ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

جبهه-مقاومت

عبدالله المحیسنی وقتی می آید صحبت می کند، آدم بی خاصیت را با خاصیت می کند. می گوید که تو دو دقیقه دیگر کشته می شوی و در کنار پیغمبر می‌نشینی. نه اینکه بگوید با قاشق برو تا آنجا غذا بخوری... نه...
عبدالله المحیسنی وقتی می آید صحبت می کند، آدم بی خاصیت را با خاصیت می کند. می گوید که تو دو دقیقه دیگر کشته می شوی و در کنار پیغمبر می‌نشینی. نه اینکه بگوید با قاشق برو تا آنجا غذا بخوری... نه...
من در آنجا بودم. ما 10، 15 تا تویوتا گذاشتیم تا به تخلیه مردم کمک کنیم. من با بچه هایم آنجا بودم. همه فیلم هایش را هم دارم. مردم آنجا وقتی می فهمیدند ما ایرانی هستیم، مثل بید به خودشان می لرزیدند.
این چیزهایی که من می گویم را خیلی از کسانی که رفتند سوریه هم نمی دانند؛ چون فضا فضای سال 91 بود و این چیزها که ما داشتیم می گفتیم. سپاه آمد و در این وضعیت، وارد سوریه شد. ارتش را یواش یواش احیا کرد.
با این شب بیداری، این یک سالی که ما رفتیم این درد پا پیدا شده. حالا نمی‌دانیم که این حساسیت است، نمی‌دانم که از بی‌خوابی است؟! اگر مسأله پای من نبود چندان اذیت نبودم.
به من تقریبا اواخر آذرماه بود که خبر دادند. تقریبا یک هفته ده روز گذشته بود. دیگر خواهرم از اینجا با سپاه تماس گرفته بود و داد و فریاد کرده بود که چرا شریف تماس نمی‌گیرد؟ کجا است؟
به من تقریبا اواخر آذرماه بود که خبر دادند. تقریبا یک هفته ده روز گذشته بود. دیگر خواهرم از اینجا با سپاه تماس گرفته بود و داد و فریاد کرده بود که چرا شریف تماس نمی‌گیرد؟ کجا است؟
به من تقریبا اواخر آذرماه بود که خبر دادند. تقریبا یک هفته ده روز گذشته بود. دیگر خواهرم از اینجا با سپاه تماس گرفته بود و داد و فریاد کرده بود که چرا شریف تماس نمی‌گیرد؟ کجا است؟
به من تقریبا اواخر آذرماه بود که خبر دادند. تقریبا یک هفته ده روز گذشته بود. دیگر خواهرم از اینجا با سپاه تماس گرفته بود و داد و فریاد کرده بود که چرا شریف تماس نمی‌گیرد؟ کجا است؟
7 پسر دارم، بزرگترینش که شهید شد، 6 تای آن ها هم هستند. محمدشریف، یک دفعه رفت آنجام موجی شد و آمد اینجا و خودش را تداوی(درمان) کرد. بعد از موجی شدن، دوباره که رفت دیگر چشم به راه بودم که برگردد
پیشخوان