زمزم نیاز

(شرحى بر دعاى عارفان)   محبت به خدا   هر تلاشى بر اساس جذبه و عشق درونى شکل مى گیرد؛ زیرا تا محبت و میل قلبى به کارى نباشد، حرکتى انجام نمى شود

زمزم نیاز

(شرحى بر دعاى عارفان)
 

محبت به خدا
 

هر تلاشى بر اساس جذبه و عشق درونى شکل مى گیرد؛ زیرا تا محبت و میل قلبى به کارى نباشد، حرکتى انجام نمى شود. »بزرگان عرفان، محبت را مرکب سالک مى دانند« و این همه برگرفته از سنت رسول خدا9 است که در جواب(شرح فصوص قیصرى، ص 46)
حضرت على7 فرمود: »مرکب، همان شوق دیدار یار و لقاى محبوب است«.
(محجة البیضاء، ج 1، ص 101)
پس مؤمن باید پیش از هر چیز، دل را از محبت خدا لبریز کند و انسانى که از حُبّ خدا بهره اى نداشته باشد، در خسران است. امام حسین7 در این باره مى فرماید: »و خَسِرَتْ صَفَقَهُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصیباً«.
(مفاتیح الجنان، دعاى عرفه)
شهید چمران، بنده عاشق و شیداى خداوند هم در این زمینه سخنى دارد:
خدایا، تو مى دانى که تار و پود وجودم با مهر تو سرشته شده است و از لحظه اى که به دنیا آمده ام، نام تو در گوشم خوانده اند و یاد تو بر قلبم گره زده اند.
چنان پر شد فضاى سینه از دوست
که فکر خویش گم شد از ضمیرم
قدح پر کن که من در دولت عشق
جوان بخت جهانم گر چه پیرم
حافظ
امام سجاد7، شیرینى محبت به خدا را در مناجات »خمسه عشر« بسیار زیبا به تصویر کشیده است:
اى خدا، کیست که مزه شیرینى دوستى ات را چشیده باشد و غیر تو را به جاى تو اختیار کند و آن کیست که به مقام قرب تو انس یافته و لحظه اى از تو روى گردانیده باشد؟! خدایا، ما را از کسانى مقرر دار که برگزیدى او را براى قرب و ولایت خود و خالصش کردى براى مهر و دوستى خودت و تشویقش کردى براى ملاقات خود و راضى ساختى او را به قضاى خود.
(همان، مناجات المحبین)
آدمى اگر در وادى محبت خداى قرار گیرد، هیچ حادثه اى او را مضطرب و متزلزل نمى کند، برخلاف انسان هاى غیر عاشق و غیر مُحب که مصداق کریمه زیرند:
و بعضى از مردم کسانى هستند که خدا را به زبان و ظاهر مى پرستند. پس هرگاه به خیر و نعمتى مى رسند، اطمینان خاطر پیدا مى کنند و اگر به شر و آفتى برخورد، از دین خدا رو برگردانند. (چنین کسى) در دنیا و آخرت زیان دیده است و این است همان زیان آشکار. (حج: 11)
خانه دل، حرم پروردگار است و جایگاه غیر خدا در آن نارواست. سالک باید پیش از هر چیز، خانه دل را از عشق و محبت خدا پر کند، آن چنان حبى که او را از غیر محبوبش کوروکر سازد.
من مات قد و قامت موزون تواَم
مفتون جمال روى بى چون تواَم
حاشا که بگویمت تو لیلاى منى
اما من دل باخته مجنون توام
(دیوان حضرت آیت اللَّه حسن زاده آملى)
یکى از نشانه هاى عاشق خدا این است که همواره در فکر و ذکر خداست و تمام وجودش را در محضر خدا مى بیند. در این زمینه پیامبر اکرم9 مى فرماید: »مَنْ اَحَبَّ شیئاً اَکْثَرَ ذِکْرَهُ؛ کسى که چیزى را دوست بدارد، زیاد او را یاد مى کند«.
(محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 13، ص 24)
اشک و تیغ، سند عاشقى
خوشا آن قلبى که لبریز محبت خداست و غریبه ها در آن جایى ندارند. در لسان عرفا بسیار به چشم مى خورد که قلب سوخته، سند بندگى و عاشقى است. شهید چمران در این باره مى گوید:
اگر خداى بزرگ از من سندى بطلبد، قلبم را ارائه خواهم کرد. اگر محصول عمرم را بطلبد، اشک را تقدیم خواهم کرد. خدایا، تو مرا اشک کرده اى که همچو باران بر نمک زار انسان ببارم. تو مرا فریاد کرده اى که همچو رعد در میان توفان حوادث بغرّم.
به فرموده امام صادق7: »القَلْبُ حَرَمُ اللَّه؛ قلب، حریم خداست.« اگر ما این کشتزار دل را به شایستگى نگاهبانى کنیم و(همان، ج 70، ص 25)
نگذاریم علف هاى هرز در آن بروید، تلاش ما ارزش مى یابد و ما را به اوج آسمان ها مى برد، انوار غیب در دل هامان مى جوشد و به ثمر مى نشیند.
امام صادق، آن بحر حقایق
چنین در وصف دل بوده است ناطق
که دل تنها حرم باشد خدا را
پس اندر وى مده جا ماسوا را
بود این نقطه تخم رستگارى
که باید در ضمیر جان بکارى
سپس در حفظ وى کن دیده بانى
که تا گردد زمینت آسمانى
علامه حسن حسن زاده آملى
خداوند متعال در قرآن کریم خطاب به رسول اکرم9 مى فرماید:
اِنّ فى ذلک لَذِکرى لِمَن کانَ لَهُ قَلْبُ اَوْ اَلْقى السَّمْعَ وَ هُوَ شهیدٌ.(ق: 37)
همانا در این (عقوبت ها) عبرتى است براى آن کس که اهل اندیشه است، یا گوش دل فرادهد، در حالى که (قلبش) حاضر باشد.
همان قلبى که شهید چمران در وصفش مى گوید:
اى اشک مقدس، اى عصاره حیات، اى نداى قلب هاى شکسته، اى سرور فرشتگان، اى سکونت توفان ها، اى آرامش قلب، اى نسیم عشق، اى پیام هستى، اى زیبایى، اى عظمت، اى خلود، من حیات خود را مدیون تواَم، من وجود خود را از تو یافته ام و اکنون سرنوشت خود را به دست تو سپردم. اى اشک! رحمت خدا بر تو باد که رحمت خدا را بر من نازل کردى. تو اى اشک، مرا به ابدیت پیوند دادى.
این همه سخن، در قدرشناسى از اشک نابى است که امام باقر7 درباره آن فرمود:
ما مِنْ قطرةٍ اَحَبُّ اِلَى اللَّهِ مِنْ قَطْرَةِ الدُموعِ فى سَوادِ اللَّیلِ.
(همان، ج 100، ص 14)
هیچ قطره اى نزد خدا محبوب تر نیست از قطره اشکى که از خوف خدا در تاریکى هاى دل شب از چشم بنده سالکى جارى شود.
الهى، سینه اى درد آشنا ده
غم از هر دل که بستانى، به ما ده
خداوند لطیف، آن گاه که ما را اشک آلود و شکسته دل بیند، به اسم »یا لطیف« در ما تجلى مى کند. پس:
ببار از دیدگانم نم نم اى اشک
نشین برشوره زارم کم کم اى اشک
چو اسماعیل زن پایى که جوشد
ز خاکستان قلبم زمزم اى اشک
و آن گاه که به عشق الهى دلگرم شدیم »کَزُبُر الحدیدِ«، در میدان نبرد با دشمنان بیرونى هم برنده خواهیم شد تا بدانجا(همان، ج 60، ص 216)
که »تَزوُلُ الجِبالُ لا تَزُلُ! عَضَّ عَلى ناجِذِکَ اَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتِکَ«.
(نهج البلاغه، خطبه 11)
و اگر کاسه سرت را به دست خدا دادى و دندان هایت را به هم فشردى، از او نیز نیرو تزریق مى شود. در نتیجه، در میدان مبارزه خواهى درخشید.

شب و شب زنده دارى
 

عظمت قلب شکسته بسیار است؛ قلبى که در آن شعله هایى از آه و اشک وجود دارد که بهترین بستر ایجادش، شب است. فضاى شب، حقایق و اسرار مرموزى دارد. شب در سیره پیامبران، امامان و عارفان، جایگاهى ارزنده و لطیف دارد که آن را با هیچ چیز عوض نمى کنند:
اى شب، اى همراز بى همتاى دل
پا نهى هر جا به جاى پاى دل
اى شب اى میعاد جمله عاشقان
لیلة القدرى تو و قَدرَت نهان
شب، نماز مصطفى را دیده است
شب، مناجات على بشنیده است
هست با گوش دل، شب آشنا
صورت زهرا و حسین و مجتبى
حسان
در سنن النبى آمده است:
بیدارى آخر شب و به عبادت پرداختن، موجب تندرستى جسم و جان و خشنودى پروردگار و در معرض رحمت پروردگار قرار گرفتن و علامت تمسک به اخلاق و شیوه پیامبران است.
(سنن النبى، ص 141، ح 150)
بنابراین، از نشانه هاى محبت خدا، مناجات و خلوت گزینى و شب زنده دارى است؛ زیرا هر بنده اى، خلوت با حبیبش را دوست دارد، چنان که خداوند متعال هم به این مهم اشاره مى کند:
دروغ مى گوید کسى که گمان مى کند حبیب من است، ولى شب که فرا مى رسد، او را خواب مى برد. مگر نه این است که هر عاشقى، خلوت با حبیب و معشوقش را دوست دارد.
(بحار الانوار، ج 70، ص 14)
شهید چمران، آن عاشق صادق خداوند مى گوید:
خوش دارم که در نیمه هاى شب، در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم؛ با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنى آسمان بگشایم. آرام آرام، به عمق کهکشان ها صعود نمایم، محو عالم بى نهایت شوم، از مرزهاى عالم وجود درگذرم و در وادى فنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزى را احساس نکنم.
انسان عارف با اشک و ناله و شب زنده دارى، حضور را مى طلبد، با حضور قلب آرام مى گیرد و آرامش عاشق در این است.
بیا اى دل، شبى با ما صفا کن
ز روى عشق، یادى از خدا کن
اگر بیمار خواب و غفلت هستى
به ذکر شب بیا دردت دوا کن
اگر خوابت به سختى غالب آید
زمین را فرش و دستت متکا کن
بشو مست مى و چنگ و چغانه
سبو را بشکن و غوغا به پا کن
براى شستن گرد گناهان
میان اشک شب هایت شنا کن
نمازى را که بى عشق رخ یار
به جاى آورده اى، از نو، قضا کن
یکى از ظرایف کشف رموز غیبى، بیدارى در دل شب است. آدمى با شنیدن این پیغام ها و رمزها در دل شب، به سوى خدا ره مى برد. ازاین رو، شرط است که براى لقاى محبوب، اسرار این راه را باید فرا گرفت و در کلاس همیشه برپاى سحرگاهان حاضر شد که:
مرا سرمایه دنیا سحر شد
خیال این و آن از دل به در شد
چنان تیر عنایت خورده بردل
که از اسرار غیبى باخبر شد
با شب زنده دارى و سحرخیزى، انسان مشمول این کریمه قرآنى مى شود که: »آنان (متقین) مقدارى از شب را استراحت مى کردند و در سحرگاهان به استغفار مى پرداختند و در اموال آنها حقى براى نیازمند و محروم وجود داشت«.
(نک. اسماعیل منصورى لاریجانى، »زمزم عشق«، نشر فرهنگى رجا، 1379، صص 1 - 74 (این متن با استفاده از متون این کتاب آماده شده است))

درد و غم، درد بى درمان انسان
 

الهى، هرگاه دلم خواست تا محبت کسى را به دل بگیرد، تو او را خراب کردى و نگذاشتى که کسى غیر از تو در آن بنشیند. خدایا، به هر که و به هر چه دل بستم، دلم را شکستى و عشق هر کسى را به دل گرفتم، قرار از من گرفتى تا هیچ آرزویى در دل نپرورم و هیچ خیر و امیدى نداشته باشم. تو چنین کردى تا غیر تو محبوبى نگیرم و جز تو آرزویى نداشته باشم و جز به تو، به چیزى یا به کسى امید نبندم. خدایا، تو را بر همه این نعمت ها شکر مى کنم.
خدایا، تو را شکر مى کنم که غم را آفریدى و بندگان مخلص خود را به آتش آن گداختى و مرا هم از این نعمت بزرگ توانگر ساختى.
خدایا، تو را شکر مى کنم که به من درد دادى و نعمت درک درد عطا فرمودى.
خدایا، همه چیز را به من ارزانى داشتى و بر همه شکر کردم. جسم سالم و زیبا دادى، پاى قوى و تند و چالاک عطا کردى، بازوان توانا و پنجه هنرمند بخشیدى و فکر عمیق و ذهن شدید دادى. موفقیت هاى فراوان نصیبم کردى و از همه زیبایى ها و از همه کمالات به حد نهایت به من عطا کردى. بر همه اش شکر مى گزارم. با این حال، اى خداى بزرگ! چیزى را بیش از همه بر من بخشیدى که از شکرگزارى آن ناتوان هستم و آن، درد و غم است.
درد و غم، از وجودم اکسیرى ساخت که جز حقیقت چیزى نجوید، جز فداکارى راهى برنگزیند و جز عشق چیزى از آن پدید نیاید.
درد و غم، وجود انسان را از ناخالصى ها مى زداید. علامه مجلسى؛ در این باره روایتى زیبا از امام صادق7 نقل مى کند که:
الحُزْنُ مِنْ شعار العارفین لِکَثْرَةِ وارِداةِ الْغَیْبِ عَلى سَرائِرهِمْ.
(بحارالانوار، ج 72، ص 70)
حزن، شعار عارفان است، به دلیل کثرت و فزونى واردات غیب در بواطن آنها. کسى که صاحب درد و غم است، عاشقى از خود گذشته در راه خداست و حاضر است در راه او جان و هستى خویش را فدا کند. اشک ریزانِ این افراد، نشان از عاشقى است که در راه او به وجد آمده و پروانه وار در پى وصال است. این طبیعت انسان عاشق است، چنان که مولوى نیز مى گوید: »وقتى من دنبال حقیقت عشق مى گشتم، به صحراى کربلا که رسیدم، دیدم عجب رقص مستانه اى برپاست.« امام خمینى؛ در وصف شهیدان فرموده است: »شهدا در قهقهه مستانه و شادى وصولشان، عند ربهم یُرزَقونند.« آرى، انسان وقتى رخسار نگار را دید، دیگر به هیچ چیز دل نمى بندد و همه را هیچ مى انگارد و تنها به دنبال او مى رود. از پوستین تن رها مى شود و خود را در محضر دوست مى بیند و به فرموده امام صادق7:
و لَوْ حُجبَ الحُزْنُ عَنْ قُلُوبِ العارفین ساعَةً لاَسْتَغاثُوا.
(همان)
اگر یک لحظه حزن را از قلب عارفان بگیرى، فریادشان بلند مى شود.
مرا دردى است اندر دل که درمانش نمى خواهم
گرفتار همین باشم که پایانش نمى خواهم

بلا، وسیله خودیابى
 

درد و غم درونى، آثار و فایده هایى دارد که از آن جمله، بیدارى و یقظه است. شهید چمران، آن بیداردل صحنه هاى نبرد درون و بیرون مى گوید:
درد، دل آدمى را بیدار مى سازد، روح را صفا مى دهد، خودخواهى را نابود مى کند، و فراموشى را از بین مى برد و انسان را متوجه وجود خویش مى کند. انسان گاه خودش را فراموش مى کند که بدن دارد؛ فراموش مى کند که چقدر ضعیف است؛ فراموش مى کند که مسافر الى الله است، که باید کجا برود.
درد، انسان را متوجه خویش مى سازد، اینکه چه بکند و به کجا برود و به هشدار قرآن توجه کند که: »اِنّ الْاِنسانَ لَیطغْى اَنْ رَآهُ اِسْتَغْنى؛انسان اگر خودش را بى نیاز دید، دچار سرکشى و غرور مى شود.« (علق: 6) یا در جاى دیگرى از قرآن آمده است: »بعضى از بندگان وقتى به نعمت مى رسند، فراموش مى کنند و هرگاه به رنج و گرفتارى دچار مى شوند، به سوى ما مى آیند.« بنابراین، حکمت رنج و مصیبت این است که به خود بیایند. امام باقر7 در روایتى مى فرماید:
هرگاه خداى تبارک و تعالى، بنده اى را دوست بدارد، او را در بلا غوطه ور مى سازد و باران بلا را بر سر او مى ریزد. چون به درگاه خدا دعا کند، فرماید لبیک بنده من! اگر خواسته تو را به زودى دهم، توانایم، ولى اگر برایت ذخیره کنم، براى تو بهتر است.
(کلینى، اصول کافى، ج 3، ص 352)
در قرآن آمده است:
یا أَیُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقیهِ (انشقاق: 6)
اى انسان! همانا رنج و مشقت تو در راه خداست تا اینکه عاقبت به ملاقات و حضور پروردگارت برسى.
علامه بزرگوار طباطبایى درباره این آیه مى فرماید:
این کدح، خود کاویدن است، کوشش توأم با جوشش است. هر چه انسان جوشش داشته باشد، به کوشش او اضافه مى شود و هرچه کوشش کند، به جوشش مى رسد. یک عده هستند که کوشش بى جوشش دارند، اینها فایده ندارد.
لازمه بیدارى، پاکى فطرت از زنگارها و زدودن غبار غفلت و دنیازدگى است. چیزى که درون انسان را پاک و مصفا مى کند، وجود درد و غم است. بر این اساس، شهید چمران مى گوید:
خدایا، تو را شکر مى کنم که مرا با درد آشنا کردى تا درد دردمندان را لمس کنم و به ارزش کیمیایى درد پى ببرم و ناخالصى هاى وجودم را در آتش درد دردمندان بسوزانم و هواهاى نفسانى خود را زیر کوه غم و درد بکوبم و هنگام راه رفتن بر روى زمین و نفس کشیدن هوا، وجدانم آسوده و خاطرم آرام باشد تا به وجود خود پى ببرم و موجودیت وجود خود را احساس کنم و او را به حرکت وادارم.
گاهى انسان هر چه مى کوشد، به حزن درونى و معنوى نمى رسد که در این حال، همدردى با دیگران کارساز است. در روایتى از امیرالمؤمنین على7 آمده است: »ما جوهر شیعیان را در بلا تعیین مى کنیم.« و باز مى فرماید: »نردبانى که انسان(نهج البلاغه، حکمت 317)
را به سوى خدا بالا مى برد، همین نردبان بلاست«.
(بحار الانوار، ج 67، ص 235، ح 53)
شهید چمران هم در مضمونى بسیار زیبا، اشاره مى کند انسانى که سختى ندیده است و بار مشکلات را در زندگى بر دوش نمى کشد، طبیعى است که اجر او بسیار کم است و کسانى که درد و رنج بسیارى را تحمل مى کنند، به همان میزان مزد مى برند. این شهید عزیز مى گوید:
من اعتراف دارم که خداى بزرگ، انسان را به اندازه درد و رنجى که در راه خدا تحمل کرده است، پاداش مى دهد و ارزش هر انسانى به اندازه درد و رنجى است که در این راه تحمل کرده است و مى بینى که مردان خدا بیش از هر کس در زندگى خود گرفتار بلا و رنج و درد شده اند. على بزرگ را بنگرید که خداى درد است که گویى بند بند وجودش با درد و رنج جوش خورده است. حسین را نظاره کنید که در دریایى از رنج و شکنجه فرو رفت که نظیر آن در عالم دیده نشد. زینب کبرى را ببینید که با درد و رنج انس گرفته است.
و به راستى که: »اِنّ عظیمَ الاَجْرِ مَعَ عظیمِ البلاء؛ هر کس بلایش بیش باشد، درجه اش بالاتر است«. و به قول رودکى:
اندر بلاى سخت پدید آید
فضل و بزرگ مردى و سالارى
مولوى نیز در وصف آیه معروف »وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمامًا«، مى گوید:
تا بیالاییم صافان را ز دُرد
چند باید عقل ما را رنج بُرد؟
(ناصاف P}
امتحان هاى زمستان و خزان
تاب تابستان بهارى هم چو جان
بادها و ابرها و برق ها
تا پدید آرد عوارض فرق ها
بدین ترتیب، تا انسان درد نکشد، غریب نمى شود و تا غریب نشود، تنهایى را احساس نمى کند و تا تنها نشود، خلوت انس با محبوب را هم درک نخواهد کرد، ازاین رو شعار عارفان این است که:
درون سینه ام دردى است که درمانش نمى خواهم
گرفتار غمى باشم که پایانش نمى خواهم
مرا فیض غم و دردت به دل بس باشد و دیگر
بهشت عارفان با حور و غلمانش نمى خواهم
خداوند، یگانه مشترى جان و مال مؤمنان
عارف و مؤمن واقعى، دنیا را بازارى مى بیند و به دنبال مشترى مى گردد. بهترین مشترى جان و مال مؤمنان خداست و با غیر خدا معامله کردن، حاصلى جز ضرر و زیان ندارد. شهید چمران، عارف وارسته مى گوید:
خدایا از این دنیاى غریب، از این دنیاى سیاست و تزویر خسته و اندوهگین شده ام، فقط سعى مى کنم به دنبال حق بروم و خود را به هیچ معبود دیگرى جز خدا نفروشم و براى آنکه در مقابل ظلم و کفر رویین تن شوم و شرف ایمانى خود را از خطر تعرض محفوظ بدارم، سعى مى کنم بر آنچه آسیب پذیر است و ممکن است ملعبه دست سیاست بازان قرار گیرد، قلم بطلان بکشم و از مال و منال خود، از جان و هستى خود و حتى از نام و نشان خود بگذرم و بدین وسیله بازیگران شعبده باز را خلع سلاح کنم تا هرچه کردند و هرچه خدعه نمودند و هرچه تهدید کردند، کارگر نشود.
مؤمن باید در همه حال خداجو باشد. خداوند سبحان، هر صبح و شام، فرشتگان درگاهش را مى فرستد تا قلب و جان ما را ببویند و بر آن قیمت گذارند، خوشا آنان که بهایى در پیشگاه خدا دارند و خداوند، خود، مشترى جان و مال آنهاست. آدمى نباید خویشتن خود را به ثمن بخس و متاع قلیل بفروشد. آنان که خود را ارزان مى فروشند، زیان کارترین در دنیا و آخرتند. خداوند به پیامبرش مى فرماید: »هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِاْلأَخْسَرینَ أَعْمالاً؛ چه کسانى هستند که مى خواهند خودشان را به دنیا بفروشند.« (کهف: 103) و »الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا«. (کهف:103)
شاعر نامدار سعدى شیرازى مى گوید: پدرم در برابر نمره هاى خوبم، برایم انگشترى خرید؛
که در خردیم لوح و دفتر خرید
برایم یکى خاتم زر خرید
بدر کرد ناگه یکى مشترى
به خرمایى از دستم انگشترى
و من در برابر پیشنهاد خرما فروش، در ازاى یک دانه خرماى شیرین، انگشترم را فروختم.
و چه بسا انسان هایى که خود را به کمتر از یک دانه خرما مى فروشند. بنابراین، انسان باید سعى کند ریشه تعلق به دنیا را در خود بخشکاند که »حُبُّ الدُّنیا رأسُ کُلِّ خَطیئَةِ؛ محبت دنیا، سرچشمه همه گناهان است«.
(بحار الانوار، ج 14، ص 298)
شهید چمران مى گوید:
پروردگارا! آن چنان ما را از دنیا و مافى ها بى نیاز کن که در قربانگاه عشق تو همچون ابراهیم مشتاقانه حاضر شویم تا اسماعیل وجود خود را در راه هدف مقدست قربانى کنیم.
نفس ما در حکم اسماعیل است و هر گاه اراده کردیم که او را در پیشگاه خدا قربانى کنیم، او باید تسلیم باشد. ولى اگر اراده کردیم که او را ذبح کنیم و او فرار کرد، باید بدانیم که نفس مان بسیار شقى و خطرناک است. پس هر زمان که ما اراده قربانى کردیم و نفس هم تسلیم بود، یعنى که اسماعیل نفس ما تسلیم است.
ما کشته نفسیم و پس آوخ که برآید
از ما به قیامت که چرا نَفْس نکشتیم
سعدى

دنیا، عرصه پهناور امتحان
 

انسان مى تواند به جایى برسد که نه تنها خودى نبیند، بلکه همه جا جلوه خدا را ببیند، رمز »وَ هو مَعَکُمْ اَیْنَ ما کُنْتُمْ واللَّهُ بِما تعملونَ بصیر« (حدید: 3) هم این است که او همه جا با ماست. کسى که این گونه است، نه تنها میان خود و خدا فاصله اى نمى بیند، بلکه حتى خودى نمى بیند. آن کس که خدا را دارد، از همه چیز بى نیاز است و هر چیزى در نزد او حقیر و بى ارزش است. عارف خدا جو، شهید چمران در وصف چنین افرادى مى گوید:
من این قدر احساس بى نیازى مى کنم که در زیر شدیدترین حملات هم از کسى تقاضاى کمک نمى کنم، حتى فریاد برنمى آورم، حتى آه نمى کشم، در دنیاى فقر آن قدر پیش مى روم که به غناى مطلق برسم و اکنون اگر این کلمات درد آلود را از قلب مجروحم بیرون مى ریزم، براى آن است که دوران خطر سپرى شده و امتحان به سر آمده است و کمر فقر شکسته و همت و اراده پیروز شده است.
انسان باید آن قدر خودش را از اغیار تهى کند که غیر خدا در او جاى نگیرد که این حالت، موجب عزت نفس در عین بى نیازى از دیگران مى شود. عده اى از ما هم خواهان دنیا هستیم و هم ولایت و با این حال، خود را شیعه واقعى مى نامیم و این ممکن نیست؛ زیرا شیعه مولا على7 دنیا را محل رسیدن به آرزوها نمى بیند:
عز دنیا بایدت با دین بهم
دین و دنیاى کسى ناید بهم
چنان که شهید چمران مى فرماید:
دنیا، میدان بزرگ آزمایش است که هدف آن، جز عشق چیزى نیست. در این دنیا همه چیز در اختیار بشر گذاشته شده و وسایل و ابزار کار فراوان است، عالى ترین نمونه هاى صنعت و زیباترین مظاهر خلقت، از سنگریزه ها تا ستارگان، از سنگدلان جنایتکار تا دل هاى شکسته یتیمان، از نمونه هاى ظلم و جنایت تا فرشتگان حق و عدالت، همه چیز و همه چیز در این دنیاى رنگارنگ خلق شده است. انسان را به این بازیچه هاى خلقت مشغول کرده اند، هر کسى به شأن خود به چیزى مى پردازد، ولى کسانى یافت مى شوند که سوزى در دل و شورى در سر دارند که به این بازیچه راضى نمى شوند.
این سخن، بارقه اى از کلام خداوند است که مى فرماید:
یعلمونَ ظاهِراً من الحیاةِ الدُّنیا و هُمْ عن الاخرةِ هُمْ غافلون. (روم: 7)
عده اى به همین زیبایى هاى ظاهرى دنیا دل خوش دارند و از زیبایى هاى باطنى آن بى خبرند.
امام على7 در آشتى ناپذیرى دنیا و آخرت مى فرماید:
دنیا و آخرت دو دشمن دوگانه و دو راه جدا از همند، پس هر که دنیا را دوست بدارد و خویشتن را به ولایتش بسپارد، به آخرت کینه مى ورزد و آن را دشمن مى گیرد و این دو در مَثَل، شرق و غرب را ماند که هر کس در این میان در حرکت است. به هر میزان به هر یک نزدیک شود، به همان میزان از دیگرى دور مى شود و این دو دافع یکدیگرند.
(نهج البلاغه، حکمت 103)
عده اى از انسان ها تمام وجودشان در اسارت دنیا و شیطان است و عده اى دیگر از چشمه سار معنویت مى نوشند و متاع دنیا در نزد آنان پست و بى ارزش است. چنان که عارف دنیا رسته اى چون شهید چمران مى گوید:
چون این لذت ها را به من چشاندى، به ناپایدارى دنیا و خوشى هاى زودگذر آن پى بردم و از غوغاى حیات گذشتم. خدایا تو را شکر مى کنم که از پوچى ها و ناپایدارى ها و خوشى ها و قید و بندها آزادم ساختى و مرا در طوفان هاى خطرناک حوادث رها کردى و در هیاهوى حیات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردى و مفهوم واقعى حیات را به من فهماندى.
مولا على7 مى فرماید: »الدنیا دارُالفراق؛ دنیا محل هجران است«.
(مستدرک الوسایل، ج 2، باب 79، ص 478)
فرصت عمر قلیل است و به یک نیم نگاه
دیده را بسته ز آمال جهان باید رفت
هر کجا صحبت خودبینى و خودآرایى است
فارغ از خدعه این بى خبران باید رفت
هر چه آدمى از قید و بند دنیایى رها باشد، اوج مى گیرد و به بالا مى رود که:
ما ز بالاییم و بالا مى رویم
ما ز دریاییم و دریا مى رویم
(مولانا)
حضرت على ابن الحسین7 مى فرماید:
دنیا پشت کرده است و کوچ مى کند و آخرت روى کرده است و مى آید و براى هر یک از این دو فرزندانى هست، پس شما از فرزندان آخرت باشید و نه از فرزندان دنیا و از زاهدان در دنیا باشید که به آخرت مشتاقند.
(بحار الانوار، ج 70، ص 314)
 
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر