چکیده
نور، یکی از مباحث مهم و کلیدی در عرفان اسلامی و از پرطرفدارترین، مباحث نظری - کلامی در میان متکلّمان و فلاسفه است. در میان عارفان مسلمان، مولوی در شمار کسانی است که بسیار به مبحث نور پرداخته و از آن برای بیان مقاصد مختلف معرفتی و توحیدی بهره برده است. او با تأثّر از فرهنگ اسلامی و منابع اصلی آن (قرآن و حدیث)، به بررسی انواع و مراتب نور (انواع پایدار، و انواع ناپایدار) پرداخته است.
نگارندگان در این مقاله، ضمن تبیین این موضوعات، به بررسی فواید و کارکردهای دنیایی و آخرتی نور در مثنوی و تطبیق اندیشه نوری مولانا با سایر عارفان، و نیز تبیین برخی مشترکات و اختلافات آنها پرداخته اند. نویسندگان نشان داده اند که مولانا چگونه با بهره گیری از این عنصر مهم و محوری عرفانی و به کمک تجارب شخصی، توانسته است مباحث سنگین و دشوار معرفتی را بصورتی آسان و قابل فهم برای مخاطبان خود تبیین و تشریح کند و آنان را به کسب نور و خویشتن شناسی و معرفت آموزی، برای پیمودن مسیر دشوار طریقت ترغیب نماید.
واژه های کلیدی
مولوی، مثنوی، انواع و مراتب نور، کارکردهای نور، انگیزه های مولوی
1. مقدمه
موضوع و مبحث «نور» در آثار عارفان، متکلّمان و فلاسفه انعکاس وسیعی دارد؛ زیرا قدمت کاربرد واژه نور به هزاره های قبل از میلاد می رسد، همچنان که قدیمی ترین آثار نژاد هند و اروپایی در این زمینه نیز به هزاره چهارم قبل از میلاد باز می گردد. اقوام هند و اروپایی، به اجرام آسمانی بیش از سایر عناصر طبیعت توجه اعتقادی داشتند. Dyaus در تمدّن باستانی هند، در تمدّن یونانی و Jupiter در تمدن رومی، ایزدان و الهه های نور هستند. ریشه نام نور در هندی و یونانی واژه Day است که به معنی درخشیدن است. همین اعتقاد در ایران به صورت غیرمادی خود در هرمز منعکس می شود (قیاس کنید با سوره نور، آیه 35) (سبحانی، 1385: 13/1). همچنین در متون کهن دینی همچون اوستا نیز بصورت محوری بدان پرداخته شده است. در حوزه ادبیات فارسی نیز، مباحث و تاملات فراوانی در زمینه نور انجام شده است؛ اما در این میان، عارفان بیشتر از سایر ادبا به این بحث پرداخته و برای بیان مسائل ثقیل معرفتی، از زبان نمادین عرفانی، اسمی از اسماء الهی است که «عبارت از حق است به ظاهر و مراد وجود عالم ظاهر است در لباس جوامع اکوانیه از عنصریات و روحانیات ...» (گوهرین، 1380: 80/7). (2)
در بین عارفان مسلمان، جلال الدین محمد بلخی مشهور به مولوی، از کسانی است که در آثار خود، بسیار به مباحث مربوط به نور اندیشیده و از آن برای بیان مقاصد مختلف معرفتی و توحیدی بهره گرفته است تا حدی که می توان، نور را به عنوان یکی از کلیدواژه های محوری در شناخت اشعار او معرفی کرد. پیش از او صاحب نظران دیگر، از جمله غزالی در رساله مشکاه الانوار به تحلیل و تبیین معنای نور و نقش آن در وجود شناسی عرفانی پرداخته بود، مولوی نیز با بهره گیری از این عنصر مهم توانست مباحث دشوار و سنگین معرفتی را با زبان نمادین نور و رنگ بیامیزد و با معرفی ویژگی های نور حقیقی، فرصت خویشتن شناسی و معرفت آموزی را به مخاطبان خود عرضه نماید. او با تأثّر از فرهنگ دینی و توجه به احادیث روایی، نخستین آفریده خداوند را نور دانسته است. به اعتقاد او، این نوع همان نور احمدی یا حقیقت محمدیه است که حق تعالی آن را برجمیع موجودات، ممکنات و در راس آن ها نبی اکرم محمد مصطفی (ع) تابانیده است و در اصل، تمام موجودات، نور وجودی خویش را از ایشان دریافت کرده اند. (3)
مولانا نور احمدی یا محمدیه را برترین نورها می داند و معتقد است این نور همان صافی است که حق تعالی با نظر جلالی خود به پاره ای نار نگریست و آن را به نوری صاف بدل کرد که آن نور بر همه انوار تاخت و آن ها را مغلوب کرد. (4)
کیف مدالظل، نقش اولیاست
کو دلیل نور خورشید خداست
(مولوی، 1375: 425/1)
نور غالب، ایمن از نقص و غسق
در میان اصبعین نور حق است
(همان، 759/1)
در مرصاد العباد نیز آمده است: «پس حق تعالی چون موجودات خواست آفرید، اول نور روح محمدی را از پرتو نور احدیت پدید آورد... حق تعالی به نظر محبت بدان نور محبت محمدی نگریست. حیا بر وی غالب شد و قطرات عرق از وی روان گشت. ارواح انبیا را علیهم الصلاه و السلام از قطرات نور محمدی بیافرید» (نجم رازی، 1352: 37-38).
به اعتقاد مولانا، منبع ارتزاق حواس روحانی بشر از آفتاب حقیقت یا نور حق تعالی است (مولوی، 1375: 2407/3) او این نور را سبب معرفت و خویشتن شناسی می داند (همان، 884/2)؛ اما معتقد است که نورستیزان قادر به شناخت خفّاش، محرومترین کسانی اند که پشت به آفتاب حقیقت کرده و در شمار خاسران حقیقی و اسیران چنگال حس حیوانی اند (همان، 180/6-182). (5)
چنانکه در بخش منابع این نوشتار معرفی شده، اخیراً مقالاتی در موضوع نور نوشته شده که نویسندگان مقاله حاضر، بعد از تدوین اولیه مقاله بدان دست یافته و بناچار برخی مباحث مکرّر را حذف کرده و یا بدان ها ارجاع داده اند و برای تکمیل و تتمیم بحث، از منظری دیگر به موضوع نور در مثنوی پرداخته اند. با این همه، در این موضوع همچنان جای کار و بحث عمیق تر و بیش تر باقی است. به اجمال و به عنوان پیشینه بحث اشاره می کنیم که در مقاله «سمبولیسم نور و رنگ در عرفان ایران اسلامی» (نیکوبخت و قاسم زاده، 1387: 183-212) بیش تر به نقش سمبولیک رنگ ها در بیان کیفیات نفسانی و تجربه های شخص عرفا پرداخته شده، در مقاله «نماد نور در ادبیات صوفیه» (نزهت، 1388: 155-184) بیش تر پیشینه مفهوم و نماد نور در تفاسیر کهن و سیر تطوّر آن در متون برجسته عرفان و تصوّف اسلامی، با اشاراتی به اشعار مولوی بحث شده، و در مقاله «بررسی مقایسه ای نور در مثنوی با مهم ترین آثار عرفانی ادب فارسی» (یوسف پور و بخشی، 1388: 79-99)، جلوه های گوناگون معرفت شناختی و هستی شناختی عنصر نور در مثنوی بررسی و با آثار عرفانی مهم فارسی مقایسه شده و ویژگی های عنصر نور در این کتاب تبیین شده است.
در پژوهش حاضر، سعی بر آن است که به مباحث جدیدی از مبحث نور در مثنوی اشاره شود. نگارندگان بعد از معرفی اجمالی منابع و آبشخورهای قرآنی و حدیثی مولوی در این موضوع، به معرفی انواع و مراتب و فواید و کارکردهای نور از دیدگاه صاحب مثنوی می پردازند، نیز در ضمن بحث، برخی از انگیزه های معرفتی مولانا در پرداختن به مبحث نور و اندیشه نوری او با دیگر عارفان تطبیق می شود. برای مزید فایده و روشمندی بهتر، مباحث این نوشتار در چهار بخش اصلی دسته بندی و عرضه می گردد.
الف. آبشخورهای قرآنی - حدیثی مبحث نور در مثنوی
مولوی نیز مانند دیگر شاعران ادب فارسی، تحت تأثیر فرهنگ اسلامی و آبشخورهای آن است. او در تار و پود اشعار مثنوی، از آیات و احادیث بهره گرفته و بویژه در حوزه مباحث مربوط به نور، کاملاً به آیات قرآنی و احادیث روایی توجه داشته است؛ چنان که در ذیل، مهم ترین آیات و احادیث مورد استناد او در مبحث نور، دسته بندی و بیان می شود: (6)
نور حق کامل ترین نور
نورهای چرخ ببریده پی است
آن چو لاشرقی و لاغربی کی است؟
(مولوی، 1375: 1544/2)
آنچه طورش بر نتابد ذرّه ای
قدرتش جا سازد از قاروره ای
(همان، 3067/6)
اشاره دارد به آیه: «اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الارضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی زُجاجه»
(نور/35) (7).
نار شهوت را چه چاره؟ نور دین
نور کم اطفاء نار الکافرین
چه کشد این نار را؟ نور خدا
نور ابراهیم را ساز اوستا
(مولوی، 1375: 3700/1- 3701)
نیز اشاره دارد به آیه: «یُریدُونَ لِیُطْفِوا نُورَ اللهِ بِاَفواهِهِم وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِروُن» (صف/7).
چون که حق رشّ علیهم نوره
مفترق هرگز نگردد نور او
نیز به حدیث: اِنَّ اللهَ تَعَالی خَلَقَ خَلْقَهُ فِی الظُّلمَهِ فَالْقَی علیهم مِنْ نُورِه فَمَنْ اَصَابَهُ مِنْ ذَلِکَ النُّورِ اِهْتَدی وَ مَنْ اخْطَاهُ ضَلَّ (فروزانفر، 1366: 6) اشاره دارد.
زانکه هفتصد پرده دارد نور حق
پرده های نوردان چندین طبق
(مولوی، 1375: 821/2)
این بیت نیز اشاره دارد به حدیث: انَّ للهِ تَبارَکَ وَ تَعالی سَبعینَ الْفَ حِجابٍ مِنْ نُورٍ وَ ظُلمَهٍ لَوْ کُشِفَتْ لاَحْتَرقَت (فروزانفر، 1366: 50).
حضرت علی (ع) در این باره می فرمایند: فَلَا اِلَهَ اِلَّا هُوَ اَضَاءَ بِنُورِهِ کُلَّ ظَلَامِ وَ اظْلَمَ بِظُلْمَتِهِ کُلَّ نُورٍ: پس جز الله خدایی نیست که هر تاریکی را روشن و هرچه را که جز به نور او روشن بود تاریک کرد (نهج البلاغه، 1386: خطبه 249/182).
2. نور انبیا، اولیا و مؤمنین:
یوم لا یخزی النبی را راست دان
نور یسعی بین ایدیهم بخوان
(مولوی، 1375: 611/4)
اشاره دارد به آیه: «یَوْمَ لا یُخْزِی اللهُ النَّبی وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسْعی بَینَ اَیْدیهِمْ وَ بِایمانِهِم یَقُولُونَ رَبِّنا اتْمِمْ لَنا نُورنَا» (تحریم / 8) به اشاره در بیت زیر آمده است:
یا رب اتمم نورنا بالساهره
و انجنا من مفضحات القاهره
(مولوی، 1375: 2892/2)
همچنین مولانا با توجه به حدیث اوَّلُ مَا خَلَقَ اللهُ نُورِی (فروزانفر، 1366: 113)، نور احمدی یا حقیقت محمدیّه را نور اصلی معرفی می کند:
برگرفت از نار و نور صاف ساخت
وانگه او، بر جمله انوار تاخت
(مولوی، 1375: 909/2)
البته شایان ذکر است که نور صاف در مثنوی برابر با حقیقت محمدیه (نور احمدی) در اصطلاح ابن عربی است که گاهی به تعیّن اول، عقل کل و روح اعظم نیز تعبیر کرده و آن را اوّل ما خلق الله دانسته اند. این نور یگانه در آبگینه کالبد همه انبیای عظام از حضرت آدم (ع) تا حضرت ختمی مرتبت (ص) تابیده است و انبیای عظام به واسطه این نور صاحب عرفان و معرفت شده اند.
وی پس از نور احمدی، به نور مؤمنین که ماخوذ از نور الهی است اشاره دارد:
نیست آن ینظر بنور الله گزاف
نور ربانی بود گردون شکاف
(ر.ک. مولوی، 1375: 3400/4)
که به حدیث: اتَّقُوا فِرَاسَهَ الْمُومِنِ فَانَّهُ یَنظُرُ بِنُورِ اللهِ عَزَّ وَ جَل (فروزانفر، 1366: 14) نظر دارد. حدیث: «جُزْ یَا مُؤْمِنُ فَانَّ نُورَکَ قَدْ اطْفَاٌ ناری» (همان: 53) نیز در ابیاتی دیگر اشاره و تبیین می شود:
زانکه دوزخ گوید ای مؤمن تو زود
برگذر که نورت آتش را ربود
بگذر ای مومن که نورت می کشد
آتشم را، چون که دامن می کشد
(مولوی، 1375: 2709/4- 2710)
3. نور فرشتگان
ز اجنحه ی نور ثلاث او رباع
بر مراتب هر ملک را آن شعاع
(همان: 3652/1)
اشاره دارد به آیه: «الَحَمْدُ لِلهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الارْضِ جاعِلِ الْملائِکَهِ رُسُلاً اُولی اُجْنِحَهٍ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباع» (فاطر/1).
4. نور محشر
نور محشر چشمشان بینا کند
چشم بندی تو را رسوا کند
(مولوی، 1375: /1689)
اشاره به آیه «لَقَدْ کُنْتَ فی غَفْلَهٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَومَ حَدید» (ق/22).
بنابراین، مولوی در کتاب شریف مثنوی، علاوه بر آیات، از میان روایات نیز به احادیثی در مورد نور مومن، نور ایمان، نور هدایت و رستگاری الهی، نور احمدی و بالاتر از همه به نور پاک الهی و مراتب آن اشاره داشته است. او پس از نور حق، نور احمدی یا حقیقت محمدیِه را کامل ترین نور دانسته و پس از آن نور انبیاء، اولیا، مؤمنین، فرشتگان و محشر را مهم و کارساز معرفی کرده و سخنان خود را در این زمینه از آیات و احادیث اخذ و بدان ها استناد کرده است؛ اما او در اصل نور خداوند را نورالانوار و روشن کننده هر تاریکی و منبع همه انوار معرفی کرده است.
ب. انواع نور در مثنوی
طبق یک تقسیم بندی کهن از ابن عربی، نور به دلیل انتزاع از ذات به نحو کلّی در شمار اسم ذات ذکر شده است؛ اما در معنای «مزیّن» و «مصوّر» از اسمای جمالی و صفات فعلی حق تعالی است (ابن عربی، 1339ه.ق: 28) نور از اسماء نود و نه گانه الهی است که از دو طریق شیعه و سنی ذکر شده؛ و در قرآن کریم نیز یک بار به عنوان نام خداوند آمده است: «اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْارْضِ...» (نور/35).
ابن عطا در بیان آیه 8 سوره تحریم (والذین آمنو یسعی نورهم بین ایدیهم و بایمانهم...) این نور را شامل انوار سه گانه توحید و معرفت و حقیقت می داند (پور جوادی، 1370: 206/1) و سلمی در حقایق التفسیر از قول یکی از عارفان آن را به هفت نور بخش می کند: «قال القسم انوار المومن سبعه: الطبع و نور الرش و نور العلم و نور الهدایه و نور التوفیق و نور الاستقامه و نور الوقوف بین یدی الله» (روحانی، 1376-1377: 243) و سمعانی در روح الارواح ضمن اشاره به آیه نور در سوره نور، انوار را به دو بخش ظاهر و باطن نقسیم می کند و درباره حقیقت نور می نویسد: «نور به حقیقت آن بود که غیری را روشن کند؛ اما هرچه غیری را روشن نکند نور نبود و نه منوّر. آفتاب نور است و ماه نور و چراغ نور، به آن معنی که منوّر غیر است نه به آن معنی که در نفس خود مستنیر است» (سمعانی، 1368: 586). اساس فلسفه شیخ اشراق نیز بر نور و ظلمت بنا شده است؛ وی نور را به دو نوع عارضی و مجرّد تقسیم می کند و همین دسته بندی را در مورد ظلمت نیز به کار می برد (سهرودی،:198) و امّا غزالی نور را امری ایجابی و ظلمت را امری نسبی می داند، و با تقابل نور و ظلمت به عنوان دو امر وجودی و دو مبدا متضاد، مخالف است (غزالی، 1406: 17/14؛ ارفع، 1370: 363؛ الایجی، بی تا: 132).
اما مولانا در یک تقسیم بندی کلی، نور را به دو دسته (نور پایدار و نور ناپایدار) تقسیم می کند:
1. انوار پایدار
این دسته از انوار، وابسته به علل و اسباب مادی نیستند و به اقتضای طبیعت خود به سوی مرگ و خاموشی نمی روند. مولانا، بعد از نور حق تعالی، نور وجودی انبیا و اولیای الهی، عارفان واصل و انسان های کامل و همچنین نور حقیقت، قرآن، روح، حشر، عرش، دین، ایمان و یقین را پایدار دانسته است، وی تمام این انوار را زیر گروه نور باطنی الهی می داند که در وجود انبیا، اولیا، عارفان واصل و انسان های کامل تجلّی یافته است؛ به همین دلیل، افرادی که بصیرت باطنی دارند، این انوار را می بینند و افراد نابصیر نیز بر اثر تجلّی نور ازلی و لم یزلی حق تعالی، چنان گرم و سرخوش شده که فریاد بر می آورند ما نیز بینا شده ایم و با نور حق قادر به دیدنیم (مولوی، 1375: 498/4- 503).
جمله حس های بشر هم بی بقاست
زان که پیش نور روز حشر، لاست
(همان، 431/1)
زآنکه نور انبیا خورشید بود
نور حس ما چراغ و شمع و دود
(همان، 451/4) (8)
مولانا در دفتر دوم، ذات الهی را نور باقی می شمارد. در قرآن کریم و روایات و اقوال اولیا و عرفا و صوفیه نیز خداوند متعال نور خوانده شده است، و «نور نزد صوفیان، عبارت از وجود حق است به اعتبار ظهور او فی نفسه و اظهار غیر در علم و عین که شمس نامیده می شود. در حدیث اول ما خلق الله نوری که مرادف با عقل است در کلمات حکما و نور تجلّی ذات عبارت از جمیع انوار اسما و صفات است که فَایْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ، تمام موجودات مرتبتی از انوار حق است» (سجادی، 1350: 474-475). البته جایز نیست که تصوّر شود حق تعالی نیز نوری در زمره سایر انوار است؛ چنان که غزالی معتقد است: «نور حق همان خدای تعالی است و اطلاق نور بر غیر او، مجاز محض است، یعنی سایر نورها عاریتی اند و نور حقیقی فقط اوست و همه هستی، نور اوست» (غزالی، 1407ق: 120؛ محمدی، 1386: 1012). واژه «نور» در عرف عوام به معنی نور حسی و در عرف خواص، همان نور چشم، عقل، ایمان، قرآن و بالاتر از همه نور خداست. نور الهی هم، نورالانوار و برترین مرتبه هستی است. باری، نور در زبان عرفان رمز خداست؛ ولی برای ذات الهی نور الانوار خواهد بود و برای صفات یا افعال الهی انوار دیگر (فولادی، 473). چنان که سهروردی گوید: «نورالانوار، نور محیط، قیّوم، نور اعظم و اعلی، نور قهّار و غنی مطلق است که ورای آن چیزی نیست (سهروردی، 1380: 121/2)؛ و نیکوبخت - قاسم زاده؛ 1387: 191». این نور را ظاهر بالذات و مظهر غیر می دانند و حقیقت آن را جز هستی، چیز دیگری فرض نمی کنند. (طباطبایی، 1385: 378؛ ابراهیمی دینانی، 1381: 131).
مولانا نور حق تعالی را نوری غالب و پایدار می داند که هرگز مفترق و پراکنده نخواهد شد:
چون که حق رشّ علیهم نوره
مفترق هرگز نگردد نور او
(مولوی، 1375: 189/2) (9)
و در دفتر ششم آمده است که حق تعالی به سبب شدّت ظهورش مخفی و غیر قابل رؤیت شده است: (10)
آنکه پنهان می کنی ای رشک خو
آنکه پوشیده سست نورش روی او
می رود بی روی پوش این آفتاب
فرط نور اوست رویش را نقاب
(همان، 690/6- 691)
و اما لازمه طلوع چنین خورشیدی، افول ستارگان هستی کاذب ماست (همان، 731/6).
به نظر مولانا، حسن و جمال ظاهری مخلوق، از نور حق تعالی عاریت گرفته شده است و سرانجام نیز به سوی خود حق تعالی برمی گردد و جسم ما متعفّن، رسوا و زشت و سیاه باقی می ماند. (11) او معتقد است، نور حق تعالی تمام عالم را فرا گرفته و ما باید در وجود خود این ظرفیت را ایجاد کنیم تا بتوانیم ناظر نور الله شویم و از انوار الهی بهره مند گردیم.
و آن که او ینظر بنور الله بود
هم ز مرغ و هم ز مور آگه بود
(همان، 1142/6)
چشم ها چون شد گذاره، نور اوست
مغزها می بیند او در عین پوست
بیند اندر ذره، خورشید بقا
بیند اندر قطره کل بحر را
(مولوی، 1375: 1481/6- 1482)
البته هر چشمی لایق دیدن این نور نیست. در دفتر ششم مثنوی، در داستان حضرت موسی (ع) در کوه طور آمده است: کوه طور نتوانست ذرّه ای از نور الهی را تحمّل کند؛ اما به قدرت لایزال الهی، نور خداوند بر جسم اهل الله می تابد و ایشان از این نور برخوردار می شوند (12). باز مولانا در تمثیلی زیبا، هر چند نارسا، نور الهی را رستمی می داند که زال پیر (سایر انوار یا حتی موجودات) نمی تواند در برابرش عرض اندام کند. حتّی آفتاب خاور همچون اسیری، در زنجیر مشیّت او گرفتار است (همان، 4213/6). این نور به اثر و سبب نیاز ندارد و حقیقه الحقایق است و پیش از خلقت کائنات و ممکنات هستی داشته و بر جمیع موجودات و ممکنات، جامعه هستی پوشانده است.
2. انوار پایدار
این دسته از انوار، نورشان وابسته به علل و اسباب مادی است و به اقتضای طبیعت خود، مرگ و خاموشی را می جویند. در مثنوی، انوار ناپایدار شامل نور حواس ظاهری، عقل جزئی بشری، نورهای ظاهری و محسوس (مادّی) مانند نور چراغ، قندیل، آتش، شمع و غیره است که با ظهور انوار شمس حقیقت، این نورهای ظاهری به سمت موت و فنا می روند (مولوی، 1375: 4/ 425-430).
چشم را این نور حالی بین کند
جسم و عقل و روح را گرگین کند
صورتش نورست و در تحقیق نار
گر ضیا خواهی دو دست از وی بدار
(همان، 3224/4- 3225)
مولانا گاه به مقایسه دو نور ناپایدار و پایدار پرداخته است:
نور حسی نبود آن نوری که او
روی خود محسوس بیند پیش رو
(همان، 866/2)
سوی حسی رو که نورش راکب است
حس از آن نور نیکو صاحب است
نور حس را نور حق تزیین بود
معنی نور علی نور این بود
نور حسی می کشد سوی ثری
نور حقش می برد سوی علی
(مولوی، 1375: 1294/2)
زانکه محسوسات دون تر عالمی است
نور حق دریا و حس چون شبنمی است
(همان، 1295/2)
او گاه نیز با طراح سؤال از زبان معاندان حق ستیز، به اثبات نور حقی می پردازد. مولوی در پاسخ کسانی که می گویند، چرا نور حق دیدنی نیست؟ می گوید و معتقد است که ندیدن نور حق، دلیل نبودن آن نیست؛ زیرا شهوت و تمایلات پست نفسانی هم دیده نمی شوند، اما از آثارشان که همان ندیدن نور حق است، می توان پی به وجودشان برد. درک چنین نوری نیاز به استعداد و لیاقت باطنی دارد. پاسخ دیگر مولانا آن است که نور حسی یا ناپایدار که در مرتبه پایین تر از نور پایدار است با چشم سَر دیده نمی شود و با آثارش که همان تمییز دادن رنگ هاست، می توان به وجود آن نور پی برد، پس چگونه نور پایدار که در عالی ترین مراتب قرار دارد با چشم سر دیده می شود؟ (همان، 1290/2- 1299)
از این رو به مخاطبان خود سفارش می کند که به دنبال نور پایدار و آارام بخش الهی باشند:
چون فراق آن دو نور بی ثبات
تا سه آوردت گشادی چشمهات
پس فراق از آن دو نور پایدار
تا سه می آرد، مر آن را پاس دار
(همان، 88/2- 89)
ج. مراتب و درجات نور در مثنوی
برای نور مراتب و درجات گوناگونی در نظر گرفته اند. مولانا نور را ذو مراتب می داند و در مثنوی، به مراتب سه گانه نور حق تعالی، نور دل و نور چشم اشاره کرده است. به عبارت دیگر مولانا انوار را به دو دسته درونی (نور حق و نور دل) و بیرونی (نور چشم یا نور سَر) تقسیم کرده است. چنانکه در کتاب زبان عرفان نیز به نقل از علاء الدوله سمنانی، نور حق تعالی و نور دل در زمره انوار درونی آمده است و سمنانی مراتب شش گانه انوار درونی را چنین بیان می کند:
نور حق، نور خفی، نور روح، نورِ سِرّ، نور دل و نور نفس (فولادی،: 475).
منشا اصلی نور چشم ما، نور دل است و منشا اصلی نور دل نیز نور خداوندی است که از نور حس و عقل جداست و از جنس آن ها نیست، چنان که ابن عربی نیز در این باره معتقد است: «نور دارای درجات فراوانی است و در یک تقسیم، بر دو بخش است، یکی نور علم و عمل، و دیگری نوری که ویژه خداوند متعال است و نور ازلی خوانده می شود:
النور نوران، نور العلم و العمل
و نور موجدنا الموصوف بالازل
(ابن عربی، 1386: 183) (13)
به اعتقاد ملاصدرا نیز تنها در انسان شایستگی رسیدن به هر چیزی از انوار قیومی و روشنایی های لاهوتی و جامعیّت اتصاف به هر هیئتی از هیئت های بدنی و ملکات ناسوتی هست. وی در فیض 31 می گوید: «اگر روح آدمی با خوردنی ها و نوشیدنی های روانی ما ایمان و بندگی و معرفت زهد تقویت گردد و از زهرهای کشنده کفر و نادانی و گناه و گمراهی دوری سازد برای اقتباس انوار تجلّی الهی آماده می شود» (ملاصدرا، 1358: 167).
نور غالب ایمن از نقص و غسق
در میان اصبعین نور حق
(مولوی، 1375: 759/1)
نورِ نورِ چشم، خود، نور دل است
نورِ چشم از نور دل ها حاصل است
باز نور نور دل، نور خداست
کو ز نور عقل و حس، پاک و جداست
(همان، 1126/1-1127)
مرتبه دوم، نور دل است، زیرا آفرینش نور را در نقطه سیاه دل یا سویدای دل دانسته اند، به اعتقاد مولانا، دل پایتخت نور است و نور مانند پادشاهی در پایتخت در پایتخت دل حکومت می کند و هر دلی که مقبول الهی و پرنور شود از این جهان و لذّت های مادی و پست آن چشم می پوشد و به سوی نور حقیقت رو می کند. به اعتقاد او، دل بی نور، دل نیست و توانایی های انسان اعم از جنسی و روحی، ناشی از نور دل است، و گام اول برای دریافت نور الهی، طلب نور است. چنان که در کتاب فیه ما فیه می گوید: «مشارق انوار حق جل و جلاله در دل کی گنجد الا چون طالب آن باشی، آن را در دل یابی، نه از روی ظرفیت که آن نور در آن جاست؛ بلکه آن را از آن جا یابی هم چنان که نقش خود را در آیینه یابی و مع هذا نقش تو در آیینه نیست الا چون در آینه نظر کنی و خود را بینی» (مولوی، 1385: 188).
چون نباشد نور دل، دل نیست آن
چون نباشد روح، جز گل نیست آن
آن زجاجی کو ندارد نور جان
بول و قاروره است، قندیلش مخوان
(مولوی، 1375: 2875/5- 2879)
و یا:
خانه آن دل که ماند بی ضیا
از شعاع آفتاب کبریا
تنگ و تاریک است چون جان جهود
بی نوا از ذوق سلطان ودود
(همان، 3129/2- 3130) (14)
در مرتبه سوم، نور چشم یا نور ظاهری مطرح است که شرح این دسته از انوار، ذیل انوار ناپایدار ذکر شد، باز نمونه ای از آن، این ابیات است:
دیدن نورست آن گه دید رنگ
وین به ضد نور، دانی بی درنگ...
... پس به ضد نور دانستی تو نور
ضد ضد را می نماید در صدور
(همان، 1129/1- 1133) (15)
با توجه به مراتب سه گانه نور، مولانا در جمع بندی خود، نور حق را تنها نوری می داند که ضد ندارد تا به وسیله آن، نور حق پیدا شود و چنین نوری است که اسرار و حقایق نام ها و اشیا را آشکار می سازد.
(عین القضات همدانی، 1373: 222، و یوسف پور - بخشی، 1388: 93)
نور حق را نیست ضدی در وجود
تا به ضد، او را توان پیدا نمود
چشم آدم چون به نور پاک دید
جان و سرّ نام ها گشتش پدید
چون ملک انوار حق، در وی بیافت
در سجود افتاد و در خدمت شتافت
(مولوی، 1375: 1245/1- 1247)
مولوی نور حق و نورهای عارضی فلکی را چنین قیاس می کند:
نورهای چرخ ببریده پی است
آن چون لاشرقی و لاغربی کی است؟
برق را خوی یخطف الابصار دان
نور باقی را همه انصار دان
(مولوی، 1375: 1544/2- 1545) (16)
او در دفتر ششم، مراتب نور را در خلال داستان حضرت موسی (ع) در کوه طور می آورد و در فرجام داستان، باز نور حق را بر سایر انوار برتری می دهد. مولوی، چنان که پیشتر نقل شده، نور صاف را همان نور محمّدی یا برترین نورها می داند که خداوند متعال از آتش اخگری برداشته، پس آن را تحت نظر عنایت خود به نور صاف بدل کرده است. این نور، در بیان صاحب مثنوی، گاه از افق حضرت آدم (ع) و گاه از افق حضرت موسی (ع) و گاه سایر انبیا و اولیای الهی تجلی می یابد؛ زیرا حقیقت همه انبیا و اولیای الهی همان نور یگانه است و ایشان با هم اتحاد نوری دارند. در مثنوی نور احمدی همان تعیین اول، عقل کل، روح اعظم و حقیقت محمدیه است (همان، 1863/6 و روحانی، 1387: 98-104) خود در وصف این نور گوید:
از همه اوهام و تصویرات دور
نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ
(همان، 2146/6) (17)
د. فواید و کارکردهای نور در مثنوی
برای نور فواید و کارکردهای فراوانی در متون ذکر شده است: «نور» غالباً دو کار می کند: روشن گری و روشنی بخشی، و راندن و کوچ دادن ظلمات جهل و نادانی و نواقص امکانی. نور از طرفی خودستانی و نورافشانی ذاتی دارد، و از سوی دیگر، چیزهایی را که مناسب حال و ذات او نیست و اقتضای آن ها را ندارد، از خود می راند (ابن عربی، 1386: 183؛ فخر رازی، 1976: 347 و عین القضات همدانی، 1373: 222) مولانا برای نور کارکردهای ذیل را در نظر گرفته است:
1. اطفاگر نار شهوات و تمایلات پست نفسانی
مولوی نور حقی را بهترین وسیله برای اطفای نار شهوات می داند:
نار شهوات را چه چاره؟ نور دین
نور کم اطفا نار الکافرین
چه کشد این نار را؟ نور خدا
نور ابراهیم را ساز اوستا
(مولوی، 1375: 3700/1-3701)
کشتن این نار نبود جز به نور
نورک اطفا نارنا، نحن الشکور
(مولوی، 1375: 3481/3) (18)
مولانا در مثنوی «نار» را ضد «نور» می داند. وی نار را کنایه از شهوت، طمع، حرص و آز، خشم و سایر رذیلت های اخلاقی را بر می شمارد و وسیله ی اطفای این نار را نور می داند؛ وی برای نور الهی، دین، مؤمن، حشر، عرش و غیره، فواید و کارکردهای بی شماری در نظر گرفته است. به اعتقاد او، میان آتش و نور تفاوت است، چنان که غزالی در کیمیای سعادت، ضمن تمثیلی رسا آورده است: «پس فتیله و آتش چراغ و نور چراغ، هر سه تقدیر کن؛ فتیله چون قالب دل، و آتش چراغ مثل روح حیوانی، و نور چراغ مثل روح انسانی است... نور چراغ تبع و فرع وی، و چون چراغ باطل شد، وی باطل شود و روح انسانی تبع روح حیوانی نیست؛ بلکه اصل وی است، و به باطل شدن وی باطل نشود؛ بلکه اگر مثال وی خواهی نوری تقدیر کن که از چراغ لطیف تر باشد و قوام چراغ به وی بود، نه قوام وی به چراغ، تا این مثال راست آید» (غزالی، 1387: 104/1) پس نور اطفاگر نار و در مرتبه بالاتر از آن قرار دارد. البته باید ذکر شود که به دلیل دو وجهی بودن نار در قرآن، عرفا نیز به هر دو وجه آن توجه کرده اند. چنانکه مولوی نیز ضمن شاره به آتش های منفی، گاهی نیز تحت عنوان کلّی نارالله به آتش های متناقض نمایی همچون آتش قهر الهی و آتش عشق اشاره می کند (مولوی، 1375: 1332/1/ 588؛ /909). (19)
2. اطفاگر نار دوزخ
مولوی، مثل موارد دیگر به استناد آیات و روایات و برداشت معرفتی از آن دو، بهترین وسیله برای اطفای آتش دوزخ را نیز نور معرفی می کند. وی نور و نار را به اقسام مختلفی تقسیم می کند و معتقد است هر ناری با نوری خاص مهار می گردد؛ چنان که نار دوزخ جز با نور مؤمن نابود نمی گردد. او در مثنوی برای نور مؤمن فواید بسیاری در نظر گرفته است؛ هرچند در آثار دیگر، همچون مقالات شمس تبریزی نیز بدان فواید اشاراتی دیده می شود (شمس تبریزی، 1349: 160).
3. اجتناب از دنیاگرایی و مادّه پرستی
که علامات ست از آن دیدار نور
التجافی منک عن دار الغرور
(مولوی، 1375: 2447/5)
آن چنان که گفت پیغمبر ز نور
که نشانش آن بود اندر صدور
که تجافی آرد از دارالغرور
هم انابت آرد از دارالسرور
(همان، 3082/4- 3083)
4. برطرف کردن وساوس شیطانی
چون ببیند نور حق، ایمن شود
ز اضطرابات شک او ساکن شود
(همان، 2451/2)
5. ایجاد امنیّت و برطرف کردن خطرات احتمالی
تو به نور او همی رو در امان
در میان اژدها و کژدمان
پیش پیشت می رود آن نور پاک
می کند هر ره زنی را چاک چاک
(همان، 609/4- 610)
6. التیام بخش آلام روحی بشر
لیک گر باشد طبیبش نور حق
نیست از پیری و تب، نقصان و دق
... گر بمیرد، استخوانش غرق ذوق
ذرّه ذرّه ش در شعاع نور شوق
(همان، 974/5- 976)
7. عامل براندازی اختلاف و تفرقه
مولانا ضمن تمثیلی در داستان فیل و هنود، چنین نوری را عامل براندازی اختلاف و تفرقه از بین مردم می داند.
در کف هر کس اگر شمعی بدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی
(همان، 1268/3)
8. مسجود ملایک شدن
آدمی چون نور گیرد از خدا
هست مسجود ملایک زاجتبا
(مولوی، 1375: 1353/2)
9. خوراک روحانی یافتن
مولانا معتقد است، نور حق خوراک حلق معنوی است، و لازمه حلق معنوی داشتن، رهایی از بند مادیّت و نفسانیات است، یکی از مهم ترین فواید و کارکردهای نور در مثنوی، عمل ارتزاق روحانی بشر است.
حلق حیوان چون بریده شد به عدل
حلق انسان رست و افزون گشت فضل
حلق انسان چون ببرّد هین ببین
تا چه زاید؟ کن قیاس آن برین
حلق ثالث زاید و تیمار او
شربت حق باشد و انوار او
(همان، 3873/1- 3875)
نیست غیر نور، آدم را خورش
از جزِ آن، جان نیابد پرورش
زین خورش ها اندک اندک باز بر
کین غذای خر بود نه آن حر
تا غذای اصل را قابل شوی
لقمه های نور را آکل شوی...
چون خوری یکبار از ماکول نور
خاک ریزی بر سر نان و تنور
(همان، 1965/4- 1959)
مولانا دستور می دهد که
اغتذی بالنّور کن مثل البصر
و افق الاملاک یا خیر البشر
(همان، 297/5)
منظور وی از خوردن نور، خوردن همان طعام های معنوی است که برای خوردن آن ها نیازی به اسباب و علل مادّی نیست. این خوراک های معنوی (نورانی)، زمینه تزکیه روحی و جسمی بشر را فراهم می کند و من حیوانی بشر را به مای روحانی بدل می سازد؛ در قرآن کریم آمده است: «کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» (اعراف/29) خداوند متعال، خوراک مادی را محدود می کند؛ اما برای خوراک معنوی، حد و مرزی تعیین نمی کند، زیرا با خوراک مادی، جسم بشر همانند حیوانات پرورش می یابد و با غذای معنوی روح و جان او پرورش می یابد، از این رو، یکی از کارکردهای مهم نور در مثنوی، یافتن خوراک روحانی (نور) است که آدمی را قرآنی می کند:
هرکه کاه و جو خورد قربان شود
هرکه نور حق خورد، قرآن شود
(مولوی، 1375: 2478/5)
10. غیب بینی و درک جمال بی حجاب الهی
مولانا معتقد است انسان مستعد کسب نور، قادر به درک جمال بی حجاب الهی است و می تواند مظهر تجلیات اسما و صفات رحمانی گردد و با کمان نور جانش، دشمنان دین و قرآن را نابود سازد. پس برای رسیدن به این نور، شنیدن و آموختن سخنان حکمت آمیز و معارف الهی را لازم می داند. چنان که در جواهر التفسیر آمده است: «وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی اُنْزِلَ مَعَه، روشنی جان و دل به لمعات انوار اسرار اوست، و روشنایی خانه آب و گل به پرتو آفتاب اخبار و آثار او» (واعظ کاشفی سبزواری، 1379: 153). پس «تا به صیقل لا، زنگ ماسوی از آینه زدوده نگردد، انوار جمال لایزال "لا الله" در او منعکس نشود» (همان، 285).
مولانا در مثنوی، لازمه رسیدن به چنین شهودی را این گونه معرّفی می کند:
... حرف حکمت خور که شد نور ستیر
ای تو نور بی حجب را ناپذیر
تا پذیرا گردی ای جان نور را
تا ببینی بی حجب مستور را
(مولوی، 1375: 1286/3-1287)
هر کسی اندازه روشن دلی
غیب را بیند به قدر صیقلی
هر که صیقل بیش کرد او بیش دید
بیش تر آمد بر او صورت پدید
(همان، 2909/4- 2910)
پر همی بیند سرای دوست را
آنکه از نور اله استش ضیا
(همان، 865/6)
مولانا ضمن بیان فواید و کارکردهای نور در مثنوی، ذات اقدس الهی، انبیا و اولیای الهی (پیشین و پسین) قطب اعظم (20) و انسان کامل (مرشد، پیر، عارف و اصل و...) (21) را منبع کسب نور معرفی کرده و سرچشمه نور وجودی ایشان را نور ذات قدس الهی می داند. اهمیت نور برای مولانا به حدی است که در دیباچه سه دفتر چهارم، پنجم و ششم بدان اشاره کرده و مثنوی و حسام الدین را در پیوند با نور دیده و معرفی کرده است:
روشنی بر دفتر چارم بریز
کافتاب از چرخ چارم کرد خیز
(مولی،:3/4)
هین زچارم نور ده خورشید وار
تا بتابد بر بلاد و بر دیار
(همان، 31/4)
بی نواییم و رسیده ما ز دور
هین بیفشان بر سر ما فضل و نور
(همان، 66/5)
شش جهت را نور ده زین شش صحف
کی یطوف حوله من لم یطف
(همان، 4/6)
خواسته قلبی مولانا از حق تعالی، کسب نور معرفت در عرصه محشر است، تا در زمره رسوا شدگان واقع نگردد:
یا رب اتمم نورنا فی الساهره
و انجنا مِنْ مفضحاتٍ قاهره
(همان، 2892/6)
به همین جهت، مدام مخاطبان خود را به جهد برای نورانی شدن دعوت می کند:
پخته گرد و از تغیّر دور شو
رو، چو برهان محقق نور شو
(همان، 1319/2)
جهد کن تا نور تو رخشان شود
تا سلوک و خدمتت آسان شود
(همان، 4584/3) (22)
جهد کن تا مست و نورانی شوی
تا حدیثت را شود نورش روی
(همان، 2485/5)
نتیجه گیری
نور، اسم ذات الهی و یکی از مهم ترین کلید واژه های شناخت مثنوی است که در وجود شناسی عرفانی بسیار مؤثر است؛ مولانا نیز در شمار کسانی است که بیش از سایر عارفان و ادیبان به موضوع نور توجه می کند و از زبان نمادین نور و رنگ برای بیان مسایل ثقیل معرفتی، بهره می برد. او در معرّفی نور، سخت تحت تأثیر آبشخورهای دینی - قرآنی است و از دیدگاه وی، مراتب سه گانه نور عبارتند از نور حق، نور دل و نور چشم، که به دو گروه عمده پایدار (حقی) و ناپایدار (حسی) تقسیم می شود. مولوی منشا اصلی نور دل را نور حق می داند؛ زیرا این نور از نور حس و عقل جداست و در زمره سایر انوار نیست و تنها نوری است که ضدی ندارد تا به واسطه آن آشکار گردد. به اعتقاد او، نور حق، مبیّن اسرار و حقایق نام ها و اشیا است، و به همین دلیل فواید و کارکردهای فراوانی برای آن در نظر گرفته است. مولوی نو را وسیله اطفای نار شهوات و نار دوزخ می داند و معتقد است، نور مهم ترین عاملی است که باعث اجتناب از دنیاگرایی و اختلاف و تفرقه می گردد. در مثنوی نور، عامل ایجاد امنیّت و مسکّن قوی برای التیام دردهای روحی بشر است. صاحب مثنوی، نور را طعام روحی برای ارتزاق روحانی بشر و ابزاری برای غیب بینی و درک جمال بی حجاب الهی معرفی می کند. وی ذات اقدس الهی، انبیا و اولیای الهی (پیشین و پسین)، قطب اعظم و انسان کامل را از منابع کسب نور معرّفی می کند و سرچشمه نور وجودی ایشان را نور ذات قدس الهی می داند. مولوی در مثنوی تلاش می کند، نور ناب حق را معرفی و مخاطبان خود را برای بهره گیری از آن فراخواند؛ زیرا به اعتقاد او، مؤثرترین شیوه برای پیمودن طریق سلوک، کسب نور و نورانی گشتن است.
پی نوشت ها :
1- برای توضیح بیشتر ر. ک نجم رازی، 1352: 306؛ کاشانی؛ 109 به بعد، میهنی،: 303/1 و بابا افضل مرقی، 1366: 652.
2- نیز رک محقّق، 1372: 1343-1344؛ خرّمشاهی، 1377: 2278/2؛ سجادی، 1350: ذیل واژه نور، 474.
3- صاحب طرایق الحقایق نیز در این باره می گوید: «پس مراد از مقام نورانیّت، مقام روحانی تجردی کلی آن چنانی است که مقام اوّل مبدعات است و در آن مقام همگی متحدند و چنان چه فرموده است:"انا و علی من نور واحد"» (شیرازی، بی تا: 429/1).
4- نیز رک مثنوی: 2704/3؛ 1435/3؛ 1549/3؛ 2837/3؛ 493/3؛ 493/2؛ 417/4؛ 2170/4- 2169؛ 3223/4-3222؛ 3223/2- 3222؛ 1766/4؛ 287/2؛ 2216/2؛ 785/5؛ 1159/5 و 1139/6 و ...
5- نیز رک همان، 3629/3؛ 3991/3؛ 4140/3؛ 2051/2؛ 3235/1؛ 2829/3-2828؛ 2879/5؛ 3482/5؛ 3912/5-3910؛ 3912-3910؛ 2085/2؛ 2083/6؛ 3223/3، 1025/4؛ 3395/6- 3392 و...
6- بحث جدی درباره آیات و روایات مربوط به نور و آرای مختلف کلامی، فلسفی و معرفتی در آن باره خود نیازمند پژوهشی گسترده و مستقل است.
7- برای اطلاع از نظر کامل مفسران عرفانی و اقوال عرفا مانند سلمی، نجم رازی، سهل تستری، میبدی و قشیری و دیگر اقوال مشابه رأی مولانا رک روحانی، 1376-1377، 198-202.
8- نیز رک: مثنوی، 589/4؛ 460/4؛ 433/4؛ 577/4؛ 506/4.
9- نیز رک: شیرازی، بی تا: 321/1.
10- امام صادق (ع) به نقل از پیامبر (ص) فرموده اند: «المّحبُّ بِنُورهِ دُونَ خَلْقِهِ فِی الاُفُقِ الطَّامِحِ وَ العِزِّ الشَّامِخِ وَ الْمُلْکِ، الْباذخِ... فاُحِبَّ الاِخْتِصَاصَ بِالتَّوحیدِ اِذِ احْتَجَبَ بِنُورِهِ وَ سَما فِی عُلُوِّهٍ وَاسْتَتَرَ عَنْ خَلْقِهِ» (توحید صدوق، 45)
11- نیز رک: مثنوی، 975/6؛ 972/6؛ 983/6.
12- نیز رک: همان،975/6؛ 972/6؛ 983/6.
13- نیز رک: میبدی، 1361: 543/6 و یوسف پور، و بخشی، 1388: 89.
14- نیز رک: مثنوی، 894/5؛ 1180/2؛ 2756/6؛ 1366/1؛ 3131/2- 3130؛888/5.
15- نیز رک: همان، 1128/1-1135 و نیز آیت الله مکارم شیرازی، 1362: 473/14.
16- نیز رک: مثنوی، 1353/2؛ 2157/2؛ 24/5؛ 2433/6-2429.
17- نیز رک: مولوی، 1385: 250.
18- نیز رک: مثنوی، 1251/2، 1334/1؛3/ 3485؛ 1250/2 .
19- برای توضیح بیشتر ر.ک: فولادی، 1389: 478.
20- رک: همان؛ 1950/1؛ 742/5.
21- رک: همان، 1151/3؛ 263/6 825/2-818؛ 3410/2؛ 2134/6؛ 2183/6؛ 2865/6؛ 2875/6؛ 4580/6؛ 4588/6.
22- نیز رک: همان، 5134/4؛ 559/3؛ 89/2؛ 3606/1 و...
منابع:
1- قرآن کریم.
2- ابراهیمی دینانی، غلام حسین، (1381) اسماء و صفات حق، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول.
3- ابن عربی، محی الدین، (1386). کشف المعنی عن سرّ اسماء الله الحسنی، شرح و ترجمه زمانی قمشه ای، تصحیح و سام الخطاوی، قم: مطبوعات دینی، چاپ دوم.
4- ______، (1339ه.ق). انشاء الدوائر، مطبعه بریل.
5- ارفع سید کاظم. (1370). اسماء الحسنی و سیر و سلوک الی الله، فیض کاشانی، چاپ اول.
6- الایجی اصفهانی، مولی علی اکبر بن محمد باقر (بی تا). زبده المعارف فی اصول العقاید، اصفهان: چاپخانه محمدی.
7- پورجوادی، نصرالله. (1370). مجموعه آثار ابوعبدالرحمن سلمی، جلد اول، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
8- روحانی، رضا، (1378). «زمینه ها و انگیزه های اتحاد انبیا در مثنوی» مطالعات عرفانی، شماره هفتم، ص 90-120.
9- ___. (1377-1376). تاویل قرآن در مثنوی، پایان نامه دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه تهران.
10- زمانی، کریم. (1379). شرح جامع مثنوی معنوی، 7 جلد، تهران: اطلاعات، چاپ هفتم.
11- سبحانی، توفیق، (1385). تاریخ ادبیات ایران، جلد اول، تهران: دانشگاه پیام نور، چاپ دوم.
12- سجادی، سید جعفر، (1350). فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، تهران: کتابخانه طهوری، چاپ اول.
13- سمعانی، شهاب الدین ابوالقاسم احمد بن ابی مظفر. (1368). روح الارواح فی شرح اسماء الملک الفتّاح، به کوشش و تصحیح نجیب مایل هروی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.
14- سهروردی، شهاب الدین، (1380). مجموعه مصنفات شیخ اشراق، تصحیح هانری کربن، تهران: بی چا.
15- ___. (1367). حکمه الاشراق، ترجمه سید جعفر سجادی، تهران: دانشگاه تهران.
16- سید رضی.(1386). ترجمه نهج البلاغه حضرت امیرالمومنین، ترجمه محمد دشتی، قم: مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین (ع)، نشر ظهور، چاپ اول.
17- شمس الدین محمد بن ملک داد تبریزی (1349). مقالات شمس تبریزی، تصحیح و تعلیقات احمد خوشنویس (عماد)، تهران: مؤسسه مطبوعاتی عطایی.
18- شیخ صدوق؛ التوحید للصدوق. (1398ق). قم: جامعه مدرسین چاپ اول.
19- طباطبایی، سید محمد حسین. (1385). ترجمه خلاصه تفسیر المیزان. ترجمه فاطمه مشایخ، به کوشش کمال مصطفی شاکر، تهران: انتشارات اسلام، چاپ چهارم.
20- غزالی، محمد. (1406ق). احیاء علوم الدین، بیروت: دارالکتاب العلمیه.
21- _____. کیمیای سعادت، تصحیح احمد آرام، تهران: گنجینه، چاپ نهم.
22- _____. (1407). مشکاه الانوار و مصفاه الاسرار، شرح و تحقیق شیخ عبدالعزیز عزالدین السیروان، بیروت: عالم الکتب بی چا.
23- فخر رازی. (1976م، 1369ه.ق). شرح اسماء الله الحسنی للرازی (لوامع البینات شرح اسماء الله التعالی و الصفات)، راجعه و قدم له و علق علیه: طه عبدالروف سعد، القاهره: منشورات مکتبه الکلیات الازهریه.
24- فروزانفر، بدیع الزمان. (1366). احادیث مثنوی، تهران: امیرکبیر، چاپ چهارم.
25- فولادی، علی رضا. (1387). زبان عرفان، قم: فراگفت، چاپ اول.
26- گوهرین، سید صادق. (1380). شرح اصطلاحات تصوف، جلد هفتم، تهران: زوّار، چاپ اول.
27- محمدی، حسن علی، (1386)، فرهنگ آسمانگر (فرهنگ جامع اسماء الهی)، ویراسته کاظم عابدینی، قم: فراگفت.
28- ملاصدرای شیرازی، صدرالدین. محمد بن ابراهیم. (1358). الوارداه القلبیه فی معرفه الربوبیّه، تحقیق تحصیح ترجمه احمد شفیعها، تهران: انتشارات انجمن فلسفه ایران.
29- مولوی، جلال الدین محمد بن محمد. (1385). فیه ما فیه، با تصحیحات و حواشی بدیع الزمان فروزانفر، تهران: نگاه، چاپ اول.
30- ______. (1375). مثنوی معنوی، تصحیح رینولد ألین نیکلسون، تهران: انتشارات توس، چاپ اول.
31- نجم رازی. (1352). مرصاد العباد، تصحیح محمد امین ریاحی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
32- نزهت، بهمن. (1388). (نماد نور در ادبیات صوفیه)، مطالعات عرفانی،شماره نهم، ص 155-184.
33- نیکوبخت، ناصر و علی قاسم زاده. (1387). «سمبولیسم نور و رنگ در عرفان ایرانی - اسلامی» مطالعات عرفانی، شماره هشتم، ص 183-212.
34- واعظ کاشفی سبزواری، ملاحسین. (1379). جواهر التفسیر (تفسیر ادبی - عرفانی - حروفی ...)، مقدمه تحقیق و تصحیح جواد عباسی، تهران: مرکز نشر میراث مکتوب، چاپ اوّل.
35- عین القضات همدانی. (1373). نامه های عین القضات همدانی، به کوشش علی نقی منزوی، عفیف عسیران، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.
36- یوسف پور، محمد کاظم و اختیار بخشی. (1388). «بررسی مقایسه ای نور در مثنوی با مهم ترین آثار عرفانی ادب فارسی» ادب پژوهی، شماره هفتم و هشتم، ص 79-99.
منبع: مجله ادبیات و علوم انسانی.