ماهان شبکه ایرانیان

بازخوانی مهر؛

بعث نبوی(ص) در شعر آئینی/ تمام غار حرا، مثل عَرش أعلا شد

امروز، سالروز برگزیده شدن پیامبر خاتم (ص) از سوی حضرت حق و روز برپایی جشن و سرور و بازخوانی اشعار آئینی در این مناسبت فرخنده است.

بعث نبوی(ص) در شعر آئینی/ تمام غار حرا، مثل عَرش أعلا شد

خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: عید 27 رجب، یکی از بزرگترین اعیاد بشریّت است؛ روزی که نخستین آیه‌های آخرین کتاب خدا بر قلب و جان آخرین پیامبر الهی نشست تا همگان و از جمله شاعران آئینی، این عید مبارک را در قالب کلمات و واژگان به جشن بنشینند:

عید است و باز موسم شادی مردم است
روی لبِ تمامیِ گُل ها، تبسّم است.

و در این روز است که لبهای همه عاشقان به ذکر صلوات مکرّر بر محمد و آل محمد (ص) مُزیّن است:

      هر دل که فروزنده چو مهر و ماه است
      از بعثت پیغمبر ما آگاه است

      آئینه ای از نورِ خداوندی او
      ذکر صلوات بر رسول الله است

تداوم این پاسداشت، شعری از مسعود اصلانی خواهد بود که قلب زمین را در این روز، دارای شور دیگری می بیند و به نخستین ایمان آورنده به حضرت رسول الله (ص)، یعنی وجود مبارک امیرالمؤمنین (ع) اشاره می کند:

      ببین که قلب زمین شور دیگری دارد
      و در نگاه خودش نورِ باوری دارد
      همین که غار حرا، مَستِ لفظِ «إقرأ» شد
      ز اعتبار نبی فکر دلبری دارد
      ز های و هوی مَلَک، گوش آسمان پُر شد
      و کُنج سینه ی خود نور سروری دارد
      تمام غار حرا مثل عرش أعلا شد
      دل رمیده ی او حال بهتری دارد
      صدای حضرت جبریل می رسد بر گوش
      هبوط کرده و حُکمِ پیمبری دارد
      به تو سلامِ خداوند، یا رسول الله
      بخوان به نام خداوند یا رسول الله
      نگاه خیره ی دنیا به سمت غار حرا
      چه می تپد دل بی تاب مردم بالا
      برای یک قدم امشب مجال حرکت نیست
      ز ازدحام ملائک به روی خاک خدا
      برای اینکه به همراه خویش آوردند
      پیامِ تهنیتِ مَنصبِ نبوت را
      و اولین نفری که رسید و «أشهد» گفت
      علیِّ عالیِ أعلاست؛ پشت غار حرا
      در آن میانه، ملائک به یکدگر گفتند
      چه خالی است خدا؛ جای حضرت زهرا
      خوشا به حال خودم، همزبانِ سلمانم
      خوشا به حال خودم، شیعه ی مسلمانم
      چراغ راه همه جلوه های ایمانت
      دلِ رمیده ی ما بی قرار دستانت
      برای اینکه بگیرند حاجت خود را
       شدند جمله ملائک؛ دخیل دامانت
      شما که جای خودت می رسی؛ جبرائیل
      برای عرض ادب پیش پای سلمانت
      پیامبران اولوا العَزم، قبلِ تو آقا
      شدند پیرو قرآن تو؛ مسلمانت
      تو از خدای خودت هم که دلبری کردی
      رسول آینه ها با نوای قرآنت
      نبوّتت ابدی شد به اعتبارِ علی
      به پشتوانه و گرمیِّ ذوالفقار علی

نزول شراب عشق و معرفت برای باده نوشان حقیقی هم، تصویری است که خلیل کاظمی در بخشی از شعر خود از مبعث ارائه می دهد:

الا ای باده نوشان بعثت آمد
زمانِ مِی‌ خوشی و عشرت آمد
بُوَد میخانه‌ دارِ عشق و سرمد
بود ساقیِ سرمستان، محمّد
رَحیقِ عشق، سرشار از شراب است
جهان، مست از میِ ختمی مآب است
خراب از نعره‌ اش بتخانه‌ ها شد
که باز، امشب همه میخانه ‌ها شد
محمد با «هُوَ الهو» روبرو شد
که گرم عشق و راز و گفتگو شد
به یک برقِ تجلّی، گشت بیهوش
که افتاد او؛ خدا بردش در آغوش
به حق یکسر، سرِ تعظیم بگرفت
که هر چه بود او؛ تعلیم بگرفت
پُر از علم لدنّی سینه ‌اش شد
مُنوّر تا ابد آئینه ‌اش شد

و این هم تنها دو بیت از شعر بلند محمد سهرابی که در آنها به این مناسبت بسیار مهم توجه شده است:

«چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی»  
که نبی شد پسرِ آمنه؛ ماه عربی

بعثتی کرد که ابلیس طمع کرد به عفو 
رحمتی کرد که خاموش شَوَد هر غضبی

«بارش باران نور»، «قرار گرفتن تاج نبوّت بر سر پیامبر عظیم الشأن الهی» و همچنین اشاره به «جدایی ناپذیری حضرت رسول الله (ص) و حضرت امیرالمؤمنین (ع)» هم از جمله نکته هایی است که درباره این عید و در شعر رضا رسول زاده آمده است:

نور تو گر نبود مسلمان نمی شدم

بر سفره ی کریم تو مهمان نمی شدم

لطف محمدیِّ تو بر من مقام داد

ورنه ز نسل حضرت سلمان نمی شدم

اصلاً اگر دعای تو پشت سَرَم نبود

بر خانواده ی تو ثناخوان نمی شدم

من از عنایت تو که بهره نداشتم

گر دوستدار عترت و قرآن نمی شدم

حرف از خدا زدی تو؛ ولی گر علی نبود

هرگز مطیع و گوش به فرمان نمی شدم

«قُم یا رسول»؛ صوتِ جَلی را شروع کن

قرآن بخوان و مدح علی را شروع کن

قرآن بخوان که بی خبران را خبر کنی

بر قلب سنگ، با سخن خود اثر کنی

قرآن بخوان؛ ز جهل، خلایق رها شوند

روشن فضای ظُلمت محض بشر کنی

قرآن بخوان و در دل مردم نمک بریز

تا اینکه دوستان خدا بیشتر کنی

قرآن بخوان؛ بشارت و إنذار کُن رسول

قرآن بخوان که شام جوانان سحر کنی

قرآن بخوان؛ به جلوه ی تو سجده می کنند

سنگ و گیاه، چون که ز هر جا گذر کنی

عرش است محوِ خواندنِ آیات تو، رسول

ای عقل کل، عقولِ همه مات تو رسول

دارایی ام تمام برایت نوشته شد

جان من از ازل به فدایت نوشته شد

دل آفریده شد که گرفتارتان شود

این دل اسیر آل عبایت نوشته شد

غیر از علی به قلب تو کس نیست و همین،

بر جای جایِ غار حرایت نوشته شد

باران نور آیه سر مردمان چکید

تا جبرئیل و وحی به پایت نوشته شد

این آیه ها نبود که گمراه می شدیم

تو آمدی؛ کتاب هدایت نوشته شد

امشب سر تو تاج نبوت گذاشتند

در زیر پات، کُرسی عزّت گذاشتند

از این به بعد یاور تو مرتضی علی ست

تنها امیر لشکر تو مرتضی علی ست

بین عشیره دست به دوش علی گذار

برگو فقط برادر تو مرتضی علی ست

پروردگار عزَّ و جَلّ، امر کرده است

همسر برای دختر تو، مرتضی علی ست

او بی تو، تو بدون علی، نه نمی شود

روحِ میان پیکر تو مرتضی علی ست

در هر کجای عرش خدا دیده ای؛ رسول 

هر جا رَوی؛ برابرِ تو مرتضی علی ست

اول نماز خوانده به پشت سرت؛ علی ست

وحیِ خدا علی ست؛ پیام آورت علی ست

عباس شهری هم در شعر خود از جوان شدن جهان در این عید مبارک سخن به میان آورده است:

مبعوث نبی اکرم آمد

به به که چه روز خرم آمد

عیدی نَبُوَد چنین مبارک

بس عید فرا رسید بی شک

گیتی چو بهشتِ جاودان شد

از بعثت او جهان جوان شد

بر جمله ی مسلمین مبارک

این عید به اهل دین مبارک

آن ذات خجسته ی نکو را

از غیب ندا رسید او را

برخیز و به خلق رهبری کن

کای ذات نکو، پیمبری کن

در کوهِ حرا پیمبری یافت

چون قدر و مقامِ رهبری یافت

آیین خداپرستی آورد

قانون حیات و هستی آورد

بشکست اساسِ بت پرستی

پیدا چو شد آن جمال هستی

بتخانه به کعبه شد مُبدَّل

با بعثتِ آن نبیِّ مُرسل

بر احمد و بر علی و آلش

هر دم صلوات بر جمالش

قرآن مقدسش، کتابم

صد شُکر به دینِ آن جنابم

در سایه دین و رحمتِ اوست

خوشبخت، کسی که امت اوست

شد ختم پیمبری به نامش

از عرش، مَلَک دهد سلامش

بر پاکیِ ذات تو، گواهی

ای داده ز ماه تا به ماهی

«لَولاک، لَما خَلَقتُ الأفلاک»

در شأن تو گفت؛ ایزدِ پاک

یک قصه ی توست شام معراج

ای بر سر هر پیمبری، تاج

خوشبخت کسی کز امّتِ توست

قرآن کریم حجت توست

اسلام نبود و حق پرستی

گر زانکه تو بت نمی شکستی

بتخانه و بت به باد دادی

توحید به ما تو یاد دادی

ای خواجه ی کائنات دریاب

ای معنیِ مُمکنات دریاب

فریادرس و گره گشایی

ای آنکه تو یارِ بینوایی

امید شفاعت از تو داریم

دریاب که ما گناهکاریم

غم از دل هر که هست بردار

تنها نه منم به غم گرفتار

«شهری» ست، غلامِ آستانت

ای جانِ جهان، فدای جانت

و همه ی این نعمتها؛ از جانب خدای متعال است؛ همو که به فرموده خود در سوره «الضُّحی»، نه تنها برای یک لحظه، رسولش را فراموش نکرد؛ بلکه او و پیروانش را به نعمت هدایت مفتخر ساخت؛ نکاتی که در شعر مرتضی امیری اسفندقه بیان شده و حُسن ختامِ این کلام است:

مگر یتیم نبودی؛ خدا پناهت داد؟
خدا که در حرم امن خویش راهت داد

هجوم جهل و خرافه، هجوم تاریکی
خدا پناه در آن دوره ‌ی سیاهت داد

خدا، کدام خدا؟ آن خدای بی ‌مانند
همان که عصمت پرهیز از گناهت داد

همان که جان نجیب تو را مراقب بود
همان که سینه ی خالی از اشتباهت داد

توان و توشه به پایان رسیده بود؛ ولی
خدا رسید به فریاد و زادِ راهت داد

بگو که نعمت پروردگار پنهان نیست
خدا که دست تو را خواند و دستگاهت داد

خدا که چشم تو را با نماز روشن کرد
خدا که فرصت تشخیص راه و چاهت داد

چقدر واقعه ‌ی آسمانی و شفاف
خدا به یُمن دعاهای صبحگاهت داد

خدا که عاقبتی خیر و خوش عطایت کرد
خدا که آینه را نور، با نگاهت داد

قسم به روز، که خورشید، شمع خانه ی توست
قسم به شب، که خدا برتری به ماهت داد

خدا که اشک تو را جلوه ی گُهَر بخشید
خدا که شعله ی روشن به جای آهت داد

خدا که جان تو را از الهه ‌ها پیراست
خدا که غلغله ی قوم «لا اله» ‌ات داد

جدا نمی شود از تو خدا؛ نخواهد شد
خدا رفیق سفر، بخت نیک خواهت داد

یتیم آمده ‌ام؛ مانده ‌ام؛ پناهم ده
مگر یتیم نبودی؛ خدا پناهت داد

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان