمونههایی از این قبیل برخوردهای تحقیرآمیز غربیها با محمدرضا پهلوی وجود دارد؟
شما حتماً ماجرای ملاقات شاه با سه نفر از رهبران متفقین در تهران را شنیدهاید که آنها بسیاربسیار تحقیرآمیز با شاه برخورد میکنند. هم چرچیل و هم روزولت. فقط استالین فردای آن روز وقتی میفهمد که اینها اینگونه تحقیرآمیز با محمدرضا پهلوی به عنوان شاه ایران برخورد کردند، خودش به دیدار شاه میرود و به شاه هدیه میدهد و سعی میکند از شاه دلجویی کند. شواهد هم نشان میدهد که از شاه هم خوشش میآید. در یک کشور اشغال شده یک جوان 22 ساله پادشاه ایران میشود که تحقیر و اشغال شده است. به نظر من آن ملاقات و آن نحوه برخورد سه رهبر متفقین با شاه توهینآمیزتر از آن قضیه گوش ندادن به رادیو برلین است.
اما به جز اینها، باز هم موارد دیگری وجود دارد. اگر شما به خاطرات علم مراجعه کنید، میبینید که شاه دائماً در گفتگوهایش با علم از دورهای که غربیها هم شاه و هم ایران را تحقیر میکردند به تلخی یاد میکند و به نظر میرسد که تا پایان عمر یک عقدهای از این جهت داشت. و بعد از اینکه درآمدهای نفتی ایران زیاد شد شاه بعضا با انگلیسیها رفتار بدی داشت که این نوع رفتار در واقع بازتاب همان تحقیر شدنهایی بود که در آن دوره به او تحمیل میشد.
این حقارتها و ضعفهای محمدرضا پهلوی در عرصه بینالمللی در عزل و نصبها هم دیده میشود؟
بله. در سال 1320 که ایران تحت اشغال بود و شاه ایران هم شاه یک کشور تحت اشغال محسوب میشد. یعنی تحت قوانین یک کشور اشغالی با او عمل میشد و بعد از کودتای 28 مرداد هم میبینیم این رابطه به ایالات متحده آمریکا منتقل میشود. یعنی شاه وقتی میخواهد فضلالله زاهدی، نخستوزیر را عوض کند مجبور میشود با آیزنهاور ملاقات کند یا وقتی میخواهد علی امینی را برکنار کند ناچار میشود موافقت کندی را جلب کند و تنها وقتی شاه به کندی اطمینان میدهد که من خودم اصلاحات را در ایران انجام میدهم آمریکاییها موافقت میکنند که علی امینی کنار برود. بعد از او علم به نمایندگی از بریتانیاییها در ایران نخستوزیر میشود.
درواقع بعد از کودتای 28 مرداد آمریکاییها و انگلیسیها مستقیماً در عزل و نصب نخستوزیرها در ایران دخالت میکردند و نقش داشتند و شاه گاهی اوقات برای این عزل و نصبها مجبور بود به آمریکا برود و نظر آنها را جلب کند.
برای عزل و نصب نخستوزیرها، موارد زیادی بوده که شاه مجبور بود طبق خواسته غربیها عمل کند. یکی دیگر از نخستوزیرهایی هم که قبل از پیروزی انقلاب شاه ناگزیر شد با نظر آمریکاییها تعیین کند حسنعلی منصور بود. من این موضوع را فقط به عنوان یک نظریه و یک فرضیه مطرح میکنم که شاه از کشته شدن منصور خشنود شد بهخاطر اینکه منسوب آمریکاییها بود و حسنعلی منصور هم خیلی با تبختر و اقتدار با او برخورد میکرد. پدرش نخستوزیر بود و سوابق خانوادگیاش خیلی روشنتر از سوابق خانوادگی شاه بود و شاه نمیتوانست او را تحمل کند.
حتی هویدا هم از طرف جناح آمریکایی به شاه تحمیل شد اما هویدا بعد از این که شاه قدرتمند شد و توانست سر از چنبره اطاعت غرب به آن شکل تحقیرآمیز قبل بیرون بیاورد موفق شد که نظر شاه را جلب کند.
این دو سفارت و سفیر نقشی بسیاربسیار مهمتر از دو سفارتخانه معمولی در ایران ایفا میکردند. کافی است شما به خاطرات علم مراجعه کنید تا نقش این سفارتخانهها را کاملاً ملموس ببینید.
همانطور که گفتم شاه به لحاظ روانی هم از آمریکا و انگلیس بسیار میترسید و هم بسیار از آنها متنفر بود. او به این خاطر که فکر میکرد در سازمان برنامه یک عده امریکایی علیه او توطئه میکنند، به آن سازمان حمله میکرد. یعنی دائماً بین ترس و نفرت همزمان در نوسان بود. درست مثل آن حسی که رضاخان نسبت به بریتانیاییها داشت.
در رابطه با شاپور ریپورتر هم همینطور است. ما میدانیم که او با سرویسهای امنیتی بریتانیا کار میکرد و اطلاعات میداد و اطلاعات میگرفت و شاه در خیلی از موارد در مورد بعضی از رجال خودش داوری میکرد و میگفت فلانی انگلیسی است یا آمریکایی است. یعنی میدانست آنها میروند و اطلاعات میدهند ولی امکان این که بتواند با اینها برخورد کند نداشت. او یا در عالم واقع آنها را خیلی نیرومند میدانست و یا فکر میکرد که اینها حاکم سرنوشتش هستند.
این موضوع تا آخر سلطنت محمدرضا پهلوی وجود داشت و آخرین ملاقاتهایی که شاه با سفرایی مثل سالیوان داشته بسیار ملاقاتهای تلخی بود و شاه فکر میکرد که آنها میتوانند او را حفظ کنند در حالی که اینها قادر به هیچ کاری در مقابل توده مردم نبودند. در مجموع، هم آدمها و هم سیستمها، اساسا براساس منافع خود حرکت میکنند و وابستگی یا همبستگی به این و آن را باید در چارچوب این منافع ببینیم نه وابستگی بیچون و چرا یا ازلی و ابدی.