رکسانا خوشابی؛ کارشناس ارشد مشاوره، مترجم: مریم مداح
احتمالاً برایتان پیش آمده به محله جدیدی قدم بگذارید و چون کوچه پس کوچهها را نمیشناسید در آن محله گم شوید.
تجربه گم شدنهای من در جادهها به این سؤال این طور پاسخ میدهد:
تا وقتی که در جادهای حرکت میکنم که آسفالت شده، تابلوهای راهنمایی نزدیک به هم دارد، پلیس و چراغهای راهنمایی دارد، حتی رستوران، استراحتگاه و چایخانههای بین راه دارد، خیالم راحت است، چون با این همه نشانه و علامت مشخص است که جاده، جاده اصلی است و چون جاده اصلی است، به آن رسیدگی شده و انواع علامت گذاری برای رسیدن به مقصد، در آن انجام شده است، هر کیلومتری که جلو میرویم، علامتی هست که نشان میدهد راه را درست آمدهایم و علامتی هست که نشان میدهد چگونه باید ادامه دهیم.
اما... اما وقتی به بیراهه میافتیم، کم کم که جلو میرویم نشانهها و علامتها، تابلوها و استراحتگاهها کم و کمتر و بالاخره، ناپدید میشوند و بدبختانه درست وقتی متوجه میشویم گم شدهایم که واقعاً گم شدهایم و معلوم نیست چگونه میتوانیم در بیراهه مقصد را پیدا کنیم و حتی معلوم نیست باید برگردیم یا راه را ادامه دهیم یا...
وقتی مقصد (یا هدف) معلوم نیست، وضع از این هم بدتر میشود، چون دیگر حتی معلوم نیست جادهای که به وسط آن رسیدهایم، چه اصلی باشد چه فرعی یا بیراهه، اصلاً به کار ما میآید یا نه؟ و قرار است ما را به کجا برساند؟ راستش خوب که فکر میکنم میبینم متأسفانه خیلی از ما در چنین وضعیتی هستیم؛ یعنی همین حالا هم گم شدهایم، منتها خودمان نمیدانیم! چون نمیدانیم مقصد کجاست و به طور اتفاقی در جادهای افتادهایم و داریم حرکت میکنیم و البته وقتی هم که مقصد معلوم نباشد، در هر جادهای که باشیم، گمشده محسوب میشویم! بعضیهایمان در زندگی، متوجه نیستیم به بیراههای پیچیدهایم، چون اصلاً به علامتها و نشانههایی که در مسیر است توجهی نداریم و تنها وقتی علامتهای راهنمایی را ندیدیم باورمان میشود که راه را اشتباه آمدهایم!
تعدادی از ما مقصد را میشناسیم منتها خیال میکنیم زرنگی کردهایم و میانبر زدهایم اما چون میانبر را غلط انتخاب کردهایم از جای دیگری سردر میآوریم!
بعضی دیگر گول میخوریم و بیراهه پر زرق و برق را از همان اول، با جاده اصلی اشتباه میگیریم یا تا آخر عمر از این فرعی به آن فرعی یا از این بیراهه به آن بیراهه تغییر مسیر میدهیم تا به خیال خود، همه را تجربه کنیم...
خلاصه، برای گم شدن دلایل زیادی وجود دارد اما چیزی که روشن است و آشکارا و بیهیچ شک و شبههای در جلوی چشمان ماست، جاده اصلی است که هزاران نشانه و علامت دارد. جادهای که در گوشه و کنار آن علائم و نشانههای بیشمار تعبیه شده و در طول قرنها، انواع تونل، زیرگذر، پل، روگذر و... در آن ایجاد شده. آن را آسفالت شده، خطکشی شده و با انواع چراغهای سبز و قرمز و تابلوهای خطر و ورود ممنوع یا عبور آزاد، به ما سپردهاند تا از آن بزرگراه روشن هموار به مقصد اصلی برسیم.
اگر ما این اتوبان را نمیبینیم لااقل میتوانیم هر روز راهمان را چک کنیم تا بفهمیم اشتباهاً به بیراهه نیفتاده باشیم، میتوانیم به علائم و نشانهها توجه کنیم و قبل از آن که خیلی دیر بشود بفهمیم واقعاً گم شدهایم یا نه و اگر گم شدهایم، تا در هزارتوی گمشدگی گرفتار نیامده و ناپدید نشدهایم خود را خلاص کنیم.
رمز هدایت!
در این زمان که اخلاقیات به سرعت رو به دگرگونی است، فشارها برای هماهنگی با محیط، و خودخواهیها رو به افزایش است، داشتن یک رشته رموز هدایت شخصی یا ارزشهای بهشدت نهادینه شده، زندگی را برایتان آسانتر میکند. اگر ارزشهائی استوار داشته باشید، و خط رفتاری مشخص و شفافی فراتر از آن جا که هرگز قدم نخواهید گذاشت، داشته باشید، رویاروئی با دوراهیها و موقعیتهائی که به واسطة این تردیدها پیش میآید، برایتان آسانتر میشود.
با ارزشهای خود زندگی کنید!
به عنوان مثال، اگر یکی از هفت ارزش برتر شما، کارهای خیر و نیک است، در مورد زمان و پولتان سخاوتمند باشید. با حراجهای محلی به نفع خیریه یا دستکم با بخشیدن وسایل غیر ضرور، مشکلات دیگران را حل کنید. همچنین، بکوشید در بارة دیگران بهترین فکرها را بکنید؛ حتا وقتی آنها بی فکر و وقیح هستند، یا وقتی از نظر شما خیلی آزار دهندهاند.
اگر درستی برای شما مهم است، اطمینان حاصل کنید که آنچه میگوئید، انجام خواهید داد. اگر همکاری را در محل کار خود محرم میدانید و حرفی به شما میزند، راز او را در سرتاسر اداره پخش نکنید؛ اگر شما خودتان را فردی صادق میدانید، کیف پولی را که در پیادهرو پیدا کردهاید، به پلیس تحویل دهید؛ نه آنکه پول آن را در جیب خود بگذارید و بگوئید جوینده، یابنده است! شما در زندگی کردن با ارزشهای درونی خود، از بروز هرگونه اضطراب و عجز ناشی از وجدانهای ناراحت و اخلاق مشکوک، جلوگیری خواهید کرد و از هوش معنوی خود برای دستیابی به بهترینها بهره خواهید برد و از خیر و نیکی بزرگتری برخوردار خواهید شد!
درباره ارزشهای خود، بحث کنید!
شما با بحث کردن در باره ارزشهای خود با خانواده، دوستان و همکاران، به درک و فهم عمیقتری از خودتان، به پالایش آنچه بدان فکر کردهاید، و درک عمیقتری از کسانی که با آنها درباره ارزشهایتان بحث کردهاید، خواهید رسید. حرف زدن درباره ارزشهای خود، به شما کمک میکند تا از اینکه آنها واقعاً برای شما مهم هستند، اطمینان حاصل کنید.
به خودتان اعتماد کنید!
به خودتان تکیه کنید و اعتماد به نفس داشته باشید. هر یک از آنها که میتواند به شما ارزش بدهد (البته پس از بررسی)، باید در وجود شما نهادینه شوند؛ آنها باید بخشی از وجود شما بشوند. وقتی چنین تصمیمی میگیرید، وقتی اصول اخلاقی و ارزشهای خوب شما با درونتان هماهنگ میشود و رشد میکند، تبدیل به عضلات فولادی انعطافپذیری میگردد که از شما در برابر تمامی حملات محافظت میکند و به شما قدرت و نیروئی بیکران میبخشد.
به خاطر بسپارید، اعمال شما مهم است!
همواره به خودتان یادآور شوید که این رفتار و کردار شماست که تأثیرگذار است، مهم نیست این اعمال، چه کارهائی هستند. در جامعه شتابزده ما، همگی در آرزوی علت و معلول آنی؛ و نتیجهای آنی برای آنچه انجام میدهیم، هستیم. اما دوباره بیندیشید. غالباً چند وقت یکبار، کار نیکی انجام میدهید، فقط برای اینکه سالها بعد نتیجهاش را ببینید. فرشته مهربانی من خبر نداشت که رفتارهای ناشی از مهربانی، محبت، و عشق او، روزی در کتابی آورده میشود تا او را معرفی و توصیف کند و شما آن را بخوانید!
خود را از هر «مانع معنوی» برهانید!
زندگی خود را مرور کنید. اگر در آن موقعیتهایی بوده که چون از آنها آگاه هستید، باعث اذیت شما میشوند، مثلاً از گفتن حقیقتی که قصد داشتهاید آن را بگوئید، طفره رفتهاید، یا از کاری که در گذشته کردهاید، شرمنده هستید، راههایی برای «اصلاح این لغزشها» پیدا کنید. صادق باشید و حقیقتی را که میخواهید بگوئید، بگوئید و بکوشید لغزشهای گذشته را جبران کنید.
الگوها!
هفت الگو از تاریخ یا از زمان حال برگزینید که فکر میکنید الگوهای مناسبی برا ی پیروی و جستجوی حقیقت و رفتار اخلاقی و با فضیلت هستند. هر وقت بر سر دوراهی اخلاقی ماندید و دچار دودلی شدید، از آنها به عنوان «مغز متفکر» مشاوران درونی خود بهرهمند شوید. از هر شناسهشان به نوبه خود «بپرسید» اگر جای شما بودند، چکار میکردند؟ نتیجه این کار، شما را بهتزده و خشنود خواهد کرد!