چیستی خداوند
هستی مطلق
نکته: حقیقت حق تعالی، جز هستی نیست و هستی او را سقوط و پستی نیست. از همه نشان ها بی نشان؛ نه در علم گنجد و نه در عیان. (1) همه چندها و چون ها (2) از او پیدا و او بی چند و چون. همه چیزها به او درک می شود و او از احاطه ادراک بیرون. چشم، در مشاهده جمال او خیره و بی ملاحظه (3) کمال او تیره. (4)
وجودحقیقی
نکته: ای دوست! طایفه ای از اهل وحدت می گویند که وجود بر دو قسم است: وجود حقیقی و وجود خیالی: وجود حقیقی وجود خدا است، و وجود خیالی وجود عالم است؛ همچون موجوداتی که در خواب، و آب، و آینه به نظر می آیند و به حقیقت وجود ندارند.
ای دوست! وجود خدا اول و آخر و مثل و شریک ندارد، و قابل تبدیل و تغییر، و فنا و عدم و در مکان و در جهت نیست؛ از آن جهت که وجود خدا بالا و پایین و راست و چپ و پیش و پس ندارد.
ای دوست! این طایفه می گویند که خدا هست نیست نما( ) است وعالم نیست هست نما است.( )
خالق همه چیز
نکته: اندیشه استوار چنین حکم می کند که تمامی موجودات، بر دو نوعند: 1. موجودی که وجودش به ذات خودش استوار است؛ 2. موجودی که وجودش به غیر وابسته است. موجودی را که به ذات خود استوار است، «واحب الوجود» می نامند واین موجود، فقط خداوند بلند مرتبه و پاک است که به خودی خود، وجود دارد ودر نتیجه، همواره وجود داشته است؛ زیرابرای پدید آمدن، در انتظار عامل دیگری نبوده است؛ وهمیشه خواهدبود؛ زیرا به خود استوار است، نه به دیگری. موجودی را که به دیگری وابسته است، «ممکن الوجود» می نامند. ممکن الوجود چنان است که ما هستیم. وجود ما از نطفه است و وجود نطفه از خون، وجود خون از غذا، وجود غذا از آب وزمین و آفتاب، و وجود اینها از چیز دیگری است وهمه اینها پیش از این نبوده اند ودر آینده نخواهند بود. اگر به نهایت کار بنگریم، زنجیره علل ومعلول، به علتی می رسد که وجود او به دیگری وابسته نیست وعامل وجود او، خود اوست.
پس آفریننده همه چیز، اوست وهمه چیز از او پدید آمده وبه استوار است.( )
درهمه جا حاضر و در همه حال ناظر
نکته: حق سبحانه وتعالی درهمه جا حاضر است و در همه حال به ظاهر وباطن همه ناظر است. در زیان بزرگ هستی که دیده از او برداشته ای وسوی دیگر می نگری؛ وطریق رضای او رها کرده ای و راه دیگر می روی.( ).
رباعی:
آمد سحر آن دلبر خونین جگران
گفت: از ز تو بر خاطر من بار گران
شرمت بادا که من به سویت نگران (9)
باشم، تو نهی چشم به سوی دگران.
ماییم به راه عشق، پویان همه عمر
وصل تو به جدّ و جهد جویان، همه عمر
یک چشم زدن خیال تو، پیش نظر (10)
بهتر که جمال خوبرویان همه عمر (11)
اسامی خداوند
اسامی اصلی
نکته: اسماء الله هزار یک از آن مشهور و بر زبان ها مذکور و نود و نه آن در کتب مسطور. و از آن جمله هفت اسم را که قادر و عالم و مرید و متکلم و سمیع و بصیر و مقسط که به معنی عدل بود، ائمه اسماء خوانند؛ و اسم حق را امام الائمه خوانند. (12)
اسم اعظم
روایت و نکته: از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) درباره اسم اعظم خداوند پرسیدند: فرمود: هر اسم از اسمای خداوند اسم اعظم است.
پس قلبت را از هر چیزی غیر از خدا رها کن و او را به هر اسمی که خواستی بخوان. پس در حقیقت برای خدا اسمی پایین تر از اسم دیگر نیست؛ بلکه او خداوند یکتای قهار است. (13)
صفات خداوند
جامع جمیع صفات
نکته: هر جمال و کمال که در جمیع آفریدگان ظاهر است، پرتو جمال و کمال اوست. هرکه را دانایی بینی، اثر دانایی اوست؛ و هرکجا بینایی بینی، ثمره بینایی اوست و بالجمه همه صفات از اوست.
رباعی:
رفتم به تماشای گل، آن شمع طراز (14)
چون دید میان گلشنم، گفت به ناز:
من اصلم و گل های جهان فرع من است
از اصل چرا به فر می مانی باز (15)
پاک و منزه
بدان، که وی را صورت و تن و قالب نیست و او را در هیچ قالب فرود نمی آید. و چگونگی و چون و چرا را به وی راه نیست؛ زیرا او به هیچ چیز مانند نیست و هیچ چیز مانند او نیست؛ و هرچه در اندیشه و هم و خاطر و خیال آدمی آید، از چونی و چرایی و چندی و چگونگی، وی از آن پاک است؛ زیرا آن همه، صفت آفریدگان وی است و وی به صفت هیچ آفریده نیست. و همچنین در جای نیست و بر جای نیست بلکه خود اصلاً در جای نمی گنجد. (16)
آفریدگار یکتا
نکته: تو را آفریدگاری است که آفریدگار همه عالم است و هرچه در عالم است. و یکی است که او را شریک نیست. و یگانه است که او را همتا نیست. و همیشه بود، چون هستی او را اول نیست. و همیشه باشد، چون بودن او را آخر نیست. و هستی وی به خود است و وی را به هیچ سبب نیاز نیست و هیچ چیز از او بی نیاز نیست، بلکه بود وی به خود است و بود همه چیزها به وی است. (17)
کاردان حکیم
شادی آر (18) است و غمگسار خدای
رازدان است و رازدار خدای
آنچه او بهر آدمی آراست
آرزوش آن چنان نداند خواست (19)
او تو را بهتر از تو داند حال
تو چه گردی به گرد هزل (20) و محال
قاتل (21) او بس، تو گنگ باش و مگوی
طالب او بس، تو لنگ باش و مپوی (22)
دانا و بینا
نکته: داناست به هرچه دانستنی، بینا و شنواست به هرچه دیدنی و شنیدنی... آواز پای مورچه که در شب تاریک برود، از شنوایی وی بیرون نیست. و رنگ صورت کرمکی که در زیر زمین بود از بینایی او بیرون نیست. و دیدن او به چشم و شنیدن او به گوش نبود؛ چنان که دانستن او به اندیشه و تدبیر نمود و کردار او به آلت و دست افراز نبود. (23)
عالم مطلق
نکته: وی داناست به هر دانستنی. و علم وی به همه چیزها محیط است. عدد ریگ بیابان و قطره باران و برگ درختان و اندیشه دل ها و ذره هوا در علم او همچنان آشکار است که عدد آسمان. (24)
لطیفه:
آن شنیدی که در حد مرداشت (25)
بود مردی گدای و گاوی داشت
از قضا را و بای گاوان خاست
هرکه را پنج بود چار بکاست
روستایی ز بیم درویشی
رفت تا بر قضا کند پیشی
بخرید آن حریص بی مایه
بدل گاو، خر ز همسایه (26)
چون برآمد ز بیع (27) روزی بیست
از قضا خرد بمُرد و گاو بزیست
سر برآورد از تحیّر و گفت
کای شناسای رازهای نهفت
هرچه گویم بود زنسناسی (28)
چون تو خر را ز گاو نشناسی (29)
قادر قاهر
نکته: بر همه چیزها قدر و تواناست. و قدرت و توانایی وی بر کمال است؛ که نقصان و ضعف و عجز را به وی هیچ راه نیست، بلکه هرچه خواست کرد و هرچه خواهد کند.و هفت آسمان و هفت زمین وعرش و کرسی و هرچه هست همه در قبضه (30) قدرت وی مقهور (31) و مسخّر است، و به دست هیچ کس جز وی هیچ چیز نیست. (32)
همه از صنع اوست کون و فساد (33)
خلق را جمله مبدأست و معاد
اختیار آفرین نیک و بد اوست
باعث نفس و مبدع (34) خرد اوست (35)
نکته:
هرکه در ملک او منی کرده (36)
از ره راست توسنی (37) کرده
گر بگوید به مرده ای که برآی
مرده آید کفن کشان بر پای
ور بگوید به زنده ای که بمیر
مرد در حال، ور چه باشد میر (38)
حکایت:
بود بقراط را خمی مسکن
بودش آن خم به جای پیراهن
روزی از اتفاق سرما یافت
از بن خم به سوی دشت شتافت
پادشاه زمان رو بگذشت
دیدش او را چنان برهنه به دشت
شد بر او فراز و گفت ای تن (39)
گر بخواهی سبک سه حاجه زمن (40)
هر سه حالی (41) روا کنم، تو بخواه
که منم بر زمانه شاهنشاه
گفت بقراط حاجت اول
عملم هست یک به یک به خلل
گنهم محو کن بیامرزم
کز گرانی (42) چو کوه البرزم
گفت: ویحک (43) خدای بتواند
مزد بدهد، گناه بستاند
گفت: برگوی حاجت دومین
که منم پادشاه روی زمین
گفت: پیرم مرا جوان گردان
عجز و ضعف از نهاد من بستان
گفت: این از خدای باید خواست
از من این خواستن نیاید راست
زود پیش آر حاجت سومین
از من این آرزو و مخواه چنین
گفت: روزی من فزون گردان
جانم از چنگ مرگ باز رهان
گفت: این نیز کرد نتوانم
ملکم بر جهان، نه یزدانم
گفت: برتر شو از برخورشید (24)
که رطب خیره باز نارد بید (46)
حاجت از کردگار خواهم من
وز تو حالی بدو پناهم من (46)
تو چون من عاجزی و مجبوری
وز بزرگی و برتری دوری
برتری مر خدای را زیباست
که به ملکت (47) همیشه بی همتاست
یارب، ای سیدی، به حق رسول
دور گردان دل مرا از فضول (48)
پی نوشت:
1- عیان: دیدن به چشم، مشاهده.
2- چند و چون؛ بحث و گفت و گو درباره چگونگی چیزی.
3- ملاحظه: عنایت و لطف.
4- بهارستان و رسائل جامی، ص 454
5- هست نیست نما: آنچه هست ولی به نظر می رسد که نیست.
6- انسان کامل (بازنویسی الانسان الکامل) صص 131 و 132.
7- چهار مقاله، چهل حکایت (بازنویسی چهار مقاله)، صص 18 و 19.
8- بهارستان و رسائل جامی، ص 448
9- نگران: نگرنده، بیننده.
10- اگر خیال تو لحظه ای از نظر ما بگذرد...
11- بهارستان و رسائل جامی، ص 448.
12- حسن دل، ص 59.
13- چراغ راه دینداری، (بازنویسی مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه) ص 64.
14- طراز: شهری در چین که نزد شاعران به داشتن زیبا رویان معروف است. مراد از شمع طراز در اینجا زیبارویی است که بر دیگر زیبارویان برتری دارد.
15- چرا اصل را رها کرده ای و به فرع چسبیده ای؛ بهارستان و رسائل جامی، ص450.
16- نصیحه الملوک، ص5 و 6.
17- همان، ص 5.
18- شادی آر: شادی آورنده.
19- خداوند آدمی را به چیزهایی آراست که حتی آرزوی آدمی خود نمی توانست آنها را بخواهد.
20- هزل: بیهودگی
21- قاتل: گوینده
22- پوییدن: راه رفتن؛ خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه) ص37.
23- نصیحه الملوک، ص8 و 9.
24- همان، ص 7.
25- مرداشت: نام جایی.
26- روستانشینی از بیم فقر، گاوش را به همسایه فروخت و به ازای آن الاغ او را خرید.
27- بیع: خریدن.
28- نسناسی: معنی بدجنس و بی شعوری (هرچه بگویم از نادانی و بی شعوری خودم است).
29- خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه) ص 241.
30- قبضه: به مشت گرفته، کنایه از تسلط
31- مقهور: شکست خورده.
32- نصیحه الملوک، ص 7.
33- کون و فساد: از دست دادن صورتی و به صورت دیگری در آمدن: چنان که آب تبدیل به هوا شود.
34- مبدع: به وجود آورنده
35- خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه)، ص 3.
36- منی کردن: تکبر کردن و از خود گفتن.
37- توسنی: سرکشی، نافرمانی.
38- میر: امیر، خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه)، صص 34 و 35.
39- به سوی او رفت و گفت: ای برهنه.
40- اگرفوراً سه حاجت از من بخواهی....
41- حالی: در حال، فوری.
42- گرانی: سنگینی
43- ویحک: وای بر تو.
44- از مقابل نور خورشید کنار برو
45- هرگز از بید بن رطب نخوری.
46- از تو حالا به خدا پناه می برم.
47- ملکت: پادشاهی، سلطنت.
48- دل مرا از امور بیهوده فارغ گردان: خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه) ص 245.
منبع:نشریه گنجینه، شماره 83