روزنامه شهروند - پولاد امین: کریستوفر نولان شاید یکی از بزرگترین بتهای دنیای سینما باشد. سازنده شماری از موفقترین فیلمهای قرن بیستویکم چه در میان منتقدان و چه در گیشه؛ که در مواردی چون ممنتو، بیخوابی، بتمن آغاز میکند، پرستیژ، شوالیه تاریکی، تلقین، شوالیه تاریکی برمیخیزد و بین سیارهای و دانکرک که تقریبا کل کارنامهاش را شامل میشود، به اوج ممکن این هنر-صنعت دست یافته است.
نولان در کمال تعجب تا به حال هیچوقت نامزد اسکار بهترین کارگردانی نشده است. او البته در گفتوگوی طولانی با هالیوود ریپورتر نیز به این مورد پاسخ نداد؛ اما در گفتوگو با این نشریه مهم و معتبر درباره کارنامه، منابع الهام و دیگر موارد مرتبط با کارنامهاش پاسخ داده است که با هم میخوانیم.
وقتی که داشتی برای نخستینبار علاقه و اشتیاق بقیه را برمیانگیختی، تصورت از موفقیت در آینده و بزرگترین هدف و رویاهایت درباره اتفاقات پیشِ رو چه بود؟
خوب یادم نمیآید؛ پس ذهنم همیشه این حس بود که میخواهم فیلمهایی به بزرگی فیلمهایی که زمان کودکی دیده بودم، بسازم. اما این یکجور هدف آگاهانه نبود ولی امروز اگر بخواهم به افرادی با وضع آن روزهای خودم پیشنهادی بدهم، مهمترین پیشنهادم این است که اگر میخواهید فیلمساز شوید، فیلم بسازید و از ساختنش لذت ببرید.
گفتی میخواستی فیلمهایی به بزرگی فیلمهای زمان کودکیت بسازی؛ یعنی که در سالهای کودکی شیفته و علاقهمند سینما بودی، درست است؟
وقتی بچه بودم خیلی به تماشای فیلمها میرفتم؛ مثلا نخستین فیلم از سریِ جنگ ستارگان به کارگردانی جرج لوکاس که وقتی سال ١٩٧٧ بیرون آمد، ٧ساله بودم. این فیلم تأثیر بزرگی روی من گذاشت.
از چه نظر؟
از این لحاظ که به جهانبینی آن فیلم تا آن زمان در سینما پرداخته نشده بود و البته از نظر ایده اصلی آن فیلم که به ذهنم رسید این باشد که فیلمساز میتواند و باید یک تجربه یکسره متفاوت برای مخاطب بسازد. آن فیلم یاد میداد که توِ فیلمساز میتوانی هر دنیایی را بسازی؛ حتی چیزی بیشتر از یک دنیا، در حد یک کهکشان کاملا متفاوت. فیلم اودیسه فضایی استنلی کوبریک هم وقتی بیرون آمد تجربه مهیجی بود.
نخستینبار کی احساس کردی میخواهی فیلم بسازی؟
تقریبا همان زمانها باید بوده باشد؛ درواقع همان موقع بود که شروع کردم به بازی با دوربین سوپر ٨ پدرم و با همان دوربین یکسری فیلم جنگی کوچک بسازم. تقریبا در ١٢ یا ١٣سالگیام هم متوجه این ایده شدم که کارگردانی یکجور نیروی کنترلکننده در سینما است؛ یادم میآید که مرعوب فیلم بلید رانر رایدلی اسکات شده بودم.
واکنش خانواده به این خبر که پسرشان میخواست فیلمساز شود چه بود؟
پدر و مادرم در این زمینه حامی خوبی بودند؛ پدرم در کار تبلیغات بود و مادرم هم معلم انگلیسی. فکر میکنم از این که به ساختن چیزهای خلاقانه علاقهمند شده بودم، خوشحال بودند و حتی دوربینشان را نیز بهم قرض دادند که البته وقتی بستمش به کف یک اتومبیل؛ افتاد و شکست و پدرم هم خیلی بابت این جریان خوشحال نشد!
آیا در دانشگاه هم رشته مرتبط با فیلمسازی خواندی؟
نه؛ انگلیسی خواندم؛ ادبیات انگلیسی در دانشگاه یو سی ال لندن. اما آنجا یک انجمن فیلم بود و من به همراه همسرم که بعد تهیهکنندهام نیز شد درگیر انجمن فیلم دانشگاه شدیم و دو سال ادارهاش کردیم.
این که همسرت در خیلی از کارهایت تهیهکنندهات بوده آیا رابطهتان را تحتتأثیر قرار نداده؟
همسرم همه کاری در کنار من کرده. باید بگویم که توضیحدادن کار تهیهکننده سخت است و فیلم به فیلم هم با هم فرق میکند اما در مورد خاص خودمان، همسر من در فیلمهای من درگیر همه چیز میشود؛ محرم اسرار من در طول فرآیند تولید است و البته شخصی که نخستینبار کارها را دیده و درواقع درگیر همه جوانب آمادهسازی کار میشود. ما با هم روی تمام جوانب کار میکنیم.
میتوانی بگویی که نخستین فیلمت، تعقیب، چطور ساخته شد؟
تعقیب را روی نگاتیو ١٦ میلیمتری سیاه و سفید و با گروهی از دوستان ساختیم؛ آن هم با پول خودمان و به این دلیل هم باید آخر هفتهها فیلمبرداری میکردیم. برنامهمان این بود که با پول خودم به ازای هر آخر هفته ١٠ دقیقه تا تعداد معینی جلسه فیلمبرداری در طول یکسال را پرداخت کنم. برای اینکه کار سریع پیش رود و هزینه زیادی هم نداشته باشد فقط یک یا دو برداشت میگرفتیم و میبایست آخر کاری یک فیلم ٧٠ دقیقهای میداشتیم. به هر حال یکسال صرف این کار کردیم و زمان خیلی زیادی صرف شد تا آماده شود. بعد هم نمایشهای جشنوارهای بود که البته به زحمت پیش آمده بودند تا اینکه یادآوری یا ممنتو پیش آمد.
خیلی وقتها فراموش میشود زمانی که ممنتو بیرون آمد، تو فقط ٣٠سال داشتی.
بله؛ آن فیلم هم ذره ذره و طی دو سال ساخته شد؛ درست است، فکر میکنم وقتی نخستینبار اکران شد ٣٠ساله بودم.
آیا حس و حال فیلمسازی با آن شیوه ذره ذره با زمانی که بودجه چند میلیون دلاری برای فیلمی داشته باشی، تفاوت زیادی دارد؟
این دو خیلی با هم تفاوت دارند. بگذار این را بگویم که مردم معمولا از من درباره ساخت بتمن یا چیزهای شبیه آن میپرسند، اما واقعیت این است که بزرگترین جهشی که در کارنامه من پیش آمده جهش از تعقیب به ممنتو بود. از فضای کارکردن با دوستان و خرجکردنِ پول خودم و بعدش ریسککردن روی زمان و تلاش خودمان رفتیم به فضای خرجکردن از پول یک فرد دیگر و داشتنِ گروه و عوامل با ماشینها و کانکسها و همه چیزهای لازم؛ اگر چه خود فیلم ممنتو نیز با استانداردهای هالیوود فیلم خیلی کوچکی محسوب میشد.
درواقع ممنتو سهونیم میلیون هزینهاش بود، اما برای من این رقم خیلی بزرگ بود و فشار عظیمی داشت. فیلمبرداری خیلی سریع بود و ٢٥ روز و نیمه انجام شد؛ چون فشار کار خیلی بالا بود اما کار ٥ هفته طول کشید و بعدش نوبت به تدوین رسید و سر و کله زدن با نوع دیگری از فشار و باید ٥ هفته هم صرف تدوین فیلم میکردیم. به هر حال این تجربه دشوار را هم با کمک دوستان و همکاران و بهخصوص همسرم از سر گذراندیم.
بعد از ممنتو و موفقیتهایش، قبل از این که فیلمی با بودجه خیلی زیاد کار کنی، بیخوابی را ساختی؛ آیا آن فیلم یکجور آزمایش بود؟
خب بیخوابی برای من از نظر منطقی قدم بعدی مناسبی بود به سمت یک فیلم استودیویی بزرگ. میدانم خیلیها عقیده دارند که بیخوابی فیلم استودیویی بزرگ نبود و یک فیلم متوسط محسوب میشد، اما برای من یک فیلم خیلی بزرگ استودیویی بود، به همراه کارکردن با ستارههای بزرگ سینما، با بودجه ١٠ برابر ممنتو. پس باید بگویم آن فیلم یک پله بالاتر یا یک گام رو به جلو بود و تجربه خیلی ارزشمندی برای من بود.
فکر میکنم عده خیلی قلیلی از کارگردانها باشند که این روزها چنین فرصتی گیرشان بیاید؛ برای مثال وقتی مردم به کاری که من با بتمن کردم نگاه میکنند میگویند خب، یارو یک فیلم مستقل کوچک ساخت و بعد رفت بتمن را ساخت. خب نخیر، اینطور نیست، من یک فیلم استودیوییِ متوسط هم ساختم و بدون تردید سر ساختنش کلی فشار تحمل کردم؛ اما فشاری که موقع کارکردن روی یک کاراکتر محبوب مردم در محصولی به بزرگی بتمن دارید، نه؛ آن را حس نکردم.
پس توانست فرصت تطبیق را به تو دهد؛ درست است؟
بله؛ در طول آن فیلم یاد گرفتم که چطور با فشار فیلمسازی با بودجه سنگین در هالیوود کنار بیایم؛ تجربه خیلی ارزشمند و مساعدی بود.
آیا ساخت بتمن از آن چیزهایی بود که مدتها رویایش را داشتی؟
بله؛ البته داستان بتمن خیلی شانسی سراغم آمد؛ یک روز مدیر برنامههایم دن آلونی بهم زنگ زد و گفت یک چیزی هست که بعید است برایت جذاب باشد؛ اما وارنرز برای کارگردانی بتمن دنبال آدم میگردد. آن موقع بتمن به آخرهای عمرش رسیده بود؛ اما من گفتم به این کار علاقه دارم؛ چون یکی از فیلمهای محشری که از آن تأثیر گرفتم و تا به حال از آن صحبت نکردیم سوپرمن ریچارد دانر بود که ١٩٧٨ اکران شد و تأثیر عظیمی روی من گذاشت.
هنوز آنونسهای فیلم یادم است. برایم خیلی روشن بود که برداشت تیم برتون از بتمن در سال ١٩٨٩ با تمام درخششی که داشت، اما داستان ریشهای بتمن نبود؛ یعنی فیلم تیم برتون از آن فیلمهای حماسی با دنیای واقعی نبود، خیلی تیم برتونی بود، یک شاهکار خیلی شخصیِ گوتیک؛ اما من میخواستم بتمنی بسازم که برود سراغ ریشههای داستان بتمن؛ این شد که بتمن را آن جور که دوست داشتم ساختم.
آن موقع فکر میکردی که قرارداد چندتا فیلم را همزمان امضا کرده ای؟
نه؛ هرگز. آن زمان فقط برای ساختن یک فیلم قرارداد بسته بودیم. فکر میکنم وقتی برای نخستینبار درباره پروژه با نویسنده فیلمنامه دیوید گویر صحبت کردم، گفتم کاش کار موفق شود. آن زمان همه به سهگانه فکر میکردند. عوامل ماتریکس داشتند دنبالههاشان را میساختند و در حقیقت همه چیز حول سهگانهها میچرخید؛ ما اما نمیخواستیم به آن سمت و سو برویم.
یادم است که به فیلمنامهنویس هم گفتم باید هر چه هست را در یک فیلم بگذاریم و سعی کنیم فیلم بزرگی بسازیم چون معلوم نیست باز هم این شانس سراغ از ما بگیرد. بعد، وقتی فیلم موفقی از آب درآمد، تازه توانستیم در این مورد فکر کنیم که خب، در دنباله بعدی چه کاری قرار است بکنیم؟
و تو وسط این فیلم و دنبالههایش فیلمهای پرستیژ و تلقین را ساختی.
این پروژهها هم از آنهایی بود که مدتها قصد ساختنشان را داشتم.
میتوانی بگویی که چطور شد درگیر فیلم میانستارهای شدی؟
پروژه میانستارهای در اصل توسط لیندا اوبست پرورانده شد. او دوستی نزدیکی با کیپ تورن، یک اخترفیزیکدان در کَل تِک دارد و رویاشان این بود که یک فیلم علمی - تخیلی با جنبههای عجیب و غریب بسازند که از علم دنیای واقعی نشأت گرفته باشد. میدانم که اول فیلم را به پارامونت با استیون اسپیلبرگ ارایه کرده بودند که اتفاقا برادرم را نیز استخدام کردند که داستان و فیلمنامه آن کار را شکل دهد.
من و او درمورد همه چیز حرف میزنیم، چه با هم کار بکنیم چه نه. طی چهار سالی که او روی آن کار بود، من هم از او درباره کار میشنیدم و حس میکردم موقعیت فوقالعادهای برای گفتن یک داستان نزدیک و صمیمی در مورد ارتباط انسانی و روابط و روبهروکردنش با مقیاس کیهانی رویدادهای عالمگیر فراهم است؛ پس وقتی این شانس پیدا شد که درگیر کار شوم، میخواستم با سر در آن بپرم، چون حس میکنم چنین فرصتهایی خیلی کم و بهندرت گیر میآید.
با وجود اینکه فیلمهای تو همیشه چه از دید مردم و چه از دید منتقدان موفق بوده و تحویل گرفته شده، به نظر بعضیها در حق احساسات و عواطف کملطفی کردهای و چندان به آنها اجازه ظهور و بروز ندادهای. آیا این را نقد منصفانهای میدانی؟
نه، هرگز. سعی من این است که در کاری که انجام میدهم واکنشگرا نباشم. متناسب نگهداشتن واکنشها چندان هم سخت نیست و دلیلش هم این است که بله، یک یادداشت منفی یا یک نقد بهخصوص عصبانیتان میکند و وقتی هم کسی میگوید که فیلم را دوست داشته، خوشحال میشوید. اما فارغ از اینکه چه کسی هستید و فیلمتان درباره چیست، هر دوی این واکنشها را نسبت به هر فیلمی دریافت میکنید؛ پس اینها جنبههای خیلی نرمالی است که در مورد واکنش بقیه مطرح میشود و خیلیخیلی هم بسته به سلیقه و درک شخصی است، همانطور که در مورد من و فیلمهای زیادی که تماشا میکنم هم صدق میکند. چند سال پیش بود که چیزهایی خواندم در این مورد که فیلمهایم سرد شدهاند یا انتقاداتی از این دست، اما واقعیتش این است که وقتی تلقین را برای مردم نمایش دادیم، مردم با چشم گریان از سالن بیرون آمدند.
وقتی شوالیه تاریکی برمیخیزد را نشان دادیم، اشک میریختند و عوامل استودیو داشتند چشمهاشان را پاک میکردند. من همیشه بازخوردهای خیلی احساسی نسبت به فیلمها گرفتهام، از آخرین فیلمم تا همان ممنتو. فکر میکنم بازی گای پیرس در آن فیلم بهطرز فوقالعادهای تکاندهنده است. کار من شاید خیلی فنی، خیلی دقیق و احتمالا سرد باشد، اما او چنان گرما و هسته احساساتی به فیلم میدهد که آدمها تحت تأثیر قرار میگیرند.
تعدادی از فیلمهایت یعنی فیلمهای تلقین، سهگانه بتمن و نیز میانستارهای شامل گروه بازیگران بزرگی هستند که با بعضیهاشان هم مکرر کار کردهای. شیوه کار کردن با بازیگرها را توضیح میدهی؟
کار کردن با بازیگرها را دوست دارم و عاشق شکل دادن رابطهای با آنها هستم که بشود بعدش با آنها بیشتر از یکبار کار کرد. همانطور که در مورد اشخاص مختلفی اینطور بوده؛ مثلا با مایکل کین یا کریستین بیل. فکر میکنم چیزی که یاد گرفتم، بهخصوص سر بیخوابیبا آلپاچینو، این بود که در کاری که بازیگرها میکنند درجاتی از رمز و راز وجود دارد. یکجور کیفیت مرموز در لحظاتی که آنها فن بازیگری را به چیزی ورای خودش ارتقا میدهند، پیداست. چیزی که متوجه میشوم این است که با اینکه چیز زیادی از بازیگری نمیدانم، اما خوب بلدم از آن استفاده کنم، مشاهده کنم و فکر میکنم بدانم چطور شرایطی را فراهم کنم که به آنها اجازه ظهور دهم. میفهمم که بازیگرها برای اینکه مرموز و در نتیجه قانعکننده باشند چه کارهایی انجام میدهند. شاید بشود گفت این توانایی، جذابترین بخش کار من است.
چند سوال که احتمالا با یک یا دو جمله میتوانی جوابشان را بدهی: برای شروع، درست است که تو آدرس ایمیل یا تلفن همراه نداری؟
درست است.
چطور؟ کسی که چنین کارهای شگفتانگیز تکنولوژیکی میسازد، یعنی میشود که ابتداییترین چیزها را نداشته باشد؟
خب، هیچوقت از ایمیل استفاده نکردم چون دیدم به هیچکدام از کارهایی که انجام میدهم کمکی نمیکند. واقعا نمیتوانستم بگذارم اذیتم کند. همینطور در مورد تلفن همراه؛ شنیدید که میگویند در نیویورکسیتی هرجا که باشید در شعاع نیممتری شما یک موش پیدا میشود؟ اما در شعاع نیممتری من هرگز یک تلفن همراه پیدا نمیشود. منظورم این است که خب، من با ١٠ نفر دیگر سر کاری هستم و همهشان تلفن همراه دارند، پس وقتی کسی با من کار دارد، دسترسی به من خیلی راحت است.
وقتی این شغل را شروع کردم، آدمهای زیادی نبودند که تلفن همراه داشتند، من هم نداشتم. تا بهحال نگران این نبودم که یکی از آنها بخرم و خوشبختانه پیوسته کار کردم، پس همیشه یکی دور و برم بوده که اگر کسی با من کار داشت، گوشی را بدهد دستم. واقعیتش، مایل نیستم موبایل داشته باشم چون نبودش به من فرصت میدهد تا فکر کنم. وقتی یک گوشی هوشمند داشته باشید و ١٠ دقیقه وقت گیرتان بیاید زود میروید سروقتش و بنا میکنید به نگاه کردن و...
مرحله مورد علاقهات در فیلمسازی چیست؟ پیشتولید، تولید، پس از تولید یا یک مرحله دیگر؟
تمام مراحل کار و تنوعش را دوست دارم. فکر میکنم اگر مجبور به انتخاب باشم، میگویم صداگذاری که به گمانم جذابترین قسمت است.
بزرگترین تصور غلطی که ممکن است افراد ناآشنا از تو داشته باشند، چیست؟
راستش من... نمیدانم. راستش هیچ نظری ندارم. نمیدانم مردم چه فکری دربارهام میکنند.
حتی از مقالات یا اینجور چیزها، حس نمیکنی یکجورهایی بد فهمیده شدی؟
راستش نهچندان. فکر میکنم این سوال را قبلتر جواب دادم. مردم میگویند من فیلمهای سرد میسازم. گمان میکنم مردم از سلیقهای بودن این اظهارنظر آگاه نیستند، چیزی که معمولا در مورد شیوهای که آدمها عموما فیلمها را میبینند، صحت دارد، اما وقتی فیلمی را نشان کسی میدهید که تعداد قابل توجهی از آدمها را به گریه میاندازد و بقیه میگویند فیلم سردی است، دلتان میخواهد بگویید این چیزی است که به خودتان مربوط است. در این موارد مسأله واقعا من نیستم، بلکه فیلمها هستند. در مورد خودم، نمیتوانم چیزی دیگر بگویم.
حالا برعکس، چه چیزهایی هست که دوست داشتی افراد ناآشنا دربارهات بدانند؟
هیچ. نمیخواهم مردم هیچ چیزی دربارهام بدانند، یعنی اهل لوسبازی نیستم. هرچه بیشتر در مورد شخصی که فیلم میسازد بدانی، کمتر حواست را فقط مصروف فیلمها میکنی. این حس من است و به همین دلیل هم هست که اینجور کارها مثلا مصاحبه، همیشه یکجور حس خرکاری را در من به وجود میآورند. یعنی خب... شما مجبورید مقدار معینی فعالیتهای تبلیغاتی برای فیلم انجام بدهید، مجبورید خودتان را در معرض قرار بدهید، اما راستش را بخواهید اصلا مایل نیستم وقتی مردم دارند فیلمهایم را تماشا میکنند من در ذهنشان باشم.
چرا اینقدر مهم است که یک فیلم روی نگاتیو ثبت شود یا بهصورت دیجیتال؟
چرا مهم است؟ خب، اگر اولویت فیلمساز، دیدهشدن فیلمش روی نگاتیو باشد آن وقت مهم است دیگر. اهمیت بسیار زیادی هم دارد. هیچ شخص دیگری نیست که به فیلمساز بگوید باید فیلمش را دیجیتالی نمایش بدهد یا روی نگاتیو و این یک اصل اساسی و یکجور تصمیم سرنوشتساز است که اگر فیلمساز حس کند مهم است، خب قطعا مهم است دیگر.
برای خود تو چرا مهم است؟
چرا؟ چون یک فیلم وقتی خوب نشان داده شود، کیفیت رنگ و وضوح تصویرش بهطور قابل ملاحظهای بهتر خواهد بود. اینطوری فکر میکنم فیلم در ذهن مردم هم بهتر میماند. وقتی به پخش فیلمی فکر کنند و پخشش بد بوده باشد، این اصلا چیز خوبی نیست. این یک واقعیت غیر قابل انکار است. اما بالاترین کیفیت پخش فیلم، منظورم برای چشمهای من، فراتر از آنی است که پخش دیجیتال میتواند ارایه دهد. فکر میکنم تا جایی که به استاندارد و همگون کردن صنعت سینما مربوط است، واضح است که فناوری دیجیتال یک ابزار اجرایی قدرتمند برای این کار و برای نگهداشتن درجه ثابتی از کیفیت است، اما هیچ دلیلی برای نیاز به همگونسازی و دیجیتالی کردن همه نمیبینم.
میدانیم خیلی دوست نداری درباره خودت صحبت کنی، اما میخواهم بدانم اوقاتی که درگیر ساخت فیلمی نیستی، برای تفریح و سرگرمی چه کار میکنی؟
راستش دوست دارم وقتم را با بچههام بگذرانم، فقط همین.
دوست داری آثارت شبیه کارنامه کاری کدام فیلمساز باشد؟
خب، کلی کارگردان بزرگ هست، یعنی دوست دارم مثل خیلی از کارگردانهای بزرگ - مثلا جان هیوستون - تا اواخر عمرم کار کنم. فکر میکنم استنلی کوبریک توانایی شگفتانگیزی داشت که در دل سیستم استودیویی تا هر وقت که دلش میخواست فیلمهای خیلی شخصی بسازد، چیزی که فکر میکنم آرزوی بیشتر فیلمسازها باشد.
فکر میکنم اگر به کاری که استیون اسپیلبرگ قادر به انجامش بوده - و وجود خودش را در اولویت مطلق چیزی که فیلمهایش هستند، قرار میدهد- نگاهی بیندازیم، میخواهم بگویم چقدر عالی است که بتوانی این رویه را ادامه بدهی، یا کلینت ایستوود، منظورم این است که خیلی از فیلمسازها هستند که امروزه همانقدر برای مردم جذابیت دارند که زمان ساخت اولین فیلم موفقشان داشتند. میخواهم بگویم شاید همه این موفقیت مدیون اشتیاق نهایی خودتان باشد. تلاشتان را برای انجام کار بزرگ ادامه دهید.