این منتقد ادبی، مدرس دانشگاه و داور بیستمین دوره جایزه «مهرگان ادب» در حاشیه نشست اقناعی یکروزه داوران این جایزه، در گفتوگو با ایسنا، درباره وضعیت آثاری که در این دوره از جایزه توسط داوران بررسی شدهاند به نسبت دورههای قبل اظهار کرد: گرایش عمدهای که متاسفانه در ادبیات داستانی ما وجود دارد، تکیه بر فرم و زبان و نوآوریهای کاذب است. البته اصل داستان هم همین فرم، زبان، تکنیکهای تازه و تجربیات شخصی است.
او افزود: تعداد زیادی از نویسندگان جوان ما حتی آنهایی که میانسال و مسن هم هستند، بیشتر سعیشان در کپیکردن و تقلید است و نه تقلیدی که خلاق باشد، بلکه نوعی تقلید که جنبههای خلاق را میپوشاند. یعنی در واقع کتاب آنها محصول تجربه شخصی خودشان نیست بلکه نوعی تقلید است. من نمیخواهم بگویم که مثلا اثرپذیری از کتاب «صد سال تنهایی» مارکز نادرست است، اینها شاهکارهای ادبی جهان هستند و شاهکارهای ادبی بدون شک در جهان تاثیرگذارند.
اسحاقیان سپس با اشاره به بومیسازی صادق هدایت در کتاب «بوف کور» بیان کرد: اگر به این کتاب نگاه کنیم، میبینیم صادق هدایت «بوف کور» را بر اساس «خشم و هیاهو»ی فاکنر ساخته است. اما تا همین لحظه هیچکس نفهمیده که او زیر تاثیر «خشم و هیاهو»ی فاکنر بوده چون این شخص چنان خلاق است که به گونهای «بوف کور» را نوشته که اصطلاحا از رابطه بینامتنی بهره گرفته است. هدایت چنان خلاقانه اسطورهها و عناصر ایرانی و هندی را آورده و تلفیق کرده است که هیچکس متوجه این اثرپذیری نمیشود.
این منتقد ادبی با بیان اینکه میشود تحت تاثیر یک کتاب قرار گرفت اما از آن تقلید نکرد، گفت: صادق هدایت در نوشتن «بوف کور» برخوردی خلاقانه کرده است، چون هدایت راجعبه ایران و هند میداند و فرهنگها را میشناسد و حتی زبان پهلوی و شاهکار ادبیات جهان را خوب خوانده است. و چون آن را هضم ذهنی، فکری و عاطفی کرده است هنگامی که به سراغ آثار بیگانه میرود و از آنها الهام میگیرد، کاملا با آنها متفاوت است.
او در پاسخ به پرسش مطرحشده درباره تولید آثار مشابه توسط یک گروه که تحت آموزش یک نویسنده هستند، اظهار کرد: زندهیاد گلشیری داستاننویس و داستانشناس خیلی قدری بود، شخصی بیریا که تعداد زیادی از نویسندگان معاصر از شاگردان او هستند. اینها چون پیش کسی آموزش دیدهاند که خود داستانشناس و داستاننویس خلاق و به شدت تاثیرگذاری بوده سبب شده تا ردپای شیوه داستاننویسی گلشیری را خیلی برجسته در ادبیات داستانی معاصر ببینیم.
اسحاقیان ادامه داد: اما گروهی هستند که تازه پیدایشان شده و تجربه زیادی در داستاننویسی ندارند، رفتهاند پیش کسی دوره کوتاهمدتی دیدهاند و تکنیکهای داستاننویسی را یاد گرفتهاند، درحالی که بعضا حتی یک داستان هم ننوشتهاند اما حالا کلاس تشکیل دادهاند، اینها در حقیقت چیزی برای گفتن ندارند. این جریان به شدت خطرناک است. یعنی ما آثار زیادی داریم که وقتی فصل اول آنها را میخوانیم، متوجه میشویم که تحتتاثیر کدام شخصیت هستند که به تازگی کلاسهای داستاننویسی دایر کرده است در حالی که خودش هنوز داستاننویس معروفی نیست.
این مدرس دانشگاه آموزش داستاننویسی را توسط کسانی که خودشان خلاقیت چندان و تجربه زیادی ندارند موجی خطرناک دانست که در حال غلبه کردن است و گفت: این موج از این جهت خطرناک است که آنها اصلا توجهی به زبان ندارد. کسی که زبان فارسی، دستور و املای فارسی را نمیداند، نمیتواند داستاننویس خوبی شود، هرچند که پیرنگ داستان، شگردهای روایی، به هم ریختن ساختار داستان، سنتشکنی و روابط میانمتنی با آثار ادبی دیگر را هم بداند. این داستانها تاثیرگذار نیستند، حتی ممکن است در یک بازه زمانی به چاپ چندم هم برسند اما این شخص خودش رشد نخواهد کرد؛ یعنی تسلط بر زبان فارسی و آشنایی نسبی با میراث ادبیات معاصر از مشروطیت تا حالا، شرط اول نویسندگی است. نویسنده اگر این میراث را هضم نکرده باشد، داستانپرداز خوبی نخواهد شد.
او همچنین اظهار کرد: گلشیری، گلشیری شده است چون میتوانید مطمئن باشید که ادبیات کلاسیک را خوب خوانده و با آن آشنایی دارد و به همین دلیل توانسته از آن خلاقانه استفاده کند. مثلا تاریخی که در «شازده احتجاب» گفته دیگر تاریخ قاجاریه نیست و بازسازی شده است و این با تکنیکهای داستاننویسی میسر است که از «خشم و هیاهو»ی فاکنر یک اثر صددرصد ایرانی بسازد که جزء آثار تاثیرگذار ایرانی است. آنچه ما کم داریم گلشیری است، اما گلشیریهای ساختگی متاسفانه زیاد هستند.