پیش گفتار
بدون تردید پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت گران مایه ایشان در راستای تداوم مسئولیت خطیر خویش، رسالت سنگینی در حوزه تربیت اقشار مختلف جامعه را دارا بوده اند. بررسی تاریخ درخشان زندگی نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت وی، به روشنی نمایان گر توفیقات بلند آنان در راستای تأدیب و تربیت مسلمانان می باشد. آن مصلحان معصوم، علی رغم تمام مشکلات و ناهمواری هایی که بر سر راه این انجام مسئولیت برای آنان وجود داشته، توانسته اند به تأدیب و تربیت چهره هایی اقدام ورزند که به میزان غیر قابل تصور و در حد چشمگیر، در ابراز دین محوری و پایبندی به اصول و پایه های مستحکم اسلام، به نقش اصلی خویش جامه عمل بپوشانند. نمونه بسیار روشن آن، «بلال حبشی» بود؛ او با وجود آن که برده امیّه بن خلف- یکی از دشمنان درجه ی یک پیامبر- بود، چون پیامبر و اطرافیان وی، مسئولیت دفاع از او را عهده دار بودند، امیه برای انتقام گیری، این غلام تازه مسلمان را در جلوی چشم افراد دیگر به سختی شکنجه می کرد. او بلال را در دمای حرارت بسیار بالای عربستان، با بدن برهنه روی سنگ ها و ریگ های تفتیده می خوابانید و سنگ های بزرگی نیز روی شکم او گذارده و می گفت: دست از تو بر نمی دارم تا قالب تهی نمایی یا دست از ایمان به محمد برداشته، لات و عزّی را پرستش کنی! اما این غلام مؤمن و تربیت شده با قاطعیّت تمام پاسخ می داد:
«من فقط خدای یگانه را می پرستم و دست از محمد بر نمی دارم».(1)
آری تأدیب و تربیت چنین همراهانی مقاوم، آن هم در عصری که هیچ اثری از ابزارهای جدید روز همانند: مدرسه، دانشگاه، رایانه و اینترنت وجود نداشت، کاری بس دقیق و حیرت انگیز بوده و نشان دهنده عمق تربیت پیامبر و خاندان عظیم الشأن ایشان می باشد. در نقلی آمده است:
بوعلی سینا، شاگردی (بهمنیار) را در مدرسه خود و در مدتی طولانی تعلیم داده بود که علاقه ای زیاد به استادش داشت. روزی شاگرد به استادش گفت: چرا شما با وجود این معلومات چشمگیر، ادعای نبوّت نمی کنید؟ در این جا ابن سینا پاسخ وی را نداد، اما در نیمه های یک شب سرد و شکننده زمستان و در لحظات نزدیک به سپیده دم صبح، شاگرد خود را صدا زد و به او گفت: برای من از بیرون مقداری آب بیاور. شاگرد شروع به بهانه تراشی کرد و از انجام درخواست استاد طفره رفت، در همین اثنا صدای مؤذن از مسجد برخاسته، ابن سینا به شاگردش گفت:
تفاوت من با پیامبر در همین است که من در حالی که استاد تو هستم و در قید حیات نیز به سر می برم، وقتی از تو انجام کاری را می خواهم، از من تبعیّت نمی کنی اما این مؤذّن در دل این شب سرد، بستر گرم خود را رها کرده تا دستور پیامبری را جامه عمل بپوشاند که حتی یک بار نیز در طول عمرش او را مشاهده نکرده است.(2)
بدون تردید اهتمام اهل بیت (علیهم السلام) به تربیت مشتاقان معارف اسلامی، در بعد اعتقادات اسلامی، از مهم ترین بخش از ابعاد تربیتی آنان به شمار می آید. در این مجال کوتاه درصدد برآمدیم که کیفیت تأدیب و تربیت پیامبر و اهل بیت (علیهم السلام) را مورد بررسی قرار داده و با ذکر نمونه هایی از این مجاهدت ها، با سیره آن بزرگواران بیشتر آشنا گردیم.
آموزش شناخت خالق
روشن است که سنگ بنای کلیه اصول بنیادین اسلام، «شناخت خالق متعال» است. هر مسلمانی فراخور میزان فکری خویش، می بایستی برای این پدیده هم، جایگاه خاصی قرار داده و با بهره از تراوشات ذهنی و تجربه های فراروی خویش در حد توان به این شناخت دست یابد. بدون تردید یک انسان به هر میزان که از این امر حیاتی باز ماند، از دستیابی به رشد و بالندگی معنوی باز مانده است؛ از این رو شناساندن خداوند به عموم افراد یک جامعه، یکی از دغدغه های ذهنی اهل بیت (علیهم السلام) بوده است. در حدیث آمده است که هشام بن حکم گفت: در مصر، شخصی زندیق (ملحد و کافر) که آوازه ی او به گوش امام صادق (علیه السلام) رسیده بود، زمانی تصمیم سفر به مدینه را گرفت تا با امام صادق (علیه السلام) به مناظره بنشیند اما در آنجا امام را پیدا نکرد، برخی به او گفتند: امام به مکه سفر کرده است. او نیز به مکه سفر نمود. ما همراه امام صادق (علیه السلام) مشغول طواف بودیم که به ما برخورد کرد. او که اسمش عبدلملک (بنده پادشاه) و کنیه اش ابوعبدالله (پدر بنده ی خدا) بود، در حال طواف شانه اش را به شانه امام زد. امام از او پرسید: اسم تو چیست؟ گفت: عبدالملک. حضرت پرسید: کنیه تو چیست؟ گفت: ابوعبدالله. امام فرمود: این پادشاهی که تو بنده اش هستی، کیست؟ آیا از پاداشاهان و فرمانروایان زمین است یا آسمان! و نیز به من بگو پسر تو بنده خدای آسمان است یا بنده خدای زمین؟ هر چه در جواب من ارائه دهی، محکوم هستی.
هشام می گوید: به آن مرد گفتم: چرا جواب نمی دهی؟! او از حرف من بدش آمد، امام به او فرمود: هنگامی که از طواف بیرون آمدم، پیش ما بیا. مرد زندیق بعد از طواف امام، خدمت ایشان رسید و در حالی در برابر حضرت نشست که ما نیز در نزد امام حاضر بودیم. امام به او فرمود: آیا قبول داری که زمین، پایین و بالایی دارد؟ او گفت: بله. امام فرمود: آیا شما زیرزمین رفته ای؟ گفت: خیر. امام فرمود: پس چه می دانی زیر زمین چیست؟ گفت: نمی دانم ولی تصور می کنم هیچ چیزی زیر زمین وجود ندارد! امام فرمود: تصور و گمان تو از روی ناتوانی درباره مطلبی است که بدان یقین نداری. سپس فرمود: آیا تو به آسمان سفر کرده ای؟ او گفت: نه، امام فرمود: می دانی در آسمان چیست؟ گفت: نه. امام فرمود: بسیار تعجب انگیز است که تو نه به شرق دنیا دست یافته ای و نه به غرب دنیا، نه در عمق زمین فرو رفته ای و نه در آسمان سیر و گذر کرده ای، تا بدانی پشت آن ها چه نهفته است، در عین حال تمام آنچه در آن ها وجود دارد را انکار می نمایی! آیا انسان عاقل چیزی را که نمی داند، مورد انکار قرار می دهد؟!
مرد زندیق گفت: تا به حال کسی غیر از شما با من این گونه سخن نگفته است! امام صادق (علیه السلام) فرمود: بنابراین تو در موضوعی تشکیک ورزیده ای که شاید باشد، شاید نباشد. زندیق گفت: شاید چنین باشد! امام فرمود: ای مرد! کسی که نمی داند، بر آن چه می داند، دلیل و برهانی ندارد. ای برادر مصری! از من بشنو، ما هرگز درباره خدا شک نداریم. مگر خورشید و ماه و شب و روز را نمی بینی که به هیچ وجه با یکدیگر مشتبه نگردیده و به صورت اجباری به جایگاه خود باز می گردند؟ اگر آن ها قدرت دارند که به جایگاه خویش باز نگردند، چرا بر می گردند؟
اگر مجبور نیستند، چرا شب، روز نمی شود و روز، شب نمی شود؟ ای برادر مصری! به خدا سوگند، آن ها برای همیشه ناچارند و کسی که ناچارشان کرده، از آن ها قدرتمندتر و بزرگ تر است. مرد زندیق گفت: راست گفتی! سپس امام به وی فرمود: ای برادر مصری! آن چیزی را که شما به او گرایش پیدا کرده و تصور می کنید همان دهر و طبیعت است، اگر دهر مردم را می برد، چرا آن ها را بر نمی گرداند و اگر بر می گرداند، چرا نمی برد؟ ای برادر مصری! همه در حرکت خویش مجبورند. چرا آسمان، افراشته و زمین، پهناور گردید؟ چرا آسمان روی زمین سقوط نمی کند؟ چرا زمین بالای طبقاتش سرازیر نشده و به آسمان نمی چسبد و کسانی که روی آن هستند، به یکدیگر برخورد نمی کنند؟
این جا بود که شخص زندیق به دست امام ایمان آورده و گفت: این خداست که زمین و آسمان را نگاه داشته است... بعد به امام گفت: مرا به شاگردی خود بپذیر.
امام به هشام فرمود: او را نزد خود برده و به شاگردی بپذیر. هشام نیز از فرمان امام تبعیّت کرده و تعلیمات لازم را به وی داد تا جایی که افکار و باورهای او پالایش گردیده و مورد پسند کامل امام واقع گردید.(3)
آموزش صفات الهی
با مروری کوتاه در پاره ای از احادیث به راحتی در خواهیم یافت که اهل بیت (علیهم السلام) به بهانه های گوناگون درصدد یاددادن «صفات الهی» بر می آمده اند. در این جا به ذکر چند نمونه اکتفا می نماییم.
1. آگهی خداوند به یگانگی خود
یکی از شاگردان امام باقر (علیه السلام) به ایشان می گوید: اگر شما صلاح می دانید، به من یاد دهید که آیا خداوند قبل از آفرینش موجودات، به وحدانیّت و یکتایی خویش آگاهی داشته است یا خیر؟ زیرا دوستان شما دارای دیدگاه های متفاوتی بوده، برخی بر این باورند که خداوند قبل از آفرینش موجودات بر وحدانیّت خود آگاه بوده، برخی دیگر می گویند مفهوم «می داند»، «خلق می کند» است پس خداوند امروز می داند که پیش از آفرینش اشیا، یگانه بوده و این ها می گویند باور داشتن علم ازلی خداوند، به وحدانیّت خویش، در بردارنده ی این مطالب است که غیر از خداوند چیز دیگری را نیز أزلی بدانیم. ای سرور من! این نکته را به من یاد دهید... امام باقر (علیه السلام) در پاسخ ایشان می فرماید:
«خداوند بزرگ، پیوسته از أزل آگاهی بر همه چیز داشته است».(4)
2. عدم محدودیّت خداوند
حسن بن عبدالرحمان حمّانی می گوید: به امام کاظم (علیه السلام) عرض کردم: هشام بن حکم بر این تصور است که خداوند دارای جسم است و همانند او چیز دیگری نیست. او آگاه، شنوا، بینا، توانمند، متکلّم و ناطق است؛ کلام، قدرت و آگاهی وی نیز بر یک منوال بوده (عین ذات وی هستند) و هیچ یک از آن ها مخلوق خداوند به شمار نمی آیند. امام فرمود:
«خداوند او را نابود کند! آیا نمی داند جسم، دارای محدودیّت طبیعی (طول و عرض و ارتفاع و جرم) است و همیشه کلام، غیر از متکلم است؟ پناه بر خداوند می برم از این حرف! خداوند نه جسم است، نه صورت و نه حد پذیر، و هر چیزی غیر از او، آفریده شده و مخلوق است. تمام اشیای هستی با اراده و خواست او پدید می آید».(5)
عبدالرحیم بن عتیک قصیر می گوید: برای امام صادق (علیه السلام) نوشتم: «گروهی در عراق وجود دارند که خداوند را با صورت ظاهری و شکل مادی به دیگران معرفّی می نمایند؛ اگر شما صلاح می دانید، باور صحیح را برای من تدوین نمایید»؛ امام (علیه السلام) در پاسخ نوشت:
«خداوند تو را مورد رحمت خود قرار دهد! از توحید و مطالب آن پرسش نمودی؛ خداوند منزّه است و همانند او چیزی وجود نداشته، او شنوا و بیناست، او پیراسته است از آنچه دیگران در توصیف و تشبه او به مخلوقات بیان کرده و به خداوند افترا می زنند. بدان، راه و باور صحیح در «توحید»، همان باوری است که قرآن بر آن نازل گردیده است؛ بنابراین روی خویش را از مطالب باطل برگردان...»(6).
آموزش مفهوم راهبردی «اختیار»
پیش از آن که نحوه ی آموزش اهل بیت (علیهم السلام) در پدیده جبر و اختیار و قضا و قدر را به شکل تطبیقی تبیین نماییم، در خور است مفهوم دو واژه قضا و قدر را به شکل کوتاه توضیح دهیم. واژه «قضا» به مفهوم گذراندن و به پایان رساندن و در تعبیر دیگر به معنای یکسره نمودن و داوری کردن (نوعی یکسره کردن کار) به کار گرفته می گردد، چنانچه واژه «قدر» و «تقدیر» به مفهوم اندازه و اندازه گیری نمودن به کار گرفته می رود؛ در پاره ای اوقات نیز هر دو واژه به شکل مترادف و به مفهوم «سرنوشت» شناخته می گردند. گویا نکته بهره جویی از واژه «نوشتن» در ترجمه این دو واژه، این است که مطابق آموزه های دینی، قضا و قدر موجودات در کتاب و لوحی نوشته می گردد.(7)
در حدیثی می خوانیم مولی الموحدین علی (علیه السلام) پس از بازگشت از جنگ صفین در کوفه نشسته بود، مرد کهنسالی خدمت ایشان رسیده، در برابر وی زانو زده و گفت: ای امیرمؤمنان! بفرمایید آیا ستیز ما با اهل شام، با قضا و قدر الهی بود؟ حضرت فرمود: بله ای پیرمرد! شما در این جنگ به بالای هیچ تپه ای نرفتید و در هیچ درّه ای سرازیر نگشتید، مگر به قضا و قدر الهی. پیرمرد گفت: ای امیرمؤمنان! پس زحماتی را که در این راه متحمّل شدم، به حساب خداوند بگذارم؟ چون با قضا و قدر الهی تمام حرکات من انجام می گردید، پس هیچ اجری نخواهم داشت! حضرت فرمود: ساکت باش ای پیرمرد! به خدا سوگند، خداوند پاداش بزرگی برای حرکت شما به منطقه جنگی، اقامت شما در آن جا، و بازگشت شما از آن جا عنایت فرموده است و شما درباره هیچ یک از حالات خود، مجبور و ناچار نبودید تا اجری نداشته باشید.
پیرمرد گفت: چطور می شود در هیچ یک از کارهای خود مجبور نباشیم اما کلیه آن ها با قضا و قدر خداوند صورت پذیرفته باشد؟!
امام فرمود: مگر تو تصوّر می کنی که آن قضا، حتمی بوده و آن قدر، لازم؟ (بدین سان که هیچ گونه اختیاری در انجام کار نداشته باشی) اگر چنین می بود، پاداش و عقوبت و امر و نهی خدا بیهوده و پوچ به شمار می آمد و نوید و بیم خدا برای انسان مفهوم واقعی به خود نمی گرفت؛ نه انسان گنهکار سزاوار سرزنش می بود و نه انسان نیکوکار سزاوار ستایش. این دیدگاه شما همان نگرش بت پرستان، دشمنان خداوند رحمان، دارو دسته شیطان و اهل قدر و مجوسان از این امّت است! به درستی که خداوند انسان را با «اختیار»، مکلّف نموده و برای بیم دادن نهی فرموده و بر کردار ناچیز ثواب بسیار عنایت کرده و نافرمانی از وی، از روی مغلوب شدن وی نیست و اطاعت و فرمانبرداری از وی نیز از روی زور و اکراه نیست. به مردم آن قدر تملّک نداده که تمام امور را به آنان واگذار نموده باشد (تفویض) و آسمان و زمین و فضا را بیهوده نیافریده و پیامبران را بدون دلیل، مژدگویان و بیم رسان به سوی مردم نفرستاده است. این باور کافران است، وای بر آنان از آتش دوزخ!
در این جا پیرمرد به حدّی از شوق و شادی دست یافته بود که شروع به سرودن دو بیت شعر خطاب به امیر مؤمنان (علیه السلام) بدین مضمون نمود:
«تو همان امامی هستی که به خاطر پیروی از او، در روز قیامت امید به آمرزش خدای رحمان داریم. از مسائل دینی برای ما هر آن چه مشکل بود، روش ساختی. خداوند در برابر این احسان شما، به شما جزای نیک عنایت فرماید»(8).
آموزش راهبردی «امامت در اسلام»
بدون شک یکی از مفاهیم راهبردی و تعیین کننده در اسلام، مسأله «امامت و رهبری» است که در صدر اسلام با چالش های سنگینی روبه رو گردیده است تا جایی که اهتمام ویژه و تأکیدات بسیار روشن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در طول دوران رسالت خویش(9) بر اهمیت راهبردی این پدیده در اسلام، با کمال تأسف از آغاز رحلت غم بار ایشان با بی مهری ها و غرض ورزی های برخی از اطرافیان و اصحاب پیامبر مواجه گردید!
مسأله امامت و رهبری در اسلام از چنان شفافیّتی برخوردار است که می توان آن را پدیده ای عقلی قلمداد نموده و برای اثبات آن، به عقل سلیم و به دور از تعصبّات و پیش فرض ها استناد نمود. مرحوم علامه طباطبایی از یکی از اندیشمندان بزرگ نقل نموده است که ایشان به من می فرمود:
زمانی دوستان اهل سنت بنده، اصرار زیادی بر دعوت از من برای شرکت در جلسه مهمانی شبانه شان کردند و بنده نیز از پذیرش آن سرباز زدم. اصرار آنها تا جایی بالا گرفت که مجبور گردیدم با گذاردن یک شرط آن را بپذیرم، و آن شرط من این بود که در این جلسه هیچ سخنی درباره مباحث مربوط به اختلافات عقیدتی شیعه و سنی به میان نیاید. آنان نیز شرط مرا پذیرفتند. بنده در بین جمع کثیری از اهل سنت در حال صرف شام بودم که ناگهان یکی از حاضران پرسش شگفت انگیزی را مطرح ساخت، او گفت: آقا! شما به ما بگویید در نظر شما ابوبکر برتر است یا پیامبر؟!
من که در شرایط پدید آمده، علی رغم شرط فوق نمی توانستم نظر خود را بیان ننمایم، بلافاصله گفتم: اگر از من بپرسید، به نظر من ابوبکر برتر از پیامبر بوده است!
حاضران که از این جواب کوتاه اما عجیب من سخت به تنگ آمده بودند، با تندی به من گفتند: آقا! شما که یک دانشمند شیعی هستید، چرا این گونه نظر می دهید؟ در همین اثنا من گفتم: من این ادعا را بدون دلیل بیان نکردم، دلیل من این است که ابوبکر تنها سه سال در جامعه اسلامی خلافت نمود، اما عقل او رسید چه کسی را برای سرپرستی امت اسلامی انتخاب نماید و امّت را بدون «سرپرست» رها نسازد اما العیاذ بالله، پیامبر اکرم بیست و سه سال پرچم رهبری و ولایت بر امت اسلامی را در دست داشت ولی عقل او به این مسأله حیاتی نرسید!(10)
ما در این مجال کوتاه، یکی از نمونه های آموزش اهل بیت درباره امامت را به تصویر کشانده تا بدین سان دریابیم که چگونه اهل بیت گران قدر پیامبر بر پدیده امامت و اثبات آن تأکید ویژه می ورزیده اند.
فردی از طایفه حروری- که از گروه های خوارج است- به امام باقر (علیه السلام) گفت: در ابوبکر چهار ویژگی بوده است که شایستگی ایشان را برای امر امامت و رهبری به اثبات رسانده است:
1. او نخستین صدیق بوده و ما او را نشناختیم مگر آن که به این عنوان معرفی می گردید.
2. همراه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در غار بود.
3. متولّی نمازگزاردن [در روزهای بیماری] پیامبر بود.
4. در قبر همخواب پیامبر اسلام (در جوار ایشان مدفون شده است).
امام باقر (علیه السلام) به او فرمود: به من بگو آیا تمام این ویژگی ها در نزد مردم به همین شکل معروف است؟ او گفت: بله. امام فرمود: وای بر تو! این ویژگی ها به تصور و خیال تو امتیاز و برتری به شمار می آید اما در واقع امتیازی برای ایشان نمی باشد. این که گفتی او صدیق بوده است، برو از دیگران پرسش نما که چه کسی این نام را روی او گذارده است؟ حروری گفت: خدا و رسول ایشان. امام فرمود: از فقیهان بپرس آیا ابوبکر اولین کسی بود که به پیامبر خدا ایمان آورد؟ حاضرین در جلسه گفتند: خیر، همواره به ما گفته اند که اولین کسی که ایمان به پیامبر آورد، علی بن ابی طالب است.
حروری گفت: آیا شما تصور می کنید که علی بن ابی طالب یک لحظه هم به خدا شرک نورزید؟ اگر این مطلب شما حق است، پس سزاوار است که این نام را بر او می گذاردند. حاضرین در جلسه گفتند: همین طور است. امام باقر (علیه السلام) فرمود: اگر ایشان به نام «صدیق» شناخته می شود، قبل از ایشان شخص دیگری شایستگی این نام را داشته است؛ از این روی تنها ابوبکر به این نام اختصاص نداشته است. اولین کسی که اول مؤمن از روی صدق به شمار می آید، خود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است و علی نیز تصدیق کننده وی می باشد. حروری در این جا دیگر سخن نگفت.
امام باقر (علیه السلام) فرمود: اما این که گفتی او همراه پیامبر در غار بوده است نیز امتیازی برای ایشان محسوب نمی گردد؛ زیرا اولاً: ما در آیه شریفه قرآن هیچ ستایشی بیشتر از خارج گردیدن ایشان و همراهی وی با پیامبر سراغ نداریم و حال آنکه خداوند در قرآن خود می فرماید: گاهی همراهی کافر با مؤمن نیز اتفاق افتد؛ در جایی که می گوید: (قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَکفرتَ) (11)؛ «همراه او در حالی که با او گفتگو می کرد، به وی گفت: آیا کفر ورزیده ای؟» (أن تقومُوا لله مثنی وَ فُرادی ثُمّ تَتَفکّرُوا ما بِصاحِبِکم من جِنّهٍ...)(12)؛ «من به شما اندرز می دهم که دو به دو و تنهایی برای خدا به پاخیزید، بعد بیندیشید که رفیق شما هیچ گونه دیوانگی ندارد...». هیچ ستایش و مدحی در همراهی وی (ابوبکر) با پیامبر نیست؛ زیرا از پیامبر هیچ گونه ستم و ظلمی را دور نکرده و هیچ دشمنی از دشمنان وی را مورد ستیز قرار نداده است.
ثانیاً: کلام خدا که فرمود: (لا تحزن إنّ الله معنا)(13) «نترس که خدا با ماست»، دلالت می کند بر بی حوصلگی و وحشت و دلهره ایشان و عدم اعتماد او بر ایمنی و پیروزی که خداوند و رسول او مژده داده اند، تا جایی که رسول خدا مجبور شد او را از این حالات بر حذر بدارد. پس از تو پرسش می نمایم که آیا ترس وی مورد رضایت خداوند بود یا مورد غضب او؟ اگر بگویی مورد رضایت خدا بود، که نبی اکرم از چیزی که در آن رضای خدا باشد، نهی نمی نماید، و اگر بگویی مورد غضب و سخط خدا بود، پس این چه فضل و برتری به شمار می آید؟
ثالثاً: این که خداوند در قرآن فرمود: (إِنّ الله معنا)؛(14) «خداوند با ماست»، در واقع فهماندن و شناساندن به شخص جاهلی است که به حقیقت یک مطلب مهم پی نبرده است و اگر پیامبر نمی دانست که او دارای باور ناصحیح است، شایسته نبود که به او بگوید «خدا با ماست» و همچنین خداوند همراه تمام مخلوقات خویش است؛ زیرا آنان را آفریده و پیوسته به آنان روزی می دهد. چنانچه می فرماید: (ما یکون من نجوی ثلاثهٍ إلاّ هُوَ رابِعُهم و لا خمسَهٍ إلاّ هوَ سادِسُهُم)(15)؛ «هیچ گفتگوی محرمانه و پنهانی از سه نفر اتفاق نمی افتد، مگر این که خداوند چهارمین آنان است و هیچ گفتگوی پنهانی از پنج نفر اتفاق نمی افتد، مگر آن که خدا ششمین آنان است».
رابعاً: کلام خدا (فَأنزَلَ الله سَکینَتَهُ علیهِ وَ أیّدَهُ بِجنودٍ لم تروها...( (16)؛ «خداوند آرامش و وقار خود را بر وی فرو فرستاده و او را با نیروهایی که قابل رؤیت نیستند، مورد تأیید قرار داد» درباره چه کسی نازل شده است؟ حروری گفت: بر پیامبر خدا. امام باقر (علیه السلام) پرسید: آیا ابوبکر در این آرامش و طمأنینه با پیامبر شریک بود؟ حروری گفت: بله. امام فرمود: دروغ گفتی! زیرا اگر این طور می بود، می بایستی خداوند واژه تثنیه (علیهما) به کار می برد. در حالی که با واژه مفرد (علیه) این آرامش را اختصاص به پیامبر داده است. و با تأیید فرشتگان نامرئی خویش مؤکّد کرده است، تمام دانشمندان اسلامی به اتفاق قبول دارند که تأیید فرشتگان جز برای پیامبر قابل تصور و قبول نمی باشد...(17).
آموزش پدیده معاد
یکی دیگر از فصل های زرّین و افتخارآمیز زندگی پیامبر و اهل بیت (علیهم السلام) کیفیّت آموزش «معاد» به سطوح مختلف مردم در قالب های متنوع بوده است. آنان از هر شرایطی بهره کافی برده و اقدام به آشنا ساختن افراد جامعه با این پدیده- فراخور میزان فهم آنان- می نمودند. در حدیثی آمده است:
امام صادق (علیه السلام) بر گروهی گذر نمود، در حالی که یکی از آنان از دنیا رفته بود. امام در آن مکان توقّفی کرده و مصیبت وارده را به آنان تسلیت گفت، بعد فرمود: از مرگ هیچ گریزی نیست و تنها اختصاص به شما ندارد. آیا این کسی که از بین شما مرده است، مسافرت نیز می کرد؟ گفتند: بله. امام فرمود: این حال او را نیز یکی از مسافرت های او محسوب کنید. یا او به سوی شما می آید، یا شما به سوی او حرکت می کنید.(18)
در جای دیگر، شخص زندیقی خطاب به ایشان گفت: روح آدمی کجا و حشر آن در قیامت کجا! در حالی که بدن آدمی پوسیده و اعضای آن متلاشی گردیده است؛ عضوی در یک آبادی افتاده و درندگان آن جا آن را بلعیده اند، عضوی دیگر را حشرات آبادی دیگر متلاشی کرده اند، عضوی دیگر به خاک تبدیل گردیده و با آن دیوار ساختمانی را ساخته اند!؟ امام فرمود:
«همان کسی که آن را از هیچ و پوچ و بدون داشتن هیچ صورت مثالی آفرید، قدرت دارد آن را همانند آغاز آفرینش آن برگرداند. روح انسان در مکان خود اقامت می گزیند؛ روح انسان نیکوکار در راحتی و آسایش، و روح انسان ناشایست در تاریکی و تنگناست؛ در حالی که پاره ای از بدن او تبدیل به خاک گردیده و پاره ای دیگر را درندگان و حشرات از درون دریده اند. تمام اجزای این جسم در هر کجا باشند، در نزد کسی که کوچک ترین ذره ای در عمق تاریکی های زمین از او پنهان نمی ماند و عدد تمام اشیا و وزن آن ها را می داند، محفوظ می ماند. به درستی که خاک انسان های فرهیخته و روحانی همانند طلایی که در دل خاک است، زمانی که هنگامه حشر فرا رسد، از دل خاک بیرون ریخته شده و شستشو داده می شود به گونه ای که طلای داخل خاک با آب پاکیزه می گردد... سپس خاک هر قالبی از هر انسان جمع گردیده و به اذن خداوند به سوی روح خویش حرکت می کند، بعد تمام صور آن به اذن خداوند مصور، همانند سابق، شکل بخشیده و روح در آن ها دمیده می شود».(19)
پی نوشت ها :
1- فروغ ابدیت، جعفر سبحانی، ج1، ص 231، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، بی تا.
2- سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت (علیهم السلام)، محمد داودی، ج2، ص 17، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1384ش.
3- اصول الکافی، ج1، باب1 (توحید)، ص 135-125، ح1، بیروت، دارالاضواء، 1413ق.
4- ر. ک: همان، باب 12، ص 162، ح6، لازم به ذکر است که شاید امام (علیه السلام) در این صحنه، فهم و میزان کشش راوی را محدود می دانسته، از این رو جواب اجمالی را برگزیده است.
5- همان، باب11، ص 160، ح7.
6- همان، باب 10، ح1.
7- آموزش فلسفه، ج2، ص 408 و 409، تهران، سپهر، 1365ش.
8- اصول الکافی، ج1، باب 30، ص 211-209.
9- به عنوان نمونه ر.ک: رهبری امام (علیه السلام) در کتاب و سنت، سید عبدالحسین شرف الدین موسوی، ترجمه: محمد جعفر امامی، تهران، نشر بین الملل، 1380 ش؛ الغدیر، علامه امینی، ج1، بیروت، مؤسسه اعلمی، 1414ق؛ شب های پیشاور، سلطان الواعظین شیرازی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1314ش.
10- رویداد فوق را نگارنده در سال 1365ش. به صورت مستقیم از زبان آیت الله استادی- یکی از شاگردان مرحوم علامه طباطبایی - شنیده است.
11- کهف/ 37.
12- سبا/ 46.
13- توبه/ 40.
14- همان.
15- مجادله/ 7.
16- توبه/ 40
17- ر.ک: بحارالانوار، ج27، ص 326-321. شایان توجه است که «حروریه» یکی از پانزده فرقه خوارج می باشند (معارف و معاریف، سید مصطفی حسینی دشتی، ج4، ص 462).
18- روضه الواعظین، محمد الفتا النیشابوری، ص 489، قم، رضی، بی تا.
19- بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج7، ص 37 و 38، ح7 بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1403ق.
منبع: نشریه فرهنگ کوثر، شماره87.