میتوان گفت تمام ساختههای لارس فون تریه Lars von Trier جسورانهاند، اما هیچکدام بهپای «خانهای که جک ساخت» The House That Jack Built نمیرسد. فیلمی 155 دقیقهای که تمام مدت آن درون ذهن پریشان و بیمار یک قاتل زنجیرهای و میتوان گفت ذهن این فیلمسازی دانمارکی، میگذرد. «خانهای که جک ساخت» پرشی سادیستیک و ترسناک به ذهن و درگیریهای فکری یک بیمار روانی، با اشاراتی هوشمندانه به ذات هنر در دنیای امروز، است. همین اشارههای زیرکانه باعث تأثیرگذار شدن قسمتهای مهم داستان شده است. اگر با تماشای داستانی که مرزهای اخلاقی را به چالش کشیده است مشکلی ندارید، از دیدن فیلم زیرکانه و فوقالعاده «خانهای که جک ساخت» لذت خواهید برد.
همچنین بخوانید:
بررسی فیلم Dumplin: داستانی کمدی در مورد دغدغههای واقعی نسل جوان
مت دیلون Matt Dillon در نقش شخصیت اصلی داستان، جک، زندگی خود را برای شخصیتی به نام ورج Verge (با صدای برونو گانتس Bruno Ganz) که در هیچ صحنهای از فیلم دیده نمیشود، روایت میکند (مشخص نیست که این شخص در تخیل اوست و یا اینکه یک روانپزشک است). ورج سربهسر جک میگذارد و به او میگوید همه این داستانها را قبلاً شنیده است، بنابراین جک تصمیم میگیرد که 5 حادثه مختلف که در طول 12 سال برایش اتفاق افتادهاند که همه شامل قتلهای بیرحمانهای هستند را برای او تعریف کند. روند داستان مانند فیلم «نیمفومانیاک» Nymphomaniac است که با نمایش فلشبکهایی، داستان جنایات جک را روایت میکند.
حادثه اول در شمال غربی آمریکا اتفاق میافتد، جایی که جک با خانم خوشصحبتی (با بازی اوما تورمن Uma Thurman) آشنا میشود که در مورد اینکه جک ممکن است یک قاتل زنجیرهای باشد، با او شوخی میکند. البته که حق با اوست و اتفاق وحشیانهای که بعدتر میافتد ثابت میکند که جنبه دیوانه جک، زمانهایی که ذهنش را در کنترل ندارد، بروز میکند؛ اما در «خانهای که جک ساخت»، این شخصیت همهچیز را در کنترل خود دارد و میتوان گفت این شخصیت، نمادی از علاقه زیاد فون تریه به کمالگرایی در داستانسراییاش است. همانطور که مکالمه با ورج ادامه پیدا میکند و حتی قبل از اینکه این فیلمساز از نمایی از یکی از فیلمهای قبلی خود در آن استفاده کرد، بیشتر مشخص میشود که این فیلم اشاراتی به زندگی خود این فیلمساز دارد.
با الهام از سبک روایت «نیمفومانیاک»، فون تریه بارها تمرکز داستان را از داستانهای جک به موضوعات دیگری میبرد، مانند معماری (شغلی که جک به آن علاقه دارد)، هنر کلاسیک و اردوگاههای کار اجباری و حتی خشونت. مونولوگهای جک به اظهاراتی در مورد روشهای خالی کردن درگیریهای درونی بر سر افراد دیگر، تبدیل میشود؛ و فون تریه بهوسیله شخصیت اول داستانش، دقیقاً همین کار را میکند.
داستان توضیح کوتاهی در مورد کودکی جک و دلیل به وجود آمدن این مشکل روانی در او میدهد و در عوض بیشتر به شرح اتفاقات هولناک داستان که از ذهنی پیچیده و پر از ایده برآمده است، میپردازد. این ترکیب عجیب است که باعث به وجود آمدن ریتم داستانی جذاب شده است.
در اولین قسمت، فون تریه داستان را برای نمایش تصاویر سیاهوسفیدی از
گلن گولد Glenn Gould در حال نواختن پیانو قطع میکند، روشی برای دراماتیک نشان دادن سبک جک برای ارتکاب قتلهایش. (بعدتر متوجه میشویم که جک به خود لقب “آقای پیچیده” را داده است.) در نگاه کوتاهی که به کودکی جک میاندازیم، او را میبینیم که بچه اردک کوچکی را زخمی میکند و به دوربین خیره میشود و سپس جک بزرگسال را میبینیم که میگوید “مانند نوع دیوانگی که در مرغدانی میبینی”. پسازاین جمله موضوع مکالمه را به تئوری
ویلیام بلیک William Blake در مورد هنر تغییر میدهد.
ساخت اینچنین فیلمی درست مانند قمار کردن است، قماری که فقط فون تریه جسارت انجام آن را دارد؛ اما ایدههای او که به روشهای مختلف به نمایش گذاشته شدهاند، نشاندهنده منطق مردی است که آنقدر شیفته جنون خود است که همیشه استدلالهای عمیقی برای دفاع از خود دارد.
بااینوجود، اگر دیلون با بازی فوقالعادهاش نقش شخصیت اصلی این فیلم را بازی نمیکرد، «خانهای که جک ساخت» بهراحتی میتوانست به فیلمی درجه 2 تبدیل شود. درست است که با داشتن نقش در رزومه کاریش، گرفتن نقشی در داستانهای شاد دیزنی برای دیلون سخت خواهد شد، اما بازی تأثیرگذارش، این شخصیت هولناک را باورپذیر کرده است.
روایت قتلهای جک، برای تأثیر گذاشتن بر روی مخاطب و گاهی مشخصاً برای اذیت کردن او به تصویر کشیده شدهاند. روشهای هولناک جک برای قتل هیچوقت فراتر از فیلم ناخوشایند
«انسان هزارپا» The Human Centipede نمیرود، در عوض هدف از نشان دادن آن، توجه بهدقت موشکافانه جک در انجام کارش است. قتل برای او راهی برای رهایی از اختلال وسواس فکری است که تمام حرکات او را تحت شعاع قرار داده است.
وقتی اتفاقات آنطوری که برنامهریزیشدهاند پیش نمیروند، فیلم به حال و هوای داستانهای
برادران کوئن Coen نزدیک میشود.
برای مثال در صحنهای جک پس از خفه کردن یکی از قربانیانش، با وجود حضور پلیسها در محل، دوباره به خانه او برمیگردد تا مطمئن شود کارش را درست انجام داده است و یا در صحنهای دیگر، او سعی میکند چندین قربانی را همزمان با شلیک یک گلوله به قتل برساند، اما در لحظه آخر متوجه میشود که گلوله اشتباهی را خریده است.
بااینحال بسیاری این دو صحنه را، در مقایسه با هولناکترین صحنههای فیلم، اتفاقی عادی میدانند. ازجمله صحنه وحشتناکی که جک دو کودک را به قتل میرساند و سپس مادرشان را مجبور میکند که به جنازه آنها کیک بدهد و صحنهای دیگر شامل
رایلی کیو Riley Keough نیمه برهنه و چاقویی تیز است. این صحنه آخر جایی است که فون تریه در محاسبه میزان تحمل بیننده برای خشونت و وحشت، اشتباه کرده است؛ اما فون تریه در گذشته نیز در فیلمهایش چنین ریسکی کرده است. هدف
«خانهای که جک ساخت» ناراحت و معذب کردن آن مخاطبانی است که در ابتدا نیز مشکلی با موضوع فیلم نداشتهاند. جک در جایی میگوید “اگر فکر میکنی باید جیغ بزنی، حتماً بزن”. ساخت فیلمی با این ایده قمار خطرناکی است که میتواند به یک اندازه سرگرمکننده و ناراحتکننده باشد.
همانطور که فیلم پیش میرود، به خلأ در داستان میرسیم: چطور میشود که مهندسی خوشصحبت با تفکر ادبی به چنین هیولای بیرحمی تبدیل میشود؟ فون تریه بیدلیل این بخش از داستان را نگفته رها نکرده است، چراکه تمام داستان را از زبان و ذهن یک راوی غیرقابلاعتماد میبینیم و درنهایت مشخص میشود که نمیتوان به آنچه دیدهایم اعتماد کنیم و احتمالاً تمام این اتفاقات نه در واقعیت، بلکه در یک ذهن بیمار اتفاق افتاده است.
البته میتوان گفت دو ذهن بیمار، مت و فون تریه که بار دیگر پیچیدگیهای ذهنش را با داستانی غیرمعمول نشان داده است.
«خانهای که جک ساخت» داستانی در مورد مشکلات و درگیریهای یک آدم نیست، بااینحال در این اثر فون تریه برای اولین بار توانسته به نحوی به حملههایی که به او در مورد فیلمهایش و اعتقادش به این حرف که هنرمند از هنرش جداست میشود، پاسخ دهد. تصمیم او برای نشان دادن جنبه زنستیز شخصیت تصمیمی بحثبرانگیز است. جک در صحنهای درحالیکه چاقویی در دست دارد میگوید “چرا همیشه همهچیز تقصیر مردهاست؟ زنها همیشه قربانی هستند و مردها همیشه جنایتکارند.” این حرف ادعای سنگینی است، اما فیلم زیاد به آن نمیپردازد چراکه این حرف بیشتر یکی از استدلالهای جک برای توجیه کارهای وحشیانهاش است تا ایدهای پشت داستان فیلم.
اگر فون تریه تصمیم بگیرد دیگر فیلمی نسازد،
«خانهای که جک ساخت» میتواند اختتامیه مناسبی برای حرفه فیلمسازیاش باشد. با وجود نقدهای زیادی که به او وارد شده است، فون تریه قسمتی از اوج داستان فیلم دیگر خود،
«مالیخولیا» Melancholia را در این فیلم بازسازی کرده است. در صحنهای که دوربین عقب میرود و دنیای خالی را نشان میدهد و جک فریاد میزند “در این دنیای لعنتی هیچکس به آدم کمک نمیکند!” میتوان حس مشابهی که احتمالاً این فیلمساز تجربه کرده است را دید.
جک از اینکه برای غلبه بر اضطرابش مرتکب قتل میشود خودش را سرزنش میکند. میتوان گفت دلیل فیلمسازی فون تریه نیز غلبه بر این حس است. اگر
«مالیخولیا» فیلمی در مورد مراحل رسیدن به آرامش درونی بود،
«خانهای که جک ساخت» مسیر کاملاً متفاوتی از آن دارد: نشان دادن حس اسیر شدن در نقصهای خود تا جایی که رهایی به نظر غیرممکن میآید.
فیلم با این پیام به پایان میرسد: با اینکه فون تریه، یا همان جک، در جهنمی است که خودش ساخته است، بااینحال بازهم به زندگی امیدوار است.
این مطلب از نوشته اریک کان Eric Kohn در سایت ایندیوایر Indiewire گرفته شده است.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
4