آمادگی برای مرگ
نکته: استعداد، آمادگی برای مرگ پیش از فرو آمدن آن است؛ از بهر آنکه مؤمن در دنیا در زندان است و گرهمه نعمت های جهان پیش زندانی نهی، چشمش سوی درمانده باشد تا آسودگی کی آید. پس نشان درستی ایمان این باشد که منتظر باشد که مرگ کی آید که در زندا دنیا، مرگ است، و آسایش مؤمن از پس از مرگ است؛ چنان که پیغمبر فرمود (صلی الله علیه و آله) فرمود: « لا راحه للمؤن دون لقاء الله و ان الموت دون لقاء الله؛ برای مؤمن آسایشی جز دیدار خداوند نیست و مرگ، مرحله قبل از دیدار خداوند است».
حکایت: کسی پیش یحیی بن معاد الرازی گفت: این دنیا با وجود ملک الموت به هیچ چیز نیرزد. گفت: اگر ملک الموت نبودی خود دنیا به هیچ نیرزیدی. گفتند: چرا؟ گفت: از بهر آنکه ملک الموت است که دوست را به دوست می رساند. از این معنی است که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) دنیا را زندان مؤمن خواند.
مثل مؤمن در دنیا چون مرغکی است در قفسی بازداشته. اگرچه وی را نیکو دارند، آخر زندانی است، و هم آرزوی او آن باشد که از زندان خلاص یابد. (1)
جمله نغز: عاقل زیرک، کسی است که قبل از فوت، فکر بعد از موت کند. (2)
جز دورنگی نشد زمرگ هلاک
مرد یکرنگ را زمرگ چه باک
مجلس وعظ رفتنت هوس است
مرگ همسایه واعظ تو بس است
مرگ تو در سرای پیچاپیچ
پیش تا سایه افکند به بسیچ (3)
تو به پیری زمرگ نندیشی
ملک الموت را مگر خویشی (4)
حکایت: کسی بزرگی را گفت: مرا پند ده. گفت: بر زمین خُسب و مرگ را زیر سر نه؛ و هرچه روا داری که مرگ تو را در آن حال دریابد نگاه دار و هرچه روا نداری از آن دور باش که خود مرگ نزدیک است. (5)
توصیه: تا چند روز در بوستان نظاره می کنید، یک ره (6) به گورستان گذاره کنید. تا چند به بوستان نگرید تا لاله آبدار بینید، یک ره به گورستان نگرید تا زلف تا بدار (7) ببنید. تا چند به بوستان نگرید تا پر طاووسان ببیند، به گورستان نگرید تا گیسوی عروسان (8) ببنید. تا چند به بوستان نگرید تا غنچه و گل تازه ببینید، به گورستان نگرید تا ناله بی اندازه ببینید؟ (9)
یاد مرگ در جوانی
توصیه: هرچند جوان هستی، خدا را فراموش مکن و از مرگ ایمن مباش که مرگ نه مخصوص پیران است و نه جوانان، و بدان هرکه به دنیا آمد می میرد.
حکایت: به شهر مرو درزیی (10) بود که کانش در کنار دروازه گورستان بود و کوزه ای به میخ آویزان کرده بود و از سر هوس، برای هر جنازه ای که از آن شهر بیرون می بردند سنگی در آن کوزه می افکند و هر ماه حساب آن سنگ ها را می کرد که چند نفر در این ماه مرده اند. و باز کوره را خالی می کرد و سنگ در آن می انداخت تا ماه دیگر. تا مدتی گذشت و از قضا این درزی خود نیز در گذشت. مردی که خبر مرگش را هنوز نشنیده بود به جست و جوی او برآمد، و در دکان او را بسته دید. از همسایه اش پرسید: این خیاط کجاست؟ همسایه گفت: «درزی نیز در کوزه افتاد».
نکته: ای پسر! هشیار باش و به جوانی خود مغرور مشو، در طاعت و معصیت به هر حالی که باشی خدای را یاد کن و از او آمرزش بخواه و پیوسته از مرگ بترس تا چون درزی ناگهان با بار گناهان بسیار در کوزه نیفتی. (11)
ارزیابی میزان یاد مرگ
توصیه: ای مؤمن! نگاه کن اگر حال تو آن طور است که راضی هستی که مرگت فرا برسد، پس خدا را بر این توفیق و عصمت که به تو داده شکر کن، و اگر این حال را نداری، پس از این حال به حال تصحیح امورت منتقل شو و از عمری که در غفلت گذرانده ای پشیمان شو، و از خداوند تعالی یاری بخواه برای پاک کردن ظاهرت از گناهان و طهارت باطنت از عیب ها (12)
پاک رو زین سرای پرشر و شور
ورنه گردی به زیر پای ستور
آنکه او پاک رفت زین منزل
گشت زاد رهش همه حاصل
وانکه او بدگر (13) ست و آلوده
گشت در رنج راه فرسوده (14)
حکایت: گویند مرد صاحب دردی فرزند خود را نصیحت می کرد که : ای فرزند بیا و با من عهد کن که هرچه امروز به جای آری شب هنگام برای من بازگویی.
شب که نزد پدر آمد بعضی را از شرم بر زبان نتوانست آوردن و بعضی را از نسیان بیان نتوانست نمود. پدر گفت: ای فرزند دلبند، تو که حساب یک روزه کردار بر پدر مهربان نتوانی کرد، حساب چندین سال عمر را به خداوند متعال چه سان توانی داد؟ پس به نوعی به سر برکه در قیامت شرمگین نباشی.
تو که نتوانی حساب صبح و شام
پس حساب عمر چون گویی تمام
زین عمل های نه بر وجه صواب
نیست جز شرمندگی یوم الحساب (15)
آگاهی از تأثیر اعمال
نکته: تا چند این خواب غفلت تو را غافل ساخته و بیدار نشوی. قافله فرصت گذشت بار نیست. و راحله (16) رحلت رسیده و تو تهی دستی. بنگر که از چه بجستی و به چه پیوستی.
ای ز غفلت خفته در دشت هوا (17)
چشم بگشا درد خود را کن دوا
با خود آ، بی خود چرایی این چنین
نی که داری در کمین روز پسین
بدان، که آنچه بکاری بدروی. اگر به بالای فلک روی و اگر بر زمین فرو شوی هرچه کردی از نیک و بد، آخر تو را پیش آید. (18)
گرچه اینجا امیری از زر و زور
باتکبر، (19) زخاک خیزی مور
ور فقیهی و لیک شور انگیز (20)
دیو (21) خیزی به روز رستاخیز
ور بوی قاضی و ستمکاره
روز محشر شوی تو بیچاره
ور بوی (22) عالم، و نه عامل تو
دو زبانی بُوی نه کامل تو (23)
چون تو با سیرت بدی ریزی (24)
دان، که با صورت ددی (25) خیزی
بد و نیک تو بر تو باشد مه (26)
و زبد و نیک تو کسی را چه
گر تو نیکی، مرا چه فایده زان
ور بدم من، تو را از آن چه زیان (27)
مغرور نشدن به اعمال
حکایت: یکی از صلحا خواست تا در بازار رود و چیزی بخرد، دیناری در خانه وزن کرده بود و چون آن را در بازار برد، آن را وزن کردند، کمتر از آن آمد که در خانه وزن کرده بود، گریه در آن صالح افتاد. گفتند: چرا می گریی؟ گفت: امروز حکایت خانه در بازار درست نمی آید، فردا حکایت دنیا در آخرت چگونه درست خواهد آمد. (28)
نیایش:
از غم مرگ در زحیرم (29) من
جان من باش تا نمیرم من
دین مان داده ای یقین مان ده
گرچه این هست بیش از این ماه (30)
توجه به مرگ در پیری
حکمت: پیری، بیماری ای است که هیچ پزشکی به جز مرگ داروی آن را نمی شناسد؛ زیرا پیر از رنج پیری آسوده نمی شود تا بمیرد. آدمی به هر بیماری ای که دچار شود اگر در آن نمیرد هر روز امید بهبود او می رود مگر از درد پیری که هر روز بدتر می شود و امید بهتر شدن در آن نیست.
در کتابی خواندم که آدمی تا سی و چهار ساگلی هر روز نیرویش افزون می شود و از سی و چهار سالگی تا چهل سالگی همین گونه می ماند بدون کم و زیاد شدن؛ مانند آفتاب که چون به میانه آسمان رسید کندتر می رود تا هنگام فرو رفتن. و از چهل سالگی تا پنجاه سالگی هر سال در خویش سستی ای می بیند که در سال پیش ندیده بود و از پنجاه تا شصت سالگی هر ماه در خویشتن کاستی ای می بیند که در ماه پیش ندیده بود و از هفتاد تا هشتاد سالگی هر روز در خود رنجی می بیند که روز گذشته ندیده بود و اگر عمر او از هشتاد بگذرد هر ساعت در خود درد و رنجی می بیند که ساعت پیش ندیده بود. و اندازه عمر چهل سال است، چون چهل سال تمام شد به بالاترین پله نردبان زندگی رسیده ای، به همان صورتی که بالا رفتی باید فرود بیایی و بدون شک باید به همان جایی بازگردی که از آن بالا رفته بودی. (31)
پی نوشت ها :
1- شرح التعرف، ج1، صص 145 و 146.
2- حسن دل، ص131.
3- قبل از اینکه مرگ به تو سایه افکند خود را آماده رفتن کن.
4- خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه)، ص156.
5- نصیحه الملوک، ص35.
6- ره: بار، دفعه.
7- زلف تابدار: جلوه جمال حق؛ زیرا مرگ یادآور دیدار خداست.
8- عروسان: حوران بهشتی
9- مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاری، ج2، ص 620.
10- درزی: خیاط، دوزنده.
11- پند پدر (بازنویسی قابوس نامه)، ص56.
12- چراغ راه دینداری (بازنویسی مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه)، ص26.
13- بدگر: بدکار.
14- خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه)، ص57.
15- حسن دل، ص 139.
16- راحله: مرکب بارکش.
17- هوا: هوای نفس.
18- حسن دل، ص 142.
19- اگرچه در این دنیا به خاطر ثروت و قدرتت پادشاه متکبری هستی...
20- فقیه شورانگیز: فقیه شرمساز.
21- دیو: شیطان
22- بوی: باشی.
23- اگر عالم باشی و به علمت کارنکنی روز محشر دو زبان ناقص خواهی داشت.
24- ریزی: بپوسی، خاک شوی.
25- دد: درنده، وحشی
26- مه: مسلط، فرمانروا
27-خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه) ص145.
28- سلک سلوک، ص 115.
29- زَحیر: دل پیچه و اضطراب.
30– خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه)، ص69.
31- پند پدر (بازنویسی قابوس نامه)، صص 58-59.
منبع:نشریه گنجینه، شماره 83