پدیدار شدن مذاهب فقهی و تأسیس فقه سیاسی اهل سنت (۱)

در این نوشتار چگونگی شکل گیری مذاهب فقهی و فقه سیاسی در سده های دوم و سوم هجری مورد بررسی قرار می گیرد

پدیدار شدن مذاهب فقهی و تأسیس فقه سیاسی اهل سنت (1)
در این نوشتار چگونگی شکل گیری مذاهب فقهی و فقه سیاسی در سده های دوم و سوم هجری مورد بررسی قرار می گیرد. از دیدگاه نوشتار حاضر پیش فرض ها و نگرش های متفاوت فقهای این عصر به منابع، قواعد و چگونگی استنباط احکام سبب شد تا مذاهب فقهی گوناگون شکل گیرند. برداشت های کلامی و دیدگاه پایه گذاران این مذاهب در مورد نسبت رأی و حدیث با یافته های انسانی و داده های متنی و حیاتی در این امر تأثیر داشت. این مقاله به دنبال آن است تا ضمن ارائه گزارشی از این مذاهب، تفاوت های آنها را برجسته سازد و چگونگی پدیدار شدن رویکرد فقهی به مسائل سیاسی در میان اهل سنت را تحلیل کند.
واژه های کلیدی: فقه، فقه سیاسی، رأی، حدیث، اجتهاد، متن گرایی، گذشته گرایی، حکومت، خراج

1- پیدایش فقیهان و تأسیس مذاهب فقهی
 

فقیهان، گروهی از عالمان دینی هستند که فهم و بیان احکام عملی زندگی مسلمانان را برعهده داشتند. این گروه از درون قشری پدیدار شدند که احادیث بر جای مانده از پیامبر را گرد آوری و تدوین می کردند و مرجع بیان احکام قلمداد می شدند. در طول سده اول و دوم هجری، راویان احادیث، بسط یافته و به مثابه عالمان دینی، جایگاهی ممتاز یافتند. با تثبیت این جایگاه، طبقه ای اجتماعی پدیدار شد که نقش مرجعیت دینی را برای مسلمانان ایفا می کرد. در آغاز، وظیفه فهم احکام چندان پیچیده نبود و با مراجعه به احادیث و اخبار انجام می شد، ولی با گسترش نیازها، مسائل و موضوعات جدیدی به وجود آمد که اخبار منقول به آن نپرداخته بودند. افزون بر این، اخبار و احادیث نیز یکدست نبودند و بین آنها و آیات قرآنی و نیز در خود آنها مواردی از ناسازگاری وجود داشت. این موارد، یافتن و فهم احکام شرعی را دشوار و پیچیده کرد و به پیدایش گروهی منجر شد که به دلیل توانایی حل این دشواری ها و فهم احکام مورد نیاز «فقیه» نام گرفتند.
صناعت فقه در شرایطی شکل گرفت که دیگر دانش های زبانی و غیر زبانی همچون صرف و نحو و رجال – که در فهم قرآن و احادیث نقش داشتند- در شرف تکوین بودند. افزون بر این، داده های جدیدی در مورد تنظیم مناسبات اجتماعی و اداره آن به ذهنیت مسلمانان راه یافته بود. در پرتو آگاهی ها و یافته های جدید، برداشت های گوناگون از متون دینی طرح شدند و زمینه برای پیدایش مذاهب فقهی متفاوت فراهم شد. رویکرد متفاوت فقیهان در مورد نسبت رأی و حدیث یا عقل و نقل و چگونگی بهره گیری از داده ها و یافته های جدید به این تنوع عینیت بخشید و مذاهب فقهی گوناگون پدیدار شدند. در آغاز، دو مکتب فقهی حجاز و عراق ظهور یافتند که دو گرایش اهل حدیث و اهل رأی را نمایندگی می کردند. در ادامه، فرایند مرزبندی و غیریت سازی به شکل گیری چهار مکتب فقهی در میان اهل سنت؛ یعنی حنفی، مالکی، و شافعی و حنبلی انجامید.

1-1- ابوحنیفه؛ فقیه اهل رأی
 

نعمان بن ثابت، مشهور به ابوحنیفه، ایرانی تبار بود و در حدود سال 80 (هـ . ق) در کوفه به دنیا آمد (1) کوفه شهری نوبنیاد، که در کناره بصره، یکی از دو مرکز مهم سیاسی فرهنگی و اقتصادی عراق محسوب می شد، جولانگاه فرقه های گوناگون مذهبی و آموزش فلسفه یونان و حکمت ایرانی بود. (2) ابوحنیفه در آغاز، پیشه تجارت در پیش گرفت، ولی سپس در کنار تجارت به فرا گرفتن دانش های زمان خود، به ویژه مباحث اعتقادی و علم کلام پرداخت. در این راستا مدتی نیز در بصره اقامت گزید و سپس به شهر خود بازگشت. از آنجا که کوفه پایگاه فقهی عراق بود، او در نهایت به فقه روی آورد وهجده سال به شاگردی فقیه برجسته این شهر؛ حماد بن ابی سلیمان در آمد. پس از در گذشت استاد، و در سن چهل سالگی، کرسی فقاهت در کوفه را عهده دار شد و با اتکاء به عقل و قیاس، رویکرد جدیدی را در استنباط احکام بنیان نهاد که مکتب فقهی حنفی بر پایه آن تأسیس شد. (3)
رویکرد عقلی ابوحنیفه به فقه در بستر شرایط فرهنگی عراق پدیدار شد. عراق از دیرباز، مرکز تمدن های گوناگون بشری و محل آمد و شد اقوام گوناگون فرهنگی، از ایرانی تا رومی و هندی و عربی بود. چنان که نویسنده الغارات بیان کرده است، سرشت مردم عراق با بحث و گفت و گو در مورد عقاید و مذاهب آمیخته بود و در دوران ساسانیان، مذاهب مانوی و مزدکی در این سرزمین ظهور یافتند. (4) در دوران اسلامی، این ویژگی تداوم یافت و عراق، مرکز مباحث عقلی و اعتقادی و پایگاه فرقه های گوناگون کلامی شد. منش عقل گرایانه مردم این سرزمین، زمینه شد اهل رأی در استنباط احکام را فراهم کرد. عبدالله بن مسعود، صحابه برجسته رسول خدا از نخستین کسانی بود که به عراق آمد و در بیان احکام دینی، چندان به احادیث تکیه نمی کرد. (5)
جدا شدن اهل رأی از اهل حدیث از سده نخست هجری آغاز شد. همچنان که شهرستانی توضیح داده است، گروهی از صحابه پس از رسول خدا، محدودیت نصوص دینی برای پاسخ گویی به موضوعات و مسائل غیرقابل شمارش و نامحدود را دریافتند. اینان هنگامی که با موضوعات جدید روبه رو می شدند، اگر پاسخی از قرآن و سنت بر جای مانده از پیامبر نمی یافتند، براساس آموزه های این دو منبع، اجتهاد و به آنچه در نظرشان عادلانه و منصفانه می آمد، عمل می کردند. در مقابل، گروهی دیگر بر متن مداری تأکید و به گرد آوری روایات اهمیت می دادند و تنها در موارد اضطرار به رأی، عمل و گروه نخست را به اظهار نظرهای دلبخواهانه در امور دینی متهم می کردند. در عصر تابعین، مرزبندی میان این دو گروه، جدی تر و با دور شدن از عصر پیامبر، اقتدار و مرجعیت دینی مدینه و حجاز تضعیف و به تدریج، عراق مرکز اهل رأی شد.
گرد آوری و تدوین مجموعه های احادیث، فاصله اهل رأی و حدیث را کاهش داد، زیرا هر دو گروه در این اعتقاد مشترک بودند که با وجود سنت نمی توان به رأی بسنده کرد. افزون بر این، هر دو گروه به بررسی استناد احادیث و جداسازی احادیث جعلی و دروغ از درست و اعتماد پذیر باور داشتند. از این رو در عصر ابوحنیفه از ضدیت این دو گروه کاسته شد، ولی اهل رأی، احادیث و روایاتی که استناد معتبری نداشتند را نمی پذیرفتند. از دیدگاه آنان، رأی، تنها شامل قیاس نبود و هرگونه دست آورد فکری که در نبود نصوص دینی پس از جست و جو، تأمل و اندیشیدن برای شناخت حکم درست به دست می آمد، را شامل می شد. بنابراین رأی در نزد عقل گرایان کوفی، قیاس، استحسان و عرف را در بر می گرفت. (6) ابوحنیفه با این استدلال که «التابعون رجال و نحن رجال» فضل تقدم گذشتگان را دلیل تقدم فضل آنان نمی دانست و فهم آنان از نصوص دینی را به نقد می کشید و به اجتهاد شخصی اهمیت می دارد.
ابوحنیفه در دو عصر اموی و عباسی می زیست و زمانی به دنیا آمد که نظام اموی با فرمانروایی حجاج بن یوسف در اوج سرکوب و خشونت قرار داشت. در این دوران، ابوحنیفه نسبت به خشونت هایی که به ویژه در حق اهل بیت پیامبر اعمال می شد، واکنش نشان می داد و همچون دیگر معترضان، نظام اموی را نامشروع می دانست. او با وجود جانبداری از جنبش اعتراضی در برابر امویان مشارکت فعال دراقدام علیه آنان نداشت،تنها مدتی به مکه گریخت. موضع سیاسی او در این دوران به شیعه نزدیک بود، از علویان پشتیبانی می کرد و قیام زید بن علی را مشروع می دانست. پس از سقوط امویان، با توجه به نگرش مثبت عباسیان به اهل بیت در آغاز با آنان بیعت کرد، ولی هنگامی که دشمنی شان را با علویان دریافت، از همکاری با آنان خودداری و پیشنهاد قضاوت منصور را و نیز هدایای وی را نپذیرفت. به ویژه پس از کشته شدن محمد نفس زکیه (145 هـ ق) نارضایتی خود را آشکار کرد و مدتی به دستور منصور به زندان افتاد. پس از رهایی از زندان نیز از فتوا دادن و نشست با مردم ممنوع و تا پایان عمرش (150 هـ ق) در حصر خانگی به سر برد. (7)
هرچند ابوحنیفه از علویان جانبداری می کرد و به همین دلیل، آزار و اذیت هایی را متحمل شد، ولی در بحث امامت به نظریه نصب باور نداشت و مبنای مشروعیت را انتخاب و شورا می دانست. او به شایستگی فرزندان علی از نسل فاطمه برای رهبری و غصبی بودن خلافت زمان خود باور داشت. با وجود این او معتقد بود تعیین امام از بین کسانی که شایستگی آن را دارند، باید از راه انتخاب عمومی و شورا صورت پذیرد. (8) او به مشروعیت خلافت ابابکر و عمر و تقدم آنان بر علی (ع) اعتقاد داشت؛ هرچند او را بر عثمان مقدم می دانست. (9) در تمامی جنگ ها حق را به جانب علی (علیه السلام) می داد ولی به مخالفان او ناسزا نمی گفت.
در مباحث کلامی چنان که بیشتر اشاره شد، ابوحنیفه، دیدگاهی نزدیک به مرجئه و قدریه داشت. او همچون مرجئه عمل را شرط ایمان نمی دانست و برخلاف خوارج به کفر مرتکب گناهان اعتقاد نداشت. (10) همانند قدریه، نقش اداره و اختیار انسان در کنش ها و رفتارهایش را می پذیرفت و بسان معتزله، قرآن را مخلوق می دانست. بنابراین به نظر می رسد ابوحنیفه در کلام نیز همسان فقه، جانب عقل گرایی را گرفت.

1-2- مالک؛ فقیه اهل حدیث
 

مالک بن انس در سال 93 ه. ق در منطقه ای نزدیک به مدینه در خانواده ای آشنا به فقه و حدیث زاده شد. سرزمین حجاز، به ویژه مدینه، مرکز قاریان قرآن و روایان احادیث بود و به جدال های کلامی و بحث های عقلی روی خوش نشان نمی داد. مالک در چنین فضای فکری پرورش یافت و در قرائت و حدیث و فقه از استادان سرآمد عصر خویش بهره برد و در پنجمین دهه عمرش فقیه برجسته حجاز شد. او احادیث و اخبار بسیاری را گردآوری و پس از تهذیب و ویرایش برای نخستین بار، آنها را در کتابی با عنوان «الموطا» (11) تدوین کرد.
فقه مالک بر تقدم نصوص دینی و احادیث بر رأی استوار بود و با استناد به جامعیت و کمال دین در زمان پیامبر، پیروی از آثار او را شایسته و پیروی از رأی را ناروا می دانست. (12) ابن خلدون در مقایسه حنفیه با مالکیه به جایگاه برتر اثر و حدیث نزد آنان اشاره می کند. (13) حدیث گرایی مالک، البته به معنای کنار گذاردن مطلق رأی در مقام استنباط نبود، زیرا او مصالح مرسله، سد ذرایع، عادات، استحسان، و استصحاب را معتبر می دانست و در فقدان نصوص معتبر دینی و اجماع به استناد به آنها فتوا می داد (14) با وجود این، نصوص دینی برای وی مرجع اصلی قلمداد می شدند و در قیاس با ابوحنیفه بسیار کمتر از رأی یاری می جست. (15) براساس برخی گزارش ها او در هنگام مرگ (179 هـ ق) از فتواهایی که با استناد به رأی داده، پشیمان بود و آرزو می کرد که ای کاش به رأی فتوا نداده بودم. (16)
مالک در امور اعتقادی نیز مدعی نص مداری بود و از مباحث کلامی و عقلی چندان استقبال نمی کرد. البته تفسیر او از نصوص از پیش فرض های زمانه اش تهی نبود و برداشتی محافظه گرایانه از آموزه های اسلامی را بازتاب می داد. بر این اساس، او برداشت های کلامی جریان های عقل گرای زمانه اش همچون شیعه، مرجئه، قدریه و معتزله را نادرست می دانست. وی بر خلاف مرجئه معتقد بود عمل جزء تکمیل کننده ایمان است او برخلاف قدریه و معتزله، نقش اراده و توانایی انسان را در اعمال و سرنوشت او را نمی پذیرفت و دیدگاه قدریه را بسیار خطرناک قلمداد و طرد و انزوا و سرکوب آنان را توصیه می کرد. او همچنین به قدیم بودن کلام خدا اعتقاد داشت و مخلوق بودن قرآن را عقیده ای ناروا می دانست. (17)
مالک همچنین در مورد برداشت های شیعه، موضوع انتقادی داشت و حتی برخلاف نظر رایج در بین اهل سنت، درباره خلافت پس از عثمان، توقف اختیار و ادعا می کرد پس از عثمان همه مردم مساوی بودند. او در پاسخ به پرسشی در مورد فضیلت جانشینان پیامبر، نخست ابوبکر، سپس عمر و در نهایت از عثمان یاد کرد و با کنایه، علی (علیه السلام) را خواستار زمامداری معرفی کرد و گفت: «کسی که خواهان زمامداری باشد، همچون کسی که به دنبال آن نباشد، نیست». (18) او امویان را تأیید و ناسزا گرفتن به معاویه را ناروا و شایسته مجازات سنگین همچون کشتن می دانست. به اعتقاد او معتقدین به خلق قرآن باید تا هنگام توبه، زندانی و مورد ضرب قرار گیرند. (19)
دیدگاه سیاسی مالک در مورد خلافت با برداشت رایج در میان اهل سنت تفاوتی نداشت و بر این اساس، نظام های سیاسی عصر خویش را مشروع و با آن ارتباط نزدیک و همکاری داشت. او رابطه با حکام زمانه اش را در راستای تأمین مصالح دین و مسلمین می دانست و هدایا و بخشش های آنان را می پذیرفت، ولی دیگران را از دریافت آن منع می کرد. (20) از دیدگاه او مخالفت و قیام در برابر حکومت، ناروا و اصلاح حاکمان را در گرو اصلاح رعیت می دانست. با وجود این در برخی از نامه های منتسب به او حاکمان زمانه اش را به دادگری و مراعات حال مردم توصیه کرده، با یادآوری کیفرهای اخروی، آنان را از ستم به رعیت باز داشته است. (21)

پی‌نوشت‌ها:
 

*- استادیار گروه علوم سیاسی دانشگاه مفید
1- محمد ابوزهره، ابوحنیفه؛ حیاه و عصره- آثاره و فقهه، الطبعه الثانیه (بی نا: دارالفکر العربی، 1368، 1947) ص 14.
2- همان، ص 20
3- همان، ص 28-26
4- ابن هلال ثقفی، الغارات، تحقیق میر جلال الدین حسینی ارموی، چاپ دوم (تهران: انجمن آثار ملی، 2535) ج2، ص 682
5- ابوزهره، پیشین، ص 94.
6- همان، ص 104
7- همان، ص 52-32
8- همان، ص 166.
9- همان، ص 162
10- ابوالحسن اشعری، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید (قاهره: مکتبه النهضه المصریه، 1369 ق) ج 1، ص 203، و نیز بنگرید: محمد عابد الجابری، المثفقون فی حضاره العربیه محنه ابن رشد و نکبه ابن حنبل (بیروت: مرکز الدارسات الوحده العربیه، 1995) ص 46-45.
11- موطّا به معنای در دسترس و قابل فهم است.
12- ابو یوسف یعقوب بن سفیان البسوی (م 277)، المعرفه و التاریخ، تحقیق اکرم ضیاء العمری (بیروت: موسسه الرساد، ط الثانیه، 1401/1981) ج2، ص 790
13- عبدالرحمن بن محمد بن خلدون، مقدمه، تحقیق خلیل شحاده (بیروت: دار الفکر، ط الثانیه، 1408/ 1988) ج1 ص 578.
14- عبدالغنی الدقر، الامام مالک بن انس (بیروت: داراالقلم، 1402/ 1982) ص155.
15- همان، ص248-246.
16- همان، ص379.
17- همان،ص295- 285.
18- همان، ص297
19- صبری الاشوح، التفکیر عند ایمه الفکر اسلامی (قاهره: مکتبه وهبه، 1997، 1417) ص 186.
20- عبدالغنی الدقر، الامام مالک بن انس، پیشین، ص 352.
21- همان، ص349-347.
 

منبع: فصلنامه علمی ترویجی علوم سیاسی ش 49
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان