ماهان شبکه ایرانیان

تفاوت کلام امامی با کلام اشعری

قبل از بررسی عقاید شیعه ابتدا باید با مفهوم شیعه آشنا شویم. شیعه در لغت عرب معانی مختلفی دارد. گاهی می گویند «تشایع القوم» یعنی به هم کمک کردند تا ساختمانی را بسازند، گاهی تشیع را در معنای «پیروی» به کار می برند: ( وَإِنَّ مِن شِیعَتِهِ لإِبْرَاهِیمَ) ضمیرِ «شیعته» به نوح برمی گردد، و به معنای پیرو است.

مفهوم شناسی شیعه

شیعه در لغت

قبل از بررسی عقاید شیعه ابتدا باید با مفهوم شیعه آشنا شویم. شیعه در لغت عرب معانی مختلفی دارد. گاهی می گویند «تشایع القوم» یعنی به هم کمک کردند تا ساختمانی را بسازند، گاهی تشیع را در معنای «پیروی» به کار می برند: ( وَإِنَّ مِن شِیعَتِهِ لإِبْرَاهِیمَ) ضمیرِ «شیعته» به نوح برمی گردد، و به معنای پیرو است.

شیعه در اصطلاح

شیعه در اصطلاح، عبارت از کسانی است که اسلام را کاملاً پذیرفته اند؛ و معتقدند که رهبری امّت بعد از رحلت پیامبر با عترت یعنی با علی و اولاد او(علیهم السلام) است. این رکن تشیع است و هرکه این اصل را قبول کرد شیعه خواهد بود. بنابراین زیدی ها و اسماعیلی ها نیز شیعه هستند، چون قبول دارند بعد از پیامبر، رهبری با علی و اولاد اوست. حال اینکه کامل هستند یا نه، اهل نجات هستند یا نه، بین ضعیف و مستضعف و قاصر و مقصر فرق هست، و... مسئله دیگری است.

رکن واقعی تشیع و مقوِّم آن این است که بگوییم علی و اولاد او بلافصل جانشینان پیغمبرند؛ اما بقیه مباحث، مباحث کلامی، قرآنی، حدیثی و غیره است. پس در حقیقت، ولایت سبب می شود که شیعه از دیگران متمایز گردد.

اشعری کیست؟

اشاعره، تابع ابوالحسن اشعری هستند. وی در ابتدا معتزلی بود امّا نقل شده که در سال 305 در بصره بالای منبر رفت و گفت: من تاکنون معتزلی بودم؛ اما الآن از اعتزال توبه کرده و تابع احمد بن حنبل می شوم.

شیخ مفید در کتاب «اوائل المقالات» نقل می کند ابوالحسن اشعری مدت ها معتزلی بود چون استادش جبائی، معتزله بود و او هم در خانه استادش بزرگ شده بود. در کتاب «بحوث فی الملل والنحل» به تفصیل جریان ابوالحسن اشعری و عاملی که موجب شد از اعتزال برگردد و در جرگه اهل حدیث وارد شود ذکر شده است.

خلاصه، وقتی او وارد مکتب احمدبن حنبل(که مکتب اهل حدیث بود) شد، دید احمد در عقایدش خرافات زیادی دارد. لذا سعی کرد عقاید اهل حدیث را به گونه ای تنظیم و تعدیل کند که آن مشکلات رفع شود. بنابراین مکتب اشعری در حقیقت همان مذهب اهل حدیث اما با تعدیل است.

تفاوت های کلام شیعه با اشاعره

اول: صفات باری تعالی

به برکت خطب امیرمؤمنان علی(علیه السلام) شیعه معتقد است صفات خدا عین ذات اوست. (اولین خطبه نهج البلاغه) زیرا اگر چنین نباشد تعدد قدما لازم می آید: «لشهادة کل صفة انها غیرالموصوف و شهادة کل موصوف انها غیر الصفة» پس ما به برکت ادله عقلی و نقلی معتقدیم صفات خداوند عین ذات اوست «و الا یلزم القدماء الثمانیه» اما این قدمای ثمانیه چه هستند؟

مسیحیان به قدمای ثلاثه معتقدند، و اشاعره به قدمای ثمانیه، ما می گوییم صفات خدا عین ذات اوست؛ اما آن ها معتقدند صفات خدا زاید بر ذات خداست. اشاعره بدون تعقل به ظاهر این آیه معتقدند که ظاهرِ «أنزَلَهُ بِعِلمِهِ» حاکی از آن است که یک مُنزِل داریم یعنی خدا و یک علم یعنی صفت خدا(به ظاهر این عبارت توجه کرده اند)؛ حال آنکه این آیه در مقام این نیست که آیا علم خداوند عین ذاتش است یا زائد بر ذات.بلکه مقصود این است که او آگاهانه این کار را انجام داده است.

دوّم: صفات خبریّه

صفات خبریه، صفاتی است که عقل بر آن ها حاکم نیست و فقط وحی از آنها خبر داده است؛ مانند استوای بر عرش در آیه ( ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ) یا مثلاً دستْ داشتنِ خدا در آیه ( یا ابلیس ما مَنَعَکَ أنْ تسجد لما خَلَقتُ بِیَدَیَّ) اشاعره به ظاهر آیه استناد کرده و می گویند خدا دو دست دارد؛ ولی ما کیفیت آن را نمی دانیم. لذا کسانی که بخواهند عقاید اشعری را بیان کنند، کلمه «بلاکیف» را به کار می برند؛ یعنی خدا این صفات را دارد اما کیفیتش برای ما روشن نیست. پس تمام این صفات را به ظاهر حمل می کنند لیکن برای اینکه از «مجسمه» نباشند می گویند بلاکیف.

ولی شیعه معتقد است که صفات خبریه، یک سلسله استعارات و مجازات هستند. به تعبیر دیگر، ما یک دلالت تصدیقی داریم و یک دلالت تصوری. یا به عبارت بهتر یک دلالت افرادی داریم و یک دلالت جمله ای. اگر بخواهیم دلالت افرادی را در نظر بگیریم حق با آنهاست، یعنی طبقِ «ان الله علی العرش استوی»، عرش یعنی تخت، و استوی یعنی قرار گرفت. این ظهور افرادی و تصوری است.

ولی صحیح آن است که این فقره از قرآن را یکجا مطالعه کنیم؛ یعنی ماقبل و مابعدش را لحاظ کرده و سپس با توجه به ظهور جمله ای آن را معنی کنیم. با مطالعه آیات قبل، یعنی اول سوره رعد متوجه می شوید اصلاً این جمله را چنین معناکردن بی ربط است. خدا گفته من آسمان ها و زمین را آفریدم، جهان را تدبیر می کنم، کارهای خلقت را انجام می دهم و سپس می گوید: ( الرَّحْمَنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی) حال اگر بگوییم معنی این فقره این است که:«خداوند بر تخت نشست»، گزاره ای بی ربط خواهد بود. یعنی بر تختْ نشستن چه ارتباطی با خلقت زمین و آسمان و تدبیر جهان و اختلاف لیل و نهاردارد؟!

بلکه معنای این جمله این است که: تصور نکنید خداوند همه زمین و آسمان ها را آفرید و بعداً تدبیر این جهان را به دست دیگران سپرد؛ بلکه او هم خالق و هم مدبّرست و تدبیر جهان نیز همواره به دست خود او است.

همه بحث این آیه در آفرینش و تدبیر و اداره عالم است، و این مناسبت ندارد با این که در آن میان بگوید: خدا بر تخت نشست!!

ضمن اینکه «ثم استوی» به معنای جَلَس(نشست) نیست بلکه به معنی استولی(تسلط یافتن) است. یعنی در عین حالی که جهان را آفرید، «استوی علی عرش القدرة» هم بود؛ جهان در دست خداوند بوده و به ملک یا جن نسپرده است. پس اشاعره، صفات خبریه را بر معنای ظاهری و إمامیه بر معنای کنایی (تسلط بر قدرت) حمل می کنند. کار اشاعره در واقع عین تشبیه بوده ولی کار إمامیه تنزیه است.

سوّم: توحید افعالی

اشاعره می گویند افعال بندگان، مخلوق خداوند است و بشر اصلا در فعل خودش دخالتی ندارد. آن ها می خواهند توحیدی را درست کنند که آیه ( هَلْ مِنْ خَالِق غَیْرُ اللَّهِ)؛ از آن سخن می گوید. آن ها معتقدند که در جهان، خالقی جز خدا نیست و لذا افعال بشر، مخلوق بلا واسطه خدا است.

اما امامیه معتقدند که اگر افعال بشر مخلوق بلاواسطه خداست، پس در غذا خوردن، من غذا می خورم یا خدا خورنده است؟! من می خوابم یا خدا می خوابد؟! من ضاربم یا خدا؟! این اعتقاد باطل است. اشاعره در توحید عبادی اغراق می کنند تاآنجاکه اصلاً تمام علل و اسباب را از کار می اندازند. و فقط به یک علت (خداوند) معتقدند؛ اما شیعه می گوید این خلاف قرآن است. قرآن می گوید: ( وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَأَخْرَجَ بهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّکُمْ فَلاَ تَجْعَلُواْ لِلّهِ أَندَاداً وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ) باید توجه کرد که باء در «بِهِ» سببیه است.

قرآن در آیات فراوانی، علل طبیعی را تصدیق می کند؛ اما این علل طبیعی از خود استقلال ندارند.

بنابراین امامیه معتقدند که افعال عباد مخلوق مستقیم خدا نیست؛ بلکه مخلوق خود بشر است. اشاعره ـ نعوذ بالله ـ تمام معاصی و سیّئات را مخلوق خدا می دانند؛ اما ما می گوییم نه، مخلوق خود بشر است گرچه بشر هم در عین حال در افعال خودش مستقل نیست؛ بلکه به قدرت و به فضل الهی کار را انجام می دهد. امام خمینی(رحمه الله) این آیه را زیاد تلاوت می کردند: ( وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللّهَ رَمَی) در عین حالی که آن را نفی می کند و می گوید:«و ما رمیت»، ولی همان را اثبات هم می کند و می گوید «اذ رمیت» جمع بین این نفی و اثبات این است که اولی ناظر به نفی استقلال و دومی ناظر به انجام عمل به قدرت خداست.

چهارم: رؤیت خداوند در آخرت

اشاعره می گویند خدا را در آخرت می بینیم و دلیل آن ها غالباً این حدیث ابوهریره است که پیغمبر اکرم، در شب چهاردهم به ماه اشاره کرد و فرمود: «انکم ترونه یوم القیامة» یعنی مانند همین حالی که در موقع دیدن ماه به هم فشار نمی آورید، (و آن را به وضوح می بینید). خدا را خواهید دید.

اما امامیه معتقد است رؤیت خداوند محال است؛ چراکه قرآن کریم نیز رؤیت را نفی می کند. آیاتی که راجع به رؤیت است همه در مقام رد این عقیده اند. چون این عقیده یهود بوده و اصلا از طرف یهود وارد احادیث اسلامی شده است. آیات نفی رؤیت فراوان است، مانند:(لاَّ تُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ)«چشم ها او را نمی بینند، ولی او همه چشم ها را می بیند و او بخشنده و آگاه است».

در ترکیه همایشی پیرامون احکام مسافر بود در آن زمان کتابی درباره احکام مسافر نوشته بودم و در آن همایش شرکت کردم. البته ما مهمان بودیم و رسم بود برای هر مهمان مأموری می گماردند که کارها را انجام بدهد. اتفاقاً مأمور ما فردی دانشجو بود. به او گفتیم اهل کجایی؟ گفت از انطاکیه بخش عرب نشین ترکیه هستم. به عربی از او پرسیدم «انتم تقولون بالرؤیة؟» گفت: نعم. گفتم شما معتقد به رؤیت هستید؟ گفت: بله! سؤال کردم: « هل انتم ترون الله تبارک وتعالی یوم القیامة کله او بعضه؟» آیا همه خدا را می بینید یا جزئی از او را؟ او اگر در پاسخ من بگوید همه خدا را می بینیم این یعنی آنکه ما می شویم محیط و خدا می شود محاط، و اگر بگوید بخشی را می بینیم، این در حقیقت می شود تجزیه خدا!! لذا او ساکت ماند و پاسخی نداد. باید توجه داشت که همیشه موقعی که می خواهیم با کسی بحث کنیم از ادله متشابه که مقدمات فراوانی دارد کمک نگیریم؛ بلکه از ادله ای بهره ببریم که مقدماتش کم و نتیجه گیری از آن آسان تر باشد.

پنجم: استطاعت انسان هنگام انجام عمل

«استطاعةُ الانسان علی فعل من الافعال». اشاعره معتقدند، استطاعت انسان پیش از انجام کار معنی ندارد؛ بلکه استطاعت فقط موقع عمل است. مثلاً من الآن قادر به حرکت به سوی خانه نیستم و موقعی قادرم، که راه بیافتم و حرکت کنم؛ پس به نظر آن ها قدرت حتما همراه با فعل است. اما شیعه معتقد است که گاهی قدرت قبل از فعل و گاهی همراه با فعل است.

آنها معتقدند قدرت بشر در فعل او اثر ندارد. اما شیعه می گوید اگر چنین باشد، آفرینش قدرت برای انسان، لغو خواهد بود. پس این قدرت را خدا چرا به ما داده است؟

همین اعتقاد اشاعره سبب شده گروهی از مصری های قرون اخیر؛ مانند عبده و شاگردانش از این عقیده برگشته و به همان مسئله «الامر بین الأمرین» روی آورند. اصلاً نهجُ البلاغه امام علی (علیه السلام) عبده را متحول کرد. او تا نهجُ البلاغه را نخوانده بود، اشعری محض بود؛ اما همین که این کتاب را خواند، شرحی بر آن نوشت و موضع جدید خود را اعلام کرد. او و امثال او کسانی هستند که از این عقیده اشاعره برگشتند و مانند شیعه، برای قدرت بشر نقش و اثری قائل هستند، نه اینکه قدرت بشر هست اما هیچ اثری ندارد. البته این عقیده اشاعره نتیجه همان اصل قبلی است که می گفتند: «افعال العباد مخلوقة لله تبارک و تعالی» یعنی در جهان، علّتی اعم از اصلی و تبعی به جز خدا وجود ندارد.

ششم: کلام و تکلّم خداوند

امامیه (برعکسِ اشاعره)، معتقدند خداوند، متکلم است و تکلم را دو گونه تفسیر می کنند:

معنای اول: آن طور که مرحوم علامه در باب حادی عشر و در کتاب های دیگر می گوید، متکلم صفت ذات نیست؛ بلکه صفت فعل است. یعنی همان طور که خدا می آفریند، رحمت می بخشد یا عذاب می کند، به همان گونه نیز کلام را در این درخت می آفریند و موسی می شنود. پس شجره موسی در حقیقت محل آفرینش کلام الهی بود.

معنای دوم، مستفاد از کلمات ائمه و اهل بیت(علیه السلام) است و آن اینکه کلام خدا همان فعل خداست. یعنی این عالم و آفرینش، باوجود اینکه مخلوق خداست، کلام تکوینی خدا نیز هست و این حقیقت با یک مثال روشن می شود. مثلاً مسجد گوهرشاد که ساخته بنّا و مهندس خاص است، با زبانِ بی زبانی می گوید سازنده این مسجد آشنا به فنون و محاسبات معماری بوده و مسجدی ساخته که با گذشتِ 800 سال، این همه حوادث گوناگون در آن کمتر اثر گذاشته است.

پس این بنا با وجود اینکه که فعل بنّاست با زبان بی زبانی از علم و قدرت طرّاح و سازنده خود سخن می گوید. شیعه نیز همین گونه معتقد است کلام خدا، فعل خداست: «و انما کلامه فعله سبحانه». تا اینجا با معنی تکلم خدا در مکتب امامیّه آشنا شدیم. اکنون ببینیم اشاعره در این مورد چه می گویند؟

از آنجا که اشاعره، تکلّم را صفت ذات می دانند نه صفت فعل(بر خلاف آنچه که امامیه معتقدند) ناچار شدند کلام خدا را به «کلام نفسی» تفسیر کنند و در تفسیر کلام نفسی دچار اختلاف شدند و تاکنون نیز روشن نشده است که مقصود آنان چیست؟ آخرین چیزی که شارح تجرید فاضل قوشچی در این مورد می گوید این است که انسان پیش از آن که سخن بگوید، یک رشته معانی را در ذهن خود ترتیب می دهد، آن گاه این معانی را در قالب الفاظ می ریزد. اگر می گوییم خدا متکلم است، مقصود همین معنی است.

و امّا آیا تفسیر کلام خدا به این معنی درست است یا نه؟ در این مورد به کتاب بحوث فی الملل والنحل مراجعه شود.

هفتم: حسن و قبح

شیعه معتقد است که بشر خودش و بدون نظر شارع، خوب و بد افعال را درک می کند. وقتی که خوب و بد افعال را درک کرد لذا خواهد گفت این کار زیباست و از حکیم سَر می زند، یا فلان فعل نازیباست و از حکیم سر نمی زند. پس او مستقلاً حُسن و قُبح افعال را درک می کند و برایش فرقی هم نمی کند که فاعل بشر یا غیر بشر باشد. مثلاً زیبایی عدل، زشتی پیمان شکنی و ستم، و زیبایی پاسخ نیکی را به نیکی دادن؛ این ها همه قابل درک هستند و در هیچ جای عالم این احکام عوض نمی شوند.

اما اشاعره معتقدند که حُسن و قبح اشیا را عقل درک نمی کند؛ بلکه شرع باید بگوید فلان امر، خوب است یا بد.

( اِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِیتَاء ذِی الْقُرْبَی وَیَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنکَرِ)

«خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان فرمان می دهد، و از فحشا و منکر و ستم، نهی می کند».

پس تا خدا نگوید، ما به خوب و بد افعال پی نمی بریم. در مقابل شیعه می گوید اگر کسی حسن و قبح افعال را منکر باشد، هیچ معرفتی را نمی تواند در عالم ثابت کند و اثبات معارف فقط با پذیرش این اصل مسلم، ممکن است. اشاعره معتقدند که ما همه چیز را باید از شرع بگیریم؛ مثلاً قرآن گفته: ( إن الله یأمر بالعدل و الإحسان) و ما بدان عمل می کنیم. اما امامیه می گوید: از کجا معلوم که خدا در بیان این مطلب، اراده جدی داشته است شاید شوخی می کند! از کجا معلوم که خدا در این کلامش دروغ نگفته باشد؟ شمای اشعری مادامی که قبح کذب را اثبات نکنید، هرچه هم قرآن یا حدیث فریاد بزند که مثلاً «الزنا قبیحٌ» یا «الصلاة حسنٌ» و...، ممکن است مخاطب احتمال کذب بودن آن را بدهد.

اما عقل بعد از آنکه ثابت کرد خدا حکیم است و نیز اینکه دروغ گو یا عاجز است یا جاهل، و خدا نه عاجز است و نه جاهل، و کذب بر خدا محال است، نتیجه می گیرد که تمام سخنان خدا حقیقت داشته و با اراده جدی صادر شده است.

هشتم: مسئله «محال بودن تکلیف بما لا یطاق»

اشاعره می گویند خدا می تواند بنده خود را به غیرمقدور تکلیف کند.چون حسن و قبح عقلی را انکار کردند، می گویند مانع ندارد که خدا امر به محال کند، در حالی که قدرت بشر نسبت به آن نارسا باشد.

اما امامیه بنابر اعتقاد به حُسن و قبح عقلی، چنین نتیجه ای را برنمی تابد. و ما از برکت قرآن و احادیث ائمه(علیهم السلام) از عقلی که خدای منان در بشر نهاده، و آلوده نیست، نتایج مهمی را دریافت و استخراج می کنیم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان