ماهان شبکه ایرانیان

ماجرای واقعی فرار به سرزمین قاتلان

یهودیانی که به آلمان پناه می‌بردند

پس از پایان جنگ دوم جهانی، ناآرامی‌ها و اختلاف‌ها در اروپای شرقی همچنان ادامه یافت و این بار نیز صد‌ها هزار یهودی از ترس به سوی غرب گریختند.

اشپیگل؛پس از پایان جنگ دوم جهانی، ناآرامی‌ها و اختلاف‌ها در اروپای شرقی همچنان ادامه یافت و این بار نیز صد‌ها هزار یهودی از ترس به سوی غرب گریختند. لئا واکس و خانواده‌اش نیز از جمله یهودیانی بودند که به «سرزمین قاتل‌ها» یعنی آلمان پناه آوردند، همان کشوری که تا چندی پیش از آن کمر به نسل‌کشی یهودیان بسته بود.

یهودیانی که به آلمان پناه می‌بردند

آرون واکس عصبی و ناآرام است. او در شهر تسیگن‌هاین ایالت هسن آلمان انتظار ورود خانواده لِسر را می‌کشد، خانواده‌ای که از یک زن و شوهر و پنج فرزند تشکیل شده است. حوالی ظهر است که بالاخره مانع چوبی اردوگاه بالا رفته و یک جیپ روباز ارتش آمریکا از میان خیابان خاکی کمپ با سرعت می‌گذرد و در آن ساعت پایانی بعدازظهر تابستانی سال 1946 است که اعضای خانواده لسر بالاخره پس از سفری طولانی و خطرناک به مقصد می‌رسند. آرون از صمیم قلب به همه خانواده خوشآمد می‌گوید و به ویژه به دختر بزرگ لسر‌ها یعنی لئا که از چند ماه پیش با آرون نامزد کرده است. این زوج برای دیدار دوباره سرازپا نمی‌شناختند و لحظه‌شماری می‌کردند.

 آن لحظه که آرون و لئا یکدیگر را در آغوش می‌گیرند داستان فرار آنان از لهستان نیز حداقل موقتا به پایانی خوش می‌رسد. هر دوی آن‌ها از وحشت و ترور حاکم بر گتوی شهر زادگاهشان جان سالم به در برده و پس از پایان جنگ در سال 1945 نیز به عنوان یهودی مورد نفرت همسایگان لهستانی خود بودند. آرون واکس که همه اعضای خانواده‌اش در شهر تربلینکا به قتل رسیده بودند تصمیم گرفت که همراه خانواده لسر مقدمات سفر به غرب را فراهم کند و در آلمان و در مناطق تحت اشغال آمریکا پناهگاهی برای خود و لسر‌ها پیدا کند. آرون و لسر‌ها پشت سر هم فرار کردند و در تسیگن‌هاین بار دیگر به هم پیوستند.

 از سال 1946 نزدیک به دو هزار پناهجو در این شهر واقع در ایالت هسن آلمان زندگی می‌کردند. یهودیان فراری از اروپای شرقی در تسیگن‌هاین و بسیاری از اردوگاه‌های واقع در آلمان به دنبال پناهگاهی برای خود بودند؛ آن هم کوتاه زمانی پس از آن که ناسیونال‌سوسیالیست‌ها یا همان نازی‌ها بخش‌های وسیعی از اروپا را با خاک یکسان کرده و کشتار‌های عظیمی به راه انداخته و همه جا در تعقیب و شکار یهودیان بودند و از هرگونه تحقیر و جنایت ابایی نداشتند.

 بدین ترتیب پرسش این بود که آیا می‌توان پناه بردن امثال لئا واکس به «سرزمین قاتلان» را نجات نامید؟ این‌گونه مهاجرت‌های جمعی از نظر تاریخ‌نگاران «فرار از روی ترس و وحشت» به شمار می‌رود و فراریان نیز به دلیل تهدید‌های موجود در اروپای شرقی از آن مناطق گریخته و به اردوگاه‌های واقع در آلمان می‌آمدند، اما این محل‌ها از نظر آنان ایستگاه‌هایی موقتی بود که تنها مدتی و برای رسیدن به زندگی بهتر در سرزمین‌هایی که هرگز یهودیان را مورد تعقیب و آزار قرار نداده بودند، از آن استفاده می‌شد.

 آرون واکس و لئا لسر جوان بیش از یک سال در تسیگن‌هاین ماندند. با این حال اقامت در آن اردوگاه ملال‌انگیز نه تنها این زوج را افسرده نکرد و از پای درنیاورد بلکه کاملا برعکس، آن دو نفر برای ادامه زندگی خود بیش از پیش، با باوری عمیق انگیزه پیدا کردند و به گفته لئا: «من در تسیگن‌هاین دوباره متولد شدم.»، زیرا در این شهر بود که آن‌ها توانستند پس از سال‌ها ترس و وحشت، برای نخستین بار نفس راحتی بکشند و برای زندگی‌شان برنامه‌ریزی کنند.

 لئا لسر به عنوان یک دختر یهودی لهستانی 11 ساله یک روز صبح در ماه فوریه 1940 وقتی که از خواب بیدار شد، خود را در گتوی لیتزمان اشتات و یا به قول نازی‌ها در لودتز دید. اگرچه پدر لئا پیش از آن توانسته بود مادر و خواهر و برادر‌های او را از رفتن به گتو نجات دهد، اما از آن جایی که لئا زمانی که این منطقه از شهر در عرض یک شب از سوی آلمانی‌ها به عنوان منطقه حفاظت‌شده و محصور یهودیان اعلام شد، نزد یکی از عمه‌هایش که ساکن این منطقه بود بسر می‌برد، در گتو گرفتار شد. عمه لئا خیلی زود بر اثر ضعف و ناتوانی درگذشت و لئای کوچولو از آن پس بدون سرپرست به زندگی خود ادامه داد و در یک خیاطی به کار مشغول شد. اما همین دختر کوچولو در نهایت خوش‌اقبالی توانست به هنگام انحلال گتو در آگوست 1944 از قتل و کشتار آلمانی‌ها جان سالم به در ببرد.

 والدین لئا یعنی لایب و استر لسر پس از پایان جنگ همراه با دیگر فرزندانشان از شوروی به لهستان بازگشتند و لئا را در لودتز یافته و دوباره به یکدیگر پیوستند، اما رنج‌های آنان پایانی نداشت. 90 درصد از جمعیت 3.5 میلیون نفری یهودیان آلمانی به قتل رسیده بودند، اما در آن زمان احساساتی تهاجمی و ضد یهود در لهستان موج می‌زد و ناآرامی‌های خونینی در این کشور اتفاق می‌افتاد.

 به عنوان مثال در آغاز جولای 1946، گروهی از اراذل و اوباش شهر کیلچه واقع در جنوب لهستان، یک روز تمام به خیابان‌ها ریخته و 42 انسان بی‌گناه را با وضع فجیع و دلخراشی به قتل رساندند. به دلیل همین شعله‌ور شدن دوباره احساسات ضد یهود بود که بسیاری از یهودیان لهستانی تصمیم به فرار به غرب گرفتند و با افزایش موارد خشونت، میزان فرار‌ها نیز به شدت افزایش یافت. بدین ترتیب در نهایت 250 هزار (و به روایتی 300 هزار) پناهجوی یهودی پس از جنگ دوم جهانی در آلمان اقامت گزیدند. البته اکثریت بالای این عده، از شهروندان لهستانی و بعد از آن از شهروندان مجاری، رومانیایی و چکسلواکی تشکیل شده بود.

 از سوی دیگر نیرو‌های متفقین به هیچ عنوان انتظار چنین موج پناهجویی را نداشتند. آن‌ها تنها برای چند میلیون رانده شده، بی‌خانمان و گروهی از اسرای جنگی و کارگران اجباری و زندانیان سابق آمادگی داشتند. اما موج تازه پناهجویان این عده را به 9 تا 10 میلیون رساند و سازمان ملل آنان را در زمره افراد بی‌خانمان جای داد. به هر حال هدف اصلی این بود که این افراد در کوتاه‌ترین زمان ممکن به کشور‌های متبوع خود بازگردند.

 البته این هدف در غالب موارد محقق شد، اما نزدیک به یک میلیون شهروند اهل اروپای شرقی همچنان نیازمند کمک‌های متفقین باقی ماندند، زیرا در همان زمان مرز‌ها جابجا شده و کمونیست‌ها به قدرت رسیده بودند و همکاران سابق نازی‌ها از مجازات در هراس بسر می‌بردند.

 خانواده لسر نیز مصلحت را در این دیدند که برای گریز از مرگ حتمی و با توجه به موج خشونت موجود در لهستان، راه فرار را در پیش بگیرند و برای بار دوم از کشور خود بگریزند. اما لئا در همان دوران اقامت در گتو به رغم همه هراس‌ها و بی‌خبری‌هایش یک نقطه روشن و امیدبخش پیدا کرد و در همان تلاطم‌های گتوی لودتز با آرون واکس آشنا شد. لئا هفتاد سال پس از آن روز‌ها می‌گوید: «این همان عشق در نگاه اول بود.».

 اما فرار نیز نتوانست آرون مغرور و لئای آکنده از اعتماد به نفس را از یکدیگر جدا کند. آرون پیش از لئا لهستان را همراه با گروهی دیگر از یهودیان در اواسط 1946 ترک کرد و کوتاه زمانی بعد خانواده لسر نیز از طریق وین پایتخت اتریش خود را به منطقه تحت اشغال نیرو‌های آمریکایی در آلمان غربی رساندند.

 لئا واکس در مورد هدف و مقصد اصلی اکثر این فراریان می‌گوید: «همه ما می‌خواستیم که پیش آمریکایی‌ها برویم.» البته آن‌ها در آغاز کار حتی با آمریکایی‌ها هم مشکلات زیادی داشتند. در همان زمان بود که ارل جی. هریسون، مشاور رئیس‌جمهور وقت آمریکا پس از یک سفر مهم به آلمان غربی با تلخکامی اعلام کرد: «برخی از نیرو‌های ما رفتاری مشابه رفتار نازی‌ها با این یهودیان دارند البته با این تفاوت که ما آن‌ها را نابود نمی‌کنیم.» البته بعد از این گزارش شرم‌آور بود که رفتار نیرو‌های آمریکایی با یهودیان پناهجو تا اندازه زیادی بهتر شد.

 ارتش آمریکا بالاخره موافقت کرد که این یهودیان پناهجو اداره اردوگاه‌های خود را تا اندازه زیادی به دست گیرند و بدین ترتیب بسیاری از پناهجویان یهودی اهل اروپای شرقی توانستند از موقعیت‌های خوبی برخوردار شوند و البته آمریکایی‌ها در مقایسه با نیرو‌های بریتانیایی بسیار دست‌ودلبازتر بودند و موقعیت‌های بسیار بهتری در اختیار این پناهجویان قرار می‌دادند.

 به همین خاطر بود که شمار اردوگاه‌های تحت نظارت نیرو‌های آمریکایی در آلمان افزایش یافت و در ایالت بایرن و به ویژه در ایالت‌های بادن - وورتمبرگ و هسن، تعداد آن‌ها به بیش از یکصد کمپ رسید.

 دان دینر، مورخ می‌گوید: «وضعیت به گونه‌ای بود که پناهجویان یهودی احساس می‌کردند در یک آمریکای به اصطلاح در ابعاد بسیار کوچک زندگی می‌کنند.» به گفته این مورخ مقصد اصلی این پناهجویان فلسطین یا همان ارض موعود یعنی اسرائیل بود و البته چه بسا برخی از یهودیان تصمیم به مهاجرت به آمریکا داشتند. به هر حال در هر یک از این کشور‌ها می‌توانستند از اروپای پر از تهدید و خطر دور باشند.

 اما واقعیت چیز دیگری بود و در خارج از آن منطقه ترانزیت آلمانی، امری به نام مهاجرت خیلی زود به یک آرزوی محال بدل شده بود. در واقع هیچ کشوری حاضر به پذیرش این یهودیان اهل اروپای شرقی نبود. بریتانیا به عنوان کشوری که قیمومیت فلسطین را بر عهده داشت تنها به تعداد اندکی مهاجر قانونی اجازه ورود به آن کشور را می‌داد، زیرا از بالا گرفتن تنش‌ها با اعراب که در واقع صاحبان و ساکنان اصلی فلسطین بودند هراس داشت. قوانین مهاجرت به آمریکا نیز در آن زمان بسیار سخت‌گیرانه بود و سایر کشور‌ها هم شمار بسیار اندکی از این پناهجویان را می‌پذیرفتند.

 به همین دلایل بود که پناهجویان یهودی در آلمان غالبا برای سال‌های طولانی در همان اردوگاه‌ها باقی ماندند. جالب آن که در این اردوگاه‌ها نوعی ساختار سنتی پدید آمد، ساختاری که مدارس، کنیسه‌ها، کتابخانه‌ها، تئاترها، روزنامه‌ها و تیم‌های ورزشی جزئی از آن بود. زبان رایج در این اردوگاه‌ها همان زبان عبری بود و بدین ترتیب نوعی فرهنگ یهودی شرقی اروپا در خاک آلمان شکل گرفت. البته با تاسیس اسرائیل در سال 1948 رویای مهاجرت تحقق پیدا کرد و کوتاه زمانی پس از آن بود که ایالات متحده آمریکا نیز قوانین مهاجرت خود را سهل‌تر کرد.

 صد البته در همان دوران هسته‌های بزرگ و کوچک از یهودیان افراطی و حتی صهیونیست‌های جوان و ناشناس و گاه شناخته شده در همان اردوگاه‌های آلمان فعالیت‌های خود را آغاز کرده و در برابر چشم نیرو‌های آمریکایی به تمرینات چریکی برای ورود غیرقانونی به خاک فلسطین مشغول شدند. این گروه‌ها نه تنها به راحتی دست به گردهمایی‌های سیاسی می‌زدند بلکه در بسیاری موارد میزبان چهره‌های مشهور صهیونیست از جمله دیوید بن گوریون نیز بودند.

 اما لئا واکس همواره بر مزیت‌های آن دنیای کوچک اردوگاه واقع در تسیگن‌هاین تأکید می‌کرد و می‌گفت: «مگر چه عیب و ایرادی داشت؟ ما پس از گذراندن تجارب سیار سخت بار دیگر خوشبخت بودیم و زندگی در کنار یکدیگر از هر چیز دیگری بهتر بود!»

 افزون بر آن ارتش آمریکا مواد غذایی و ضروریاتی از این قبیل را به نحو احسن برای اهالی اردوگاه تأمین می‌کرد و علاوه بر آن کمیته منتخب و متشکل از یهودیان اداره امور داخلی اردوگاه را بر عهده داشت.

 لئا واکس می‌گوید: «بالاخره امنیت داشتیم و یک زندگی جدید را شروع کرده بودیم و امور روزمره اردوگاه در اختیار خودمان بود. در یک جمله ما پادشاهی می‌کردیم.» بخش مهمی از خاطرات لئا به جشن عروسی‌اش با آرون اختصاص دارد، مراسمی که در همان اردوگاه تسیگن‌هاین برگزار شد. این جشن مراسمی به تمام معنی یهودی بود و از سرود‌ها و دعا‌ها گرفته تا رقص‌ها و غذا‌ها همگی طبق فرهنگ و سلیقه یهودیان تدارک دیده شده بود. مدتی بعد اولین پسر این زوج به نام «رووِن» به دنیا آمد.

 در آن زمان هنوز هم بسیاری از آلمانی‌ها همان دیدگاه پیشین را در مورد یهودیان داشتند و آن‌ها را مردمی حقه‌باز و کلاه‌بردار می‌دانستند. به عبارت بهتر تا سال‌ها در آلمان نیز همان دیدگاه نازی‌ها در مورد یهودیان رایج بود و حتی امروزه هم اهالی سالمند تسیگن هاین معاشرت با یهودیان را دوست ندارند.

 این احساسات در آن سال‌ها از امروز نیز قوی‌تر بود و در آن دوران یک دیوار چند متری آن اردوگاه را از محیط اطراف جدا می‌کرد. آلمان بعد از جنگ در آن سال‌ها هیچ احساسی نسبت به کسانی که از هولوکاست جان سالم به در برده بودند، نداشت. بالاخره هنگامی که در سال 1951 نهاد‌های رسمی آلمانی اداره اردوگاه‌ها را از آمریکایی‌ها تحویل گرفتند، یهودیان ساکن در آن نیز به عنوان «خارجی‌های فاقد وطن» از حق‌وحقوق مختصری برخوردار شدند.

 و، اما سرنوشت لئا: او بیش از 10 سال در آن اردوگاه زندگی کرد یعنی تا سال 1957 و زمانی که آخرین اردوگاه یهودیان پناهجو در فورن‌والد منحل اعلام گردید. در این میان بسیاری از آن خانواده‌های یهودی از مهاجرت به اسرائیل به دلیل مشکلات و ناامنی‌های موجود منصرف شده بودند. به همین خاطر لئا واکس در دوسلدورف ساکن و در یک کارخانه نساجی مشغول به کار شد. او پس از مرگ آرون به برلین نقل مکان کرد و در نزدیک خانه پسر دومش به زندگی ادامه داد.

 لئا در سال‌های آخر عمر بالاخره توانست در مورد سرگذشت خود برای روزنامه‌ها و ناشران سخن بگوید و این قدرت را داشت که مدیران یک روزنامه بلواری را به دلیل چاپ یک مقاله ضد یهود به دادگاه بکشاند.

منبع: تاریخ ایرانی

ترجمه: محمدعلی فیروز آبادی

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان