شهید بهشتی و جریان نفاق

به حق، ابعاد شخصیت آیت الله شهید بهشتی و سیر زندگی، تلاشها و نقش آفرینیهای او در نهضت و انقلاب اسلامی و شکل گیری آن، خود به خود این نکته را روشن می کند که چرا دشمنان انقلاب و اسلام، مخصوصا جریان نفاق این همه با او دشمن بود

شهید بهشتی و جریان نفاق
به حق، ابعاد شخصیت آیت الله شهید بهشتی و سیر زندگی، تلاشها و نقش آفرینیهای او در نهضت و انقلاب اسلامی و شکل گیری آن، خود به خود این نکته را روشن می کند که چرا دشمنان انقلاب و اسلام، مخصوصا جریان نفاق این همه با او دشمن بود. جریانی که به تعبیر امام همزاد با انقلاب بوده و هست و خواهد بود. بلکه می توان گفت جریانی که همزاد با شکل گیری اسلام بوده، هست و خواهد بود و شناخت این جریان و عملکرد آن همچنان یکی از مسائل مهم نظام انقلاب ماست. شخصیت شهید بهشتی از ابعاد مختلف قابل بررسی و از عهده این حقیر خارج است. اما در این مقال صرفا چند خاطره درباره شهید بهشتی و نکاتی از سخنان امام راحل راجع به ایشان و جریان نفاق مطرح می کنم و سپس بحثی کوتاه پیرامون فرجام نفاق خواهم داشت.
اینجانب از سال 41 و در سن سیزده سالگی که وارد حوزه علمیه قم شدم، ارادت خاصی نسبت به ایشان پیدا کردم. گرچه شناخت من نسبت به ایشان از سالها قبل از آن بود. برای اولین بار در دستگرد اصفهان، در جلسه ای که جمع زیادی از مبارزان اصفهان و از جمله شهید آیت مهمان پدرم بودند، خدمت ایشان رسیدم و شاهد بودم که از اوایل صبح تا نزدیک غروب شهید بهشتی به تنهایی با آن مجموعه بحث می کردند و عمده بحث در مورد مرحوم کاشانی و مصدق و ماجراهای آن دوران بود. من در آن سن و سال چندان متوجه عمق مسئله نمی شدم، ولی از همان زمان این مسئله برایم روشن بود که ایشان می تواند با یک جمع 78 نفره که همگی افراد تحصیلکرده و سطح بالایی بودند، بحث و آنها را قانع و مجاب کند. بررسی شکلگیری دبیرستان دین و دانش در قم و فعالیتهای نوینی که شهید بهشتی در آن زمان در قم آغاز کردند با توجه به توصیف شرایط آن زمان (حتی در حوزه علمیه قم) بسیار ضروری است. زیرا نشان می دهد که این حرکت شهید در آن دوران چقدر دوراندیشانه و مدبرانه بوده است. به دنبال این فعالیت ها، شهید بهشتی که جزو اولین یاران امام است، از اقامت در قم ممنوع و همین ممنوعیت منشأ خیر می شود. مهاجرت ایشان به تهران و گسترش فعالیت ها در دانشگاهها و سطوح دیگر و ارتباط با موتلفه اسلامی و نقشی که در ماجراهای حساس آن زمان ایفا کردند و سرانجام مهاجرت ایشان به آلمان، در هر یک از این مقاطع، آثار و برکات ارزشمندی را برای پیشبرد نهضت به ارمغان می آورد.
در زمانی که در آلمان بودند، در سال 48 به نجف اشرف مشرف شدند. من هم آن زمان در نجف اشرف بودم. یک شب در مدرسه آیت الله بروجردی، طلبه های اصفهانی از ایشان دعوت کردند و جلسه بحث و گفت و گو برقرار شد. مرحوم علامه فانی نیز که از مراجع و صاحب رساله و از علمای بزرگ بود، در این جلسه حاضر شدند. ایشان طبق روال از فرصت حداکثر استفاده را کردند. برخی از طلبه ها تصور می کردند که مرحوم شهید بهشتی که در آلمان زندگی می کند و سالها از حوزه دور بوده و قبل از آن هم در تهران بوده، تسلط و حضور ذهن چندانی در بحثهای علمی نداشته باشد، اما بحث بسیار جدی و فنی بین ایشان و علامه فانی که تقریبا بخش اعظم وقت جلسه به آن گذشت، باعث شد که همگی متوجه عمق بینش و تسلط ایشان در مباحث فقهی و اصولی که رشته تخصصی علمای نجف بود، شدند. نکته دیگری که من به علت مباشرت با شهید بهشتی متوجه آن شدم، زندگی شخصی و وارستگی ایشان در قبال مسائل دنیا بود. این قضیه را یک وقتی برای شهید منتظری بیان کردم و آن قدر این نکته برایش جالب بود که جهتگری او از همان موقع عوض شد و به شهید بهشتی پیوست و سرانجام به آنجا رسید که خون پاک آنها در هفتم تیر به هم پیوند خورد و با هم به ملکوت اعلی پرواز کردند. فکر می کنم بیان این داستان در نگاه مثبت و عمیق او به شهید بهشتی، مخصوصا در آن شرایط، نقش بسیار موثری داشت.
قبل از انقلاب دو نفر از دوستان که یکی از آنها زنده است و دیگری از دنیا رفته و آن که زنده است متاسفانه در سالهای اخیر دچار مشکلاتی شد، بر سر مال دنیا با هم دعوایشان شد و به شدت با هم درگیر شدند. بنده چون با هر دو رفیق بودم، سعی کردم بین آنها را اصلاح کنم، ولی نشد. سرانجام پیشنهاد کردم که اگر هر دو شهید بهشتی را قبول دارید، برویم تهران منزل ایشان و صورت مسئله را برایشان بیان کنیم و ایشان قضاوت کنند. تماش گرفتیم، قرار گذاشتیم و خدمت ایشان رسیدیم. در آن زمان منزل شهید بهشتی نزدیک حسینیه ارشاد بود. البته هنوز آن منطقه کاملا ساخته نشده بود و ما از فضاهای کاملا بایر عبور می کردیم تا برسیم به منزل شهید بهشتی.
شب، طبق قرار خدمت آقای بهشتی رسیدیم. این دو برادر به تفصیل داستان و صورت مسئله را برای ایشان بیان کردند. البته یکی از آن دو که معروف تر و معتبرتر و رفاقت بیشتری با شهید بهشتی داشت و هم لباس و شاید همدرس ایشان بود، انتظار داشت حرف او بهتر جا بیفتد و احیانا، آقای بهشتی به نفع او قضاوت کنند. ایشان طبق شیوه و عادت خودشان با تأمل همه حرفهای آن دو را گوش کردند. حالا انتظار قضاوتی بود و احیانا قضاوت به نفع آن آقایی که همشهری هم بود. مرحوم شهید بهشتی فرمودند که من یک داستان بگویم و اشاره کردند به جمعی از دوستانشان که از خوبان بودند و شرکتی را تاسیس کرده بودند و کار ساخت و ساز و امثال اینها را انجام می دادند. کاری که بسیار درآمدزا بود و وضعیت خوبی داشت.
ایشان فرمودند که این جمع دوستان آمدند پیش من و به من گفتند ما علاقمندیم بخشی از سهام این شرکت را به نام شما کنیم و شما شریک ما باشید. من به آنها گفتم من طلبه هستم و اهل شرکت و تجارت نیستم و پول این کار را هم ندارم. آن دوستان گفتند، خوب اگر شما پول ندارید اشکال ندارد، ما از شما پول نمی خواهیم، فقط شما قبول کنید بخشی از سهام شرکت به نام شما و برای شما باشد بدون اینکه پول بدهید. ما سهم شما را خودمان تقبل می کنیم و درآمدش در اختیار شما باشد.
 
آقای بهشتی فرمودند به ایشان گفتم، «نه! من به این شکل هم مایل نیستم. من طلبه هستم و خدا رزق مرا می رساند و نیازی به شرکت و درآمد آن نمی بینم.» گفتند، «این سودی را که از بابت سهامی که به نام شما می کنیم و به شما می دهیم برای شخص خودتان نباشد و برای اسلام و برای نهضت خرج کنید. ما فقط می خواهیم نام شما و برکت نام شما را در این شرکت باشد.» فرمودند، « من برای زندگیم برنامه و راه و روش دیگری دارم و به شیوه طلبگی خودم عمل می کنم و مناسب نمی دانم که خودم را در اینگونه امور وارد کنم و از زی طلبگی خود خارج شوم.» سرانجام به هر شکلی که قضیه را مطرح می کنند شهید بهشتی نمی پذیرند. آیت الله بهشتی این ماجرا را با شیوه زیبا و بیان مخصوص به خود بیان کردند و من در امتداد صحبت ایشان به چهره این دو برادر نگاه کردم و دیدم که این دو در برابر عظمت روح شهید بهشتی، مثل شمع دارند آب می شوند و فرو می ریزند.
شهید بهشتی این داستان را بیان کردند و آنها زبانشان بند آمد و دیگر نتوانستند از موضوع دعوا حرفی بزنند. جلسه به پایان رسید و آنان جواب خود را با شیوه حکیمانه شهید بهشتی دریافتند و از اینکه چنین دعوایی را در محضر ایشان آورده بودند، به شدت شرمسار و شرمنده شدند.
ایشان در دوران بعد از انقلاب و تصدی مسئولیتهای حساس و مهمی که در شورای انقلاب و مجلس خبرگان و در مسئولیت دیوان عالی کشور و در قوه قضاییه داشتند. آن طور که من فهمیدم، ایشان از هیچ یک از این مسئولیتها هیچگاه حقوقی دریافت نکرده و همچنان با همان حقوق آموزش و پرورش زندگی را سپری می کردند و جالب این بود که با این همه وارستگی، دوستان به یاد دارند که جریان نفاق چه اتهامات و چه افترائاتی که برازنده خودشان بود، به این عزیر نسبت می دادند.
البته شیوه منافقین همین است که آن چه را خوشان گرفتار آن هستند، با تهمت و افترا و شایعه سازی به نیکان و اخیار می زنند. به مناسبت سالگرد این ایام مروری کردم بر بخشهایی از سخنان امام(ره) بعد از حادثه هفتم تیر، با اینکه در آن زمان تقریبا در تمام سخنرانیهای امام، حضور داشتم، صحبتهای امام برایم تازگی داشتند. اجازه می خواهم فرازهایی از سخنان حضرت امام را در این مورد قرائت کنم که از هر چه بگذری سخن دوست خوش تر است. امام فرمودند، من ایشان را به مدت بیست سال و بیشتر می شناختم، مراتب فضل و تفکر و تعهد ایشان بر من معلوم بود و آنچه که من در مورد ایشان متاثر هستم، شهادتشان در مقابل آن ناچیز است و آن مظلومیت ایشان در این کشور بود. مخالفین انقلاب، افرادی [را] که به انقلاب، متعهدتر و در آن موثرترند. بیشتر مورد هدف قرار داده اند.» امام معیارهایی را به ما می دهند که امروز هم به درد می خورند. در زمان پیامبر اکرم(ص) و بعد از ایشان هم مسئله همین بود. یکی از مبانی کار منافقین که نمایندگان و نفوذیهای جریان کفر و شرک در داخل جامعه اسلامی هستند، این است که بیشتر به سراغ کسانی می روند که هم ایمان قوی تر و هم نقش موثرتری در جامعه و نظام اسلامی دارند.
امام می فرماید، «ایشان در طول زندگی مورد هدف اجانب و وابستگان به آنها بود. تهمتهای ناگوار به ایشان می زدند و می خواستند آقای بهشتی را موجودی ستمکار و دیکتاتور معرفی کنند.» امروز هم جریان نفاق در مورد همرزمان آن روز شهید بهشتی تعبیراتی را به کار می برد که ریشه در همان تفکر دارد. باز هم به این جمله امام توجه کنیم:
«در صورتی که من بیش از بیست سال ایشان را می شناختم و برخلاف آنچه این بی انصافها در سرتاسر کشور تبلیغ کردند و «مرگ بر بهشتی» گفتند، من او را یک فرد متعهد، مجتهد، متدین، علاقمند به ملت، علاقمند به اسلام و به درد بخور برای جامعه خودمان می دانستم... خدا انصاف بدهد آنها را که خودشان انحصارطلب بودند و می خواستند شهید بهشتی، خامنه ای و رفسنجانی و امثال اینها را از صحنه خارج کنند.»
اما در این مورد هم بسیار روشن سخن می گویند و در ادامه به رابطه بین جریان نفاق و لیبرالها اشاره می کنند که «اگر چه اینها در سالهای اول یک نمایشی از مخالف با نهضت آزادی به راه انداختند، ولی معلوم بود که فرزندان نهضت آزادی هستند و سرانجام راهشان و هدفشان با نهضت آزادی یکی شد.»
«قضیه آقای بهشتی نبود. شما دیدید که در طول این یکی دو سال با چه افرادی مخالفت شد. قضیه، قضیه شخصی افراد نبود، قضیه همان جریان بود که با اصل و اساس مخالفت کنند. قضیه دفترهای هماهنگی در سراسر کشور یک قضیه اتفاقی و عادی نبود...» سپس امام به تفضیل راجع به این جریان و توطئه های آنها و تهمتهایی که به شخصیتهای برجسته نظام می زدند صحبت می کنند و می فرماید»
«از همان وقت که دیگر اساس سلطنت سست شد، این جریان به کار افتاد. همان وقت که من در پاریس بودم این جریان شروع شد. همان وقت هم می خواستند که شاه را نگه دارند، به اسم اینکه او سلطنت کند نه حکومت، با این اسم می خواستند حفظش کنند و از همان وقت هم می خواستند که بختیار را بیاورند و با ما آشتی دهند. ما کانه نزاعمان با بختیار بود از این جریان. از اول یک جریانی منسجم و برنامه ریزی شده در کار بود و ما درست توجه به آن نداشتیم، کم کم هی مطالب معلوم شد، کم کم خودشان را لو دادند و رسید به اینجا و من هر چه جدیت کردم که نرسد به اینجا، رسید.»
« نه از باب اینکه به اینها اعتمادی داشتم. از جهات دیگری که به خود آقایان گفتم. حالا رسیده به اینجا که از حفظ شاه و بعدش بختیار و بعدش شورای سلطنتی و بعدش اصل جمهوری اسلامی که با آن مخالفت شد و بعدش مجلس خبرگان و بعدش مجلس شورای اسلامی و بعدش دولت و بعدش قوه قضائیه که با همه مخالفت می شد. نه از باب اینکه با رجایی و بهشتی و امام جمعه تهران مخالفتی داشتند، چه مخالفتی؟ یک جریانی بود که باید افراد متعهد نباشند. اگر شد آنها را از صحنه بیرون کنند و منعزل کنند از مردم، بهتر، شایعه سازی کنند که حتی این اجناسی که برای جنگ زده ها می خواهند ببرند، این می رود توی جیب آقای بهشتی و آقای خامنه ای و آقای کذا، آقای هاشمی. هر جنایتی که در ایران به دست خود آنها واقع می شد به مردم می گفتند که اینها کردند. این جریانی بود و هست که می خواهند این کشور را با آن جریان بکشند به طرف آمریکا.» حضرت امام در بخش دیگری از سخنانش می فرمایند، «نباید ما فراموش کنیم که در جنگ با آمریکا هستیم. ما در جنگ با تفاله های آمریکا( هستیم) این تفاله هایی که قالب زدند خودشان را و ما غفلت کردیم، الان هم هستند، باید هر یک از اینها را شناسایی کنید و به دادگاهها معرفی کنید، ننشینید که باز یک جایی را آتش بزنند، اینها می خواهند، خرابی کنند. کاری ندارند به این که کی کشته بشود و کی از بیرون برود، دشمنی خصوصی هم با هیچ کدام ندارند. خوب هفتاد و چند نفر از بهترین جوانان ما را از بین برود، دشمنی خصوصی هم با هیچ کدام ندارند. خوب، هفتاد و چند نفر از بهترین جوانان ما را که از بین بردند، اینها با افرادشان آشنایی نداشتند، نمی شناختند، اما می خواستند یک شلوغی بشود. یک انفجار حاصل بشود و مردم از صحنه بیرون بروند و دیدند که خیر، عکس شد مطلب این شهادت اسباب این شد که همه با هم منسجم بشوند. این اسباب این شد که مشت این ادعا کن ها که ما برای آزادی و برای کذا می خواهیم زحمت بکشیم و باید این ملت آزاد باشد و کذا، مشت اینها باز شد که اینها از چه سنخ آزادی می خواهند، آزادی انفجار را آزادی انفجار اینها می خواهند. اینها خواستند که این منافقین هم آزاد بیایند توی مردم.»
همچنین چند روز پیش یکی از تشکلها رسما اعلام کرده بود که ما می خواهیم نماینده ای از منافقین را هم در بین مجموعه خودمان در داخل کشور برای مبارزه با نظام دعوت کنیم که البته از داخل آن تشکل مخالفت شده بود نه از باب اصل قضیه، بلکه گفته اند خطرناک است.
 
«بعد از یک سال دیگر بسیاری از جوانهای ما را منحرف کنند و بسیاری از کارهایی که می خواهند مخفیانه انجام بدهند، آزادانه انجام بدهند، برای اینکه، آزادی است! بی جهت نیست که در آن نطقهای با اجتماع زیاد روز عاشورا سوت می زنند و کف می زنند. امام مظلوم ما به شهادت رسیده، روز شهادت امام مظلوم ما، پای نطق و سخنرانی یک آدمی که با آنها دوست است کف می زنند و سوت می کشند و آمریکا را از یاد می برند. خط این بود که اصلا آمریکا منسی بشود، یک دسته«الله اکبر» را کنار می گذاشتند، سوت می زدند و کف می زدند آن هم روز عاشورا خط این بود که این قضیه مرگ بر آمریکا منسی بشود.»
مطالعه انبوه مطالبی که حضرت امام در این زمینه به خصوص سخنرانیهای ایشان در روز 8 تیرماه و روزهای بعد از آن که در حسینیه جماران ایراد کردند، عمق بینش امام را نسبت به حوادث و مسائل پشت پرده و دشمنی و کینه های آمریکا و مزدوران آنها و جریان نفاق به خوبی نشان می دهد.
اگر این جریان نفاق همچنان هست و خواهد بود. مسئله نفاق شناسی، مسئله مهمی است که باید مورد مداقه و پژوهش قرار گیرد و با برگذاری سمینارهای علمی و پرسش و پاسخ خصوصا از منظر قرآن، این جریان خطرناک را بشناسیم. به طور نمونه اگر چند آیه اول سوره بقره ملاحظه شود، توضیح مختصری راجع به مومنین و دو آیه راجع به کفار است وقتی می رسد به منافقین، در آیات پیوسته و متعدد خصوصیات و ویژگیهای نفاق و منافق را بیان می فرماید و دهها آیه در قرآن کریم به بیان مشخصات منافقان اختصاص یافته است که با بررسی و معرفت به آنها دقیقا می توان، منافقان را در جامعه اسلامی شناخت.
یکی از مشخصات منافقان را در این آیه ملاحظه می کنیم: «بشر المنافقین بان لهم عذابا الیما× الذین یتخذون الکافرین اولیا من دون المومنین ایبتعون عندهم العزه فان العزه لله جمیعا» «منافقان را بشارت ده که عذابی دردآور بر ایشان آماده شده است. کسانی که به جای مومنان، کافران را به دوستی می گیرند: آیا عزت و توانایی را نزد آنان می جویند؟! در حالی که عزت به تمامی از آن خداست.»
یکی از شاخصه های نفاق و منافق این است که به جای دوستی با مومنان، کافران را ولی خود می دانند و آنان را دوست خود قرار می دهند، آن چنان که گویی عزت خود را در پیوند با کفار می جویند، در حالی که تمامی عزت برای خدا و به دست اوست و تنها راه دستیابی به عزت در بندگی و قرب حق است.
لیکن، شاهد هستیم که عده ای در حالی که شیفته آمریکا و غرب هستند و عزت و شوکت خود را در برقراری رابطه دوستانه با کفار و دشمنان اسلام می پندارند از مردم مومن و حزب اللهی و ملتزم به ارزشها و احکام الهی بدشان می آید و متدینین را به گمان خام خود با عناوینی مثل انحصارطلب، واپسگرا، گروه فشار و سایر اتهاماتی که خودشان مصداق بارز آن هستند، می کوبند. منافقان نسخه مطابق با اصلشان یعنی آمریکا هستند. آمریکایی که خود بزرگترین دیکتاتور دنیاست و جمهوری اسلامی را متهم به دیکتاتوری می کند و در عین حال خود را مظهر آزادی و آزادیخواهی تبلیغ می کند. شاید در طول تاریخ هیچ دولتی مانند آمریکا حقوق بشر را پایمال و منزلت بشر را حتی در داخل آمریکا منهدم نکرده باشد. در حالی که هیچ دولتی هم در دنیا مثل آمریکا مدعی دفاع از حقوق بشر نیست، اما جمهوری اسلامی و هر دولتی را که نوکر آمریکا نباشد، متهم به تضییع حقوق بشر می کند.
آنها نام اشغالگری را آزادسازی می گذارند و با پوشش و شعار صلح طلبی، جنگ افروزی می کنند. با عنوان فریبنده دموکراسی بدترین و زشت ترین استبداد را در خدمت سرمایه داری و غارت جهان به کار می گیرند. با نام اومانیسم و مردم سالاری، انسانیت را در اسارت شهوت و شکم به دره حیوانیت و بردگی برای زورمداران و زراندوزان ساقط می کنند. با شعار مبارزه با تروریست، زمینه ساز تروریست هستند و خود جنایت بارترین اعمال تروریستی را مرتکب می شوند. منافقان نیز به عنوان ستون پنجم و عوامل نفوذی کفر و استکبار، با بهره گیری از همان شیوه های شیطان بزرگ و برای تحقق همان اهداف پلید می کوشند. بیش از هر کسی شعار اصلاح طلبی می دهند اما در پوشش این شعار فریبنده، یکسره به دنبال افساد هستند:
« چون به آنان گفته شود که در زمین فساد نکنید، می گویند ما مسلمانیم.»
منافقان از دیدگاه قرآن، ویژگیهای فراوان و قابل شناسایی و ارزیابی دیگری دارند که احصا و توضیح آن بحث مستقلی را می طلبد. فعلا در این مجال دستورالعمل قرآن را در مورد چگونگی برخورد با منافقین مرور می کنیم.
«لئن لم ینته المنافقون والذین فی قلوبهم مرض و المرجفون فی المدینه لنغرینک بهم ثم لا یجاورونک فیها الا تقلیلا × ملعونین اینما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتیلا× سنته الله فی الذین خلوا من قبل و لن تجد لسنه لله تبدیلا.
«اگر منافقین و بیماردلان و آنها که در مدینه شایعه پراکنی می کنند دست از این کار برندارند، تو را بر آنها مسلط می گردانیم تا پس از آن جز اندکی در شهر، مجاور تو نباشند. اینان لعنت شدگانند. هرجا یافته شدند باید دستگیر و به سختی کشته شوند. این سنت خداوندی است که در میان گذشتگان بود و در سنت خدا تغییری نخواهی یافت (سنتی که پیش از پیغمبر اسلام و در زمان پیغمبر گرامی(ص) و تا ابد تغییر نخواهد کرد.)»
از این واوهای عطف، می شود فهمید که منافقین، بیماردلان و شایعه سازان سه عنوان جداگانه هستند که البته گاهی هم یکجا مصداق پیدا می کنند. اول نام منافقین را ذکر می فرماید سپس«مرجفون فی المدینه» یعنی آنها که دل مردم را خالی می کنند، شایعه پراکنی می کنند، روحیه مردم را نسبت به اسلام، انقلاب و نظام سرد می کنند. اینها« مرجفون فی المدینه» هستند «والذین فی قلوبهم مرض» آدمهای بیمار دل هستند و در آیه دیگر قرآن، آیه سوره مائده یکی از مشخصه های «الذین فی قلوبهم مرض» را اینگونه بیان می کنند که آنها کسانی هستند که «یقولون نخشی ان تصیبنا دائره». دائما هم خودشان می ترسند و هم مردم را می ترسانند. می گویند: آمریکا در خلیج فارس، در دریای عمان، در پاکستان، در افغانستان، در آسیای میانه، در قفقاز، در ترکیه، در شمال عراق، جنوب عراق و دور تا دور ما را احاطه کرده است و ما چاره ای جز سازش و تسلیم نداریم. یکی از همین آقایان در یکی از مراکز استانها گفته بود که با توجه به حضور آمریکا در منطقه و دایره ای که دور ما کشیده است و حتی مرزهای ما را با اطلاعاتش با ماهواره هایش با ابزار دیگرش درنوردیده، ما چاره ای جز تسلیم در برابر آمریکا و غرب نداریم. ولی قرآن جوابشان را می دهد که، «عسی الله ان یاتی بالفتح اوامر من عنده.» کمی صبر کنید، همان بلایی که خدا بر سر شاه، اسحاق رابین و صدام آورده، در آینده نزدیک یقینا بر سر بوش و شارون و حکومت آمریکا و اسرائیل خواهد آورد و در این شبهه ای نخواهد بود. اگر در آیات و آیه ی 16 سوره فصلت تدبر کنیم بعد از «واماثمود» یک قاعده و سنت الهی را در مورد مستکبران و مخصوصا ابرمستکبر و به اصطلاح ابرقدرت زمان، یعنی آمریکا به دست می آوریم: «فاستکتبروا فی الارض بغیرالحق و قالوا من اشد مناقوه اولم یرواان الله الذی خلقهم هواشد منهم قوه و کانوا بآیاتنا یحجدون.» پس به ناحق در زمین گردش کشی کردند و گفتند چه کسی از ما قدرتمندتر«ابرقدرت» است؟!
نمونه بارز این وصف حال، استکبار جهانی آمریکا به خصوص بعد از فروپاشی ابرقدرت شرق است که مستی قدرت و برتری طلبی، آنها را کور کرده است. آیا نمی دیدند که خدایی که آنان را آفریده است از آنها نیرومندتر «ابرقدرت تر» است؟ که آیات ما را انکار می کنند! اما روزگاران استکبار و دعوای ابرقدرتی آنان دیری نخواهید پایید و همانگونه که در طول تاریخ بشر و حتی در دوران معاصر خودمان، سقوط مستکبرانی چون آلمان نازی و هیتلرهای آن، شوروی و استالین های آن، شاه و ایادی او، حاکمیت بعث و صدام های آن را شاهد بودیم، بی گمان ابرقدرت آمریکا و بوش های آن نیز مصداق و مشمول این سخن هستند که:
«فارسلنا علیهم ریحا صرصرا فی ایام نحساب لنذیقهم عذاب الخزی فی الحیوه الدنیا و لعذاب الاخره اخری و هم لاینصرون .» ما نیز طوفانی سخت در رو‍‍‍‍‍زهایی شوم بر سرشان فرستادیم تا در دنیا عذاب خواری را به آنها بچشانیم عذاب خزی و خواری و ذلت دقیقا متناسب با استکبار و برتری طلبی آنهاست و قبل از آخرت در همین دنیا دامن آنها را قطعا خواهد گرفت و تامل در عاقبت و فرجام ذلت بار زندگی رضاخان، محمدرضاخان، صدام و امثال آنان تفسیری عینی از عذاب خزی و در همین دنیا را نشان می دهد و البته عذاب آخرت خوارکننده تر است و کسی به یاری ایشان برنخیزد.
قرآن در موارد متعدد، منافقان را افراد «بی شعور» معرفی می کند و به راستی بی شعوری بالاتر از این نیست که انسان به جای خدا که مبدا عزت مطلق است، عزت خود را در رابطه و دلبستگی به کفار مستکبر جستجو کند! کفار مستکبری که قدرت و ابرقدرتی آنها به تعبیر قرآن، به سان تارهای خانه عنکبوت، بی بنیان است و زوال پذیر است و بدا به حال سست عنصرانی که همچون حشراتی ضعیف در دام تارهای عنکبوتی می افتند و هستی خود را می بازند و فنا می شوند.
به هر حال منافقانی که هم بیمار دل هستند و هم با شایعه پراکنی و جوسازی در صدد تضعیف پایه های نظام و جامعه اسلامی می باشند و در نقش ستون پنجم دشمنان اسلام، زمینه های براندازی نظام اسلامی را فراهم می کنند، با سخت ترین برخورد قرآنی مواجهند: «ملعونین اینما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتیلا» باید تحت تعقیب سخت قرار گیرند هر کجا یافت شدند، دستگیر شوند و به سختی کشته شوند.
قرآن این برخورد شدید و سخت را با این جریان یک سنت ثابت دانسته که قبل از اسلام بوده و پیامبر(ص) نیز مامور به آن شده و تا همیشه نیز این سنت الهی پایدار و برقرار خواهد بود: «سنته الله فی الذین خلوا من قبل و لعن تجد لسنه الله تبدیلا»
جالب است توجه کنیم که حتی قدرتهای شیطانی و مشخصا مدعیان دموکراسی و لیبرالیسم غربی و آمریکایی، در راستای اهداف مادی و صیانت از نظامهای استکباریشان دقیقا و بدون واهمه، سخت ترین و خشن ترین برخورد را بر هر جریان و فردی که به مقابله با کیان و موجودیت نظام آنها برخیزند به عمل می آورند. همین مدعیان حقوق بشر که ظاهرا با حکم اعدام هم مخالفند. آنجا که منافعشان تا چه رسد به موجودیتشان به خطر بیفتد کانه در چهارچوب همین سنت الهی در مسیر باطلشان به راحتی کشتن پشه و مورچه، آدمها را می کشند! در همین ایام، در مهد تمدن و دموکراسی غربی، یک نماینده مجلسشان نه به عنوان حمایت از فلسطینی ها، بلکه به عنوان یک نظر روانشناسانه، نکته ای را درباره عملیات استشهادی( به تعبیر آنها انتحاری) به زبان می آورد به این مضمون که:
چاره از دست رود بیرون
چاره جز پیرهن دریدن نیست
و آن را ناشی از برخورد و فشار غیرقابل تحمل صهیونیست ها، قلمداد می کند و در نتیجه در کمترین زمان ممکن و در ظرف یکی دو روز از تمام سمتها و مسئولیتهایش برکنار می شود.
اما وقتی نوبت به جمهوری اسلامی می رسد ما باید بنشینیم و تماشا کنیم که عده ای منحرف، پایه ها و اصول اسلام و نظام اسلامی و خط و راه امام، احکام اسلام و اصل اسلام را مورد تهاجم قرار دهند و انواع فحشا و منکرات و عوامل منهدم کننده را در جامعه ترویج کنند و کمترین برخورد با این جریان با هیاهوی بلندگوهای غربی و صهیونیستی روبه رو شود و اصحاب تسامح و تساهل نیز با آنها همصدا شوند.
اما این آیه قرآن است که با قاطعیت می فرماید: «کتب الله لاغلبن انا ورسلی.» و «فان حزب الله هم الغالبون.»
و این نیز سخن امام است که فرمود:
« من با اطمینان می گویم که اسلام ابرقدرتها را به خاک مذلت می نشاند.»
منبع: نشریه شاهد یاران شماره 8
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر