ماهان شبکه ایرانیان

آیت‌الله قرهی:

گفتار مومن آینه کلام خدا است

گروه حوزه‌های علمیه: آیت‌الله قرهی در بیان ویژگی‌های مومنان واقعی عنوان کرد: یک معنی حقیقت ایمان این است که انسان تسلیم خدا شود، در این مرتبه انسان طوری می‌شود که همه وجودش در اختیار ذوالجلال و الاکرام است.


به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، دویست و شصتمین جلسه درس اخلاق آیت‌الله قرهی، از اساتید حوزه علمیه تهران با موضوع «خصوصیات مؤمن حقیقی» در مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد.



بنا بر این گزارش، متن کامل این جلسه درس اخلاق به شرح زیر است:



یکی از نکاتی که اولیاء خدا روی آن تأکید دارند، این است که اگر انسان، در ظرف اخلاق رشد کرد؛ چون اخلاق، پایه همه مطالب الهی و احکام و مسائل دین است؛ روز به روز بر ایمان و تسلیم شدنش در برابر ذوالجلال و الاکرام، افزوده می‌گردد و مؤمن به حقیقت هر روزش، نسبت به روز قبل، بهتر؛ هر ساعاتش، نسبت به ساعات قبل، بهتر و قرب حضرت حق، برایش بیشتر و بیشتر می‌شود. طوری که مِن المقربین می‌شود.



اصل عبادات، برای رسیدن به همین قرب است. ما در نیتی که در عبادت است که بارها عرض کردیم: اگر به لسان جاری شود، بهتر است، مثلاً می‌گوییم: سه رکعت نماز مغرب می‌خوانم قربة الی الله، اما باید توجه کرد که این قرب حقیقتاً برای مؤمن حاصل می‌شود. طوری که می‌بیند در هر روز، نسبت به روز قبل، به پروردگار عالم نزدیک‌تر شده است.



اولیاء خدا جمله‌ای را بیان کردند که بسیار عالی است، می‌گویند: آن کسی که بالجد بداند «لله» است «إِنا لِلهِ‏»، به واسطه اعمال نیک، قرب الهی برای او حاصل می‌شود و «إِلَیْهِ‏ راجِعُون» برایش در همین دنیا حاصل می‌شود، «إِنا لِلهِ‏ وَ إِنا إِلَیْهِ‏ راجِعُون‏».



به یک تعبیر دیگر «إِنا إِلَیْهِ‏ راجِعُون» بعد از مرگ برای انسان، حاصل نمی‌شود، بلکه هر روز و بلکه هر ساعت، مدام به قرب الی الله نزدیک‌تر شده و معنی «إِلَیْهِ‏ راجِعُون» برایش محقق می‌شود. طوری که به جایی می‌رسد که هیچ حائلی بین خودش و پروردگار عالم نمی‌بیند، طوری که در مقام ایمان، آن‌قدر رشد می‌کند که به مقام یقین می‌رسد و از این مقام یقین دیگر به مقام رضای الهی می‌رسد که هر چه مِن ناحیة الله تبارک و تعالی برای او به وجود بیاید، می‌داند لطف خداست. اگر در صحت کامل باشد، می‌داند لطف خداست. اگر در مریضی باشد، می‌داند لطف خداست. اگر در ثروت باشد، می‌داند لطف خداست. اگر در فقر باشد، می‌داند لطف خداست؛ چون می‌داند دنیا، محل ابتلاء است، «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهیمَ رَبهُ‏» و معلوم است این ابتلاء برای همه وجود دارد.



فلذا اولیاء خدا به واسطه همین متخلق شدن به خلق و خوی الهی، حجب را کنار می‌زنند، به طوری که هیچ نمی‌بینند جز خدا. نه در پشت پرده، بلکه به عیان، ید پروردگار عالم را در همه قضایا می‌بینند. اگر یک روزی دست امیرالمؤمنین(ع) در دست پیامبر(ص) بالا رفت، ید خدا را می‌بینند. اگر یک روزی هم خانه‌نشین شدند، ید خدا را می‌بینند. اگر یک روز به ظاهر در اوج بودند، ید خدا را می‌بینند و خودی نمی‌بینند و اگر یک روز هم خبیث‌ترین افراد روی سینه آن‌ها نشست، مثل وجود مقدس ابی‌عبدالله(ع) که خبیث‌ترین انسان‌ها مثل شمر بر روی سینه مبارکش نشست، باز هم ید خدا را می‌بینند.



طبیعی است این‌ها به قدری به پروردگار عالم نزدیک شدند که آن بحث « قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى‏» هم برای امثال این‌ها به حقیقت به وجود می‌آید که رأس آن، معصومین(ع) هستند که «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید» را می‌بینند و به حقیقت لمس می‌کنند. همه به واسطه همین اخلاق است.



اخلاق یا همان خلق و خوی الهی داشتن یعنی هر چه خدا بگوید، انسان تسلیم شود. یک جا بگوید: «أَشِداءُ عَلَى الْکُفارِ‏» ، تسلیم است. یک جا بگوید: « رُحَماءُ بَیْنَهُم»، تسلیم است. یک جا بگوید: سلم، تسلیم است. یک جا بگوید: خون بریز، تسلیم است. یک جا بگوید: در راه خدا خون بده، تسلیم است. فقط و فقط مطیع فرمان پروردگار عالم است.



لذا این‌جاست که اعضاء و جوارح در اختیار ذوالجلال و الاکرام قرار می‌گیرد و دیگر در اختیار خود شخص نیست. نکته‌ای را عرض کنم که بسیار عجیب است و اگر ما به این مقام پی ببریم، برنده‌ایم. ابوالعرفا، آیت‌الله العظمی ادیب بیان کرد: اگر انسان به آن‌جا رسید که چشمش در اختیار خدا قرار گرفت، دیگر آن‌جا حتی گردش سر و گردش چشم و نوع نگاهش، متعلق به خودش نیست.



جدی اگر کسی این‌طور شود، چه غوغایی می‌شود! نگاهش، دستش، زبانش، گوشش و ...، همه الهی بشود. طوری که به قول خود روایات شریفه به آن مقامی می‌رسد که به حقیقت در مقام ایمان، همه وجودش تسلیم خداست. اصلاً یک معنی حقیقت ایمان این است که بدانید ایمان، انسان را تسلیم خدا می‌کند. لذا طوری می‌شود که همه وجودش در اختیار ذوالجلال و الاکرام است.



وجود مقدس ابی عبدالله الحسین(ع) می‌فرمایند: «إِنَ‏ الْمُؤْمِنَ‏ اتخَذَ اللهَ‏ عِصْمَتَهُ وَ قَوْلَهُ مِرْآتَهُ فَمَرةً یَنْظُرُ فِی نَعْتِ الْمُؤْمِنِینَ وَ تَارَةً یَنْظُرُ فِی وَصْفِ الْمُتَجَبرِینَ فَهُوَ مِنْهُ فِی لَطَائِفَ وَ مِنْ نَفْسِهِ فِی تَعَارُفٍ وَ مِنْ فِطْنَتِهِ فِی یَقِینٍ وَ مِنْ قُدْسِهِ عَلَى تَمْکِین‏» این روایت خیلی عالی مطلب را توضیح می‌دهد. می‌فرمایند: مؤمن خدا را نگه‌دار خودش می‌بیند، یعنی می‌داند اگر آن‌جایی هم که توفیق پیدا کرد گناه نکند، ید، ید خداست، «اتخَذَ اللهَ‏ عِصْمَتَهُ». گفتار او، آینه خودش قرار گرفته، یعنی کلام خدا می‌شود. بعضی به این تعبیر گفتند و تفسیر کردند که منظور، قرآن است، اما فقط قرآن نیست، یعنی کلام الله می‌شود و کلام الله هم فقط آیات الهی نیست، بلکه هرچه مؤمن در گفتارش دارد، همه، کلام خداست.



کما این که معصوم(ع) هر چه می‌گوید، کلام الله است و جز کلام پروردگار عالم، چیزی نیست. اگر کسی بگوید: کلام خدا غیر کلام معصوم(ع) است و کلام معصوم(ع) غیر کلام خداست، اصلاً نه عصمت را فهمیده و نه وجود مقدس پروردگار عالم را. چین کسی نفهمیده که خدا این‌ها را خلیفة‌الله قرار داده است و نفهمیده «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلا وَحْیٌ یُوحى‏» یعنی چه. این‌ها هر چه بگویند، کلام خداست.



آن که بداند همه وجودش را پروردگار عالم محافظت می‌کند، «إِن الْمُؤْمِنَ اتخَذَ اللهَ عِصْمَتَهُ» معلوم است که دیگر قول او هم مرآة الهی می‌شود و آئینه کلام الله است. اگر مطالبی را ما (خودم و امثال خودم را عرض می‌کنم) درک نمی‌کنیم، بارها بیان کردم که باید به این مثال توجه کنیم: خیلی دور هم نرویم، اگر پنجاه سال پیش، می‌گفتند: یک شیء کوچک می‌آید که به وسیله آن، شما که در مشرق و این طرف دنیا هستید، کس دیگری را که در مغرب و آن طرف دنیا است، می‌بینید و با هم حرف می‌زنید، چه تصور می‌شد؟ می‌گفتند: این فرد زیادی مطالعه کرده، خسته شده، سیم‌هاش روی هم افتاده و حرف‌های چرند می‌زند، مگر ممکن است؟! اما دیدید که ممکن شد.عرض این است که اگر جدی انسان، بنده شد، از آن‌جا به بعد، قول او، مرآة خدا است؛ یعنی قول او، کلام خدا می‌شود.



اگر بگویند: قولش همین قول خداست، شاید بعضی تصور کنند که عنوان وحدت وجود یا ... پیش می‌آید، هر چند این‌ها یک تصورات باطلی است که در ذهن بعضی پیش می‌آید، اما مجبورند این طور بگویند و عنوان مرآة را بیاورند.



اراده ذاتیه احدیت، خلقت‌آور است. یعنی همان موقع که اراده می‌کند (فقط اراده می‌کند)، چون علیم و حکیم است، خلقت درست می‌شود. این «کن فیکون» را هم برای این بیان کرده که من و شما متوجه بشویم و إلا پروردگار عالم اصلاً نیاز ندارد که بگوید: بشو و بشود، این بشو، برای امثال من و شماست که بفهمیم؛ چون ما مخلوقیم و بارها عرض کردم که مخلوق، محدود است. اما همان اراده ذاتیه احدیت، خلقت‌آور است و همین که اراده کند، خلق می‌کند، آن هم چه خلقتی، یک خلقت عالی! چون خود حضرت حق، علیم و حکیم است.



لذا حضرت اباعبدالله الحسین(ع) می‌فرمایند: مؤمن وقتی برسد به آن‌جا که در مقام اخلاق رشد کند، قول او، مرآة قول پروردگار عالم می‌شود، حرف که می‌زند، کأن خدا دارد حرف می‌زند. «فَمَرةً یَنْظُرُ فِی نَعْتِ الْمُؤْمِنِینَ »؛ مؤمن به یک مقامی می‌رسد که گاهی در این مطلب، به اوصاف مؤمنان نگاه می‌کند. مؤمن، مؤمن‌شناس است و می‌بیند. «وَ تَارَةً یَنْظُرُ فِی وَصْفِ الْمُتَجَبرِینَ» گاهی هم به اوصاف گردن‌کشان نگاه می‌کند، «فَهُوَ مِنْهُ فِی لَطَائِفَ». منظور از لطایف، آن مطالب ریزی است که پنهان شده که مؤمن حقیقی و متخلق به اخلاق الهی، آن‌ها را می‌بیند و می‌فهمد تا کنه قضیه چه خبر است. «وَ مِنْ نَفْسِهِ فِی تَعَارُفٍ» حالا از این‌جا به بعد این‌طور نیست که خودشان را مراقبت نکنند، بلکه یکی از خصایص مؤمن حقیقی همین است که دائم مراقبه دارد.



ذیل همین مطلب اجازه بدهید روایتی از وجود مقدس امیرالمؤمنین اسدالله الغالب، علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) بیان کنم. حضرت می‌فرمایند: «الْمُؤْمِنُونَ لِأَنْفُسِهِمْ مُتهِمُونَ» مؤمنان به خودشان بدگمان هستند. می‌ترسند، نکند یک لحظه غفلت کرده و سقوط کنند. مگر نبوده که کسی در کسوت مرجعیت سقوط کرده؟! لذا دائم مراقبند و به خودشان بدگمان هستند.



«الْمُؤْمِنُونَ لِأَنْفُسِهِمْ مُتهِمُونَ وَ مِنْ فَارِطِ زَلَلِهِمْ وَجِلُونَ » مؤمن از این که خدای ناکرده فراوانی لغزش‌ها برایشان به وجود بیاید، بیمناک هستند. می‌گویند: لغزش‌ها یکی دو تا نیست. برای همین است که این‌ها اگر خودشان را هم یک طوری ببینند، «إِن الْمُؤْمِنَ اتخَذَ اللهَ عِصْمَتَهُ»، از عصمت و قول پرودگار عالم اتخاذ می‌کنند، لذا حالشان، یک حال الهی می‌شود. «وَ لِلدنْیَا عَائِفُونَ» از دنیا متنفرند و بدشان می‌آید، «وَ إِلَى الْآخِرَةِ مُشْتَاقُونَ» اما اشتیاق به آخرت دارند.



«وَ إِلَى الطاعَاتِ مُسَارِعُونَ »، مؤمنین به طاعات و فرمان‌های الهی چنان مشتاقند که از دیگران سبقه می‌گیرند. مثلاً حتی قبل از اذان هم آماده هستند و وقتی اذان - که اذن است – می‌دهند، دیگر برای نماز می‌دوند و این حال را دارند.



حالا به همان روایت حضرت  اباعبدالله الحسین(ع) برمی‌گردیم که حضرت در ادامه فرمودند: «فَهُوَ مِنْهُ فِی لَطَائِفَ وَ مِنْ نَفْسِهِ فِی تَعَارُفٍ وَ مِنْ فِطْنَتِهِ فِی یَقِینٍ» در این نکته‌هایی که می‌بینند، خودشان را شناسایی می‌کنند و به هوشیاری خودشان در این مطالبی که وجود دارد، یقین پیدا می‌کنند.



«وَ مِنْ قُدْسِهِ عَلَى تَمْکِینٍ» به آن پاکی و قداست خودشان اطمینان کامل دارند، یعنی رسیدند به آن جایی که می‌دانند همین است و لاغیر؛ چون یکی از خصائص مؤمن همین است که در بستر اخلاق، تسلیم امر پروردگار عالم هستند.



برای همین زین‌العابدین، امام العارفین، آقا علی‌بن‌الحسین(ع) می‌فرمایند: «المومن تسلیم الی الله و الی قضائه سلماً» مؤمن تسلیم امر خداست و در مورد قضا و قدر الهی، آرام آرام است؛ یعنی هر چه که پروردگار عالم بگوید، گوش می‌دهد.



لذا چون مؤمن حقیقی، متخلق به اخلاق الهی است، مواظب است. چگونه مواظب است؟ مؤمن چند خصوصیت دارد: اولاً کسب مؤمن، کسب حلال است؛ چون به مقام یقین رسیده که پروردگار عالم، رزاق است و اوست که رزق را می‌دهد، پس هیچ نگران نیست. سه زمان که خدا به انسان رزق می‌دهد، بدون آن که او به دنبالش باشد؛ البته در این‌جا بحثم، بحث رزق نیست، اما یک نکته‌ای را عرض کنم و سریع رد بشوم. در حوزه علمیه کرج، هر ماه بحثی داریم که در آن‌جا بیان می‌کنیم: چرا انسان به گناه می‌افتد. اولین مورد هم عدم رعایت لقمه حلال است.



امیرالمؤمنین(ع) نکته‌ای را راجع به لقمان حکیم بیان می‌کنند، می‌فرمایند: لقمان به فرزندش بیان کرد: انسان تا مستقل می‌شود، یادش می‌رود خدا، رزاق است. لقمان در ادامه به فرزندش می‌گوید: سه جا هست که پروردگار عالم به تو رزق و روزی داد، در حالی که اصلاً تو نه دنبال کسبش بودی و نه دنبال تدبیرش: موقعی که تو در رحم مادر قرار گرفتی. در آن زمان اسپرمی بودی که دیده نمی‌شدی، اما خدا در آنجا رزق و روزی تو را داد، رشد کردی و استخوان، گوشت، پوست و ... بدن تو ساخته شد. موقعی که به دنیا آمدی، بلافاصله در سینه مادر، برای تو شیر قرار داد تا رزق تو فراهم باشد. این هم یکی از آن عجایب خلقت است «خلق الخلائق بقدرته»، هنوز که هنوز است اطباء مانده‌اند این چه فعل و انفعالی است؟! اگر به زنی که الآن باردار است و طوری است که به او فشار آمده و معلوم است دقایق دیگری وضع حمل می‌کند، بچه‌ای را که تازه به دنیا آمده باشد، همان لحظه بیاورند و سینه این زن را دهان او بگذارند، هر چه بمکد، شیر نمی‌آید، اما درست چند دقیقه بعد، این زن، وضع حمل می‌کند و همان موقع، تا وضع حمل می‌کند، بچه را می‌گیرد و بلافاصله این شیر، این لبن، با آن رنگ، با آن طعم و با آن قوه عجیب را فرزند می‌مکد، این چه فعل و انفعالی است؟!



سه دقیقه پیش که در حال وضع حمل است، دارد درد می‌کشد (آن وضعیتی که می‌گویند دیگر زنان، طاهر می‌شوند) و آماده می‌شود برای به دنیا آمدن طفلش که می‌‌واهد بیرون بیاید، اما اگر بچه‌ای را در همان بیمارستان بیاورند و به او بدهند و بگویند: به او شیر بده، هر کاری کند شیر نیست، اما دو سه دقیقه بعد همین که به دنیا می‌آید، تا بچه به این سینه مک می‌زند، شیر می‌آید. این فعل و انفعال چه بود؟! چه اتفاقی افتاد؟! لذا لقمان حکیم به فرزندش بیان می‌کند: پروردگار عالم یک بار هم آنجا به تو رزق و روزی داد، اما هیچ موقع نه تو دنبالش بودی و نه راجع به آن تدبیر داشتی. یک مرتبه دیگر هم تا موقعی که انسان در خانه پدر و مادر است، اصلاً در فکر این حرف‌ها نیست، می‌رود، می‌آید، بازی می‌کند، درس می‌خواند، می‌آید، غذا آماده است، چگونه پدر به دست می‌آورد؟ چگونه مادر می‌پزد؟ کاری ندارد. اصلاً بی‌خیال مطلب است، تازه گاهی هم غر می‌زند که مثلاً امروز شور شده، امروز فلان شده و ...!



لقمان حکیم می‌فرماید: چه می‌شود که انسان تا به آنجایی می‌رسد که خودش به سمت کار کردن می‌رود و دیگر مستقل می‌شود، ظن و گمان بد به پروردگار عالم پیدا می‌کند؟! همین مطلب هم عامل است که او منحرف شود و از اینجا به بعد فکر می‌کند خودش است که دارد کار می‌کند و یادش می‌رود که این هم خودش نیست، این هم نوعی از زندگی است که پروردگار عالم برای او اینگونه تعیین کرده؛ پس او، رزاق است.



لذا وجود مقدس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) می‌فرمایند: «الْمُؤْمِنُ مَنْ طَابَ مَکْسَبُهُ» علت این که بعضیها به دنبال رزق حرام یا شبهه‌ناک می‌روند، دلیلش این است که تصور می‌کنند خدا، رازق نیست. تا قبل که در خانه پدر و مادر بود، تا قبل که شیر می¬خورد، یا حتی همان اول که هنوز در رحم مادر بود، با این که اصلاً آن موقع به فکر نبود، اما روزی‌اش تأمین شده بود، حالا تازه به فکر افتاده و لذا از اینجا به بعد شیطان می‌آید، نفس دون را تحریک می‌کند و این نفس دون به او می‌گوید: آن کسی که مثلاًثروت‌های آنچنانی دارد، حتماً از راه حرام است، حالا تو حقت را باید بگیری. لذا برایش توجیه می‌آورد که حق تو است و برای همین گرفتار می‌شود.



با خود می‌گوید: فلانی که دارد اینطور اختلاس می‌کند، به مدیرمان هم که مثلاً چند میلیون می‌دهند و ... حالا با این که می‌داند الآن این اضافه‌کاری که می‌ایستد، بی‌جهت است و هیچ کاری هم ندارد، می‌گوید: این پول من، در مقابل پولهای آنها که چیزی نیست، حقم است. لذا نفس دون و شیطان برایش این‌گونه توجیه می‌کند، گرفتارش می‌کند و به شبهه‌ناک و حرام مبتلایش می‌کند.



اگر بگویند شما این چند حقوق را از این‌طرف و آن‌طرف، یا بعضی از فیشهایی که معلوم نیست و ...، برای چه می‌گیرید؟ می‌گوید حقم است، چون می‌آید در آن مطلب به بالادستی خود نگاه می‌کند و هیچ وقت به پایین‌دستی نگاه نمی‌کند.



اما یک خصوصیت مؤمن، این است: «مَنْ طَابَ مَکْسَبُهُ» درآمدش، طیب، طاهر، حلال و پاک است. چون وقتی مرکب، خراب شد، معلوم است آن روح الهی دیگر درست نمی‌شود. لذا این نکته را هم عرض کردم که اصلاً این را بدانیم: نه خود رزق زیاد و نه رزق کم، هیچ کدام برای انسان، فضیلت نیست، نه ریاست، فضیلت است، نه مرئوس بودن و نه رئیس بودن، هیچ کدام فضیلت نیست. همه اینها در دنیا، ابتلاء است. اگر فهمیدیم همه اینها آزمایشات الهی است، برنده‌ایم. آن که در اوج ثروت است، دارند با ثروت او را آزمایش می‌کنند. آن که در فقر است، دارند با فقر او را آزمایش می‌کنند. آن که ریاست دارد، دارند به ریاست او را آزمایش می‌کنند و آن هم که مرئوس است، دارند او را با این وضع آزمایش میکنند و هیچ کدام فضیلت نیست.



یک تاجری را می‌شناختم که غریق رحمت الهی شد و خیلی ثروتمند بود. این بنده خدا تا ورشکست شد، سکته کرد و مرد. اما یکی دیگر را هم می‌شناسم که الآن در قید حیات است، او تاجر پارچه بود و حتی تا مثلاً یک موقعی به کسی می‌گفتند: ایشان ما را معرفی کردند، با این که برگه هم نمی‌داد، اما سریع می‌گفتند: چقدر قرض می‌خواهی؟! یعنی اینقدر اسم او اعتبار داشت. اما شکست بدی خورد، آن هم در معامله‌ای که به قول خودش می‌گفت: من بچه نبودم، من از زمان طاغوت تا حالاکلی تجربه داشتم، اما طوری شکست خوردم اگر به کسی بگویید تعجب می‌کند و می‌گوید: مگر ناشی بود که اینقدر ضرر کند؟! ناشی نبودم، بچه نبودم، اما پروردگار عالم من را عبرت الله قرار داد و من از حالا به بعد عبرت الله هستم - ببینید یک روحیه هم این روحیه است؛ پروردگار عالم می‌خواهد بگوید: منی که می‌توانم یکی را اوج بدهم و از لحاظ ثروت بالا ببرم، اگر بخواهم می‌توانم در یک معامله‌ای که ظاهراً در مالزی بوده، چنان شکستش دهم که خانه آنچنانی خود را هم در شمیران بفروشد و الآن مستاجر باشد.



البته باز هم، این که این شخص می‌گفت: من عبرت‌الله هستم، باز از ایمانش است. یکی شکست می‌خورد، تحمل ندارد، سکته می‌کند و می‌میرد؛ چون باورش نمی‌شود و نمی‌تواند تحمل کند که با آن عزتی که به ظاهر در دنیا داشته و بازاری چنین و چنان بوده، یک‌دفعه ورشکست شود. اما یکی هم مثل این آقا عبرت الله می‌شود، البته بعداً بعضی از دوستانش محبت کردند و مثلاً به او گفتند: بیا شریکی با هم کار کنیم، ولی خودش می‌گفت: اینها به من لطف دارند، اما کار من دیگر تمام شد و من، عبرت الله هستم.



ببینید اگر کسی اینطور باشد و بداند رزق دست خداست، آنوقت دیگر به دنبال رزق حرام نمی‌رود. البته باید حرکت کنیم، اما مؤمن دیگر به دنبال این نیست که باری به هر جهت به دنبال رزق و روزی برود که هرطور دلش خواست، عمل کند؛ او فقط به دنبال رزق حلال است.



ما در این چند جلسه داریم خصوصیات مؤمن را عرض می‌کنیم که یکی همین درآمد حلال اوست، «الْمُؤْمِنُ مَنْ طَابَ مَکْسَبُهُ».«وَ حَسُنَتْ خَلِیقَتُهُ» اخلاقش، نیکو، درست، عالی و الهی است. عرض هم کردیم که وقتی می‌گوییم: اخلاق الهی یا «تَخَلقُوا بِأَخْلَاقِ اللهِ» ؛ یعنی یعنی هرچه خدا می‌گوید، نه این که اگر به تعبیری دائم در سر کسی هم زدند، سرش را به زیربیاندازد و بگوید: آقا! عیبی ندارد، حالا اشکال ندارد و ...، مؤمن این‌طور نیست. «وَ صَحتْ سَرِیرَتُهُ » باطنش، یک باطن درست است. « وَ أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ » زیادی مالش را هم انفاق می‌کند. یعنی می‌بیند من یک نفرم، دو نفرم، سه نفرم، بیشتر از این به دردم نمی‌خورد. هرچه مال، زیاد شود، برای انسان وزر و وبال دارد.



لذا جالب است، همین ایشان گفت: موقعی که آقایانی که طلب داشتند، سراغ من آمدند، دیدند خیلی از چیزها مال من نیست، فکر کردند به اسم بچه‌هایم کردم، گفتند: حاجی! حقه بازی و ... از تو بعید است. بعد دیدند نه، این‌طور نیست. من هم نمی‌خواستم بگویم، اما چون خیلی اصرار می‌کردند به آن‌ها گفتم: حالا که دیگر هیچی ندارم، می‌گویم، من زیادی مالم را به آن آقا، آن درمانگاه، آن مطلب، فلان حوزه و ... دادم. آن‌ها تعجب کردند و به خاطر همین، خیلی‌هایشان گفتند: حالا که این‌طوری است، ما هم می‌گذریم. وإلا من الآن باید در زندان باشم. این همان لطف خدا می‌شود. چون در راه خدا دادی، خدا هم دستت را می‌گیرد.



«وَ أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ » این‌طور نباشد که انسان فکر کند اضافی مال یعنی من اگر فلان قدر داشتم، تریلیارد شدم، حالا این قدرش را می‌دهم، بلکه «وَ أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ » یعنی هرکسی نسبت به زندگی خودش، بگوید: من این قدر زندگی‌ام است، بیشتر از این به درد من نمی‌خورد، برای چه؟! می‌خواهم چه کنم؟! تازه در آن صورت، موقع جان کندن هم، جان دادن، سخت است.



پرهیز از بیهوده‌گویی از ویژگی‌های دیگر مومن واقعی است؛ «وَ أَمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ کَلَامِهِ». دیگر خیلی حرف نمی‌زند، زیادی گفتارش را نگاه می‌دارد. یعنی به موقع حرف می‌زند، درست حرف می‌زند، حرف‌های بیهوده نمی‌زند و مراقبه دارد. این‌ها از خصوصیات مؤمن است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان