منطقی فکر کردن و عقلانی عمل کردن

در بیان و کلمات امام عالی در نهج البلاغه در یک از کلمات حکیمانه حضرت فرمود: «الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْی وَ الرَّأْی بِتَحْصِینِ الْأَسْرَارِ»؛ منطقی حرف زدن و قیاسی اندیشیدن، قیاس بسیط را از قیاس مرکّب جدا کردن در کلمات نورانی حضرت فراوان است

در بیان و کلمات امام عالی در نهج البلاغه در یک از کلمات حکیمانه حضرت فرمود: «الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْی وَ الرَّأْی بِتَحْصِینِ الْأَسْرَارِ»؛ منطقی حرف زدن و قیاسی اندیشیدن، قیاس بسیط را از قیاس مرکّب جدا کردن در کلمات نورانی حضرت فراوان است. در این دعای «جوشن کبیر» شما ببینید فرازی که ده جمله دارد، این دقیقاً ده قیاس مرکّب است که اوّلی را زمینه برای دومی قرار می دهد، دومی را زمینه برای سومی. اینجا هم از سنخ قیاس مرکّب است. فرمود اگر کسی بخواهد پیروز بشود ناچار است اهل حزم باشد. «حزم» به این بَند و کمربند که نمی گذارد بیگانه وارد بشود و آشنا خارج بشود این را می گویند حزم و حزام. «اُشْدُدْ حَیازِیمَک»، از این باب است. انسان که مرزی فکر نکند باز فکر بکند، نه از ورود بیگانه جلوگیری می کند نه از خروج آشنا. وقتی انسان متفکرانه می اندیشد که مرزبندی کند.

همان طوری که این «نحو» را اختراع کردند برای اینکه انسان مواظب زبانش باشد و هر طوری حرف نزند، حرکت را، اِعراب ها را منظّم ادا کند، منطق را هم اختراع کردند که به هر نحوی انسان نیندیشد. حازم کسی است که مرز فکری او مشخص است؛ یعنی اگر خواست استدلال کند، چیزی که مقدمه ضروری است وارد بشود و دیگری هیچ! چیزی که مقدمه ضروری است خارج نشود و دیگری هیچ! اگر مرزبندی شد این را می گویند «حزم». حالا ما در فارسی می گوییم زیرکی؛ اما ما لغت در فارسی نداریم. یکی از علوم غنی و قوی عرب فنّ لغت است. شما مستحضرید ما نحو داریم صرف داریم منطق داریم؛ اما کسی درباره لغت درس بخواند این چنین نیست! اما آنها لغت دارند، «فروغ اللغة» دارند، عربی را که عربی مبین گفتند یک بیان نورانی از امام باقر (سلام الله علیه) است که «یبِینُ الْأَلْسُنَ وَ لَا تُبِینُهُ الْأَلْسُن»؛ یعنی تمام زبان های دنیا را عربی می تواند ترجمه کند؛ اما عربی را خیلی از زبان ها از ترجمه کردن آن عاجز هستند. مثلاً ما به عنوان نمونه آنچه در جو و گندم و برنج هست و همچنین در سبزی هایی نظیر تره و مانند آن، می گوییم تخم سبزی، تخم گندم. یک «تاء و خاء و میم» داریم می گوییم تخم. درباره مرغ ها هم می گوییم تخم مرغ. اما آنها برای تک تک اینها لغت دارند اسم دارند، می گویند اگر برای جو و گندم است بذر با «ذال أخت الدال» است و اگر برای گشنیز و سبزی شاهی و اینهاست بزر با «زاء أخت الراء» است. تمام اینها حرفش جدا لغتش جدا و ضبطش جداست. این طور نیست که مثل ما خرواری بگوییم این تخم است، تخم مرغ است و همه را هم با این «تاء و خاء و میم» بنویسیم. ما کسی که وضع مالی او نابسامان است و ندارد، می گوییم «گدا». اما گدا بار علمی ندارد. گدا معادل عربی آن فاقد است؛ یعنی ندار. اما قرآن هرگز از کسی که گداست به عنوان فاقد یاد نمی کند، چون فاقد و فقدان بار علمی ندارد. از کسی که جیبش خالی است و کیفش خالی است به فقیر یاد می کند. فقیر به معنی گدا نیست. این بر وزن «فعیل» به معنی مفعول؛ یعنی کسی که ستون فقراتش شکسته است. یعنی ملّتی که جیبش خالی است کیفش خالی است او ویلچری است و قدرت ایستادن ندارد. ایستادگی از ملّت تهیدست میسّر نیست. این را می گویند فقیر. مسکین هم به همین معناست؛ یعنی او ساکن است پویا نیست متحرک نیست.

یک بیان نورانی در نهج البلاغه است که برگرفته از قرآن است؛ در قرآن کریم کسی که جیبش خالی است کیفش خالی است گاهی به فقیر گاهی به مسکین، گاهی به ﴿خَشْیةَ إِمْلاق﴾، یاد می کند. در نهج البلاغه هم که «إِذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة» ببینید هرگز تعبیر به گدایی و نداری و اینها نیست، چون نداری یعنی نداری، بار علمی و آثار دیگری ندارد؛ اما «املاق»؛ یعنی چاپلوسی و تملّق! کسی که جیبش خالی است کیفش خالی است ناچار به تملّق است. اینکه فرمود: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکمْ خَشْیةَ إِمْلاق﴾، نگفت «خشیة فقدانٍ» از گرانی و نداری! ترس از تملّق؛ انسانی که جیبش خالی است اهل املاق و تملّق و چاپلوسی است. فرمود شما عزیز و کریم هستی، مبادا  خدای ناکرده  از کسی تملّق کنی، چاپلوسی کنی.

وجود مبارک حضرت امیر هم در نهج البلاغه که قبلاً بحث آن گذشت فرمود: «إِذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة»، اگر خشیة املاق است، در آستانه این هستید که  خدای ناکرده  تملّق بگویید و چاپلوسی کنید فوراً با خدا تجارت کنید و صدقه بدهید. حالا صدقه، مهم ترین صدقه صدقات علمی و فکری است که آدم بتواند جان عده ای را با راهنماییهای علمی حلّ کند. نشد، صدقه مالی بدهد؛ «إِذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة».

اینجا حضرت فرمود شما کمربندی باید داشته باشید؛ حالا می خواهید یک مسئله ریاضی حلّ کنید آن کمربند متقن قواعد ریاضی کمربند شماست. بخواهید مسئله فقهی حلّ کنید، آن منابع و مبانی قوی فقهی کمربند شماست که بیگانه نیاید و آشنا نرود، شما بسته بندی کنید و تحویل بدهید.

فرمود «حزم و زیرکی» به این معناست. این کمربند را می گویند «حازم». تنگ اسب را می گویند «حازم» که بار نیفتد. کمر هم آسیب نبیند، این را می گویند «حازم» و این مبنای فکری کمربند است. فرمود اگر می خواهید پیروز باشید چه در مسائل خانوادگی، چه در مسائل اجتماعی، چه در مسائل سیاسی یک کمربند فکری باید داشته باشید. «الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْی»؛ یک آدم بسته و متحرّک و ساکن، این شخص جامد است. فرمود شما باید چندین مبنا را فحص کنید تا کمربندتان را پیدا کنید، باید جولان بدهید، فکر بدهید؛ فکر بسته هرگز به کمربند دسترسی پیدا نمی کند. باید جَولان داشته باشید مبانی دیگران را، منابع دیگران را، نقد دیگران را، اشکالات و تأیید و تقویت دیگران را همه را دور بزنید تا کمربندی انتخاب بکنید و دور اندیشه خود را ببندید. یک انسان بسته فکر چگونه می تواند کمربندی درست کند؟! فرمود ظفر به حزم است و حزم به اجاله رأی است و رأی به تحصین اسرار است، تحصین اسرار. «حصن»؛ یعنی قلعه و دژ. یک قلعه اساسی است به نام «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی» که در حدیث نورانی «سلسلة الذهب» امام رضا (سلام الله علیه) هست، فرمود این دژ قلعه است و دژبان آن هم خداست، چون خدا فرمود: «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی»، هر کس هم وارد این حصن شد و این کلمه را گفت، این حصن چون حصن من است من دژبان او هستم. نه او به خودش اجازه می دهد که بیراهه برود و نه اجازه می دهد راه کسی را ببندد، چون وارد قلعه شد و امام هشتم هم فرمود امامت و رسالت و ولایت این درِ ورودی است؛ یعنی اگر وجود مبارک پیغمبر درباره حضرت امیر (علیهما السلام) فرمود: «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِی بَابُهَا»؛ خود این چهارده معصوم، خود نبی و رسول و ولی و امام معصوم اینها باب توحید هستند، از این راه انسان می تواند موحّد بشود خدا را بشناسد، اینها دَر هستند، شرط هستند: «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِن شُرُوطِهَا». این یک حصن است.

دوم اینکه انسان راز خود را برای هر کسی باز نمی کند. مهم ترین راه برای پیروزمندی یک متفکر از دخالت وساوس این است که راه خود را برای شیطان باز نکند. این یعنی چه؟ اگر کسی بیراهه رفت و  خدای ناکرده  مال حرام خورد، او شریک اوست و شریک در تمام کارهای انسان راه پیدا می کند. مگر ممکن است کسی مال حرام بخورد و شیطان شریک اندیشه او نشود؟ این سیزده قسم مغالطه همه از شیطان است، وگرنه نه از طرف فرشته هاست نه از طرف انبیاست. ﴿إِنَّ الشَّیاطینَ لَیوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ لِیجادِلُوکم﴾ همین است. این سیزده قسم مغالطه ای که در منطق مطرح است، اینها شانسی پیدا می شود؟ یعنی دفعتاً فکری در انسان پیدا می شود که فلان جا راهزنی کن! فلان جا کیدزنی کن! این می شود؟ یا این حسابی دارد؟ مگر می شود حادثه ای بدون مبدأ فاعلی باشد؟! اگر خیر و رحمت و برکت باشد: ﴿الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلاَئِکةُ﴾؛ خیرها از فرشته هاست و اگر  خدای ناکرده  راه شیطنت باشد که بیراهه برو و راه دیگران را ببند، این از کجا پیدا شده؟ یعنی ممکن است در عالم اندیشه ای مثل شانسی خودبهخود پدید بیاید؟ یا ﴿إِنَّ الشَّیاطینَ لَیوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ لِیجادِلُوکم﴾؛ تمام اقسام سیزده گانه مغالطه منطقی از همین شیطنت است. شیطان کجا پیدا می شود؟ شیطنت از راه مال حرام، نگاه حرام و اینها پیدا می شود که فرمود: ﴿وَ شارِکهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ﴾؛ در همین نهج البلاغه خطبه هفتم بود که شیطان حرامی و حرامزاده است که جامه احرام می پوشد و قصد ورود در دل دارد. کارش این است، این می خواهد وسوسه کند، وسوسه که در دست و پا نیست، وسوسه در مرکز اندیشه است. اینکه ﴿یوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاسِ﴾، چگونه وسوسه می کند؟ این حرامی لباس احرام می پوشد، یک؛ وارد دل می شود، دو؛ منتظر است که درِ کعبه دل چه وقت باز می شود، سه؛ وارد درون کعبه دل بشود، چهار؛ آنجا تخمگذاری کند و جوجه پروری کند و دخالت کند. این در خطبه هفت نهج البلاغه است. فرمود وقتی وارد شد: «فَبَاضَ»؛ یعنی بیضه، یعنی تخم گذاری کرد. «وَ فَرَّخ»، «فرخ و فرُّوخست جوجه» این تخم را به جوجه تبدیل می کند: «فَبَاضَ وَ فَرَّخ...دَبَّ وَ دَرَج» اینکه می بینید خیلی ها می گویند ما آرامش نداریم، مرتّب حواسمان جمع نیست وقتی می خواهیم دو رکعت نماز بخوانیم! این بیچاره درست می گوید، برای اینکه این اندیشه های باطل آن قدر در ذهن او جولان می دهند که فرصت آرامش را به او نمی دهند. فرمود تمام ذهن او را این دابّه ها و دبیب های شیطانی؛ فلان جا بزن، فلان جا برو، فلان جا خلاف بکن، اینها همین دابّه ها هستند. چرا آرام نیست؟ همه ما احساس می کنیم که کم و بیش به هر حال آرام نیستیم، مدام خاطراتی می آید و می رود، اینها از کجا می آید؟ این در خطبه هفت نهج البلاغه تبیین کرد فرمود اوّل «فَبَاضَ»؛ بیضه گذاری می کند، بعد «فَرَّخ »، این بیضه را به صورت «فَرخ و فرّوخست جوجه»، این را جوجه در می آورد. وقتی جوجه شد «دَبَّ وَ دَرَج »، مرتّب در ذهن او همین خاطرات هست. این آرام نمی گیرد.

برای اینکه انسان از خطر این چنینی نجات پیدا کند، فرمود شما باید کمربند داشته باشید. رازتان را حفظ بکنید. سری به دلتان بزنید ببینید که این دلتان سر جایش هست یا نه؟ کسی آمد یا نه؟ در را باز کرد یا نه؟ ما الا و لابد هر شب مسئول هستیم که سری به دل بزنیم ببینیم چه کسی آمده و چه کسی رفته؟ چون با او کار داریم. فرمود این را قلعه کنید، دژ کنید، کلید هم دست خودتان باشد. صاحبدل، صاحبدل که در ادبیات ماست یعنی این؛ یعنی مواظب قلبش است، کلید دستش است. مگر آدم هر چیزی را به دل خودش راه می دهد؟ چون سلطان ما همان دل ماست، هر چه او تصمیم بگیرد ما عمل می کنیم. فرمود این را حصن قرار بدهید قلعه قرار بدهید. کلید هم دست خودتان باشد، بیگانه را راه ندهید. اینکه در دعاهای شب های جمعه و امثال جمعه آمده است که «قَلْبِی بِحُبِّک مُتَیما»؛ یعنی این دل پر از محبت الهی و دستور الهی است، جا برای بیگانه نیست. چون جا برای بیگانه نیست اگر بیگانه بخواهد بیاید خود این دل او را پس می زند. لذا در آن بخش از قرآن فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیطانِ تَذَکرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾، چون بصیر و بینا هستند، می بینند که این زمزمه آشنا نیست. فوراً آن را طرد می کنند. نمی گذارند وارد حریم دل بشود. تحصین اسرار و رازداری، حصن درست کردن، قلعه درست کردن، دژبان شدن، گفت:

پاسبان حَرَم دل شده ام شب همه شب ٭٭٭ تا در این خانه جز اندیشه او نگذارم

آن وقت آدم راحت می شود. دو رکعت نماز بخواهد بخواند راحت است، می خواهد بخوابد راحت می خوابد، می خواهد غذا بخورد راحت غذا می خورد؛ چون کسی مزاحم او نیست. ما هر چه می کشیم از این دل می کشیم. اگر این دل آرام باشد و بیگانه نیاید و ﴿وَ شارِکهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ﴾ نشود، راحت هستند؛ به خوبی هم می خوابند، به خوبی هم غذا می خورند، به خوبی هم زندگی می کنند.

اینجا فرمود: «بِتَحْصِینِ الْأَسْرَارِ»، این کلمه 48 بود.  بعد در کلمه 49 فرمود: «احْذَرُوا صَوْلَةَ الْکرِیمِ إِذَا جَاعَ وَ اللَّئِیمِ إِذَا شَبِعَ »؛ فرمود: اگر مردان بزرگ  خدای ناکرده  دستشان تهی بشود بخواهند حمله کنند، مثل افراد پست نیستند که با چاپلوسی شکمشان را سیر کنند؛ اینها حمله می کنند. اگر ملّتی کریم بود؛ چون کریم مستحضرید برتر از کبیر است، برتر از عظیم است. ما چون در فارسی ابزار کارمان همین چهار تا لغت است می گوییم بزرگ! کریم را می گوییم بزرگ! کبیر را می گوییم بزرگ! عظیم را می گوییم بزرگ! دیگر نمی دانیم کسی که استخوان و ریشه اصلی دارد، او را باید بگوییم عظیم که دارای عظم و استخوان است. کبیر معنای دیگری دارد، عظیم معنای دیگری دارد. کریم صفت فرشته هاست. چون در قرآن هر جا سخن از کرامت است: ﴿بَلْ عِبادٌ مُکرَمُونَ ٭ لا یسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یعْمَلُونَ﴾؛ ﴿بِأَیدِی سَفَرَةٍ ٭ کرَامٍ بَرَرَةٍ﴾؛ کرامت را وصف فرشته ها می داند. اگر انسانی فرشته منش بود می شود کریم و اگر حرف های حکیم سنایی که قبلاً بارها خوانده شد همین بود که فرمود:

تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست به تدریج کنندش اطلس

همین حکیم سنایی می گوید مگر خودت کمتر از مَلک هستی؟! چرا فرشته نمی شوی؟! حرف ایشان این است که در تمام روی زمین ما فرشی گران تر از ابریشم و اطلس و پرنیان نداریم. اینها گفت:

سه نگردد بریشم ار او را ٭٭٭ پرنیان خوانی و حریر و پرند

همه اسم ابریشم است. این ابریشم چهار تا برگ توت بود که در سطل زباله می انداختند، وقتی رفت مدرسه و درس خواند و استاد دید و شاگرد کرم ابریشم شد، شده اطلس. حرف حکیم سنایی این است:

تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست به تدریج کنندش اطلس

وقتی این برود مکتب کرم ابریشم و بشود اطلس، ما چرا به مکتب قرآن و عترت نرویم و نشویم فرشته؟ اینکه در بیانات نورانی حضرت امیر در نهج هست که «لَکادَ الْعَفِیفُ أَنْ یکونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکة»، انسان پاک چشم، پاک دست، فرشته است. عزیزانی که در جبهه های جنگ شربت شهادت نوشیدند یا جانباز شدند، بعضی می شوند سید شهدا، بعضی هم می شوند جعفر طیار. وجود مبارک حضرت امیر فرمود: برادرم که جانباز شد، دو تا دستش را داد، ذات اقدس الهی دو تا بال مرحمت کرده، همان بالی که فرشته ها در اوّل سوره مبارکه «فاطر» دارند که ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِکةِ رُسُلاً أُوْلِی أَجْنِحَةٍ مَّثْنَی وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ﴾، شده جعفر طیار که «یطِیرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِکةِ فِی الْجَنَّة».

پس می شود آدم دستی بدهد و بالی بگیرد، پس می شود. اگر دستی داد و بالی گرفت: «یطِیرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِکةِ فِی الْجَنَّة». اگر فرشته ها برای خدمات انسان آمدند فرّاشی می کنند که «إِنَّ الْمَلَائِکةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ»؛ معلوم می شود که انسان برتر از او هم می تواند باشد. پس ما می توانیم این طور باشیم.

حضرت هم فرمود اگر کریم گرسنه شد زیر بار ظلم نمی رود. لئیم اگر وضع مالی اش خوب شد، آن لئامتش را حفظ می کند. فرمود بپرهیزید از یک ملّت کریمی که تحریم اقتصادی بشود فقر بر او تحمیل بشود، او هرگز تحمّل نمی کند. این طور نیست که اگر  خدای ناکرده  گرانی را بر ملّتی تحمیل کردند که ملت کریم باشد او تحمل بکند این طور نیست. «احْذَرُوا صَوْلَةَ الْکرِیمِ إِذَا جَاعَ»؛ ببینید هر تلاش و کوششی که بیگانه می کند آن صولت و جلال و شکوه این ایرانی مسلمان شیعه آنها را پس می زند. این خاصیت کرامت است. یک ملّت کریم هرگز از تحریم نمی هراسد. «احْذَرُوا صَوْلَةَ الْکرِیمِ إِذَا جَاعَ وَ اللَّئِیمِ إِذَا شَبِعَ »، یک انسان فرومایه اگر وضع مالی اش خوب بشود به هر حال خطر او به دیگران می رسد.

فرمود: «قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِیةٌ فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَیهِ»؛ ما تا می توانیم دل های مردم را باید به دست بیاوریم، چون مردم دارای آن صبغه الهی اند، دل به دست کسی نیست، طبع مردم را خدا فرمود: ﴿وَ لَقَدْ کرَّمْنا بَنی آدَم﴾ مگر اینکه خودش خودش را پست بکند، وگرنه ما او را کریم آفریدیم، ﴿وَ لَقَدْ کرَّمْنا بَنی آدَم﴾. ما با مردم کریم باید کریمانه رفتار بکنیم. مهم ترین راه پیشرفت انبیا و اولیا ادب آنها بود. جامعه را ادب اداره می کند. گفتار خوب، رفتار خوب، کردار خوب، نیت پاک؛ فرمود دل های مردم باادب به دست می آید.

این بیان نورانی امام(سلام الله علیه) بارها گفته شد که وجود مبارک حضرت فرمود: «تَزَاوَرُوا»؛ شما شیعیان ما هستید به زیارت یکدیگر بروید و یکدیگر را ترک نکنید. «تَزَاوَرُوا»، چرا؟ «فَإِنَّ فِی زِیارَتِکمْ إِحْیاءً لِقُلُوبِکمْ وَ ذِکراً لِأَحَادِیثِنَا»؛ شما شعیان ما هستید وقتی دور هم جمع شدید؛ البته آن احوالپرسی هایتان که تمام شد به هر حال کلمات ما را نقل می کنید، احادیث ما را نقل می کنید. این جمله خبریه ای است که به داعی انشا القا شده است؛ یعنی دور هم که جمع شدید حرف های ما را نقل کنید. غالب این جمله های خبری به داعی انشا نقل شده است؛ یعنی شیعیان ما! وقتی دور هم جمع شدید، نگذارید مجلستان به حرف های عادی بگذرد. آیه ای، روایتی بخوانید که حرف های ما مطرح بشود. «تَزَاوَرُوا فَإِنَّ فِی زِیارَتِکمْ إِحْیاءً لِقُلُوبِکمْ وَ ذِکراً لِأَحَادِیثِنَا»؛ یعنی «أحْیوْا أحادیثنا فی مجالسکم»، این صرف جمله خبریه نیست؛ بلکه به داعی انشا القا شده است.

حالا که زیارت کردید و احادیث ما را گفتید، احادیث ما چه خاصیتی دارد؟ «وَ أَحَادِیثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَکمْ عَلَی بَعْض»؛ عاطفه ایجاد می کند، محبت ایجاد می کند، رازداری ایجاد می کند، ادب ایجاد می کند. خاصیت احادیث ما این است. چطور خاصیت احادیث ما این است که ادب ایجاد می کند؟ ما یک مَثل داریم که این مَثل حق است، می گوییم: «سنگ روی سنگ بند نمی شود»! درست هم هست. الآن اگر بخواهند بُرجی، قصری بسازند، سنگ اوّل را گذاشتند سنگ دوم که روی آن بند نمی شود. یک ملات نرم می خواهد وگرنه شما سنگ دوم را بگذاری روی سنگ اوّل می لغزد و سنگ روی سنگ بند نمی شود. فرمود احادیث ما و کلمات ما ادب آموز است ادب آن ملات نرم است آن وقت قصر می سازید. با ملات قصر ساخته می شود نه با سنگ. «وَ أَحَادِیثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَکمْ عَلَی بَعْض»؛ ادب است که جامعه را اداره می کند، برای اینکه اینها کریم هستند. انسان کریم است و کَرم با ادب آمیخته است.

در زیارت جامعه کبیر یکی از اوصافی که وجود مبارک امام هادی (سلام الله علیه) برای ائمه(علیهم السلام) و اهل بیت ذکر می کند همان وصفی است که خدا در قرآن در سوره «انبیاء» برای ملائکه ذکر کرده است. در سوره «انبیاء» خداوند برای ملائکه چه چیزی ذکر کرده است؟ فرمود این ملائکه کسانی هستند که: ﴿لا یسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یعْمَلُونَ﴾، عمل می کنند. وجود مبارک امام هادی در زیارت جامعه کبیر وصف ائمه(علیهم السلام) را همین قرار می دهند که اهل بیت کسانی هستند که «لا یسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یعْمَلُونَ». نه بدون اجازه خدا سخن می گویند، نه بعد از دستور خدا عقب افتاده اند، نه جلو می زنند، نه دنبال هستند، «لا یسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ»، این در زیارت جامعه کبیر در وصف ائمه آمده؛ همان طوری که در سوره «انبیا» در وصف ملائکه آمده است. ما پیرو اینها هستیم. فرمود جامعه را کریمانه باید اداره کنید؛ آن وقت نه طلاق خواهیم داشت، نه دادگاه ها خواهیم داشت. آنچه که مشکل ما را حلّ می کند ادب ماست. فرمود مؤدّبانه جامعه را اداره کنید؛ حالا گاهی ضرورتی پیش می آید برای اختلافات، حرفی دیگر است سهو و نسیان، آن حرف دیگری است.  فرمود: «قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِیةٌ فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَیهِ»؛ اگر کسی با الفت با جامعه رفتار کند با ادب رفتار کند دل های جامعه او را می طلبد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان