روزنامه هفت صبح: مدتی پیش هافینگتون پست گزارشی منتشر کرد درباره رمان هایی که قرار بوده نامی دیگر داشته باشند. در واقع به دلایل مختلف نویسنده ابتدا به نامی دیگر فکر می کرده اما به تدریج به این نتیجه رسیده که باید نام را عوض کند یا مسائلی باعث شده که به نامی دیگر برسد. بعضی از این رمان ها آنقدر معروف هستند که شاید باور نکنید ابتدا قرار بوده چه نامی داشته باشند. برای همین مطالعه این فهرست را به هر کسی پیشنهاد می کنیم. با خواندن بعضی از این عناوین حتی ممکن است به خلاقیت نویسنده شک کنید. به هر حال انتخاب نام آنقدر مهم است که گاهی نویسنده را به بیراهه می کشاند؛ به خصوص زمانی که برای نوشتن رمان مربوطه زحمت بیشتری کشیده باشد. فهرست زیرا را بخوانید و نام های مختلف را نگاه کنید. خواندن آن خالی از لطف نیست.
غرور و تعصب
جین آستین هفتمین فرزند یک کشیش بود و سال 1775 در منطقه ای در جنوب شرقی انگلستان به دنیا آمد. بعد از مرگ پدرش چندین بار همراه خانواده نقل مکان کردند و در مسافرت بودند. آستین سال 1817 به خاطر بیماری به وینچستر کوچ کرد تا نزدیک پزشکش باشد و 18 جولای 1817 در همین شهر درگذشت.
بسیاری از نویسندگان در بریتانیا همزمان با روز درگذشت او دست به ستایش رمان هایش زده اند. از جمله این رمان ها که همیشه بین فهرست های رمان های بزرگ نامش را دیده ایم، «غرور و تعصب» است. حالا جالب است بدانید که عنوان کتاب «غرور و تعصب» قرار نبوده این باشد.
ماجرا از این قرار است که آستین در سال 1796 این رمان را نوشت و نامی که برای آن انتخاب کرده بود، بسیار عادی است؛ «اولین خاطره ها». این نام احتمالا آنقدرها ساده بود که هیچ ناشری برای چاپ آن اقدام نکرد. در واقع بعد از انتشار دومین رمان بود که ناشران «غرور و تعصب» را چاپ کردند؛ «غرور و تعصبی» که پیش از چاپ، «اولین خاطره ها» نام داشت. «اولین خاطره ها» در سال 1811 و 1812 بازنویسی شد و پسی از تغییر نام به «غرور و تعصب»، سرانجام در سال 1813 به چاپ رسید.
گتسبی بزرگ
تابوت «فیتز جرالد» در یکی از اتاق های معروف موسسه خاکسپاری هالیوود گذاشته شده، عده زیادی برای ادای احترام و خداحافظی نیامده اند. در حقیقت حتی می شود گفت نسبت به اسم نویسنده کم شمار و اندک اند. مراسم خاکسپاری نیز نامتعارف است. فضای سنگینی بر آن حاکم است. در این فضا، یکی از دوستان نویسنده جلو می آید، کلاه از سر بر می دارد، چند لحظه می ایستد و سپس به آرامی عبارتی بر زبان می آورد، سخت گزنده و در عین حال واقع بینانه: «خداحافظ بیچاره بدبخت!» این دقیقا همان عبارتی است که «فیتز جرالد» در مرگ «گتسبی» در کتابش می آورد.
هشت سال بعد وضعیت یکی از همسران معروف تاریخ ادبیات جهان (یعنی زلدا، همسر فیتز جرالد) نیز به تراژدی می انجامد. او بیماری است تحت مراقبت در اتاق پایین تر، یکی از بیماران روانی که دچار جنون آتش سوزی بوده، بیمارستان را به آتش می کشد و «زلدا» در شعله های آتش جان می بازد. او را در کنار «فیتز جرالد به خاک سپردند. به هر حال که در زندگی هیچ یک به آرامش دست نیافته بودند و در کنار هم شادی نداشتند، باشد که در سرای دیگر... می بینید؟! زندگی نویسنده شباهت زیادی به اثر سترگش دارد.
این اعتقاد «آرتور مایزنر»، محقق آثار «فیتز جرالد» است که می گوید: «حقیقت این است که زندگی و آثار فیتز جرالد آینه های رو در روی یکدیگرند، البته نه در معنی کلمه – گویی که رمان هایش زندگینامه خودنوشت او هستند، یا خود در پی زندگی ای بود که برای قهرمان هایش در سر پرورانده بود – بلکه از نظر ارزش هایی که او و قهرمان هایش در تحقق بخشیدن به آنها می کوشیده اند و نیز از نظر کنش هایی در زندگی که آن ارزش ها را تحمیل می کرده اند.»
این نکته قابل تأمل را از کتاب «اسکات فیتز جرالد» نوشته آرتور مایزنر (ترجمه هوشنگ رهنما) نقل کردیم تا برسیم به ماجرایی که دنبال آن هستیم. چون اسمی که فیتز جرالد برای رمان «کتسبی بزرگ» انتخاب کرده بود، آنقدر نچسب و نامتعارف است که بعید بوده با این عنوان شناخته شود. او ابتدا عنوان «تریمالکیو در وست اِگ» را برای رمان ماندگار «گتسبی بزرگ» انتخاب کرده بود.
در توضیح باید گفت «تریمالکیو» شخصیت اصلی کتاب «ساتیریکون» نوشته «پترونیوس» بوده و «وست اِگ» یکی از دو شهری است که داستان کتاب «فیتز جرالد» در آن اتفاق می افتد. تصور می شد نام اولیه کتاب که اشاره ای به کتاب «پترونیوس» داشت، برای خیلی از مخاطبان ناشناخته باشد، به همین دلیل فیتز جرالد با تغییر آن موافقت کرد. با این حال او در بخشی از «گتسبی بزرگ» (1935) به نقل قولی از «تریمالکیو» اشاره کرده است.
بر باد رفته
«بر باد رفته» اثر مارگارت میچل بیشتر به خاطر فیلم ماندگار آن معروف است. در واقع کیفیت ادبی رمان به هیچ وجه قابل قیاس با اقتباس سینمایی آن نیست. هر چند که میچل بابت نوشتن این رمان جایزه معتبر پولیتزر را گرفته. رمان چنانچه می دانید درباره زندگی و عشق و ازدواج اسکارلت اوهارای جنوبی در هنگامه جنگ های داخلی آمریکا است.
با این حال نکته جالب درباره عنوان این رمان این است که قرار بوده نام آن «آخرین خط آن» باشد اما میچل بعدا تصمیمش را عوض کرد و نام «بر باد رفته» را از یکی از اشعار «ارنست داوسون» وام گرفت و روی رمانش گذاشت. نکته بعدی دیگر که البته به نام رمان ارتباطی ندارد، درباره اثر سینمایی اقتباسی این رمان است.
هر چند تمام منتقدان آن را یکی از شاهکارهای کلاسیک مهم دنیا می دانند اما دست اندرکاران در این فیلم گافی داده اند که به هر حال از گاف های مهم تاریخ سینما نیز هست. ماجرا از این قرار است که در صحنه ای از فیلم که اشلی تیر خورده و رت باتلر زیر بغل او را گرفته و به سمت اتاق خواب می برد. ملانی را می بینیم که یک چراغ گازی در دست گرفته تا راه آنها را روشن کند. اما اگر به چراغ ملانی نگاه کنید متوجه خواهید شد که سیمی به آن متصل است. ظاهرا نورپردازان برای طبیعی بودن نور منبع، نور صحنه را به عنوان منبع اصلی انتخاب کرده اند و چون چراغ گازی نور کافی برای فیلمبرداری تولید نمی کرده، از یک چراغ برقی با ظاهر گازی استفاده کرده اند اما حواس هیچ کس به سیم آن نبوده! طبیعی است که در زمان وقوع «بر باد رفته» هنوز لامپ برقی اختراع نشده بود.
جنگ و صلح
تولستوی نویسنده ای بزرگ با رمانی قدرتمند است؛ «جنگ و صلح». او از سال 1855 به بعد چندین بار در شهرهای مختلف زندگی کرد؛ از ژاستاژا پولژانا گرفته تا مسکو و سن پترزبورگ. در یکی از نامه هایش به اقوام خود می نویسد: «هر وقت به مدرسه قدم می گذارم، با مشاهده چهره های کثیف و تکیده، موهای ژولیده و برق چشمان این کودکان فقیر، دستخوش ناآرامی و انزجار می شوم و همان حالتی به من دست می دهد که بارها از دیدن عده ای مست، بر من مستولی شده است. ای خدای بزرگ! چگونه می توانم آنها را نجات دهم؟ نمی دانم به کدام یک کمک کنم. من آموزش و پرورش را تنها برای توده ها می خواهم و نه کسی دیگر. مگر بتوانم پوشکین ها و لومونوسف های آینده را از غرق شدن رهایی بخشم.»
هر چند استاد بی بدیل رمان نویسی کلاسیک احتمالا فراموش کرده بود که قبل از اینها باید نام رمان خودش را نجات می داد! او سال 1869 رمان «جنگ و صلح» را نوشت؛ رمانی که اسمش بود «خوش است آنچه هست پایانش خوش»! البته این عنوان از یکی از نمایشنامه های معروف «ویلیام شکسپیر» برداشته شده بود اما خب برای رمان جالب به نظر نمی رسید. برای همین بعدا تصمیم گرفت نام «جنگ و صلح» را برای این رمان مشهور انتخاب کند.
نبرد من
هیتلر کتاب «نبرد من» را در زندان نوشت. اما چه کسی فکرش را می کرد، بعدها همین زندانی دستور توزیع 10 میلیون نسخه از کتابش را در سراسر کشور صادر کند؟ کتابی که ایده های مؤلف آن منجر به کشته شدن شش میلیون نفر در آلمان و قریب به 50 میلیون نفر در سراسر جهان شد. برای همین انتشار این کتاب تا سال ها در آلمان ممنوع بود. هر چند در سال های اخیر یکی از پرفروش ترین کتاب های آمازون بوده. ماجرا از این قرار است که پس از شکست آلمان نازی، متفقین حقوق چاپ این کتاب را به ایالت بایرن سپردند که به طور انحصاری به فرمانداری ایالت بایرن تعلق داشت و تاکنون با انتشار کتاب مخالفت کرده بود.
این مخالفت به جهت برانگیخته شدن احساسات میلیون ها انسانی بود که در آتش جنگ جهانی دوم سوختند. یکی دیگر از دلایل آن هم تهییج احساسات نژادپرستانه ای عنوان شده است که رگه های آن در آلمان و بعضی کشورهای اروپا در شکل و شمایلی جدید گاهی به چشم می خورد.
در هر حال بر اساس قوانین کپی رایت آلمان، 70 سال پس از مرگ مؤلف این کتاب گذشته بود و هر ناشر دیگری در آلمان حق داشت آن را آزادانه چاپ کند. بنابراین ژانویه 2016 این کتاب بعد از 70 سال در آلمان تجدید چاپ شد. با این حال جالب است بدانید نامی که آدولف هیتلر برای کتاب زندگینامه خود انتخاب کرده بود، «چهارده سال و نیم نزاع با دروغ، حماقت و بزدلی» بود اما ناشر «هیتلر» نظرش این بود که بهتر است نامی کوتاه تر و مختصرتر روی کتاب بنشیند. او عنوان «نزاع من» را انتخاب کرد که در زبان انگل یعنی، «نبرد من» ترجمه شد و به همین نام نیز معروف ماند.
کشتن مرغ مقلد
هارپر لی با انتشار اولین رمانش یعنی «کشتن مرغ مقلد» در سال 1961 شهرتی جهانی به دست آورد و جایزه معروف پولیتزر را نیز از آنِ خود کرد. «کشتن مرغ مقلد» بعدها بیش از 40 میلیون نسخه به فروش رسید و در واقع حالا تبدیل به یکی از کلاسیک های ادبیات داستانی شده است. جالب است بدانید تیراژ چاپ اول این کتاب پنج هزار نسخه بیشتر نبود اما حالا به بیش از 40 زبان دنیا ترجمه شده. در سال 1962 نیز فیلمی با بازی گریگوری پک بر اساس این رمان ساخته شد. «کشتن مرغ مقلد» که محوریت آن مضامین ضد نژادپرستی است، در مدارس آمریکا هم تدریس می شد که با جنجال هایی مواجه شد و به خاطر برخی کلماتی که در آن استفاده شده، حالا از مدارس حذف شده است.
اما جالب است بدانید هارپر لی در ابتدا مشهورترین و تا مدت ها، تنها رمانش را «آتیکوس» - اسم یکی از شخصیت های محوری داستان – نامیده بود، اما بعدا به این نتیجه رسید که نمی خواهد اثرش فقط به نام یکی از شخصیت ها باشد. بنابراین نام «کشتن مرغ مقلد» که اشاره به بخشی از داستان این رمان دارد را انتخاب کرد و یکی از معروف ترین آثار ادبیات آمریکا را در سال 1960 منتشر کرد. او تا سال ها بعد از آن هیچ کتابی منتشر نکرد تا جایی که بالاخره بعد از چند دهه دومین رمانش یعنی «برو دیده بانی بگمار» را نوشت. خبر انتشار این رمان در سراسر جهان پیچید و چاپ اول آن در 70 کشور هم زمان منتشر شد. او دو سال پیش درگذشت.
دوریت کوچولو
در اهمیت آثار چارلز دیکنز شکی نیست. بسیاری از رمان ها و داستان هایش بارها مورد اقتباس های سینمایی قرار گرفته و برخی از کتاب هایش هنوز هم جزو پر تیراژترین کتاب های دنیاست. به عنوان مثال «داستان دو شهر» که در سال 1859 منتشر شده، تا به حال 200 میلیون جلد فروش داشته. دو رمان از او نیز هست که در اکثر فهرست های شاهکارهای جهان نام شان را می بینیم؛ «آرزوهای بزرگ» و «دیوید کاپرفیلد». ضمن این که فقط بر اساس رمان «دیوید کاپرفیلد» تاکنون بیش از 13 اقتباس سینمایی و انیمیشن انجام شده است.
تازگی هم رمان «دختری به نام نل» با ترجمه حمیدرضا آتش بر آب از چارلز دیکنز در ایران چاپ شده. این رمان در واقع داستان «مغازه عتیقه فروشی» است که انیمیشن آن در دهه شصت از خاطر کودکان آن دوره نمی رود. در هر حال قرار است سراغ انتخاب نام برویم. او در سال 1857 داستانی منتشر کرد با عنوان «تقصیر هیچ کس نیست» که امروز آن را به اسمی دیگر می شناسند؛ «دوریت کوچولو». این رمان که اقتباس تلویزیونی آن بسیار مورد استقبال قرار گرفت، در اصل نقدی اجتماعی است که شخصیت ها را به عنوان قربانی شرایط موجود می داند و هیچ یک را مورد سرزنش قرار نمی دهد.
اما «دیکنز» وقتی متوجه شد ناهنجاری های اجتماعی در واقع تقصیر همه است نه هیچ کس، عنوان کتابش را به «دوریت کوچولو» تغییر داد. حالا دیگر کسی نمی داند که روزگاری نام این داستان «تقصیر هیچ کس نیست» بوده و همه آن را به نام همان «دوریت کوچولو» می شناسند.
تاثیر دیکنز بر جامعه زمان خودش آنقدر زیاد بود که می توان حساسیت های او را درک کرد. به عنوان مثال وقتی «الیور توئیست» چاپ شد، شاید عده ای گمان نمی کردند که یک نویسنده بتواند با به تصویر کشیدن فقر و بدبختی مردم در حومه شهرهای بزرگی چون لندن، حکومت وقت را مجاب کند که چنین زاغه هایی را جمع کنند. تاثیر او در ادبیات نیز تا امروز باقی است؛ طوری که الگوی روایی رمان «آرزوهای بزرگ» بعدها همچنان الگوی تکراری بعضی رمان ها بود.
باغ مخفی
فرانسس الیزاهاجسون برنت در سال 1849 در منچستر انگلستان متولد شد. او از 16 سالگی می نوشت و همین همت و تلاش هم حالا باعث شده دو داستان معروف جهانی داشته باشد؛ «لرد فانترلوی کوچک» و «پرنسسس کوچولو». هر دوی این داستان ها، فضایی کودکانه و عبرت آموز دارند اما ماجرای «باغ مخفی» با آن دو متفاوت است.
«باغ مخفی» درباره کودکی خشن نوشته شده که تغییر و تحولات در درون او منوط به یک اتفاق عظیم است. با این مقدمه فکر می کنید نام اولیه «باغ مخفی» چه بوده؟ «معشوقه مری». این عنوان بیشتر روی شخصیت اصلی داستان و نوع خطاب کردن او در داستان تمرکز داشته. شاید اگر نام این رمان که سال 1911 به چاپ رسید به «باغ مخفی» تغییر پیدا نمی کرد، امروز آنقدر شناخته نمی شد. فرانسس الیزاهاجسون برنت در سال 1924 درگذشت و بر اساس داستان «باغ مخفی» او تاکنون آثار سینمایی زیادی ساخته شده؛ آثاری که هیچ معلوم نبود اگر اسم اصلی داستان «معشوقه مری» بود، ساخته می شدند.
سرباز خوب
«سرباز خوب» اثر فورد مادوکس فورد در ایران با ترجمه زنده یاد ابراهیم یونسی منتشر شده. مادوکس فورد این رمان را در زمانه ای نوشت که بسیاری از مشاهیر جهان می نوشتند. به این کتاب ها نگاه کنید که همگی در همین دوره نوشته شده اند: «دراکولا» نوشته برام استوکر، «تعبیر خواب ها» اثر فروید، «مامور مخفی» نوشته جوزف کنراد، کلیه آثار جیمز جویس، «سرزمین هرز» سروده تی.اس. الیوت، «خانم دلوی» نوشته ویرجینیا وولف و ... درست است که این نام ها از سویی نشان دهنده شکوهِ فرهنگی دورانی است که نویسندگانش در آن می زیسته اند اما واقعیت آن است که شناخته شدن در چنین موقعیتی بسیار سخت بوده.
در واقع فورد مادوکس فورد در چنین وضعیتی رمان «سرباز خوب» را نوشت و مورد تحسین قرار گرفت. اما او هم ابتدا نامی دیگر برای این رمان انتخاب کرده بود: «غمگین ترین داستان». واقعیت آن است که این عنوان چندان جذاب به نظر نمی رسد، برای همین هم نویسنده تصمیم گرفت عنوان آن را تغییر بدهد که تبدیل شد به «سرباز خوب».