3. داستان محاجه ابن عباس با خوارج
از آنجا که حدیث مورد بحث در ضمن داستان محاجه ابن عباس با خوارج اندکی پیش از جنگ نهروان است، به جاست که این داستان بیشتر مورد مداقه قرار گرفته و معلوم گردد که منابع کهن نسبت به این واقعه چه گزارشهایی را نقل کردهاند. منابع مختلف حدیثی و تاریخی در این خصوص گزارشهای متفاوتی به شرح ذیل ارائه دادهاند:
3 ـ 1. از عکرمه ی بن عمار (أبوعمار یمامی) عجلی از أبو زمیل سماک (ابن الولید شرف الدین) حنفی از عبد الله بن عباس نقل شده که ابن عباس برای رفتن به سوی خوارج و مجادله کردن با آنها از علی علیه السلام اذن خواست و علی علیه السلام اکراه نمود که برود و گفت که بر جان او میترسد امّا ابن عباس رفته و آنها (در سه مورد، دو مورد با قرآن و یک مورد با سنت، ذکر خواهد شد) مجادله کرد و در نتیجه دو هزار از شش هزار نفر آنها برگشته و چهار هزار نفر آنها ماندند. (2)
برخی از همین طریق (عکرمه، أبوزمیل، ابن عباس) و تقریباً به همین متن، تعداد افراد را حدود شش هزار دانسته که دو هزار تن برگشته و دو هزار تن منصرف شده و بقیه کشته شدند. (3) لازم به تذکر است که محقق کتاب ابن عساکر، اظهار میدارد که در متن در محل «دو هزار تن انصراف دادند»، سفید بوده که بنا بر تحقیق: خود آن را پر کرده است و ظاهراً این منبع باید کتاب ذهبی باشد، چه غیر از او کسی دیگر چنین مطلبی را ذکر نکرده است. برخی نیز به همین طریق و تقریباً به همین متن، تعداد افراد برگشته را 20 هزار و باقیمانده را چهار هزار دستهاند. (4) در هیچ یک سخنی از این که علی علیه السلام ابن عباس را فرستاده و این که آن جمله مورد بحث را به وی فرموده، وجود ندارد. لازم به ذکر است که حاکم همین خبر را در جایی دیگر، با واسطه عبدالله بن دؤل بین أبوزمیل و ابن عباس نقل میکند (5) که ظاهراً باید سهوی پیش آمده باشد، چرا که دیگران همه بدون این واسطه حدیث یادشده را روایت کردهاند. ضمن این کسی به این نام به عنوان راوی شناخته نشد و آنچه وجود دارد، قبیلهای به نام «بنی عبدالله بن الدؤل» است. (6)همچنین موفق خوارزمی سماک را، سماک ابن زمیل الدؤلی معرفی میکند، بدون آن که میان سماک و ابن عباس واسطهای بیاورد. (7) که در اینجا نیز ظاهراً سهوی در اینجا پیش آمده است، چرا که بر خلاف طریق معمول بوده و کسی نیز بدین نام شناخته نشد.
سه مورد مورد مجادله میان ابن عباس و خوارج
آن سه مورد سؤال و جوابی که گفته میشود ابن عباس در خصوص آنها مجادله کرده، (بنابر منابع مورد مراجعه و یادشده فوقاً) عبارتاند از:
1. حکم فقط از آن خداوند است و چرا علی علیه السلام حکم مردان در امر خداوند قرار داد؟
2. چرا وقتی جنگید نه اسیر گرفت و نه غنیمت برد (اشاره به جنگ جمل)؟
3. چرا نام خود که امیر المؤمنین است، محو کرد، پس امیر الکافرین است؟
که ابن عباس در جواب سؤال اول، به آیه:
«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَقْتُلُوا الصَّیدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ وَمَن قَتَلَهُ مِنکم مُتَعَمِّدَاً فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یحْکمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنکمْ» (8)
و «وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَینِهِمَا فَابْعَثُوا حَکماً مِنْ أَهْلِهِ وَحَکماً مِنْ أَهْلِهَا إِن یرِیدَا إِصْلاَحاً یوَفِّقِ الله بَینَهُمَا إِنَّ الله کانَ عَلِیماً خَبِیراً» (9)
استناد کرده است؛ بدین گونه که خداوند مردان را در امور معمولی و جزئی حکم قرار داده، چگونه در اموری بزرگ چنین نکند. در جواب سؤال دوم، به آیه: «النَّبِی أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ» (10) استناد کرده است؛ بدین گونه که وقتی عایشه امالمؤمنین است، چگونه میتوان او را به اسارت برده و غارتش کرد. در جواب سؤال سوم نیز به این داستان که پیامبر صلی الله علیه و آله لقب خود یعنی رسول الله را هنگام نگاشتن صلحنامه حدیبیه پاک کرد و محمد بن عبدالله نگاشت و پیامبر صلی الله علیه و آله اولی از علی علیه السلام در این امر است که در حقیقت همین مورد، جواب به سنت بوده است و آن مواردی که ابن أبی الحدید از موارد احتجاج به سنت میداند، نیز بسیار فرق دارد. لذا بر خلاف نظر ابن أبی الحدید، ابن عباس هم به کتاب و هم به سنت با خوارج محاجه کرده و هم تعدادی نهاندک از خوارج به حق برگشتند. ضمن این که ظاهراً ابن أبی الحدید با موضوع بالا که ابن عباس به آیات و سنت با خوارج محاجه کرده و این امر تأثیرگذار نیز بوده، و نیز با منابعی که این آیات و سنت را ذکر کردهاند، آشنا بوده است، زیرا دقیقاً همان آیاتی را ذکر میکند که آن منابع در مجادله ابن عباس با خوارج ذکر کرده و اذعان نمودهاند که نتیجهبخش بودهاند. همچنین بر خلاف نظر سیوطی است که معتقد است که ابن عباس فقط با سنّت با خوارج محاجه کرده است.
3 ـ 2. ابن حنبل از عکرمه بن عمار از أبوزمیل سماک بن ولید حنفی از ابن عباس نقل شده که او با خوارج و صرفاً با یک مورد از سنّت، محاجه کرد (11) و سخنی از فرستاده شدن از سوی علی علیه السلام و... ندارد. این در حالی است که برخی از همین طریق، و در خصوص رفتن به سوی خوارج فقط اشاره به لباس زیبایی که ابن عباس پوشیده، اشاره کردهاند که در حقیقت بخشی از داستان رفتن ابن عباس نزد خوارج و مجادله با سه مورد است، با این تفاوت که در این حدیث، علی علیه السلام به ابن عباس فرمان میدهد که نزد خوارج برود امّا هیچ سخنی از مجادله و موارد مجادله ذکر نشده است. ظاهراً مهم در این نقل، جواز پوشیدن لباس زیبا است (12)
3 ـ 3. بدون ذکر سندی، نقل شده که وقتی علی علیه السلام، ابن عباس را [با لشکریانی] به سوی خوارج فرستاد، به او فرمود که برای محاجه با آنان شتاب نکن تا من خود را به تو برسانم. امّا ابن عباس وقتی با آنها مواجه شد و آنها باب بحث را با او باز کردند، وارد بحث با آنها شد و با اتکا بر آیات قرآنی(دو مورد یادشده) به محاجه با آنها اقدام کرد (13) و گفته نشده که تأثیر این مجادله چه بوده و آیا کسی از خوارج برگشت یا نه؟ لازم به تذکر است که ذیل این خبر، مطلبی شبیه به نظر ابن أبی الحدید است که معتقد است ابن عباس فقط با قرآن با آنها محاجه کرده است. همچنین آمده است که خوارج در خصوص حَکم بودن مسلمان، در جواب ابن عباس گفتهاند که اولاً، عمرو بن عاص عادل نبوده است و ثانیاً، صلح میان اسلام و دارالحرب پس از نزول سوره براءه ی منع شده است (14) و سخنی از ابن عباس در جواب این مطالب ذکر نشده است.
3 ـ 4. برخی از کتب کهن و مربوط به تاریخ اسلام، مانند طبری (15) ـ که پس از الطبقات ابن سعد، قدیمیترین کتاب در این موضوع است ـ یافعی (16) و ابن کثیر (17) سخنی از رفتن ابن عباس (شخصاً یا به فرمان امام علیه السلام) به سوی خوارج و محاجه با آنها ندارند.
3 ـ 5 . تحلیل کلی خبر مجادله: همچنان که ملاحظه میشود، نقلهای مختلف داستان محاجه ابن عباس با خوارج: الف. با هم تعارضاتی دارند،
ب. برخی از اخبار بیسند است، ج. نگاهی به تاریخ وفات صاحبان منابع یادشده، نشان میدهد که این تعارض در دورههای مختلف خود را نشان میدهد؛ بدین گونه که در هر دورهای طیف اختلافات و تعارضات تکرار میشود، در حالی که طبیعتاً باید متأخرین کتب خود را با ملاحظه کتب متقدم بنگارند، امّا ظاهراً این مورد، هر کس به اجتهاد و نظر خود عمل کرده است. لذا امکان ترجیح نقلی بر دیگری وجود ندارد. هر چند اجمالاً میتوان پذیرفت که ابن عباس با خوارج به اتکای آیات و سنت محاجههایی داشته است، همچنان که طبیعتاً بایستی چنین امری نزد بزرگان علویان و خوارج در آن زمان شایع بوده باشد. امّا آنچه مورد یقین است، در هیچ یک از منابع یادشده که اشارهای به قول مورد بحث از علی علیه السلام به ابن عباس نکردهاند. همچنین باید متذکر شد که قول منسوب به امام علی علیه السلام که از مراجعه به قرآن منع میفرمایند، با برخی دیگر از احادیث وجوهیه که بر مراجعه و گزیدن وجه بهتر سفارش میکند، در تعارض است.
ج . أبودرداء
از أبودرداء، حدیث وجوهیه، به چند شکل، امّا نزدیک به هم، نقل شده که ذیلاً ذکر میشوند:
1. عبدالرزاق صنعانی(126 ـ 211ق) از معمر [بن راشد](95 ـ 152 ق) از أیوب[سختیانی] (م 132 ق) از أبو قلابه[عبدالله بن زید جرمی] (م104 یا 107 ق) از أبو درداء (م 32 ق) نقل میکند: لا تفقه کل الفقه حتی تری للقرآن وجوهاً کثیره ی ، ولن تفقه کل الفقه حتی تمقت الناس فی ذات الله، ثم تقبل علی نفسک فتکون لها أشد مقتا من مقتک الناس؛ (18)
همانا تو فقیه (دانای) کامل نمیشوی تا این که برای قرآن وجوه بسیاری را ببینی و فقیه کامل نمیشوی تا این که در ذات خداوند، با مردم دشمنی کنی، سپس بر خود روی آوری و با آن بیشتر از دشمنیت با مردم، دشمنی کنی. به نظر میآید که حدیث مرسل باشد، زیرا فاصله صنعانی تا أبودرداء با سه واسطه مستبعد است و احتمالاً این ارسال نزد أبوقلابه باشد.
2. ابن سعد (م 230 ق) از طریق خود از حماد بن زید (م 179 ق) از أیوب از أبوقلابه از أبودرداء چنین نقل میکنند: یقول إنک لن تفقه کل الفقه حتی تری للقرآن وجوها. (19) و هر چند این خبر در ابتدای سند و در چند رجل با عبدالرزاق مشترک است، امّا تقریباً بخشی از خبر ذکر شده است.
به حدیث ابن سعد برخی از متأخرین نیز اشاره کردهاند، امّا بعضاً با اندکی تفاوت. (20) البته به صورت:
«إنک لا تفقه کل...»، (21) البته به صورت: «لا یفقه الرجل کل الفقه...»؛ (22) که ظاهراً این تفاوت به جهت نقل از حافظه یا از نسخههای متفاوت است.
3. أبو نعیم اصفهانی(م430ق) از طریق خود(حماد در این طریق وجود ندارد) از أیوب سختیانی از أبو قلابه ی از أبو درداء نقل میکند: إنک لا تفقه کل الفقه حتی تری للقرآن وجوهاً، وإنک لا تفقه کل الفقه حتی تمقت الناس فی جنب الله، ثم ترجع إلی نفسک فتکون لها أشد مقتک منک للناس؛ (23)
همانا تو فقیه(دانای) کامل نمیشوی تا این که برای قرآن وجوهی را ببینی و همانا تو فقیه کامل نمیشود تا این که به خاطر خداوند با مردم دشمنی کنی سپس به خود روی آوری و با آن بیشتر از دشمنیت با مردم، دشمنی کنی برخی این حدیث أبونعیم را چنین ناقص نقل کردهاند: انک لا تفقه کل الفقه حتی تری للقرآن وجوهاً. (24)
جالب آن که احمد بن حنبل صاحب مسند مشهور که در طرق این حدیث ذکر شده، خود این حدیث را ذکر نکرده است.
4 . ابن عبدالبر (م 463 ق) و ابن عساکر (م 571 ق) از طریق خود از حماد بن زید از أیوب از أبوقلابه از أبودرداء نقل میکنند: إنک لن تفقه کل الفقه حتی تمقت الناس فی ذات الله، ثم تقبل علی نفسک فتکون لها أشد مقتا من مقتک الناس و إنک لن تفقه کل الفقه حتی تری للقرآن وجوهاً. 5(25)
و در ادامه خبر ذکر شده که حماد از أیوب پرسید:
أهو أن تری له وجوهاً فتهاب الإقدام علیه؟ آیا مراد آن است که برای قرآن وجوهی ببینی، پس از اقدام بر آن بترسی [و بر اساس آن تفسیری نکنی]؟
و أیوب پاسخ داد:
نعم هذا هو؛
بله، معنای آن چنین است به هر حال، خبر بالا هر چند تفاوتهایی با خبر عبدالرزاق دارد و صدر و ذیل آن جابجا شده است، امّا در مجموع بر هم منطبق هستند و احتمالاً این اختلاف در نقل خبر، به سبب سهو حافظه باشد. همچنین این خبر در اینجا فقط، سؤال و جواب حماد و ایوب را ذکر کرده است و این در حالی است که حماد در طریق ابن سعد نیز وجود دارد امّا این سؤال جواب را ذکر نمیکند و چه بسا ابن سعد، بر فرض صحت چنین گفتگویی، به این دلیل که از اصل حدیث نیست، آن را از حدیث حذف کرده باشد. ـ برخی فقط ذیل حدیث را: «إنک لن تفقه کل الفقه حتی تری للقرآن وجوهاً» و نیز سؤال و جواب حماد و أیوب را، از ابن عساکر نقل کردهاند. (26) این در حالی که سیوطی نظراتی در تفسیر وجوه دارد که با نظر حماد و أیوب متفاوت است(خواهد آمد).
ـ برخی از شیعیان از متأخرین نیز از أبودرداء چنین نقل میکند:
لا تفقه کل الفقه حتی تری للقرآن وجوها کثیره ی . (27)
بدون آن که سند و متن حدیث را به صورت کامل بیاورند، هر چند آن را مأخوذ از عبدالرزاق صنعانی، ابن سعد و سیوطی گفتهاند.
5 . مسنداً از... صدقه ی ابن عبد الله... از أبو قلابه ی از شداد بن أوس از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است: لا یفقه العبد کل الفقه حتی یمقت الناس فی ذات الله ولا یفقه العبد کل الفقه حتی یری للقرآن وجوها کثیره ی . (28)
اما گفته شده که صدقه ی (بن عبدالله) السمین راوی در این طریق اجماعاً ضعیف است و درست آن است که این حدیث مرفوع نیست بلکه آن از قول أبودرداء و موقوف بر او است، (29) بدین ترتیب که از طریق از أبوقلابه از أبودرداء (در این طریق صدقه ذکر نشده است) نقل شده است:
لن تفقهوا کل الفقه حتی تری للقرآن وجوها کثیره ی ولن تفقه کل الفقه حتی تمقت الناس فی ذات الله ثم تقبل علی نفسک فتکون لها أشد مقتا منک من الناس. (30)
و این همان خبری است که پیشتر از أبودرداء ذکر شد.
همچنان که برخی از شیعیان نیز تصریح به موقوف بودن خبر:
لا یفقه العبد کل الفقه حتی یمقت الناس فی ذات الله عز وجل، وحتی یری للقرآن وجوهاً کثیره ی ثم یقبل علی نفسه فیکون لها أشد مقتاً.
(که بیشتر شبیه به نقل مازندرانی از پیامبر صلی الله علیه و آله است)، بر أبودرداء کردهاند، هر چند خود در همان صفحه شبیه بدان را منسوب به پیامبر صلی الله علیه و آله نقل نمودهاند.(31)
6 . همچنین بدون سند از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: لا یفقه العبد کل الفقه حتی یمقت الناس فی ذات الله ویری للقرآن وجوهاً کثیره ی ، ثم یقبل علی نفسه فیکون لها أشد مقتاً. (32)
یا :
لا یفقه العبد کل الفقه حتی یمقت الناس فی ذات الله عز وجل، وحتی یری للقرآن وجوهاً کثیره ی .(33)
که کمابیش تفاوتهایی با نقل اهل سنت از پیامبر صلی الله علیه و آله دارد.
7 . برخی از شیعیان از قول علیه السلام، بدون تصریح به نامی نقل کردهاند: لا یفقه العبد کل الفقه حتی یمقت الناس فی ذات الله ویری للقرآن وجوهاً کثیره ی ، ثم یقبل علی نفسه فیکون لها أشد مقتاً. (34)
با توجه به این که نزد شیعه، برای ائمه به کار میرود، ظاهراً منظور آن است که این قول به علی علیه السلام منسوب است. به هر حال، این متن حدیث تقریباً شبیه به همان متن منسوب به أبودرداء است که گفته شد برخی از شیعیان (35) تصریح بر موقوف بودن آن بر أبودرداء شده است.
8 . تحلیلی کلی خبر أبودرداء:
1 ـ 8 . در صورت صحت انتساب این سخن به أبودرداء، باید گفت که لفظ فقه در اینجا در معنای لغوی آن، یعنی فهم و درک به کار رفته است، همچنان که در قرآن چنین به کار رفته است:
«لاَ یکادُونَ یفْقَهُونَ حَدِیثاً». (36)
6 «قَدْ فَصَّلْنَا الآیاتِ لِقَوْمٍ یفْقَهُونَ». (37) «وَلکن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً». (38)
«یفْقَهُوا قَوْلِی». (39) و نیز: «لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ...» (40)
(فقط همین مورد، فقه در باب تفعّل به کار رفته است) و فقه به اصطلاح مشهور، در آن دوران ظاهر و رایج نشده بود.
2 ـ 8 . ظاهراً صدر و ذیل خبر أبودرداء به نقل از عبدالرزاق، أبونعیم و ابن عساکر با هم سازگار نیستند و چه بسا این خبر در اصل، دو حدیث بوده که با هم ادغام شدهاند یا این که آن را چنین تقدیر کرد: دو امر است که آدمی را فقیه کامل میکند: دیدن وجوه بسیار برای قرآن، دشمنی با خود و مردم به خاطر خداوند. ولی ظاهر حدیث چنین مفهومی را به صراحت القا نمیکند و برای مثال گفته نشده است که دو امر است که آدمی را فقیه کامل میکند و آن دو... . و بر فرض صحت چنین تأویلی، این دو امر یکی تفسیر و فهم قرآن و دیگر حالت عرفانی خواهد بود، امّا مطلب درخور توجّه آن است که کمال فقه ملازمتی با دشمنی با خود و مردم برای خداوند ندارد. بلکه حداقل میتوان از دشمنی با نفس اماره و دشمنان خداوند سخن گفت و إلّا دشمنی مطلق با خود و با مردم برای خداوند، از اغراض دین شمرده نمیشود بلکه بر خلاف آن است.
3 ـ 8 . همچنان که برخی تصریح شده، این خبر موقوف است. (41) و همان گونه که ملاحظه میشود، خبر یادشده کلاً به أیوب از أبوقلابه منتهی میشود و از این حیث خبر منفرد شمرده میشود.
4 ـ 8 . خبر أبودرداء در مجموع از طرق اهل سنّت بوده و اثری از آن در کتب حدیثی و غیره شیعیان گذشته مشاهد ه نشده است و نقل متأخرین شیعه نیز از منابع اهل سنت است. ضمن این که در کتب حدیثی معتبر اهل سنّت (همچون صحاح سته) نیز ذکر نشده است.
5 ـ 8 . چه بسا، کسانی که تمام حدیث موجود نزد عبدالرزاق را ذکر نکردهاند، آن اضافه را چندان قابل جمع با عبارت مربوط به وجوه قرآن نیافتهاند یا آن را مرتبط به بحث وجوه قرآن ندیدهاند یا آن که از طرقی حدیث را به أبودرداء رساندهاند، که چنین زیادتی نداشته است.
6 ـ 8 . کتاب ابن عساکر از کتب حدیثی شناخته نمیشود، هر چند که شیوه کار و ذکر اخبار مبتنی بر شیوه نقل احادیث است.
7 ـ 8 . در این خبر و امثال آن، دیدن وجوه برای «قرآن» ذکر شده است نه برای الفاظ یا آیات قرآنی، هر چند این احتمال میرود که چنین کاربردی مجازی بوده است و مراد از قرآن، آیات قرآن یا الفاظ آن است.
د . زبیر
1 . از زبیر نقل شده که به فرزندش گفت:
لا تخاصم الخوارج بالقرآن، خاصمهم بالسنه ی .
و ابن زبیر میگوید:
فخاصمتهم بها، فکأنهم صبیان یمرثون (42)
2. نکاتی در باره خبر بالا:
این خبر فقط در کتب لغت و به صورت مرسل ذکر شده است. ضمن این که زبیر نمیتواند گوینده این سخن باشد، زیرا خوارج پس از واقعه صفین به ظهور رسیدند در حالی که زبیر اندکی پس از جنگ جمل کشته شد و به نظر نمیآید که زبیر دیگری منظور باشد، زیرا مراد از زبیر به طور مطلق، صحابه مشهور است، به خصوص ذکر ابن زبیر در این خبر که او نیز شهرت خاص خود را داشته و همچون پدرش صحنهگردان حوادثی در صدر اسلام بوده است، مؤید این احتمال است.
ه . مقاتل
1 . گفته شده که مقاتل در ابتدای کتابش مرفوعاً از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده است: لا یکون الرجل فقیهاً کل الفقه حتی یری للقرآن وجوهاً کثیره ی . (43)
2. نکاتی در باره خبر بالا: 1 ـ 2. مقاتل بن سلیمان(م150ق)، زیدی مذهب و محدّث و قاری و صاحب کتابهایی چند در علوم قرآن از جمله تفسیر بزرگ است. (44)
2 ـ 2. این حدیث به شکل بالا فقط توسط زرکشی و سپس سیوطی (که به احتمال قوی از زرکشی گرفته است) ذکر شده است و در جایی دیگر مشاهده نشد.
3 . نگاهی به مدلول احادیث وجوهیه: احادیث وجوهیه در مجموع شامل عناصر اصطلاحی و مفهومی (مدلولی) چندی است که ذیلاً عناصر مهم آنها، بنابر نظرات مطرح شده، مفهوم شناسی میشود:
الف. در خصوص معنای این عبارت که «قرآن حمّال ذو وجوه است»(حمّال ذو وجوه) و مانند آن، گفته شده است: 1. قابل تأویل و حمل بودن قرآن بر وجوه مختلف. (45)
2. تعدّد معانی قرآن. (46)
3. محتمل وجوهی از تأویل بودن الفاظ قرآن. (47)
4. با توجه به واژه «ذلول» (= رام، مطیع، سهل و آسان (48) که در برخی از تعابیر به کار رفته است، گفته شده است: ظاهر سخن آن است که قرآن از آنجا که دارای وجوه بسیاری است، میتوان آن را بر هر معنایی که خواسته شود، حمل نمود و از این روست که امام علی علیه السلام در ماجرای مجادله با خوارج از استناد به قرآن نهی فرمود. (49) به نظر میآید که چهار معنای بالا یکی هستند، هر چند میتوان به نوعی از تفکیک نیز قائل شد، بدین گونه که در معنای نخست، معانی متعدد تحمیلی است و مفسّر کنشگر است و در معنای دومی معانی ذاتی است و قرآن کنشگر است. معنای سوم نیز محتمل دو معنای بالا است، هر چند ظاهراً تعبیر دیگری از معنای نخست است و معنای چهارم نیز داخل در معنای دوم است.
5 . اشتمال قرآن بر وجوهی از امر و نهی، ترغیب و ترهیب، تحلیل و تحریم (50) این معنا اخیر، تفاوت آشکاری با مجموعه معانی قبلی دارد.
ب. در خصوص معنای «ذلول» نیز گفته شده است:
1. مطیع بودن قرآن نسبت به حاملینش و به زبان آنها سخن گفتن. (51)
2. توضیح دهنده بودن نسبت به معانی خود تا آنجا که فهم مجتهدین (علما) نسبت بدان در نماند. (52) هر چند باید گفت (با توجه مدلول احادیث مورد بحث) که اگر قرآن خود توضیح دهنده بود، نه وجوه مختلف مطرح میگشت و نه نیازی به حمل آن بر بهترین وجه توسط مفسر لازم میآمد، بلکه وقتی که همه آن معانی از خود قرآن باشد، سخن از بهترین وجه معنا نخواهد داشت، همه وجوه بهترین هستند چون قرآنی هستند. لذا چنین تفسیری خود منافی مدلول احادیث وجوهیه است.
ج. در خصوص معنای این عبارت «تا این که برای قرآن وجوه بسیاری ببیند؛ «حتی یری للقرآن وجوهاً کثیره ی » و مانند آن، گفته شده است:
1. برای یک لفظ چند معنای محتمل در نظر گرفته شود و سپس لفظ را بر آنها حمل کند، اگر معانی غیر متضاد باشند و بر یک معنا بسنده نکند (53) که چه بسا مرادش معانی طولی یک لفظ باشد. این نظر به کسی نسبت داده نشده است.
2. از اشارتهای باطنی استفاده شود و فقط به تفسیر ظاهر بسنده نگردد (54) که تقریباً همان حرف قبلی است، چرا که معانی متعدد یک لفظ بعضاً میتواند معانی باطنی باشد. این نظر به کسی نسبت داده نشده است. د. در باره این سخن «فاحملوه علی أحسن وجوهه» نیز دو احتمال دادهاند:
1. حمل قرآن بر بهترین معانیش؛ (55)
2. حمل قرآن بر بهترین آنچه در آن هست، از عزائم نه رخصتها و از عفو نه انتقام (56) و نتیجه گرفته شده که این تعبیر دلالت واضحی بر جواز استنباط و اجتهاد در قرآن دارد (57) که احتمالاً این نظریات در اصل از البرهان باشد. اما باید گفت که وجوه به معنای ترغیب و ترهیب و اوامر و نواهی نیز با این مفهوم ترجیح وجه احسن چندان سازگار نیست، چون ما نمیتوانیم میان اوامر و نواهی برای مثال یکی را بر دیگری ترجیح دهیم، چون امر نسبت به چیز و نهی نسبت به چیز دیگری است نه هر دو نسبت به یک چیز.
پی نوشت:
1. عضو هیئت علمی دانشگاه شهید چمران.
2. السنن الکبری، ج5، ص165-168؛ خصائص امیرالمومنین علیه السلام، ص146-149؛ المستدرک علی الصحیحین، ج2، ص150-152 که آن را صحیح به شرط شیخین می داند؛ السنن الکبری، ج8، ص179؛ جامع بیان العلم و فضله، ج2، ص103-104؛ المناقب، ص260-262.
3. تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص463-464؛ تاریخ الاسلام، ج3، ص588، 590.
4. المصنف، ج10، ص157-160؛ المعجم الکبیر، ج10، ص258-259؛ الحلیه (حلیه الاولیا و طبقات الاصفیاء)، ج1، ص169؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج6، ص239-240، الدر المنثور، ج2، ص158 از طبرانی، حاکم، ابونعیم و بیهقی.
5. المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج4، ص182-183.
6. معجم قبائل العرب، ج2، ص731.
7. المناقب، موفق خوارزمی، ص260.
8. سوره ی مائده، آیه 95.
9. سوره ی نساء، آیه 35.
10. سوره ی احزاب، آیه 6.
11. المسند، ج1، ص342.
12. سنن ابی داود، ج2، ص256؛ الدر المنثور، ج3، ص79 از ابوداود (سجستانی).
13. النهایه فی غریب الحدیث، ج3، ص327؛ الفصول المهمه، ج1، ص500-501.
14. النهایه فی غریب الحدیث، ج3، ص327؛ الفصول المهمه فی معرفه الائمه، ج1، ص500-501.
15. تاریخ الطبری، ج5، ص64-65.
16. مرآه الجنان و عبره الیقظان فی معرفه حوادث الزمان، ج1، ص49.
17. البدایه و النهایه، ج7، ص304.
18. المصنف، صنعانی، ج11، ص255.
19. الطبقات، ج2، ص357.
20. الاتقان؛ الدر المنثور، ج1، ص15.
21. الاتقان، ج1، ص409.
22. فتح القدیر الجامع بین فنی الروایه و الدرایه من علم التفسیر، ج1، ص12، به صورت انک لا تفقه کل الفقه.
23. الحلیه(حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء)ج1، ص112.
24. الاتقان؛ الدر المنثور، ج1، ص15؛ فتح القدیر الجامع بین فنی الروایه و الدرایه من علم التفسیر، ج1، ص12.
25. جامع بین العلم و فضله، ج2، ص45؛ تاریخ مدینه دمشق، ج47، ص173.
26. الاتقان، ج1، ص410.
27. الصحیح من سیره النبی الاعظم صلی الله علیه و آله، ج2، ص268.
28. جامع بیان العلم و فضله، ج2، ص45؛ عمده القاری، ج2، ص55 به احتمال زیاد برگرفته از جامع بیان العلم و فضله؛ میزان الحکمه، ج3، ص2456 بدون تکرار عبارت «لا یفقه العبد کل الفقه» و بدون ذکر سند.
29. جامع بیان العلم و فضله، ج2، ص45؛ عمده القاری، ج2، ص55 به احتمال زیاد برگرفته از جامع بیان العلم و فضله.
30. جامع بیان العلم و فضله، ج2، ص45.
31. میزان الحکمه، ج3، ص2456.
32. شرح اصول الکافی، ج2، ص29.
33. میزان الحکمه، ج3، ص2456.
34. مجمع البحرین، ج3، ص421-422؛ هدایه المسترشدین، ج1، ص54؛ مستدرک سفینه البحار، ج8، ص287.
35. میزان الحکمه، ج3، ص2456.
36. سوره ی نساء، آیه 78.
37. سوره ی انعام، آیه 98.
38. سوره ی اسراء، آیه 44.
39. سوره ی طه، آیه 28.
40. سوره ی توبه، آیه 122.
41. الاتقان، ج1، ص409؛ جامع بیان العلم و فضله، ج2، ص45؛ عمده القاری، ج2، ص55؛ میزان الحکمه، ج3، ص2456.
42. به دندان می گیرند و می مکند سخبهم«سخب: گردنبندهای مهره ای، یمرثون سخبهم کنایه از ناتوانی در جواب است» غریب الحدیث، ج1، ص379؛ الفایق فی غریب الحدیث، ج3، ص238؛ النهایه فی غریب الحدیث، ج2، ص349 و ج4، ص314؛ لسان العرب، ج1، ص462 و ج2، ص190.
43. البرهان فی علوم القرآن، ج1، ص103؛ الاتقان، ج1، ص409.
44. الفهرست، ص227؛ التهذیب، ج10، ص249 به بعد.
45. المجازات النبویه، ص251؛ النهایه فی غریب الحدیث، ج1، ص444.
46. النهایه فی غریب الحدیث، ج1، ص444؛ لسان العرب، ج11، ص175؛ مجمع البحرین، ج1، ص576.
47. البرهان فی علوم القرآن، ج2، ص163؛ الاتقان، ج2، ص476.
48. الاتقان، ج5، ص325؛ النهایه فی غریب الحدیث، ج2، ص 166.
49. جامع الشتات، ص149.
50. البرهان فی علوم القرآن، ج2، ص163؛ الاتقان، ج2، ص476.
51. البرهان فی علوم القرآن، ج2، ص163؛ الاتقان، ج2، ص476.
52. البرهان فی علوم القرآن، ج2، ص163؛ الاتقان، ج2، ص476.
53. الاتقان، ج1، ص409.
54. همان.
55. البرهان فی علوم القرآن، ج2، ص163؛ الاتقان، ج2، ص476.
56. البرهان فی علوم القرآن، ج2، ص163؛ الاتقان، ج2، ص476.
57. البرهان فی علوم القرآن، ج2، ص163؛ الاتقان، ج2، ص475-476.
منبع: نشریه علوم حدیث شماره 56