ماهان شبکه ایرانیان

ارزیابی جایگاه صحابه در تبیین قرآن(۳)

و – سوگند دادن علی بن ابی طالب به راویان حدیث پیامبر   ابوداود در سنن به اِسناد خود از اسماء بن حکم فزاری نقل کرده که او گفت: از علی – رضی الله عنه- شنیدم که می گفت: من کسی بودم که وقتی از رسول خدا حدیثی می شنیدم، اگر خدا می خواست که از آن سود ببرم، سود می بردم

ارزیابی جایگاه صحابه در تبیین قرآن(3)

و – سوگند دادن علی بن ابی طالب به راویان حدیث پیامبر
 

ابوداود در سنن به اِسناد خود از اسماء بن حکم فزاری نقل کرده که او گفت: از علی – رضی الله عنه- شنیدم که می گفت: من کسی بودم که وقتی از رسول خدا حدیثی می شنیدم، اگر خدا می خواست که از آن سود ببرم، سود می بردم. و هنگامی که یکی از اصحاب پیامبر برایم حدیث می گفت، من او را سوگند می دادم که اگر قسم می خورد، حدیثش را از او باور می کردم... (سنن ابی داود، ج1/ص 340؛ سنن ترمذی، ج /1 ص 253؛ ج 2 / ص 296؛ سنن کبری نسائی ج 6/ ص 110، 315؛ مسند ابی یعلی ج1/ ص 23؛ صحیح ابن حبان ج 2/ ص 390 موارد الظمآن هیثمی ص 608، معانی القرآن نحاس، ج 1؛ تهذیب الکمال: 2 / 533؛ سیر أعلام النبلاء: 1/73؛ تهذیب التهذیب: 1 / 234)
نکته: احمد بن حنبل و جمعی از محدثان اهل تسنن، این حدیث را از اسماء بن حکم فزاری روایت کردند؛ اما جمله آخر آن را – که «اذا حدّثنی أحد من أصحابه استخلفه» بود – به این جمله تغییر دادند: «إذا حدّثنی غیره استخلفته». ابن تغییر و تحریف برای آن بود که مبادا جایگاه صحابه خدشه دار شود. (مسند احمد: 1 /2، 10؛ سنن ابن ماجه: 1 /446، 4 / 296؛ مسند ابی داود طیالسی: 2؛ مسند حمیدی: 1 / 2، 4؛ المصنف ابن ابی شیبه کوفی: 2 / 280؛ تأویل مختلف الحدیث ابن قتیبه: 42؛ المعجم الاوسط طبرانی: 1 / 185؛ معرفه علوم الحدیث حاکم: 2؛ جامع البیان ابن جریر طبری: 4 / 128؛ اسدالغابه: 3 /223؛ المبسوط سرخسی: 10 / 167؛ تفسیر ابن کثیر: 1 / 415، 2 / 478)
این حدیث می رساند که حضرت علی علیه السلام اعتقادی به وثاقت و درستی سخنان صحابه نداشته و اصل نزد وی عدم اعتماد به آنها بود؛ مگر اینکه راوی حدیث، افرادی همچون سلمان، ابوذرّ، عمّار و مقداد باشند. از دیگر صحابه نیز نقل شده که هرگاه اخباری بر آنان از ناحیه پیامبر نقل می شد، آنان مبنا را بر عدم پذیرش آن راوی می گذاشتند. این روش همگی آنان بوده و اگر کسی به خلاف این روش عمل می کرد، این مخالفت او برای ما نقل می شد. پس عدم مخالفت، دلیل بر آن است که همگی صحابه در مورد نقل حدیث یکدیگر از پیامبر به استحلاف (سوگند دادن) عمل می کردند. (الکفایه فی علم الروایه: 105)
3-3- آیت الله معرفت گوید:
صحابه فقط مردم را از طریق منبع وحی امین الاهی آگاه می کردند و فقط از زبان گویا به حقِ آشکار، سخن می گفتند. (بند 1-2)
نیز گوید:
بزرگان صحابه در سرزمینهای مختلف پراکنده گشتند، همچون ستارگان آسمان و چراغهایی فرا راه تاریکیها شده و انوار هدایت گشتند. (بند 1-7)
وی در مورد صحابه ادامه داده که «مسلماً شخصی راستگو و تصدیق شده، درباره مطلبی که آن را دریافته و از آن آگاه شده و حرمتش را پاس داشته سخن گفته است.» (بند 1-5)
همچنین گفته است:
کلام صحیح آن است که برای سخن صحابی در تفسیر، اعتبار قائل شویم، چه در درایت او و چه در روایت او؛ زیرا یکی از منابع اصیل در تفسیر، سخن صحابه است. (بند 1-5)
در نقد این سخنان باید گفت:
الف) این سخنان، عیناً اعتقاد اهل سنت است که اهل بیت پیامبر را ردّ می کنند؛ آن اهل بیتی که خداوند، هر گونه پلیدی را از آنان برداشته و آنان را طبق مفاد حدیث ثقلین، عِدل قرآن شمرده است.
عقیده اهل تسنن، این است که حجیت صحابه همچون حجیت معصومین است. البته این سخن را تحت پوشش «عدالت صحابه» مطرح می کنند و می گویند: «همگی صحابه عادل اند و هیچ گونه جرح و قدحی بر آنان وارد نیست.» همان گونه که ابن اثیر بدان تصریح کرده است. (اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج 1 / ص 3)
نیز حکم کرده اند که: «عدالتِ همگی صحابه طبق اجماع اهل حق از مسلمین – یعنی اهل سنت و جماعت- ثابت است»؛ همان گونه که ابن عبدالبرّ بدان اشاره می کند. (الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج 1/ ص 8 در چاپ جدید به تحقیق شیخ علی محمد معوّض و شیخ احمد عادل عبدالموجود، ج 1 / ص 129)
این سخن بدان جهت است که نزد اهل سنت، اخذ معارف دینی اختصاص به صحابه دارد. در نظر آنان، کسی که نسبت به جرح یکی از صحابه اقدام کند، مانند آن است که کتاب و سنت را باطل می داند. آنان فردی را که در مورد صحابه مناقشه کند، کافر قلمداد می کنند. ابوزرعه به این مطلب تصریح می کند و می گوید: «اگر دیدی شخصی یکی از اصحاب رسول خدا را به نقصان نسبت می دهد، بدان که او کافر است؛ زیرا رسول خدا نزد ما حق است و قرآن حق است و کسانی که قرآن و سنت را به ما رسانده اند، اصحاب رسول خدا هستند. و آنان که می خواهند این آگاهی و علم ما را زیر سؤال ببرند، قصد ابطال کتاب و سنت دارند و مناقشه در خود ایشان شایسته است و آنان زندیق (خارج از دین) به حساب می آیند.» (الکفایه فی علم الدرایه، ص 27)
شکی نیست که این سخنان با کتاب خدا مخالف است؛ آنجا که به تعدادی از صحابه خدشه وارد کرده و آنان را به بازگشت به دوره جاهلی و فرار از پیش روی در جنگ های صدر اسلام توصیف نموده است. همه اینها می رساند که در دلهای بعضی از صحابه، بیماری و نفاق وجود داشته است. این مطلب در مورد بعضی از صحابه حتی به ابتدای بعثت پیامبر باز می گردد که برای نمونه، می توان به سوره مدثر مراجعه کرد.
عقیده عدالت صحابه با سنت پیامبر نیز مخالفت دارد. برای نمونه می توان به حدیث «حوض» و احادیث «فتن» استدلال نمود. این گونه از روایات را راویانی مثل بخاری و مسلم در کتابهای خویش روایت نموده اند.
این سخنان با ضرورت عقاید امامیه نیز تعارض آشکار دارد. به علاوه، واقعیت تاریخ صدر اسلام این اعتماد مطلق بر صحابه را روا نمی دارد. در پاسخ به این سخنان، کافی است که به مطالبی از سعدالدین تفتازانی(1) درباره صحابه اشاره کنیم:
جنگها و مشاجراتی که بین صحابه روی داد، بنابر آنچه در کتابهای تاریخی نقل شده و از زبان افراد ثقه ذکر گردیده، می رساند که بعضی از آنان از طریق حق منحرف گشته و به حد ظلم و فسق رسیده اند. و علت آن، کینه، عناد، حسادت، دشمنی، طلب حکومت و ریاست بود. (شرح المقاصد: ج 5 / ص 310)
تفتازانی می افزاید:
چنین نیست که هر کسی که پیامبر را ملاقات کرده باشد، بتوان او را به خیر نسبت داد. البته دانشمندان به خاطر حسن ظنی که نسبت به اصحاب رسول خدا داشتند، برای کارهای آنام محملهایی تراشیدند و تأویلاتی ساختند که به خود آنان شایسته است. و معتقد شدند که آنان از نسبت گمراهی و فسق بر کنارند. این توجیه آنان در حق صحابه، برای پاسداشت اعتقادات مسلمین از لغزش و گمراهی درباره بزرگان صحابه بود؛ به ویژه مهاجرین و انصار و کسانی که خداوند، آنان را به ثواب خود در بهشت، بشارت داده بود. (شرح المقاصد: ج 5 / ص 310)
شبیه به این عبارات را ابن حزم اندلسی(2) می گوید:
محال است که پیامبر دستور به پیروی از تمام صحابه داده باشد؛ چرا که برخی از آنان امری را حلال می شمردند و برخی دیگر همان امر را حرام می دانستند... صحابه در عصر پیامبر، آراء و اندیشه های خود را می گفتند. این سخنان به گوش پیامبر می رسید. حضرتش شخصی را که درست گفته بود، تصدیق می کرد و گوینده نادرست را تخطئه می نمود. این مطلب بعد از رحلت ایشان بیشتر و بیشتر شد... وی سپس موارد متعددی از فتاوای صحابه را که پیامبر انکار نموده، آورده است.» (الإحکام فی اصول الأحکام (با تحقیق احمد شاکر): ج 6 / ص 810؛ همچنین ج 5 / 642 و ج 6 / 806، 813، 816)
ب) آیت الله معرفت گوید:
ارزش تفسیر صحابه ناشی از آن است که آنها به رسول خدا نزدیک بودند. آنان محل توجه ایشان در امر تعلیم و تربیتش بودند و به لحاظ زمانی، نزدیک ترین افراد به موارد نزول قرآن بوده و داناترین افراد به اهداف و مقاصد و نیاتش بوده اند. (بند 1-2)
در پاسخ باید گفت:
قرآن امّ الکتاب و لوح محفوظ است و کتابی است پنهان همچون درّ در صدف که جز افراد مطهّر، کسی نمی تواند آن را دریابد و کتاب مبین است که هر چیزی را روشن می کند و دارای لوح محو و اثبات است. البته تمام این مراتب و مقامات، در این مصحفی که مابین دو جلد است، وجود ندارد که در دسترس همگان باشد؛ بلکه آنها الواحی مخصوص و ملکوتی هستند که اختصاص به صاحبان آیه تطهیر دارد؛ بزرگ مردانی آسمانی که هر سال در شب قدر، تأویل آیات بر آنان فرود می آید و با آن می توانند هر مشکلی را حل و رفع نمایند. این شأن فقط مخصوص اهل بیت علیهم السلام است و بس. این معرفت هیچ گاه برای صحابه پیدا نخواهد شد؛ چرا که خدای متعال آنان را وارث تکوینی آیات ملکوتی خود قرار نداده است. برخی از برجستگان اهل سنت نیز ذکر کرده اند که این سخن همان تعبیر مسیحیان در حق اسقفها می باشد. ابن حزم می گوید:
برخی گفته اند: صحابه چون شاهد وحی بودند، پس نسبت به آن، از دیگران داناترند. لازمه این اعتقاد ایشان، آن است که بگوییم تابعان نیز صحابه را درک کردند و از دیگران نسبت به ایشان داناترند. در این صورت، تقلید از تابعین واجب می شود. و به همین ترتیب، نسل به نسل تا به زمان ما می رسد و بر ما تقلید از این مجموعه واجب می شود؛ در حالی که این نکته، ویژگی مسیحیان در تبعیت از اسقفهایشان است؛ اما دین ما این خصوصیت را ندارد. و حمد و ستایش مخصوص خداوند جهانیان است. (الإحکام فی اصول الأحکام: ج 6 / ص 819 (با تحقیق احمد شاکر)، همچنین انتشارات دارالجیل به تحقیق گروهی از علماء: ج 6 / ص 250)
ج) خود صحابه چنین مقاماتی را -که آیت الله معرفت و برخی افراد افراطی از اهل سنت برایشان اثبات می کنند- برای خود قبول ندارند. دکتر طه حسین(3) در این باره چنین می گوید:
ما نباید اصحاب پیامبر را آن گونه ببینیم که خودشان، خویش را آن گونه نمی دیدند. آنان خود را انسانهایی می پنداشتند که در معرض خطا و گناه هستند؛ همچون دیگر افراد بشر که در معرض خطا و اشتباه هستند. آنان به همدیگر تهمتهای بزرگی نسبت می دادند. برخی از آنان برخی دیگر را به کفر و فسق متهم می ساخت... افرادی از اصحاب پیامبر که از عثمان پشتیبانی کردند، دشمنان خود را خارج از دین می انگاشتند. افراد مقابل آنها نیز با فرمان عثمان مخالفت می کردند. به همین دلیل، این دو گروه جنگ با یکدیگر را جایز می دانستند. پس از آن، در عمل، برخی با برخی دیگر در روز جنگ جمل و جنگ صفین به نبرد برخاستند و یکدیگر را کشتند... اصحاب، خود را بدین اختلاف می راندند و گناهان کبیره را به یکدیگر نسبت می دادند و برخی با برخی دیگر در راه خدا می جنگیدند. پس شایسته نیست که اندیشه ما درباره ایشان، از گمان خودشان درباره خودشان نیکوتر و بهتر باشد. و شایسته نیست که روش کسانی را در پیش گیریم که اکثر گزارشهای مربوط به فتنه و اختلاف میان صحابه را انکار می کنند. اگر ما اینچنین رفتار کنیم، ما نیز از جمله کسانی خواهیم بود که تمام تاریخ اسلام را از زمان بعثت پیامبر تا کنون دروغ می انگاشته ایم؛ زیرا کسانی که اخبار این فتنه ها را نقل کرده اند، همان کسانی بوده اند که اخبار فتح پیامبر و جنگهای او و سیره پیامبر و خلفا را برای ما گزارش کرده اند. بنابراین، در بررسی راوین اخبار، شایتسه نیست که بخشی را که دوست می داریم تصدیق کنیم و همان راویان را در اخباری که نمی پسندیم، دروغگو بنگاریم. همچنین شایسته نیست که ما برخی از قطعات تاریخ را باور کنیم و برخی دیگر را افسانه پنداریم؛ به این بهانه که برخی از آن را دوست داریم و ما را راضی می کند و برخی دیگر ما را به رنج و آزار می اندازد. (الفتنه الکبری (عثمان): ص 173-170)
دکتر احمد امین(4) چنین می گوید:
ما می بینیم که صحابه خود همدیگر ر نقد - و حتی لعن- می کردند. اگر صحابه خود را در این جایگاه می دانستند، نه نقد برایشان صحیح بود و نه لعن. آنها خود نسبت به خود آگاه بودند و مبادرت به این کار نمی کردند؛ زیرا ایشان در مورد جایگاهشان، از عوام روزگار ما داناتر بودند. بنگرید به حال طلحه و زبیر و عایشه و کسانی که همراه اینان بودند. هرگز به این عقیده نرسیدند که پیمان با علی را نشکنند. نیز بنگرید به معاویه و عمروعاص که از زدن حتی یک ضربه ناچیز که بتوانند به علی علیه السلام بزنند، کوتاهی نکردند و دریغ نورزیدند. آنان یاران علی را با شمشیر، از پای درآوردند. همچنین از عمر روایت شده که وی روایات ابوهریره را انکار می کرد و خالدبن ولید را دشنام می داد و به فسق و حکم می کرد... در میان صحابه پیامبر اندک است مواردی که از زبان یا دست عمر آسیبی ندیده باشند. و نمونه هایی چنین که تاریخ برای ما گزارش کرده، بسیار است.
تابعین نیز به همین شیوه با صحابه برخورد می کردند و گناهکاران صحابه را ردّ و طرد می کردند. اما بعد از گذشت زمان صحابه تابعین، مردم عامی اینان را مانند معبودهای بزرگ و غیر قابل طعن پنداشته و می پندارند؛ در حالی که صحابه مانند بقیه مردم هستند. همان طور که مردم را در کارهای نیک می ستاییم، آنان رانیز مدح می کنیم و در بدیهایشان آنان را مثل سایر مردم نکوهش می نماییم. آنان بر بقیه مردم برتری خاصی جز دیدار پیامبر و عمصر عصر بودن با او ندارند؛ بلکه حتی گناهان آنان - به همین دلیل- از بقیه سنگین تر است؛ چرا که آنان، نشانه ها و معجزات پیامبر را مستقیماً دیده اند، ولی ما از نزدیک ندیده ایم. پس گناهان ما از آنان خفیف تر است و ما از آنان عذر بیشتری داریم. (ضحی الاسلام: ج 3 / ص 75)
محمد ناصرالدین البانی دانشمند معاصر می گوید:
چگونه برایمان رواست که تصور کنیم که پیامبر به ما اجازه دهد که از فرد فرد صحابه پیروی کنیم؛ در حالی که بین آنان هم افراد بسیار دانشمند وجود دارد و هم افراد متوسط، و حتی کسانی که دارای علم بسیار اندکی بوده اند؛ مانند آن صحابی که می پنداشت که خوردن تگرگ، روزه روزه دار را باطل نمی کند!
(سلسله الاحادیث الضعیفه و الموضوعه: ج 1 / ص 82)
نزدیک به این عبارات از شوکانی (م 1255 هـ ق)(5)، شیخ محمود ابوریه (م 1370 هـ ق)، (اضواء علی السنه المحمدیه: ص 359-356 (چاپ دار المعارف مصر)) شیخ محمد عبده(6)، رشید رضا(7) و رافعی(8) نقل شده است.
آیت الله معرفت می گوید:
ارزش تفسیر صحابی به آن است که به رسول الله صلی الله علیه و آله نزدیک بود و حضرتش به طور جدی، به تعلیم و تربیت آنها عنایت داشت. همچنین فاصله زمانی آنها به واقع نزول قرآن کمتر بود و نسبت به اهداف و مقاصد قرآن، آشناتر بودند؛ چنان که سید ابن طاووس گفت: «آنان نسبت به نزول قرآن از حیث علم، نزدیک تر بودند. (بند 1-2)
در پاسخ می گوییم: علامه طباطبایی این مضامین را آورده و به آنها پاسخ داده است که ما به پاسخ ایشان اکتفا می کنیم. مرحوم طباطبایی ابتدا این نظره غلط را بدین گونه تقریر می کند:
خداوند فرمود: «و أنزلنا إلیک الذکر...» (نحل (16): 44) پیامبر مطالب تفسیری را برای صحابه تبیین کرد. آن گاه تابعان این مطالب را از صحابه گرفتند. پس آنچه آنان از پیامبر به ما رسانده اند، همان بیانات پیامبر است که به نصّ قرآن، پرهیز و چشم پوشی از آن جایز نیست. اما سخنانی که صحابه بدون اِسناد به پیامبر، درباره آیات قرآن گفته اند، گرچه از حیث حجیت به احادیث نبوی نمی رسد، لیکن قلب آدمی نسبت به آنها اطمینان بیشتری دارد. پس آنچه را صحابه در تفسیر قرآن گفته اند، یا کلامی است که از پیامبر شنیده اند یا سخنی است بر اساس ذوق به دست آمده از بیان و آموزش پیامبر. همچنین آنچه شاگردانشان، یعنی تابعین ذکر کرده اند، همین حکم را دارد. چگونه می توان تصور کرد که معانی قرآن برایشان پوشیده مانده باشد، با وجود قدرت فهم آنان در زبان عربی و تلاش آنان بر دریافت از سرچشمه علم پیامبر و کوشش فراوانی که در فهم دین داشته اند همان گونه که تاریخ از کوششهای مردان دینی صدر اسلام برای ما بیان می دارد. از اینجا آشکار می شود که بازگشت ز طریقه و سنت آنان و خارج شدن از اجتماع ایشان و تفسیر آیه ای از آیات بر اساس آنچه آنان نگفته اند و بدان گزارش نداده اند، بدعت است. در مقابل، سکوت کردن درباره آیاتی که آنان سکوت کرده و بیان از آن ارائه نکرده اند، واجب و لازم است. (تفسر المیزان: ج 3 / ص 83)
آنگاه علامه طباطبایی در پاسخ این سخنان و نقد آنها می نویسد:
آن سخنانی که به عنوان تفسیر قرآن از کلام صحابه نقل شده - بدون توجه به طرق اسنادی آن - اختلاف صحابه در فهم قرآن را می رساند تا جایی که حتی بیانات یک نفر از آنان نیز با اختلاف و چندگونگی نقل شده و این مطلب بر شخص متتبّع ژرف نگر در اخبار آنان پوشیده نیست. و این مطلب که باید حتماً یکی از اقوال مختلفِ نقل شده از آنان را پیرامون آیه برگزینیم و از خَرق اجماع آنان و خروج از جماعت آنان بپرهیزیم، قابل قبول نیست. زیرا آنان خود این راه را نپیموده اند و این روش را ضروری نشمرده و به اختلاف بین خود اهمیت نداده اند. پس چگونه است که دیگران بر آنچه آنان گفته اند پافشاری دارند؟ سخنان آنان – از حیث حجیّت- نسبت به دیگران امتیازی ندارد و مخالفت کردن دیگران با آنان، امری نامشروع و حرام شمرده نمی شود؛ ضمن اینکه ین روش و تکیه بر نقل آنچه از مفسران صدر اسلام، یعنی صحابه و تابعین، درباره معانی آیات قرآنی رسیده، موجب توقف سیر علمی است. اگر ما در صدد جستجوی حقیقت نباشیم و حقایق را فقط در سخنان دانشمندان پیشین و کتابهای تفسیری صدر اسلام جستجو کنیم، شیوه ای باطل در پیش گرفته ایم. به علاوه، می دانیم که آنچه درباره تفسیر از آنان نقل شده، چیزی جز معانی ساده و عباراتی بسیط و خالی از عمق و دقت نظر است. در این صورت، با مفهوم این آیه شریفه چه کنیم که می فرماید: «و نزلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شیء» (نحل: 16/89) (و ما بر تو کتاب نازل کردیم تا بیان هر چیزی باشد) پس آن دقت نظرهای معارفی قرآن را از کجاب بیابیم؟
صاحبان این نظریه گفته اند:
مگر می شود که معانی قرآن بر آنان مخفی مانده باشد، با توجه به اینکه ایشان دارای فهم و جدیت و اجتهاد فراوانی در تفسیر قرآن بوده اند؟ این سخن نیز باطل است؛ زیرا در بسیاری از معانی آیات قرآنی، بین اینان اختلاف واقع شده و در سخنان زیادی که از آنان نقل شده، تناقضات زیادی وجود دارد. اختلاف و تناقض قابل تصور نیست، مگر اینکه فرض کنیم که حق و حقیقت، بر پاره ای از آنان پنهان مانده و راه حق با باطل درآمیخته است. (تفسیر المیزان: ج 3 / ص 85)
و اما مطلبی از سید ابن طاووس نقل شده بدین صورت که: «علم صحابه نسبت به نزول قرآن صحیح تر است.» در پاسخ می گوییم که سید ابن طاووس ین مطلب را در ردّ سخن جُبانی در تفسیر آیه «قال الذی عنده علم من الکتاب» (نمل(27): 24) گفته است، و این، از باب جدال احسن است و الزام خصم به آنچه خود آن را باور دارد.
اگر آیت الله معرفت می خواهد عقاید سید ابن طاووس را در باب صحابه و حدیث نجوم ادعایی اهل سنت بدست آورد، باید به کتاب طرائف ایشان مراجعه کند که سید ابن طاووس
گوید:
و از روایات عجیب و نادر اهل سنت آن است که ایشان از پیامبر عبارتی به این مضمون نقل کرده اند که حضرتش فرمود: «أصحابی کالنجوم بأیّهم القتدیتم اهدیتم: اصحاب من همچون ستارگان آسمان اند که به هر کدامشان اقتدا کنید، هدایت می شوید.» در حالی که ما می دانیم برخی از صحابه همدیگر را تکفیر کردند و پاره ای دیگر همدیگر را به گمراهی نسبت داده و بعضی خون یکدیگر را حلال شمرده اند که برخی از این موارد قبلاً گذشت؛ مانند اتفاقاتی که در هنگام کشته شدن عثمان پیش آمد و جنگ بصره (جمل) و صفّین و حوادث مشابه بسیاری که حاکی از تناقضات و اختلافات بین صحابه است. پس اگر اقتدا به هر کدام از آنها درست باشد، ناگزیر به برخی دیگر خطا خواهد بود؛ چرا که برخی نسبت به برخی دیگر، شهادت خطا و اشتباه داده اند و این موجب گمراهی و قتل آنان می شود. بدین روی، ضعف این گونه روایات آشکار می شود که چه اندازه با عقل انسانهای دیندار، فاصله دارد. (الطرائف: ص 523)

پی نوشت ها :
 

* استادیار دانشگاه آزاد اسلامی، واحد مرکزی.
1. سعدالدین تفتازانی از علمای بزرگ اهل سنت متوفی 791 هـ ق است که ابن حجر درباره ی وی گفته است: «در بسیاری از علوم بر دیگران تقدم یافت، در بین آنان مشهور شد و آوازه اش بلند گشت و مردم از تألیفاتش سود بردند... در مشرق اسلامی شناخت علوم به او منتهی می شود. در سال 791 در سمرقند وفات یافت.» (بُغیه الوعاه فی طبقات اللغویین و النحاه: ج 2 / ص 285، الدرر الکامنه: ج 4 / ص 350؛ الشذرات الذهب: ج 6 / ص 319؛ البدر الطالع: ج 2 / ص 303
الیان سرکیس درباره ی وی گفته است: «وی از مفاخر زمان خود بود که چشمها مانند او را در میان بزرگان و شخصیتها ندیده بودند. وی استاد مطلق و شخصی بود که همگان بر بزرگی اش اتفاق داشتند. تألیفاتش در نقاط مختلف زمین مشهور متداول بود... ریاست فرقه حنفیه در زمانیش منحصر به او بود.»
2. ابن حزم (متوفی 456 هـ ق): ذهبی وی را موثق دانسته و چنین گفته است: «ابن حزم، پیشوای یکتا، مطلع در تمام فنون و معارف... هوشی سرشار و ذهنی سیّال داشت. کتابهای نفیس زیادی نگاشت... در علوم اسلامی سرچشمه و منشأ بود. در نقل احادیث تبحّر داشت و بی نظیر بود.» (سیر اعلام النبلاء: ج 18 / ص 184) ابن خلدون درباره وی شهادت به صدق و امانت و دیانت و بزرگی و آقایی داده است. (العبر: ج 3 / ص 239) شیخ عزالدین بن عبدالسلام درباره ی وی گفته است: «وی یکی از مجتهدان بود، که من در کتابهای علمای اسلام درباره مسائل علمی کتابی همچون کتاب المحلّی، ابن حزم ندیده ام.» ذهبی بعد از نقل این مطلب گفته است: «شیخ عزالدین درباره او راست می گوید.» (سیر اعلام النبلاء: ج 18/ ص 193) شبیه به این عبارات از سیوطی نیز نقل شده است (طبقات الحفّاظ: ص 436» زرکلی درباره ی ابن حزم گفته: «دانشمند اندلس در زمانش و یکی از بزرگان اسلام به شمار می رفت. مردم بسیاری در اندلس از طریقه و روش او پیروی می کردند که به آنان «حزمیّه» گفته می شد. (الاعلام، ج 4 / ص 254)
3. زرکلی درباره او گفته است: دکتر طه حسین متوفی 1393 از بزرگان سخنوران است که شیوه های جدیدی را بنیان نهاد و غوغایی در جهان ادبیات عرب پدید آورد. (اعلام زرکلی: 3 / 231)
4. زرکلی گفته است: احمد امین (متوفی 1373 هـ ق) دانشمند ادبیات، صاحب اطلاعات فراوان در مورد تاریخ که در شمار نویسندگان بزرگ بود... وی از اعضای مجمع علمی عربی در دمشق و مجمع اللغه در قاهره و مجمع علمی عراق در بغداد بود. دانشگاه قاهره به وی دکترای افتخاری داد. او از پرکارترین نویسندگان مصری است که کتابهای بسیاری نگاشت و افاضات زیادی را نشر داد. از جمله کارهای او اینکه مدت 30 سال رئیس گروه تألیف و ترجمه و نشر کتب در مصر بود. از تألیفات او است: «فجر الاسلام»، «ضُحی الاسلام»، «ظهر الاسلام»، «یوم الاسلام»، «زعماء الاسلام فی العصر الحدیث». (اعلام زرکلی: ج 1 / ص 101؛ همچنین نک: معجم المؤلفین: ج 1 / ص 168)
5. زرکلی گوید: محمدبن علی بن محمد شوکانی، فقیه، مجتهد از بزرگان علماء یمن و اهل صنعاء بود. در سرزمین شوکان از منطقه فولان یمن زاده شد. در صنعاء بالید و قضاوت آنجا را در سال 1229 هـ ق. عهده دار شد و در همین سمت از دنیا رفت. وی تقلید را حرام می دانست. 114 کتاب و رساله دارد، از جمله: نیل الأوطار، البدر الطالع، فتح القدیر فی التفسیر، السیل الجرّار... (الاعلام زرکلی: ج 6 / ص 298) کلام مورد نظر او در کتاب ارشاد الفحول: ص 158 آمده است.
6. زرکلی گفته است: شیخ محمد عبده فرزند حسن خیرالله مفتی مصر، از بزرگان اصلاح طلب و نواندیش در اسلام بود... تفسیر قرآن کریم و شرح نهج البلاغه از آثار وی می باشد. (اعلام: ج 6 / ص 252) عمر رضا کحّاله چنین گوید: فقیه، مفسر، متکلم، دانشمند، ادیب، نویسنده، روزنامه نگار و سیاستمدار... (معجم المؤلفین: ج 10 / ص 273) وی در سال 1323 درگذشت.
7. زرکلی درباره اش می گوید: صاحب مجله «المنار»، یکی از مردان اصلاح طلب و نویسنده، عالم در علم حدیث، ادبیات، تاریخ و تفسیر... در سال 1315به مصر مهاجرت کرد و از یاران و شاگردان شیخ محمد عبده شد... او از افراد صاحب فتوی و تألیف گشت که سعی داشت بین شریعت و مسائل جدید پیوند برقرار کند... (اعلام: ج 6 / ص 126) وی در سال 1354 درگذشت. برای پیدا کردن سخنان وی نک: تفسیر المنار: ج 10 / ص 375).
8. زرکلی درباره او می گوید: مصطفی صادق رافعی دانشمندی ادیب و شاعری از نویسندگان بزرگ بود که اصل او از طرابلس شام بود. (الاعلام 7: 235) به سال 1356 درگذشت.
 

منبع: نشریه سفینه شماره 24
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان