2. پاسخ به برخی موارد نادرست
می بینید که آیت الله معرفت در عصمت صحابه چه سخنانی گفته است. بر اساس کلام وی، «آنها مردم را فقط به منبع وحی امین الاهی می رسانند، فقط از زبان گویای حق آشکار او سخن می گفتند، حجیت سخنان آنان مانند حجیت اهل البیت او یا حتی بالاتر از آنهاست. وی اینان (صحابه) را رساننده امانت شریعت به سوی مردم شناسانده است؛ درحالی که هیچ کدام از علمای شیعه در طول چهارده قرن گذشته، چنین توصیفاتی از صحابه نکرده است.
قبل از آن که نقد سخنان وی را آغاز کنیم، می گوییم: اگر مقصود او از این سخنان که «صحابه نجوم آسمان و راهنمایان هدایت اند...» حجیت آنان است، باید بگوییم که حجیّت آنها مانند بقیه راویان است. باید دانست که این صفات - که صحابه درهای علم پیامبر هستند و مردم را فقط به وحی مطمئن الاهی می رسانند- بر حجیت راوی منطبق نیست و بر آنان دلالت نمی کند. اگر مراد از حجیت صحابه، مانند حجیت فقهاء و مجتهدان است - همان گونه که از آیه «نفر» بر می آید - حجیت فتوای فقیه و مجتهد بر بقیه فقهاء و مجتهدان، شامل بقیه فقهاء و مجتهدان از نسلهای امت نمی شود؛ بلکه شامل عوام امت در بقیه زمانها نیز نمی گردد؛ زیرا برای حجیت فقیهان و مجتهدان، زنده بودن آنان شرط است و هیچ گاه فتوای مجتهد مرده حجیت ندارد؛ علاوه بر اینکه در حجیت فتوای فقهاء و مجتهدان، اعلمیت شرط است. حداکثر چیزی که درباره آنان می توان گفت، آن است که برخی از آنان فقیهانی بودند که فقاهت را به افرادی فقیه تر از خود انتقال داده اند؛ در حالی که می دانیم بعضی از صحابه حتی معنای واژه ی «ابّ» را در قرآن نمی دانستند و درباره یکی از آنان نقل شده که گفته است: «حتی زنان خانه نشین نیز از او فقیه تر هستند.»
به مطالب فوق باید افزود که صحابی باید عدالت داشته باشد. چگونه می توان عدالت را برای کسانی پذیرفت که میثاق بیعت غدیر را شکستند و کتاب الاهی را پشت سر خویش افکندند؟
3. ملاحظاتی در باب برخی سخنان آیت الله معرفت
وی درباره تفسیر صحابی در زمینه رَوایی و اعتبار سخن می گوید. (ارزش گرانبهای تفسیر صحابی از دو جنبه علمی و عملی است... بند 1-2)
این سخنان از چند وجه، ناروا و باطل است:
3-1 وی صحابه را «درهای علم پیامبر و راههای رساننده ی به او» می داند. این سخن مخالف کلام رسول گرامی است که باب علم خود را در علی بن ابی طالب علیه السلام منحصر نموده و این سخن مشهور را بیان داشته است که: «أنا مدینه العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیأته من بابه» (من شهر علمم و علی در آن است، پس هر کس علم می خواهد، باید از درِ آن وارد شود). این حدیث را حاکم نیشابوری از طریق گوناگونی نقل کرده و آن را حدیثی صحیح دانسته است. (المستدرک: ج3، ص 127 و 126)
متقی هندی نیز آن را نقل کرده و او نیز بر صحت و درستی آن شهادت داده است. (کنزالعمّال: ج 13، ص 149. نیز بنگرید به روایت: الف- طبرانی در المعجم الکبیر، ج11، ص 55؛ ب- خطیب در تاریخ بغداد، ج3، ص 181؛ ج 4، ص 348؛ ج 7، ص 172؛ ج 11، ص 204؛ ج- جارالله زمخشری در کتاب الفائق فی غریب الحدیث، ج2، ص 16؛ د- جلال الدین بن سیوطی در الجامع الصغیر، ج1، ص 415؛ ج 3، ص 60 همچنین در کتاب تاریخ الخلفاء خود ص 170؛ هـ - المناوی در فیض القدیر، شرح الجامع الصغیر ج1، ص 49؛ و- ابن عبدالبّر در کتاب الاستیعاب ج3، ص 1102؛ ز- المزیّ در تهذیب الکمال، ج 20، ص 485؛ ح- سهمی در تاریخ جرجان: 24؛ ط – الذهبی در تذکره الحفّاظ: ج 4، ص 28؛ ی – الهیثمی در مجمع الزوائد: ج 9، ص 114؛ یا- العینی در عمده القاری: ج7، ص 631؛ یب - ابن أثیر در جامع الاصول: ج 8، - ص 657 شماره ی 6501 و أسدالغابه: ج 4، ص 22)
همچنین پیامبرصلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «أنت تبیّن لامتی ما اختلفوا فیه من بعدی: تو برای امت من در آنچه بعد از من در آن اختلاف می ورزند، تبیین کننده هستی. حاکم این حدیث را از انس بن مالک نقل کرده و به دنبال آن افزوده که این حدیث به شرط شیخین (بخاری و مسلم) صحیح است، گرچه آنان این حدیث را نگفته اند. (المستدرک: ج3، ص122، همین طور مراجعه شود به تاریخ مدینه دمشق: ج 42، ص 387؛ المناقب خوارزمی: ص 329.
همچنین آیه: «لنجعلها لکم تذکره و تعیها أذن واعیه» (الحاقه (69): 12) ( تا قرار دهیم این را برای شما پندی و این را گوش یاد دارنده در خود می سپارد.) درباره علی بن ابی طالب علیه السلام نازل شده است؛ همان گونه که طبری، سیوطی، قرطبی و دیگران آورده اند. (جامع البیان: ج 29، ص 69، ح 26955؛ الدرّ المنثور: ج 6، ص 260 ( از سعیدبن منصور و ابن جریر و ابن منذر و ابن ابی حاتم و ابن مردویه از مکحول)، تفسیر قرطبی: ج 18، ص 264؛ تفسیر رازی: ج 3، ص 107؛ تفسیر ابن کثیر: ج4، ص 413؛ روح المعانی: ج 29، ص 3)
روشن است که بزرگان صحابه از حضرت علی علیه السلام پرسیده اند، به او رجوع کرده اند، در حالی که به هیچ یک از صحابه چنین رجوع نداشته اند؛ چنان که نووی به آن تصریح نموده است. نووی گوید: «سؤال بزرگان صحابه و مراجعه آنها به فناوری و سخنانش در موارد بسیار و مسائل پیچیده مشهور است.» (تهذیب الأسماء و اللغات: ج1، ص 317)
هیچ یک از صحابه غیر از حضرت علی علیه السلام جرئت نکرده است که بگوید از من بپرسید؛ همان طور که در روایت سعید بن المسیب آمده است: «لم یکن أحد من الصحابه یقول سلونی ألّا علی بن أبی طالب» (فضائل الصحابه احمد بن حنبل: 2/646 به تحقیق ط. وصی الله؛ أسدالغابه: 4/22؛ تاریخ شهر دمشق: 42/399؛ تاریخ الخلفاء سیوطی: 135؛ تهذیب الاسماء و اللغات: 1/317) (هیچ یک از صحابه نبوده که بگوید هر چه می خواهید از من بپرسید جز علی بن ابی طالب). حاکم روایت کرده که عامربن واثله گفت: «سمعت علیاً رضی الله عنه قام، فقال: سلونی قبل أن تفقدونی و لن تسئلوا بعدی مثلی.» حاکم می افزاید: «هذا حدیث صحیح عال.» (المستدرک: 2/ 353 به تحقیق مرعشلی، 2/ 383 به تحقیق مصطفی عبدالقادر عطا؛ السنن الوارده فی الفتن ابن عمرو عثمان بن سعید مقریء (متوفی 444): 4/ 838 و 6/ 196؛ تهذیب الکمال: 17/ 335؛ تاریخ دمشق: 42/400 و 397) ابن عباس گفت: به علی نُه دهم علم داده شده و سوگند به خدا در یک دهم باقیمانده نیز، او با ایشان شریک است. (الاستیعاب: 3/1104؛ تهذیب الاسماء و اللغات: 1/317؛ اسدالغابه: 4/22؛ تفسیر ثعالبی: 1/52)
ابن عباس گفت: هنگامی که برای ما چیزی به نقل از علی ثابت می شود، از سخن او به دیگری عدول نمی کنیم. (الاستیعاب: 3/1104؛ اسدالغابه: 4/22؛ تهذیب الاسماء و اللغات: 1/346- 344؛ دارالکتب العلمیه- بیروت، ط دارالفکر: 1/317)
عایشه گفت: علی داناترین مردم به سنت پیامبر است. (الریاض النضره: 2 / 193)
3-2- آیت الله معرفت درباره صحابه گوید: «پیامبر خدا آنان را پرورانید و آگاه نمود و به ایشان فقاهت داد تا واسطه میان او و مردم باشند.» (بند 1-2) این سخن بدون دلیل است که بارها در کتابش می گوید. این سخن مخالف است با واقعیتی که از برخی صحابه نقل شده که عدم اعتنای آنها به احادیث پیامبر و سخنان او را می رساند؛ بلکه حتی تدوین حدیث رسول خدا را بازداشتند، همان گونه که احمد بن حنبل از قول عبدالله بن عمر نقل کرده که گفته است: «قریش جلوی نگارش حدیث پیامبر را گرفتند.» (نک: منع تدوین حدیث)
برخی صحابه به جال اشتغال به حدیث، به امور دنیای پست و فانی روی آوردند. تصریح علمای بزرگ اهل سنت، نشان می دهد که صحابه نسبت به سنت جهل داشته اند. اینک ما برخی از روایات اهل سنت را در این مورد – که در نظر آنان صحیح است- نقل می کنیم:
الف- اشتغال صحابه به دنیای فانی و منصرف شدن آنان از حدیث پیامبرشان:
بخاری به اِسناد خود روایت کرده که ابوهریره گفت: برادران مهاجر ما در بازار، به معامله مشغول بودند و برادران انصاری ما سرگرم اموالشان بودند. اما ابوهریره پیامبر را ملزم می ساخت تا او را با خوراکی اندک سیر کند و آنچه را آنان آماده نمی کردند، به جای آنان آماده می کرد و آنچه را آنان نگاه نمی داشتند (حدیث) حفظ می نمود. (صحیح بخاری، ج 1 / ص 37؛ ج 3 / ص 74؛ ج 8 / ص 158؛ صحیح مسلم ج 7 / ص 166)
ب – توجه عایشه به آینه و سرمه دان بیش از توجه وی به احادیث بود.
حاکم نیشابوری از خالدبن سعید بن عمروبن سعید بن العاص، از پدرش، از عایشه نقل کرده که روزی عایشه ابوهریره را فراخواند و به وی گفت: ای ابوهریره! این احادیث چیست؟ به ما خبر رسیده که تو اینها را از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کنی. مگر تو چیزی شنیده ای که ما نشنیده ایم و چیزی دیده ای که ما ندیده ایم؟! وی گفت: مادر! مگر نه این است که آیینه و سرمه دان و آرایش، تو را از رسول خدا باز می داشت؛ در حالی که هیچ چیز مرا از او باز نمی داشت.
حاکم می افزاید: «این حدیثی است با اسناد صحیح؛ گرچه بخاری و مسلم آن را نقل نکرده اند.» ذهبی نیز با این نظر موافق است. (المستدرک ج 3 / ص 509؛ المحدث الفاصل رامهرمزی / ص 555)
ذهبی روایت کرده که عایشه گفت: ابوهریره! از پیامبر خدا احادیث زیادی نقل کرده ای. ابوهریره پاسخ داد: به خدا سوگند، چنین است. مادرجان! چون آیینه و سرمه دان و آرایش مرا از او باز نمی داشت. عایشه پاسخ داد: شاید چنین باشد. ( سیر اعلام النبلاء ج 2 / ص 604. محقق کتاب گفته: تمامی رجال این حدیث، ثقه هستند.)
ج – نشنیدن مستقیم حدیث از شخص پیامبر صلی الله علیه و آله
چنین نبود که صحابه هر حدیثی را که از رسول خدا نقل می کردند، خود مستقیماً آنها را از ایشان شنیده باشند؛ بلکه آن را از صحابه دیگری می شنیدند و آن گاه آن را به پیامبر خدا نسبت می دادند. طبرانی و دیگران روایت کرده اند که حمید گفت: ما همراه انس بن مالک بودیم. وی گفت: سوگند به خدا تمام مطالبی که ما از رسول خدا برای شما حدیث می گوییم، خود از او نشنیده ایم؛ اما به همدیگر دروغ نمی گفتیم. این حدیث را طبرانی در کتاب «معجم کبیر» نقل کرده و گفته است رجال این حدیث صحیح هستند. (المعجم الکبیر، ج 1 / ص 246؛ مجمع الزوائد، ج 1/ ص 153؛ الکفایه الخطیب ص 424)
براء می گوید: « هر حدیثی را که ما از رسول خدا می شنیدیم، اصحابش برایمان نقل می کردند؛ زیرا شتر چرانی ما را از حضرتش بازمی داشت.» این حدیث را احمد نقل کرده و گفته است: رجالش افرادی مورد اعتماد هستند. (مجمع الزوائد ج 1/ ص 153)
حاکم از براء نقل کرده که گفت: «چنین نبود که فرد فردِ ما، حدیث پیامبر را مستقیماً بشنود؛ چرا که زمین و کار داشتیم. اما مانند بقیه مردم که در آن روز دروغ نمی گفتند، شخص غائب از شاهد، حدیث نقل می کرد.» حاکم نیشابوری گفته: این حدیث با مبانی بخاری و مسلم صحیح است؛ گرچه آن دو این را نقل نکردند. ذهنبی نیز این مطلب را اقرار نموده است. (المستدرک، ج1 / ص 127، الکفایه خطیب، ص 424)
تمامی این کارها تدلیس در حدیث است. خود به دروغ بودن این گونه سخنان شهادت داده اند؛ همان گونه که شافعی از شعبه بن حجّاج نقل کرده که گفت: تدلیس برادر دروغ است. همچنین غُندر از او نقل کرده که تدلیس در حدیث، از زنا بدتر است. (الکفایه فی علم الدرایه، ص 393 با تحقیق احمد عمر هاشم؛ فتح المغیث، سخاوی، ج 1/ ص 177؛ اسباب ردّ الحدیث بکار، ص 90)
افزون بر اینها، احادیثی است که وضع کرده اند؛ مانند این حدیث: إنا معاشر الأنبیاء لا نورّث و ما ترکناه صدقه: ما گروه انبیاء میراث باقی نمی گذاریم و آنچه از ما باقی می ماند صدقه است. مگر نه آن است که بیعت روز غدیر و آیه ولایت و آیه ذی القربی درباره «فیء»، برای آنان و از آنان است؟ و مگر نه آن است که پیامبر در حدیث ثقلین دستور به پیوند و تمسک به آنان داده که هرگز گمراه نمی شوند و اینکه دیگران نباید بر آنان پیشی بگیرند؛ زیرا اهل بیت او از تمام آنان داناترند؟ و آیا غیر از این است که خدای متعال از تمامی جفاهای آنان قبل از رحلت پیامبر به ایشان خبر داده بود که «ما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات أو قتل انقلبتم علی أعقابکم» (آل عمران (3) / 144) (محمدصلی الله علیه و آله نیست مگر پیامبری که پیش از او پیامبرانی گذشته بودند. آیا اگر بمیرد یا کشته شود، شما به گذشته خود باز می گردید؟)
این موارد سبب می شود که تمامی احادیث آنان، از حجیت بیفتد؛ زیرا هر کلامی که بدین طریق به دست ما برسد، در آن تردید می کنیم؛ از آن رو که نتیجه تابع اخسّ مقدمات است.
در تأیید این مدعا، باید به مواردی اشاره شود که دروغ بستن صحابه بر رسول خدا را می رساند. حضرت علی علیه السلام در این باره، فرمود: و قد کذب علی رسول الله صلی الله علیه و آله علی عهده، حتی قام خطیباً فقال: ایها الناس قد کثرت علی الکذابه، فمن کذب علی متعمداً، فلیتبوّأ مقعده علی النار ثم کذب علیه من بعده: در زمان رسول خداصلی الله علیه و آله دروغگویان سخنانی به ایشان نسبت دادند تا اینکه روزی به خطابه برخاست و چنین فرمود: ای مردم! دروغ زنان بر من فراوان گشته اند. هرکس به من، از روی عمد، دروغ بندد، باید جایگاهش را از آتش دوزخ آماده سازد. سپس بعد از او نیز بر حضرتش دروغ زدند. (کافی، ج 1 / ص 62)
اهل تسنن نیز در کتابهای صحیح خود، از ابوهریره نقل کرده اند که پیامبر فرمود: هر که بر من تعمدا دروغ بندد، جایگاهش را از آتش برگرفته است. (صحیح بخاری، ج 1
ص 68
/ ص 36) مشابه همین حدیث از مغیره، ( صحیح بخاری، ج 2 / ص 79) و از عبدالله بن عمر روایت (همان، ج 4 / ص 145) شده و مسلم نیز در صحیح خود، مواردی را نقل کرده است. (صحیح مسلم، ج 1 / ص 8؛ ج / ص 229 و...)
این روایت نزد آنان از متواترات به شمار می آید؛ همان گونه که کتّانی بدان تصریح کرده و گفته است: «در کتاب مسلم الثبوت فی اصول الفقه، از شیخ محب الله بن عبدالشکور درباره حدیث متواتر، این سخن آمده است: «گفته اند که حدیث متواتر یافت نمی شود»؛ ولی ابن صلاح گفته «مگر اینکه ادعا شود حدیث «من کذب علی متعمداً...» متواتر است؛ زیرا راویان آن بیش از 100 صحابی هستند که داخل این صحابیان، عشره مبشره نیز حضور دارند.» (نظم المتناثر من الحدیث المتواتر، شیخ محمد جعفر کتّانی، ص 19)
د – عمر اعتراف می کند که اشتغال در بازار، او را از حدیث پیامبر باز داشته است.
بخاری از عبید بن عمیر روایت کرده که ابوموسی اشعری از عمربن خطاب اجازه خواست، ولی به او اجازه نداد، گویا که سرگرم بود. ابوموسی بازگشت. عمر از کار فارغ شد و گفت: آیا صدای عبدالله بن قیس (ابوموسی) را نشنیدی؟ به او اجازه دهید، گفتند: او بازگشته است. او را فراخواندند. وی ] در توجیه رفتن خود[ گفت: چنین به ما دستور داده اند (یعنی پیامبر به ما این گونه آموخته است). عمر گفت: برای من دلیل و بینه ای بیاور. وی به مجلس انصار رفت و از ایشان پرسید. آنها گفتند: بر این مطلب فقط کوچک ترین فرد ما شهادت می دهد (یعنی ابوسعید الخدری). پس نزد ابوسعید خدری رفت. عمر گفت: مواردی از امر رسول خدا بر من مخفی مانده است و معامله در بازارها مرا به خود مشغول داشت. مقصودش تجارت بود. (صحیح بخاری، ج 3 / ص 6؛ ج 2 / ص 727)
در روایت مسلم آمده که ابوموسی گفت: اجازه گرفتم؛ همان طور که از رسول خدا شنیدم. عمر در پاسخ گفت: من پشت و شکمت را پاره می کنم مگر اینکه کسی را بیاوری که در این دعوی، به نفع تو شهادت دهد. (صحیح مسلم، ج 6 / ص 178؛ ج 4 / ص 361)
ابن حجر گفته است: در روایت ابی نضره در قسمت آخر این خبر دارد که عمر گفت: اگر شاهدی دالّ بر اینکه این سخن را از پیامبر شنیده ای نیاوری، من تو را مایه عبرت دیگران قرار می دهم. (فتح الباری، ج 11 / ص 23)
هـ - عدم قبول صحابه در مورد شنیدن روایات پیامبر از اقران خود
در روایت بخاری و مسلم گذشت که عمر بن خطّاب سخن ابوموسی اشعری از پیامبر را قبول ننمود به اینکه او تا سه بار اجازه خواستن را جایز دانسته است؛ تا اینکه بینه و شاهدی آورد. در نتیجه، از تهدید خلیفه نجات یافت؛ به گونه ای که اُبیّ بن کعب گفت: ای پسر خطاب! تو نباید برای اصحاب رسول خدا مایه عذاب باشی. عمر پاسخ داد: سبحان الله، من چیزی شنیدم که دوست داشتم یقین پیدا کنم. (صحیح مسلم، ج 6 / ص 179؛ فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج / 3 ص 228)
پی نوشت ها :
1 - استادیار دانشگاه آزاد اسلامی، واحد مرکزی.
منبع: نشریه سفینه شماره 24