متفاوت است؛ این را در مقایسهای در ذهنم با تصویر سایر مراکز ترک اعتیاد میتوانم متوجه شوم اما حرفهای زنان نیز گویای این تفاوتهاست؛ زنان معتاد خماری کشیدن را یکی از دلایل نارضایتی میدانند و میگویند که اینجا خماری نمیکشند. حضور کودکان با دکوراسیون محل اقامت، فضا را شبیه یک دورهمی زنانه کرده است. اینجا «مرکز درمان اعتیاد و بازتوانی مادر و کودک» است؛ جایی در میدان خراسان.
به گزارش به نقل از مهرخانه،حوالی میدان خراسان در انتهای خیابانی که آپارتمانهای مسکونی قد کشیدهاند، پارک کوچک و آرامی جا خوش کرده است. شاید تا چند ساعت دیگر که مدارس تعطیل شوند، هیاهوی پارک، محله را از این سکوت و آرامش دور کند. از پارک رد میشوم و ساختمانی که هیچ شباهتی با دیگر ساختمانهای اطراف ندارد، قدعلم میکند. تابلویی ندارد اما برای من که به دنبال آنجا هستم پرواضح است که مسیر را درست آمدهام؛ دیوارهای کوتاهی که با نردههای فلزی بلند شدهاند و پشت آنها ایرانیتها فضای داخلی را کاملاً پوشانده است.
پس از گذر از این دیوارهای بلند فضا کاملاً تغییر میکند؛ ساختمانی با سنگهای مرمری در میان حیاطی بزرگ و پر از باغچه قرار گرفته است. در گوشهای از حیاط چند آلاچیق ساخته شده؛ یکی از آنها بوفه است، یکی اتاق سیگار و سایرآلاچیقها بلااستفاده هستند. در گوشه دیگری میز پینگپنگی وجود دارد که شاید سرگرمی پایان کارهای روزانه است. نگهبان مرکز به سمت در ورودی ساختمان راهنماییام میکند. بالای در ورودی بنری با عنوان «مرکز درمان و بازتوانی مادر و کودک» نصب شده است.
اینجا مأمنی است برای زنانی که سالها «اعتیاد» هویت آنها را شکل داده بود و حالا تصمیم دارند این هویت را کمی تغییر دهند. در ورود من به پلهها زنی در حال پوشاندن کفش کودک 3 یا 4 سالهاش است. نیمنگاهی به من میکند و کارش را ادامه میدهد. به طبقه بالا میروم؛ اتاق مددکاری، اتاق روانشناس و مهدکودک تابلوهایی هستند که در نگاه اول خودنمایی میکنند. در کنار آنها قسمتی نیز به پزشک و ماما و تختهای درمانی اختصاص یافته است.
جایی برای زندگی
با سارا اسمیزاده، مدیر واحد زنان جمعیت تولد دوباره همراه میشوم تا بازدیدی از محل اقامت مادران و کودکان حاضر در مرکز داشته باشم. بهواقع آنها در این مرکز زندگی میکنند. این مرکز حتی با کمپهای خصوصی ترک اعتیاد نیز قابل قیاس نیست. اینجا زنان میآموزند چگونه زندگی کنند؛ آشپزی و نظافت برعهده خودشان است و نوبتی این کارها را انجام میدهند.
سالن محل زندگی این زنان فرش شده است و تعدادی اتاق در اطراف آن قرار دارد. تلویزیون برای استفاده مشترک در سالن قرار گرفته است. مبلمانی مناسب و تابلوهای نصبشده روی دیوارها در کنار دو میز غذاخوری، فضا را به محیط خانه شبیه کرده است.
تعدادی از زنان به استقبالمان میآیند؛ کودکی با خنده به داخل یک اتاق میرود و با چشمان روشن و لبخند پر از شیطنتش از پشت مادرش ما را نگاه میکند؛ امیرطاها صدایش میکنند. شاید 2 یا 3 ساله باشد. یکی از مادرها با نوزادی در آغوش و داروهایی در دستش وارد سالن میشود و روی یکی از مبلها مینشیند تا داروی فرزندش را بدهد. زن دیگری بدون توجه به ما در گوشهای از سالن مشغول بافتنیهایش است.
حضور 24 ساعته روانشناس در بخش اقامتی
برخی اتاقها یک نفره هستند و یک تخت مادر و یک تخت کودک به همراه یک کمد در آن قرار دارد. اما بعضی اتاقها چند تخته هستند. اسمیزاده درباره چرایی اینگونه تقسیمبندی میگوید: ممکن است مادری بسیار مسؤولیتپذیر باشد و روی فرزندش نظارت کند؛ در نتیجه اتاق خصوصی در اختیارش میگذاریم. البته مسؤول شیفت روی وضعیت این اتاقها نظارت دارد. افرادی که به تازگی به مرکز آمدهاند یا کنترل مناسبی روی کودک ندارند، به اتاقهای چند تخته هدایت میشوند. طی24 ساعت شبانهروز یک روانشناس اختصاصاً در قسمت اقامتی حضور دارد و بر مراقبت مادران از کودکان، رفتارشان و گذراندن زندگی روزمره نظارت میکند.
روی یکی از درها کاغذی با عنوان «اتاق خدمتگزاران» نصب شده است. تفاوت ویژهای با سایر اتاقها ندارد. اسمیزاده در مورد این اتاق میگوید: خدمتگزار کسی است که چندین ماه از شروع تغییر سبک زندگیاش گذشته است. مثلاً دو نفر را داریم که حدود یک سال از ترک مصرف مواد آنها گذشته است و سعی کردهاند سبک زندگی خود را تغییر دهند. این افراد گروهی هستند که نیاز دارند، مدت بیشتری اینجا بمانند و نمیتوانند به خانواده قبلی بازگردند؛ زیرا خانواده مصرفکننده است یا شرایط مناسبی ندارد. گاهی نیز این افراد حتی جایی را ندارند که بروند و برایشان لازم است که بیشتر در اینجا بمانند. زمانی که این افراد به حدی از توان جسمی و روحی رسیدند، با عنوان خدمتگزار در مرکز میمانند و وظایفی را نیز برعهده میگیرند. بیشترین وظیفهشان مدیریت سایر مددجویان است.
او ادامه میدهد: سبک اینجا به این شکل است که هرکسی کار خودش را انجام میدهد؛ یعنی نوبتی آشپزی میکنند؛ لباس میشویند و نظافت میکنند. اگر کسی در مراقبت از فرزندش مشکل داشته باشد، خدمتگزار از او نگهداری میکند. همچنین این افراد تقسیم وظایف داخلی را انجام میدهند و نظارت کلی روی آشپزخانه دارند. در این فرآیند، توانمندیهای زندگی خودشان نیز بهتر میشود.
بهاره 37 ساله و کودکی 8 ماهه
در کنار مادری که مشغول دادن دارو به کودکش است، مینشینم تا از خودش بگوید. کودک که دارو را با سرنگ خورده بود، همچنان مشغول مکیدن سرنگ بود. مادرش میگوید که آرمان هشت ماهه است و مشکل قلبی دارد و مرکز، آرمان را برای درمان به متخصص قلب برده است.
نامش بهاره است و 37 سال از سنش میگذرد اما چهرهاش با 37 سالههایی که میشناسم فرق میکند. در مورد چگونگی مراجعه به این مرکز از او میپرسم که میگوید: اینجا را دوست دارم و با پای خودم آمدم. از طریق دامادمان با مرکز آشنا شدم. او قبلاً بعد از 8 سال اعتیاد در یکی از مراکز این مؤسسه ترک کرده بود و به من پیشنهاد داد که اگر دوست داری با پای خودت برو؛ خیلی جای خوبی است. تأکیدش این بود که بگویم من میتوانم و میخواهم مواد را ترک کنم و به عنوان یک بهاره دیگر از اینجا بیرون بیایم. من هم مصمم شدم و به این مرکز آمدم.
سیگار که میکشیدم مراقب بودم دودش به پسرم نخورد
صدای زن دیگری را از پشت سرم میشنوم که چند بار اعلام میکند: «بچهها! ساعت سیگاره». به بهاره میگویم که اگر میخواهد سیگار بکشد، برود. میگوید: نه. تمام بچهها به آنجا میآیند و بچههایشان را میآورند. اتاق سیگار پر از دود است. من نمیروم. حتی قبلاً که سیگار میکشیدم، مراقب بودم که دود سیگار به پسرم نخورد. دو تا بچه دارم. آن یکی پسرم 16 ساله است.
دندونم درد میکرد؛ همسرم گفت دود بگیر
از بهاره میخواهم تا از چگونگی شروع اعتیادش بگوید. او اینچنین توضیح میدهد: اول از همسرم شروع شد. عقد که کردیم دندان و کلیهام درد میکرد. گفت دو سه روز دود بگیر، راحت میشوی. با تعجب گفتم من دود بگیرم؟! گفت بیا من برایت میگیرم. افتادم در چاله و بعدش از چاله به چاه. تریاک استفاده میکردم و بعد از آن بهصورت تفننی شیشه مصرف کردم.
بهاره چهرهاش را در هم میکشد و ادامه میدهد: اصلاً نفهمیدم کی در مواد افتادم؛ اصلاً نفهمیدم. یکدفعه نگاه کردم دیدم 2 ساله در شیشه افتادم. الان هم حدود یک سال است که شوهرم سرکار میرود اما دریغ از حقوق خوب. در یک شرکتی است که بلوکهای جدولهای وسط خیابان را تولید میکنند. مسؤولان شرکت میگویند شهرداری پول نمیدهد، ما هم نمیتوانیم بدهیم. زمانی هم که حقوق میدهند، تمام وام و اقساط خانه را برمیدارند و باقیمانده ماهی 350 هزار تومان میشود که آن را نصف میکنند و هر 15 روز نیمی از حقوق را میدهند. نمیدانستیم چه کار کنیم. سر یکسال پیر شدیم.
سرویس مدرسه بودم
از او میپرسم در صورت درمان امکان اشتغال دارد که پاسخ میدهد: قالیبافی و قلاببافی بلدم. میتوانم کار کنم. در محله قبلی که زندگی میکردیم، حدود 4 یا 5 سال سرویس مدارس بودم. اما بعد از تغییر محل سکونتمان به محله آشنا نبودم و سرویس نرفتم و فقط حقوق همسرم بود. او به من میگوید تو فقط خوب شو. خودش هم الان خوب شده و دیگر مصرف ندارد و متادون میخورد. من وضعم خوب است برخی از افراد را میآورند که جایی برای خواب ندارند و خیابانی هستند. خماری باعث میشود که ناراضی باشیم اما اینجا خماری نمیکشیم. با هم کمک میکنیم و کار میکنیم. به صورت نوبتی یکی پلهها را تمیز میکند یکی آشپزی میکند و... .
بهاره با تأکید بر اینکه دوره درمانش 28 روز است، ادامه میدهد: زنانی که میگویند رویمان نمیشود که ترک کنیم، واقعاً اینجا جای خوبی است که برای ترک بیایند. همه چیز را کنار بگذارند و خانواده؛ نمیدانم چطوری بگویم...؛ به زندگی عادی برگردند. حرفهایم یادم میرود. با قرصهایی که میخورم کلمات را فراموش میکنم. به پسرم میگویم داری میبینی وضعیت ما را که چقدر اذیت میشویم. بزرگ شدی و میبینی که من و پدرت به هر دری میزنیم. پس تو کاری نکن که به چاله بیفتی. سرش را پایین میاندازد و رویش نمیشود چیزی بگوید. پسرم رشته کامپیوتر میخواند. قسطی لپتاپ خرید و در موبایلفروشی کار میکند تا بتواند اقساطش را بدهد.
کیت مثبت؛ مانعی برای ورود مجدد
با بهاره خداحافظی میکنم و به طبقه بالا بازمیگردم. کودکی سوار موتور پلاستیکی شده است و در راهرو بازی میکند. مادرش سراسیمه از اتاقی به اتاق دیگر میرود. امیرطاها هم به طبقه بالا آمده و میخواهد سوار موتور شود؛ دو کودک کمی تلاش میکنند تا بتوانند هر دو از این اسباببازی استفاده کنند. مادربزرگ آن کودک روی صندلی انتظار نشسته و میگوید: پیش خودم بود. دامادم گفت نگذارم با کسی ملاقات کند. من که زن 60 ساله هستم که دروغ نمیگویم.
کودک بهانه مادرش را میگیرد و گریه میکند و زمانی که به آغوش مادر میرسد آرام میشود. مادرش زنی جوان است؛ میگوید: «بهم میگن زدی.» در ابتدا تصور میکنم کودکش را زده است اما زمانی که اضافه میکند کیتم مثبت بوده، متوجه میشوم نتیجه آزمایش اعتیادش مثبت بوده است. یکی از زنان حاضر در راهرو با اشاره چشم به سمت همان زن میگوید: پاک شد و از اینجا خارج شده بود؛ میخواست دوباره برگردد اما کیتش مثبت بوده است. مادرشوهرش مصرفکننده است. مثل اینکه با شوهرش ملاقات حضوری رفته. من نمیدانم چه شده است.
از آن زن میخواهم خودش بگوید چه اتفاقی افتاده که اینطور توضیح میدهد: شوهرم به خاطر مواد گیر کرده و الان در زندان بلاتکلیف است.
مسؤولان مرکز صدایش میکنند و میرود تا ببیند میتواند در اینجا بماند یا نه. به او اعلام کردهاند که فعلاً باید برود و دو یا سه روز طول میکشد تا تصمیمی برایش گرفته شود.
شوهرم و خانوادهاش بچهام را برای ملاقات نمیآوردند
زن دیگری که سرتا پا سیاه پوشیده است، میگوید میخواهد صحبت کند. خودش را ندا معرفی میکند. 30 ساله است. اما چهرهاش چیز دیگری میگوید. دندانهایش عموماً ریخته یا پوسیدهاند. با او همراه میشوم. میگوید بار اولی که به این مؤسسه آمدم بچهام را تازه زایمان کرده بودم و 10 روز بعد از زایمان خانه را ترک کردم و به اینجا آمدم. مدتی ماندم اما شوهرم و خانواده او همکاری نمیکردند که بچهام را بیاورند تا ببینم. واقعاً عصبی شدم و از مرکز مرزداران رفتم. بعد از اینکه فرزندم را دیدم و متوجه موضوعاتی شدم، سعی کردم دوباره به مرکز برگردم. ناامید شده بودم و هیچ پشتوانهای نداشتم. اینکه یک ماه خانه این و یک ماه خانه آن باشم برایم سخت بود. مدتی خوابگاه گرفتم. قبلاً 63 روز در مرزداران بودم. بعد که رفتم به هر چنگ و دندانی تا شش یا هفت ماه پاک بودم.
او ادامه میدهد: شوهرم الان با مادرش زندگی میکند و بچه پیش اوست. وضعیت مالی خوبی ندارد که بتواند خانهای رهن کند تا بالای سر بچهام باشم. میگویند خیّر زیاد است اما ما ندیدیم. حداقل دندانم درست شود یا با شوهرم بتوانیم جایی را رهن کنیم. شوهرم الان 6 سال است که پاکی دارد. شاغل است اما ماهانه حدود 1 میلیون تا 1 میلیون و 200 درآمد دارد که با این مبلغ نمیتوان یک زندگی را با یک بچه شیرخوار گذراند. الان بعد از 6 ماه مدام به دادگاه میروم تا بتوانم ملاقات قانونی با فرزندم داشته باشم.
ندا از چگونگی ورودش به اعتیاد اینطور میگوید: من دو بار ازدواج کردم. در 19 سالگی با فردی که پدرش هلندی و مادرش ترکیهای بود ازدواج کردم و نمیدانستم این فرد اعتیاد دارد. تا آن سن به جز تریاک هیچ چیز دیگری را ندیده بودم. بعد از 6 ماه متوجه شدم شوهرم معتاد است. بعد از اینکه کمی کمکش کردم و دیدم ترک نمیکند، تصمیم گرفتم که طلاق بگیرم. او بسیار به من وابسته بود و هنوز بعد از این همه سال از جداییمان زن نگرفته است. میدانم که مثل دیوانهها عکسهایم را به دیوار خانهاش زده است
آدم توانایی هیچ کاری را ندارد چه برسد به فکر کردن
او تصریح میکند: به ایران آمدم و بینیام را عمل کردم و دکتر قطرههایی را برای تنفس بهتر به من داده بود. به دوستانش گفته بود که زنم به دلیل اعتیاد میخواهد از من جدا شود و دوستانش پیشنهاد داده بودند که در قطره بینی من مواد بریزد تا من وابسته شوم و گفته بودند که اگر وابسته شود محال است بتواند قسر در برود.
6 ماه از اعتیادم میگذشت و نمیدانستم که معتادم. یک روز او به ترکیه رفته بود و من در هلند بودم. صبح از خواب بیدار شدم دیدم دردهایی سراغم آمده که واقعاً نمیتوانستم تحمل کنم. زنگ زدم گفت برو روی یخچال چیزی گذاشتهام. چند بار دیده بودم جلوی خودم کشیده بود. من آنقدر درد داشتم اصلاً فکرم کار نمیکرد. آدم به رعشه میافتد و توانایی هیچ کاری را ندارد چه برسد به فکر کردن. یکی دو دود گرفتم و دیدم حالم کمی خوب شد. بعد از آن خیلی با خودم فکر کردم که چرا من اینطوری شدم و افسردگی گرفتم.
گفتم من زندگیام تمام شده است. قید همه چیز را زدم و غرق شدم. به خاطر شغل همسرم مجبور بودیم هر سه ماه یکبار در کشورهای مختلف نمایشگاهی برگزار کنیم. به این سفرها میرفتم. بعداً گوشهگیر شدم و از خانه تکان نمیخوردم.
حمایت خانوادگی نداشتم
از ندا درباره حمایتهای خانوادهاش میپرسم که پاسخ میدهد: من پدرم را از دست دادم و مادرم ازدواج کرد. هیچ حمایتی از خانواده نداشتم. حتی بعد از ازدواج شوهرم برایم جهاز گرفت. تنها عیب شوهر اولم اعتیادش بود. موقعیت تحصیلی و مالیاش خوب بود. طوری بود که تمام خانوادهام به زندگیام حسادت میکردند که چرا من مثل پرنسس زندگی میکنم. یکی دو سال بعد که به ایران آمدم، این پسری که الان شوهرم است، عاشقم شده بود.
او میافزاید: من انقدر عصبی شدم و در بحرانی به سر میبردم که اصلاً نمیتوانستم عاقلانه فکر کنم. حتی زمانی که عقد او شدم از ته دل جیغ میزدم و گریه میکردم که چرا ازدواج کردم. در این 5 سال هم که با این مرد بودم، یک روز خوش نداشتم. قیافهام افتاد. منی که همیشه بهترین چیزها را داشتم، از پس کرایه خانهاش برنمیآمد. کارهایی میکرد تا من مواد بزنم و تمام بیعرضگیهای خود را روی من انداخت.
ندا با نگرانی از خروجش از مرکز ترک اعتیاد مادر و کودک میگوید: الان نزدیکه سه ماه است که اینجا هستم. کارهای بیرون زیاد انجام دادم. مثلاً آخرین جایی که کار میکردم دفتری بود که پایاننامه مینوشتند. در آزمایشگاه هم کار میکردم. رشته من شیمی است. تمام مدارک تحصیلیام دست شوهر اولم است. به دلیل خرابی دندانهایم رویم نمیشود به جایی بروم. الان باید دندانهایم را بکشم و یک دست دندان مصنوعی بگذارم.
کوکایین، گل، LSD و هروئین
ندا در مورد مواد مصرفیاش میگوید: قبلاً که وضعمان خوب بود و من غرق اعتیاد شده بودم، کوکایین و گل و LSD زده بودم اما این اواخر هروئین مصرف میکردم. قبلاً یکی دو مرکز ترک اعتیاد رفته بودم و همسرم قبل از به دنیا آمدن بچه، حامیام بود ولی الان پشتوانهای ندارم. آنقدر فکرم مشغول است که شبها نمیتوانم خواب آرام داشته باشم. با ترس و لرز میخواهم گریه کنم.
وظایف مراقبتی، مانعی در راه درمان زنان است
پس از صحبت با ندا به سراغ اسمیزاده رفتیم تا جزییات بیشتری در مورد این مرکز به ما بگوید. او در مورد چگونگی شکلگیری چنین ایدهای تصریح میکند: این ایده در سالهای گذشته همواره مطرح بوده است. مسأله این است که بسیاری از زنان در زمان ورود به درمان، همیشه مسائلی را پشت سر گذاشتهاند که دائماً به دلیل وجود آنها به عقب نگاه میکنند؛ زیرا مواردی است که نمیتوان از آن گذاشت. وظایف زنان در سنت فرهنگهای بشری فراهم آوردن مراقبت برای اعضای خانواده از کودک تا سالمند است.
در فرهنگ ما نیز همین است و بسیاری از زنان معتاد، کودکی دارند که طبق فرهنگ وظیفه مراقبت برعهده آنهاست و این باعث میشود که یا فکر درمان به سرشان نزند؛ زیرا فرد مطمئن یا فردی نیست که از کودک مراقبت کند یا وقتی وارد پروسه درمان شوند، دائماً نگران کودک باشند که چه وضعیتی دارد. بر این اساس ایده راهاندازی چنین مرکزی همیشه مطرح بوده؛ زیرا در مراکز دیگر درمان زنان، با زنانی مواجه بودیم که نگرانی فرزندشان را داشتند و گاهی به همین دلیل یا وارد درمان نمیشدند یا زودتر از موعد از درمان خارج میشدند.
او با تأکید بر لزوم ورود رسمی برای اجرای این ایده اظهار میکند: یک ایده زمانی شکل رسمی میگیرد که فضای آن در حوزه سیاستگذاری و برنامهریزی یعنی در بخشهایی که باید مجوز دهند مانند بهزیستی و وزارت بهداشت وجود داشته باشد. پس از ایجاد چنین فضایی، برای اولینبار در سال 94 با مجوز وزارت بهداشت مرکز اقامتی طبی راهاندازی شد و شروع به کار کرد؛ مرکزی بود که از دارو هم بهعنوان کمک استفاده میشد. در پروتکل این مرکز نوشته شده بود که در اینجا در کنار خدمات اصلی، زنان میتوانند کودکان خود را به همراه خود بیاورند. پایلوت کوچکی را شروع کردیم که تعدادی کودک در مرکز حضور یافتند.
مدیر واحد زنان جمعیت تولد دوباره با تأکید بر پرهزینه بودن مرکز طبی، میگوید: آن مرکز را تعطیل کردیم. پس از آن مجوز این مرکز را از بهزیستی گرفتیم. بهزیستی این لزوم را احساس کرده که باید مرکزی اختصاصی داشته باشیم تا تعداد بیشتری مادر و کودک تحت پوشش قرار گیرند. با مجوز بهزیستی و به پشتوانه تجربه کوچکی که از مرکز طبی داشتیم، کار این مرکز شروع شد. در سطح کشور فعلاً یک مرکز مادر و کودک وجود دارد که فعالیت خود را بهصورت پایلوت از مهرماه شروع کرد و احتمالاً پایلوت آن یکساله است. در این مدت باید مستندسازی کنیم و بهزیستی نظارت داشته باشد و کار تحقیقاتی انجام دهد. تیم تولد دوباره نیز با مستندسازی، بررسیهایی را انجام میدهد. کارمندان تا حدودی وجهه محقق نیز داشته و وظیفه بررسی و تحقیق و نوشتن پیشنویس پروتکل را برعهده دارند. در نهایت بهزیستی بهصورت دستورالعمل رسمی آن را ابلاغ میکند.
ظرفیت 20 مادر و 20 کودک
اسمیزاده با بیان اینکه ظرفیت مرکز 20 مادر و 20 کودک است، میافزاید: از ابتدای تأسیس حدود 30 تا 40 مادر و کودک آمدند و رفتند. در حال حاضر 4 بزرگسال و 2 کودک حضور دارند. اینجا تا حدودی سیال است. ورود و خروج کودکان لزوماً با مادر نیست. این کودکان معمولاً اقوامی دارند که ممکن است دو روز کودک را ببرند و بازگردانند. یا گاهی میبینیم حال کودک مساعد نیست و نباید در مرکز بماند که خانواده کودک را میبرد. گاهی مددجو از درمان اخراج میشود. در اینجا به دلیل خاص بودن گروه هدف که زن باردار یا زن دارای کودک است، وضعیت مانند مراکز ترک اعتیاد معمولی مردان نیست که طیف گستردهای از افراد را میپذیرند. به همین دلیل با توجه به شرایط بیرونی جامعه، تعداد افراد حاضر در مجموعه متفاوت میشود. حاضران در این مرکز اغلب بیخانمان، در معرض بیخانمانی و از طبقات اقتصادی اجتماعی پایین هستند. طرحهای ساماندهی و سرمای هوا، مراجعان ما را افزایش میدهد.
ادغام مادران باردار در مرکز مادر و کودک
او در پاسخ به چرایی ادغام مادران باردار در این مرکز با وجود اینکه پیش از این اعلام شده بود مرکز دیگری برای مادران باردار وجود دارد، اظهار میکند: مرکز زنان باردار با مجوز وزارت بهداشت را تعطیل کردیم و همان کار را اینجا انجام میدهیم. هزینه آن مرکز برای ما بسیار سنگین بود؛ در نتیجه همان نفرات را در اینجا نگهداری میکنیم. البته در این مرکز ملاحظات ویژهتری داریم؛ زنان باردار در صورت داشتن شرایط نرمال پذیرش میشوند.
مدیر واحد زنان جمعیت تولد دوباره درباره چگونگی مراجعه زنان به این مرکز اینگونه توضیح میدهد: از همه طریق به مرکز مراجعه میکنند؛ به صورت روتین به تولد دوباره برای درمان مراجعه میشود، در شوش شلتر داریم و گشتهای سیار موبایلسنتر فعال هستند که به پاتوقها میروند و شناسایی میکنند، NGOهای همکار، بهزیستی و شهرداری نیز گاهی برخی افراد را معرفی میکنند. از هر طریقی که این زنان و کودکان به مرکز بیایند، ما خوشآمد میگوییم. اگر مادر و کودکی مراجعه کند و مشکل مالی نداشته باشد، پذیرش میکنیم زیرا مرجع دیگری که مادر و کودک را با هم پذیرش کند، وجود ندارد. اما صرفاً کسانی که مشکل اقتصادی دارند را رایگان پذیرش میکنیم. زیرا قرار نیست خدمات خیریه و بودجه دولتی صرف کسی بشود که مشکل مالی ندارد.
اغلب مراجعهکنندگان، حداقل یک اختلال روانی شدید دارند
اسمیزاده با اشاره به حمایتهای مالی بهزیستی از اجرای این پایلوت تصریح میکند: تفاهمنامهای با بهزیستی داریم که به ازای هر مادر و کودکی که پذیرش میکنیم، مبلغی پرداخت میکند. برنامه مادر و کودک چیزی بود که "آسان بود اول ولی افتاد مشکلها". فکر میکردیم مانند سایر مراکز درمانی اعتیاد است و حالا یک کودک نیز در کنار آن قرار دارد. در مرکز قبلی معمولاً یک کودک حضور داشت. با توجه به اینکه مرکز در مرزداران، با نام طبی و شکل بیمارستانی بود، کسانی مراجعه میکردند که طبقات اجتماعی – اقتصادی بالاتری بودند. در اینجا بعد از 2 ماه فعالیت متوجه شدیم که موضوع بسیار پیچیدهتر است. به شهادت پزشک و پروندههای مرکز، اغلب مراجعهکنندگان، حداقل یک اختلال روانی شدید دارند.
او ادامه میدهد: مبنای ما این بود که افراد دارای اختلالات روانی و کودکان دارای تست مثبت اعتیاد را نپذیریم. قرار بود خانواده این کودکان را به بیمارستان ببرد و سمزدایی شوند و سپس به اینجا بیایند. اما در عمل، چنین فرآیندی ناممکن شد؛ زیرا اگر پذیرش نکنیم این افراد جایی برای رفتن ندارند و از طرف دیگر فردی که مراجعه میکند، پولی ندارد که کودک را به بیمارستان ببرد و حتی در مواردی اقوامی ندارد که این اقدام را انجام دهند. به همین دلیل در بررسیهای بعدی با بهزیستی به این نتیجه رسیدیم که کودکی که مشکل خاصی ندارد؛ مصرفش بالا نبوده یا فقط بخوری بوده را نیز پذیرش کنیم. برخی موارد را تحت هیچ شرایطی نمیتوانیم بپذیریم. مثلاً فردی آمده بود که روزی دو گرم مواد حل میکرد و به کودکش میداد.
مدیر واحد زنان جمعیت تولد دوباره در مورد مشکلاتی که این مرکز با آن روبهرو شد، بیان میکند: مسأله دیگر این است که کودک بهصورت شبانهروزی در این مرکز حضور دارد؛ در ابتدا تصور میکردیم که مادر توانایی مراقبت از فرزند خود را دارد اما در حال حاضر میبینیم که مادران اینجا نمیتوانند از فرزندشان مراقبت کنند و مسؤولیت حقوقی کودک بر عهده ماست. تصور میکردیم میتوانیم با تعدادی نیرو با ویژگیهای خاص کار کنیم؛ اما در حال حاضر میبینیم که باید نیروهای بیشتری داشته باشیم. زمانی که چهار بچه در مرکز حضور داشته باشند، دائماً صدای گریه کودک شنیده میشود. یکی باید به دستشویی و دیگری به پارک برود؛ یکی مادرش را میخواهد و آن یکی دندان درد دارد. بچههایی که به اینجا میآیند، عموماً در شرایطی سختی بودند و در خانوادههای آسیبزایی رشد کردهاند. کار مربی مهدکودک ما با مربی مهدکودک بیرون بسیار متفاوت است. در مهدکودکهای خارج از این مجموعه شاید 14 کودک زیر نظر یک مربی باشد؛ اما در اینجا سه کودک تحت نظارت اوست که باید ویژگیهایی را از او گرفت و آموزههای جدیدی را ارایه داد.
ناممکن بودن حضور کودکان در مهدکودکهای خارج از مجموعه
اسمیزاده میگوید: در ابتدا تصور میکردیم، کودکان حاضر در مرکز را در طول روز به مهدکودکی خارج از مجموعه میفرستیم اما در همان هفتههای اول متوجه شدیم که اصلاً نمیتوان این کودکان را به مهدکودک خارج از مجموعه فرستاد. چراکه علاوه بر نوع رفتارهایی که به لحاظ کلامی و غیرکلامی دارند، پذیرش نشدن و انگ خوردن به آنها، وضعیت را وخیمتر میکند. به همین دلیل تصمیم گرفتیم این کودکان در همین مرکز در مهدکودکی بمانند. حال اگر کودکی مدت طولانیتری حدود سه یا چهار در این مهدکودک ماند و مربی مهدکودک وضعیت کودک را برای حضور در مهدکودک بیرون نرمال ارزیابی کرد، با کمال میل این کار را میکنیم. در حال حاضر کودکان روزی پنج ساعت در مهدکودک هستند و مهارتهایی به آنها آموزش داده میشود.
بهزیستی برای هر مادر و کودک یک میلیون و 300 هزار تومان پرداخت میکند
او درباره هزینههای صرفشده در این مرکز تأکید میکند: نمیتوان دقیق هزینه را بیان کرد زیرا پیشبینی نشده است. درمان بزرگسالان با داروی عادی رفع میشود. اما کودکان را نمیتوان با این درمانها بهبود داد. بهزیستی برای هر مادر و کودک یک میلیون و 300 هزار تومان پرداخت میکند. اما بودجهای که بهزیستی در نظر میگیرد براساس مراکز عادی ترک اعتیاد است. در آن مراکز هیچ اتفاق خاصی نمیافتد. اگر در موارد نادری اتفاق خاصی بیفتد، بیمه مسؤولیت مدنی برایش لحاظ میشود. هزینهای که بهزیستی در نظر گرفته، برای خورد و خوراک و کارکنان است. اما در اینجا هزینه داروهای روانپزشکی و سلامت جسمی نیز وجود دارد.
تفاوت هزینه و بودجه
مدیر واحد زنان جمعیت تولد دوباره با اشاره به بیماریهای جسمی مراجعان به این مرکز تصریح میکند: تمام افرادی که به مرکز میآیند، عفونتهای زنانه دارند و باید به متخصص زنان مراجعه کنند؛ آزمایش دهند و بهصورت روتین پماد و دارو مصرف کنند. داروهای روانپزشکی هم هزینه بالایی دارد. حتی سرماخوردگی یک کودک نیز گاهی هزینههای زیادی دارد؛ زیرا نمیتوانیم او را به پزشک عمومی مرکز ارجاع دهیم. بلکه لازم است پزشک اطفال او را معاینه کند. روانپزشک کودک و تغذیه کودک نیز باید متفاوت باشد. در حال حاضر کودکی در مرکز مشکل قلبی دارد که باید داروهای خاصی استفاده کند. تفاوت هزینه و بودجه را از طریق منابع دیگر جمعیت جبران میکنیم.
افراد در مدیریت زندگی روزمره خود نقصان دارند
اسمیزاده در مورد اقداماتی که برای توانمندسازی زنان حاضر در مرکز درمان اعتیاد مادر و کودک تولد دوباره انجام میشود، میگوید: زمانی که مرکزی با ویژگیهای پذیرش همزمان مادر و کودک، با گروه هدف طبقات اقتصادی- اجتماعی پایین، دارای تحصیلات پایین و خانواده آسیبدیده، نداشتن تربیت مناسب، بیخانمان یا در معرض بیخانمانی و در وضعیتی کاملاً بیثبات ایجاد میشود، دغدغهاش صرفاً درمان اعتیاد نیست. یعنی به این صورت نیست که زنی به اینجا بیاید، اعتیاد خود را درمان کند و برود. مسأله این است که این افراد در مدیریت زندگی روزمره خود نقصان دارند. تصمیم داریم در مدتی که زنان در این مرکز هستند، در کنار درمان اعتیاد، روی این قسمت از زندگیشان تأثیر داشته باشیم.
ویزیت سلامت جسمی و روانی مادر و کودک در بدو ورود
او به خدمات پزشکی ارایهشده در این مرکز اشاره میکند و میافزاید: در قسمت پزشکی مادر و کودک در بدو ورود ویزیت و مسائل پزشکی آنها برسی میشود. سیستم درمانی مشخص میشود که قرار است بیماری بدون داروی کمکی حل شود یا روی سیستم دارویی میرود. در بخش روانشناسی نیز پس از انجام بررسیهای لازم، برای آنها برنامه روانشناسی تدوین میشود که بسته به مدت زمان اقامت فرد در مرکز، متفاوت است. همچنین کلاسهای گروهی نیز برگزار میشود. از طرفی مددکار بر اساس برنامه زمانی حضور فرد در مرکز برنامهریزی میکند.
قراردادی برای مدت زمان حضور در مرکز
اسمیزاده درباره مدت زمان حضور زنان در این مرکز اظهار میکند: زیرا در ابتدا اینطور بود که بچهها پذیرش میشدند و توضیح میدادیم که تو لازم داری مدتی اینجا باشی ولی در نهایت اختیاری است و همانطور که با پای خودت آمدی، میتوانی با پای خودت بروی. این رویه تاحدودی اختلال ایجاد میکرد. یعنی یکی میآید و ما برایش برنامه طولانیمدت میبندیم و بعد از 2 هفته با شوهرش صحبت میکند و میرود و سه روز بعد با شوهرش دعوایش میشود و بازمیگردد. یعنی این موارد مطرح است و چون اینجا رایگان است، این اتفاقات بیشتر از جایی میافتد که مردم به ازای یک ماه آن پول میدهند. ما با تیم درمان اینگونه تصمیم گرفتیم که تکلیفمان را با افراد مشخص کنیم. یعنی یا بگوید مثلاً یک ماه میماند یا سه ماه یا بیشتر میماند.
او ادامه میدهد: بعد از سه ماه کسی که واقعاً مشکل نداشته باشد و دوره درمانیاش تمام شده باشد، باید برود. زیرا اینجا ماندن فرد بیش از حد نیاز، هم به خود و هم به سایرین آسیب میزند. ولی افرادی هستند که در مرکز قبل بیش از یکسال مانده بودند. اعتیادشان درمان شده بود؛ اما مسأله حمایتهای بعدی است. یک نفر به مرکز آمده و وضعیتش روی دوزی از متادون ثابت شده و از نظر جسمی حالش خوب است اما اگر از مرکز ترخیص شود، هیچ چیزی ندارد؛ بنابراین اجازه ماندن در مرکز را به او میدهیم که جزو فرآیند بهبودی از اعتیاد است.
درصد بازگشت بهبودیافتگان به چرخه اعتیاد در این مرکز بیشتر از جمعیت عمومی معتادان است
مدیر واحد زنان جمعیت تولد دوباره درباره بازگشت 80 درصد بهبودیافتگان به چرخه اعتیاد میگوید: این رقم، مربوط به جمعیت کلی است و انتظار میرود که این رقم در اینجا بیشتر باشد؛ زیرا آنها آمار را در جمعیت کلی و عمومی میگویند و جمعیت کلی و عمومی از طبقات بالا تا طبقات پایین را شامل میشود و افرادی با حمایتهای اجتماعی مختلف هستند. اما در این مرکز دهک پایین را داریم. علاوه بر آن باید توجه کنیم که با زنان طرف هستیم و مشکلات زنان از نظر توان شغلی و رفتن در اجتماع برای زندگی مستقل بسیار بیشتر از یک مرد است. مردان با مسافرکشی میتوانند هزینههای خود را تأمین کنند. پس مشکلات اقتصادی یکی از علتهای برگشت زنان است.
حمایتهای پس از درمان
اسمیزاده با تأکید بر اهمیت توانمندسازی اظهار میکند: توانمندسازی بحث بسیار دشواری است. منطقی این است که کسی که از یک سبک زندگی مرتبط با مصرف مواد بیرون میآید، نیاز دارد بازتوانی شود و مهارتهای از دست داده را دوباره تا حدی بهدست بیاورد؛ یا اگر در دهههایی از زندگیاش که قرار بوده مهارتهایی یاد بگیرد، مواد مصرف کرده و آن مهارتها را نیاموخته، بیاموزد. این فرد به صورت تدریجی یا ناگهانی تمام سرمایههای اجتماعی خود را مانند حمایت خانواده و حمایت شبکه دوستان از دست داده است و حتی با تغییر ظاهر، ارتباطات اولیه انسانی در جامعه با یک فرد غریبه مانند فروشنده سوپرمارکت را نیز به سختی میتواند برقرار کند. دستیابی به توانمندسازی، شرایط و الزاماتی دارد که آن شرایط را نداریم. فقط میتوانیم در حد توانمان برای این موضوع تلاش کنیم و قطعاً همه موارد به سرانجام نمیرسد. برای درصد پایینی میتوانیم اهداف داشتن درآمد یا محل مستقلی برای زندگی را به نتیجه برسانیم.
او به حمایتهای اجتماعی تولد دوباره از افرادی که بهبود مییابند، اشاره میکند و میافزاید: تولد دوباره همواره مجموعهای از مراکز و خدمات را دارد که بر این اساس، این امکان برای ما مهیاست تا افرادی که فرآیند بهبودی را ادامه میدهند و علاقهمندند سبک زندگیشان را تغییر دهند، در ابتدا با حقوقی ناچیز در مراکز مختلف مشغول به کار شوند. پس از آن، برای برخی از آنها فرصت پیشرفت ایجاد میشود. همچنین خانواده تعدادی از زنان بعد از این مرحله به آنها اعتماد میکند و این زنان از حمایتهای خانواده بهرهمند میشوند. برخی از افراد نیز که بسیار کم هستند، چنین حمایتهایی را ندارند. این افراد میتوانند در قسمتهای مختلف جمعیت کار کنند و مهارتهایی را بهدست بیاورند. با کمک مراجع مختلف، خیرین، شبکه دوستان یا با وامهای بهزیستی میتوان پول پیشی برای خانهشان تهیه کرد. کسانی که ادامه تحصیل میدهند یا کار مناسبی پیدا میکردند، حمایتهای اجتماعی دارند.
مدیر واحد زنان جمعیت تولد دوباره با تأکید بر اینکه برای اشتغال این افراد پس از درمان به آنها اعتمادی نمیشود، میگوید: اگر اعتماد شود بهواسطه تلاش بسیار مددکاران است. به دلیل اینکه برخی از این افراد بیرون جایی را ندارند، مدت اقامت آنها طولانیتر شده است. یکی از برنامههای مددکاری این است که ببینند فرد چه مهارتهایی دارد تا دنبال جایی بگردیم که بتوان این فرد را به آن وصل کرد. یکی از مشکلات از نداشتن مهارتهای متنوع نشأت میگیرد. علاوه بر آن گاهی مهارتهایی که بیان میکنند را ندارند یا آن مهارت در سطح مناسبی نیست. مشکل دیگر عدم پذیرش این افراد در محیطهای بیرونی است.
اسمیزاده درباره امکان اجرای چنین پروژهای در سطح ملی اظهار میکند: تبصره 2 ماده 15 قانون مبارزه با مواد مخدر میگوید باید حمایتهای اجتماعی انجام شود. اما اجراییشدن آن بحث دیگری است. در زمینه اجراییشدن بستر مناسبی در کشور نداریم. مشکل چرخه درمان اعتیاد کشور نیز همین است. از آنجایی که در این مرکز سطح زیر پوشش کوچک است، مددکاران تمام تلاششان را میکنند. در مراکز قبلی افرادی بودند که یا به خانوادهشان بازگشتند یا پس از خروج میتوانستند روی پای خود بایستند؛ اما این را نمیتوان در سطح گسترده پیشبینی کرد. مرکز درمانی جایی برای درمان است و حمایتهای بعد از خروج جزو وظایف انسانیاش است؛ اما مرکز درمانی در شرایطی که حمایتهای اجتماعی وجود ندارد، چقدر میتواند وقت بگذارد؟
لزوم برنامهریزی دولت برای کاهش انگ
او ادامه میدهد: چندان معتقد نیستم که به وظایف دولتی چیزی اضافه کنیم و بگوییم دولت باید این کارها را انجام دهد. دولت اگر بخواهد در این شرایط این افراد را به سرانجام برساند، برای هرکدام باید میلیونها تومان خرج کند. یعنی در این حد که خانه و حقوق ماهیانه در اختیارشان بگذارد زیرا سایر بسترها را نداریم. اما دولت میتواند در سطح برنامهریزی و سیاستگذاری برنامههایش را به سمت کمکردن انگ ببرد. دولت میتواند به سمت ایجاد اشتغال و تغییر نظام آموزش و پرورش برود. بهطور کلی باید سطح رفاه جامعه بالا برود تا شاهد کاهش مشکل اعتیاد و ایجاد حمایتهای اجتماعی بعد از آن و مسائل مرتبط باشیم.
توجه به بدرفتاریهای مادر
او در مورد احتمال بروز آسیبهای به کودک پس از ورود به این محیط درمانی تصریح میکند: شرایط اینجا نظارتشده و کنترلشده است. کودک وارد فرایند چکآپ پزشکی و روانشناسی و مددکاری میشود ولی به مادر انگ نمیزنیم که در زمان مصرف بهطور مثال کودک را زده است. حواسمان به این موضوع است. بنای ما این است که این زن به اینجا آمده و امکان آموختن رفتار صحیح با کودک را دارد. اگر رفتارش تغییر خاصی نکرد یا زمانی که از مرکز خارج میشد، مددکار در مورد آن کودک احساس نگرانی کرد، در آن زمان اورژانس اجتماعی را خبر میکنیم و مددکار اورژانس تصمیم میگیرد.
مدیر واحد زنان جمعیت تولد دوباره با تأکید بر اینکه کودکی که به این مرکز میآید، تمام موارد مانند مصرف سیگار، مواد و درگیری را پیش از آمدن به این مرکز دیده است، میافزاید: نمیگویم که باید دوباره ببیند ولی از یک جایی به بعد نیز نمیتوان کنترل کرد. فرض کنید این کودک همواره در آغوش مادرش بوده و مادرش سیگار میکشیده است و الان نیز مادرش میخواهد در حیاط سیگار بکشد و او هم همراهش میرود. سعی میکنیم طی روز که زنان مشغول کارهایشان هستند، کودکان را تحت مراقبت یک مربی مهدکودک و تربیت او قرار دهیم و این مربی مهدکودک رفتار مادر با کودک را بررسی میکند و با مادران صحبت میکند یا به مسؤول شیفت مشکلات را گزارش میدهد تا کنترل کند.
ساعت وقت نهار را نشان میدهد؛ زنانی که در مرکز دوره درمان خود را میگذرانند، غذا را پختهاند و مدیران را برای صرف نهار دعوت میکنند. امیرطاها در حیاط مشغول بازی است که از مجموعه خارج میشوم با پرسشی در ذهنم که بیجواب ماند؛ امکان اجرای سراسری این پایلوت وجود دارد و اگر اجرا شود، زنان بهبودیافته تا چه حد از حمایتهای پس از درمان برخوردار میشوند؟