ماهان شبکه ایرانیان

مرزبان نامه / نکته هائی تازه پیرامون تألیف، ترجمه و تحریر روضة العقول محمّد غازی ملطیوی و مرزبان نامه سعدالدّین وراوینی

درین مقاله نخست بحثی پیرامون کتاب مرزبان به زبان طبری، تصنیف مرزبان بن رستم بن شروین یا شهریار! به عمل آمده و به دو پهلو گوئی های گذشتگان درباره این کتاب و مصنف آن اشارت رفته است

چکیده:

درین مقاله نخست بحثی پیرامون کتاب مرزبان به زبان طبری، تصنیف مرزبان بن رستم بن شروین یا شهریار! به عمل آمده و به دو پهلو گوئی های گذشتگان درباره این کتاب و مصنف آن اشارت رفته است. از آن پس از کتاب روضة العقول تحریر محمد بن غازی یکی از نویسندگان وابسته به دربار سلاجقه روم و پریشان گوئی وی درباره اصل کتاب و تاریخ تصنیف روضه العقول و پادشاه هم عصر وی گفتگو شده است و سپس از کتاب مرزبان نامه تحریر یا تصنیف سعدالدین وراوینی، از منتسبان به دستگاه وزارت «ربیب الدین» وزیر ازبک بن محمد بن ایلدگر از اتابکان آذربایجان و تاریخ آشفته تصنیف مرزبان نامه و مجهول الهویه بودن خود سعدالدین وراوینی در روزگار ترجمه یا بازگردان مرزبان نامه، سخن در میان آمده و در آخر با تکیه به نکته های قابل استناد از منقولات این نویسندگان و منتقدان آثار ایشان و نظر برخی از نویسندگان سخن سنج معاصر، وجود کتابی به نام مرزبان نامه به زبان طبری وتصنیف یکی از شاهزداگان طبرستان یا مازندران مردود شناخته شده است بالاخره پای کتابی به نام فاکهة الخلفاء و مفاکهة الظرفاء تألیف محمد بن عربشاه (791 854 ه . ق) ایرانی الاصل، و کاتب دربار سلطان بایزید، به زبان عربی فصیح و بلیغ به میان کشیده شده و رد سخن علاّمه محمّد قزوینی در مقدمه تصحیح مرزبان نامه درباره این کتاب بحث شده و با استناد به گفته های محمد بن عربشاه به معرفی کتاب پرداخته آمده است.

باید دانست بر خلاف نظر علاّمه محمّد قزوینی این کتاب متن عربی مرزبان نامه، و واضع آن نیز، خود ابن عربشاه است و علامه قزوینی و شاید پیش از وی «هوتسما» در دائرة المعارف اسلامی. با تکیه به قول حاجی خلیفه در کشف الظنون این کتاب را بدون توجه به محتوای آن تألیف ابن عربشاه بشمار آورده اند نه ترجمه از متن ترکی یا فارسی، و ابن عربشاه نیز خود درآغاز کتاب با تکیه به لفظ «وضعت» آب صافی روی دست همه ریخته است و نگارنده برای نخستین بار و از طریق همین مقاله به بحث و انتقاد پیرامون متن هر سه کتاب و آوردن نمونه هائی از آنها و ترجیح دادن فاکهة الخلفا و مفاکهة الظرفا لفظأ و معنأ بر روضه العقول و مرزبان نامه پرداخته و خواننده را در تشخیص نویسنده اصلی و باز شناختن سره از ناسره مخیر گذاشته است.

کلمات و ترکیبات کلیدی: روضة العقول تحریر فاکهة الخلفاء و مفاکهة الظرفاء وضع واضع

دیرگاهی است در ادب جهانگشای فارسی از کتاب مرزبان نامه به زبان طبری و تألیف شاهزاده مرزبان بن رستم بن شروین، نامی در میان است، اما از خود کتاب رسم و نشانی به جای نمانده است.

قدیمی ترین سخن پیرامون این کتاب مرزبان نامه در قابوسنامه تألیف عصنرالمعالی کیکاوس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر «گردآوری در 475 ه. آمده است:»... جدّت ملک شمس المعالی قابوس بن وشمگیر که نبیره ارغش فرهادوند است و ارغش فرهادوند ملک گیلان به اجداد تو از او یادگار مانده و جده مادرم، دختر ملک زاده مرزبان بن رستم بن شروین که مصنّف مرزبان نامه است و سیزدهم پدرش کیکاووس بن قباد بود برادر ملک انوشروان عادل...1

ابن اسفندیار نیز در تاریخ طبرستان گردآوری 613 ه می گوید:... مرزبان بن رستم بن شروین پریم که کتاب مرزبان نامه از زبان وحوش و طیور و انس و جان و شیاطین فراهم آورده است. اگر دانادلی، عاقلی از روی انصاف نه تقلید معانی و غوامض حکم و مواعظ آن کتاب بخواند و فهم کند خاک بر سر دانش بیدپای فیلسوف هند پاشد که کلیله و دمنه جمع کرده...2، هر چند تحریر مرزبان نامه تصنیف سعدالدّین وراوینی پانزده سال پیش از تألیف تاریخ طبرستان بوده و قاعدةً بایستی ابن اسفندیار به این کتاب اشارتی می کرد می بینم درین کتاب هیچ اشارتی و سخنی از مرزبان نامه سعد وراوینی، در میان نیامده است و این نکته درخور تأمل است.

البته پیداست، ابن اسفندیار به تبعیت از عنصرالمعالی در قابوسنامه، با عباراتی تعارف آمیز داوری کرده و نکته تازه ای نیاورده است. به باور من باید سخن ابن اسفندیار پیرامون مرزبان نامه قلب گردد. چه این کتاب نسبت به کلیله و دمنه لفظأ و معنأ از درجات بسیار پائین تری قرار دارد و نصراللّه بن محمّد، هر چند مبتدی و مبدع است و درین بنا خشت نخست را نهاده است، ولیکن کتاب خود را در نهایت استواری فراهم آورده است، و هیچ نکته ای از آن ضعفی ندارد و سعد وراوینی در مرزبان نامه مقتدی و مقلد است و راه کوبیده را پیموده است در عین حال در کتاب وی غثّ و سمین بسیار توان یافت.

از آن پس برخی از صاحب نظران کتاب نادیده از روی گفته پیشینیان توصیفاتی از کتاب و تحلیلاتی از مرزبان بن رستم و نسب وی، به دست می دهند و ذهن و ضمیر خواننده را مشوب می کنند. رضا قلی خان هدایت مرزبان نامه را تصنیف «مرزبان فارسی» یامنسوب به وی در شمار می آورد: «مرزبان فارسی... و کتاب مرزبان نامه به وی منسوب است و بعضی نوشته اند که صاحب مرزبان نامه از اجداد آل زیار و قابوس بن وشمگیر بوده است...».3

و بعضی شجره نسب «مرزبان» را بی ریشه می پندارند و می گویند: مرزبان، پسر رستم بن سرخاب بن قارن از ملوک آل باوند در طبرستان بوده و گفته عنصرالمعالی کیکاوس بن اسکندر و محمّد بن الحسن بن اسفندیار استوار نیست: «واین فقره، با اسم جد مرزبان بن شروین پریم که در قابوس نامه و در تاریخ ابن اسفندیار مسطور است، نمی سازد و احتمال قوی می رود مرزبان واضع کتاب پسر پادشاهی دیگر از ملوک طبرستان... باشد.»4

درین دوره هم بنای تحقیقات بر پایه لرزان همین گفته های دو پهلو و آشفته برآمده، و از پس حدود صد سال هنوز برای خواننده تحقیقی در خور استناد و پشتوانه ای استوار و پای جائی دلپذیر فراهم نیامده است.

البته روزگار و مرگ مرزبان بن رستم، صرف نظر از هویت و شخصیت تاریخی وی، به صورت دقیق روشن نیست و در نظم و ترتیب نسب نامه وی نیز در میان اهل تحقیق اختلافاتی درمیان آمده است.

در هر حال، در سال 598 ه مردی ادیب و سخنور و قادر سخن در نظم و نثر فارسی و عربی، به نام محمّد بن غازی، به ظاهر، منشی و وزیر سلطان رکن الدین سلیمان بن قلیج ارسلان از سلاجقه روم از کتاب مرزبان نامه، مرزبان بن رستم بن شروین، تحریری به نام روضة العقول تصنیف کرد و به پیروی از عبداللّه بن مقفع در کلیله و دمنه و افزودن باب برزویه طبیب بر آن کتاب، بابی مفرد به عنوان: «باب من صنع هذا الکتاب» در مقدّمه آن تحریر بیاورد: «از آنجا که اعتماد بر مکارم اخلاق شاه بنده پرور بود، درین کتاب بابی مشتمل بر احوال خود ترتیب افتاده بر قاعده آنک در کلیله و دمنه بابی در احوال برزویه طبیب مثبت شده است...»5.

محمّد بن غازی به یقین برزویه طبیب را به جای عبداللّه بن مقفع در شمار آورده و حق نیز همین است. زیرا عبداللّه بن مقفع با هوشیاری و زیرکی برای دور ماندن از اتّهامات دینی با قلب نام ایرانی خود: روزبه = روزویه، نام برزویه را ساخته است و بار تحلیل وتعبیر و توجیه اندیشه های مانی در آخر همین باب و در بسیاری از جاهای کلیله برگرده و دوش برزویه طبیب نهاده است.

محمّد بن غازی پس از کودکی و پای نهادن در بوستان جوانی برای کسب فضل و کمال به زانوی ادب در پیشگاه و مکتب پدر بنشست: «پدرم غازی... در تربیت من استقلال نمود».6

و چون فهم و فراستی و شور و شعوری وافر داشت در اندک مدّتی در تحصیل علوم و فنون آن زمان ید بیضا کرد: «در سودای اشتغال ید بیضا نمودم و شریف فعال و لطیف مقال شدم... نفس را استعلا حاصل شد و طبع را استسنا به کمال انجامید»7.

در کنار علم «قال و یجوز و لایجوز» از علم حال نیز بی نصیب نماند. البته در آن روزگار در روم بازار اهل طریقت گرم بود و پیران صاحب درد در رباط و خانقاه به مردم ترک دنیا می آموختند. و علمای عصر با این مکتب آشنائی تام و تمام داشتند. از این روی محمّد بن غازی با بیزاری به دنیای دنی دل بست! و در پی جاه و جلال، درگاه ملوک را قبله آمال و کعبه حاجات پنداشت: «... اما هنوز در ریعان عمر بود و عنفوان شباب. نفس را به خضرت دمن دنیا صغو افتاد و به ز خارف عالم جافی طبع مولع شد... اساطین شیاطین آز بر من غالب شد. همت رایم مناصب دنیاوی و نهمت شایم مناقب فانی گشت... به حضرت پادشاه پیوستم. چون پادشاه قوت براعت و کمال وراعت من بدید مرا جاه خطیر و پایگاه نضیر ارزانی داشت و بی تعلّل و تمطّل منصب انشا کرامت کرد.»8.

درین هنگام با ابراز لیاقت و کاردانی، معروف خاص و عام گشت و منظور و مطلوب پادشاهان و سلاطین اطراف و اکناف جهان آمد و متاع فضل و ادب و لیاقت و کفایت وی را هزار خریدار پیدا گشت. اما محمّد بن غازی سلسله حبّ الوطن در گردن داشت، به ناچار دل از ملطیه بر نکند و به شغل انشا اکتفا کرد: «... چون اجانب جوانب را وفور دراست و شمول فراست من معلوم شد رغبت سلاطین در استعباد من به غایت رسید. اما از حب منشأ در منصب انشا قناعت کردم».9

و چون یک چند این منشی جوان و جوهری در آن منصب بماند و از هر جهت کفایت و لیاقت خود بر منصّه ظهور و بروز نشاند، پادشاه وی را از روی کرسی انشاء برداشت و بر فراز مسند وزارت بنشاند: «اهلیّت من در کفایت معظمات امور، جمهور را معلوم شد و استحقاق من در طلب معالی خلق را ظاهر گشت. پادشاه جهت نظام دولت و قوام مملکت، به مکرمت من بیفزود و مرا صدر وزارت و شرف موازرت کرامت فرمود و تمهید امور مملکت و تأکید احوال دولت به رای و رویّت من مفوّض گردانید.»10.

و چون بر ابناء نوع خویش سری و سروری یافت، محسود همگنان آمد و از چهار جهت تیر عداوت و معاندت سوی وی بینداختند و محمّد بن غازی در قبای وزارت همچنان در سامان دادن به آشفتگیها و راست کردن کژیها و پاک ساختن پهنه کشور از خار وجود مشتی فرومایه و نامردم بایستاد و سرانجام پهنه خارستان دل آزار کشور را به گلستانی جان فزای بدل کرد: «... چون در رتق و فتق و قبض و بسط و یسر و عسر مملکت نظر افتاد، ملکی یافتم قرین اختلال و طایفه ای محتال. جمله حلیف اخترال و خطیف اموال، خامل رذل و ساقط نذل. مدتی بر ترحیض درن دولت و تطهیر وسخ مملکت همّت مصروف کردم تا... روضه ممالک را از شوک اهتضام طغام پاک گردانیدم و به جدّی تمام، تعدّی ظلمه و عدوان فجره از آن دور کردم...»11.

در هر حال جوانی محمدّ بن غازی در رتق و فتق امور و کفایت امور جمهور به پیری بدل گشت. ولیکن هنوز عناد و عداوت مشتی غوغای نابخرد همچنان بر جای بود و بازار افترا و بهتان برپای. هر چند این مرد کار دیده و سرد و گرم روزگار کشیده و تلخ و شیرین دهر چشیده به اعتماد پادشاه پشت گرم بود، ولیکن پیری و ناتوانی از سوئی و زورمندی و پایداری حریفان از دیگر سوی وی را چون دو آسیا سنگ در میانه گرفته بود. ازین سبب صلاح کار خود در عزلت گزینی و گوشه نشینی دید. به اختیار عزم به کناره نشینی از میان دریای پرتلاطم تدبیر ملک و دست شستن از آلودگیهای دنیا و شر و شور آن جزم کرد تا بقیّت عمر بر سجّاده قناعت و طاعت نشیند و طریق توبت و انابت گزیند: «... به ذریعت تأیید الهی، قریحت را از درن حرص، ترحیض دادم. از آنک طلایع شیب بر طرف طراف عمر مقیم شد ونزدیک آمد که دست فنا گریبان حیات گیرد و وجود، پای در دامن عدم کشد... وقت توبت و هنگام انابت است. از خدمت مخلوق اعراض باید نمود و از تردّد ملوک احجام را مفید دانست»12.

چون فرزند مهترین وی، نظام الدّین محمود از نیّت پدر با خبر گشت، برفور مرکب تیزتک زبان برانگیخت و در دامن پدر در آویخت و گفت: هرچند من بنده در مکتب پرفیض و محضر پر فتوح پدر، در علوم و فنون، پای در درجات کمال نهادم و از خرمن سرشار معارف حضرت پدر خوشه ها چیدم، و توشه ها اندوختم و همچون پدر شایسته خدمت درباری و دیوانی آمدم: «من مدتی مدید در خدمت، شرف مثول یافتم... و فواید فراوان و فراید بی پایان در ضبط آوردم و در علوم عقلی و فضیلت نقلی و دقایق آداب و حقایق حساب، آیتی گشتم، و به خط به ابن مقله خط کشیدم... ملازمت رکاب عالی را متأهّب ام و مواطبت خدمت حضرت عزیز را مستبد...»13.

دریغا برادرم حمید هنوز خرد است و خواب نادیده و از بوستان فضل و کمال پدر گلی ناچیده دل از دنیا برکندن و سلسله مهر ازین عروس هزار شوی گسستن و بر سجاده توبت و انابت نشستن طریق شیرمردان است و کنون وقت آن است و البته تعلیم و تربیت فرزندان نیز بر پدران است و دل از واجبی گسستن و به مستحبّی پیوستن نه شرط آن مردان است: «اما برادرم حسام الدین حمید، هنوز ریاض عرض او از أنوای تحصیل مرتوی نشدست وخاطر عزیزش بر جوامع علوم احتوا نیافته و معلوم است که در غیبت حضرت شما، او را حادی مشفق و هادی مرفق نباشد...»14.

باید برای ادای حق این کودک و تعلیم و تربیت وی کتابی بپردازی و آن کتاب را ره توشه آن فرزند مقبل و مقبول سازی: «او را از انفاس نفیس خود مجموعه ای ترتیب فرمائی که مشتمل باشد بر دقایق معانی و حقایق علوم دنیاوی و دینی...»15.

پدر چون الحاح پسر بدید و منطق مستحکم وی بشنید، بر استدعای فرزند دلبند قدرت به کارگاه فعل بیاورد: «... اگر عنایت باری عزّ و جل در حق من ضعیف شامل گردد، و رعایت حضرت جبروت درباره سکان ملطیه و رعایای این خطه کامل شود، این قوم را که درین حال درین شهر تمکین و تمکّن دارند تشتّتی باشد و این فرق فسق را تفریقی، تا آن کتاب مبارک در عهد پادشاهی عادل و شهریاری قاهر تمام گردد، تا فضایل خوب و شمایل محبوب او بواسطه آن بر روی روزگار مخلّد شود و در صحایف آن مثبت16.

و هر چند در این موقعیّت پادشاه معیّنی مورد نظر وی نبوده، و از سلطان مشخّصی نام نبرده. سرانجام دعای وی مستجاب آمد و پادشاهی عادل آهنگ آن مرز و بوم کرد و ملطیه را آزاد ساخت و شهر تسلیم گشت و دست آشوبگران از دامن آن دیار بریده آمد: «لطف جناب مقدّس باری، استخلاص ملطیه را که همیشه مجال رجال و منال آمال و مآل افضال بوده است. از آن اوباش بی حاصل و احزاب خامل، در خاطر عاطر خدایگان قادر افکند... رکاب عالی به استخلاص ملطیه مجشّم فرمود. نوزدهم ماه رمضان سنه سبع و تسعین و خمس مائه شهر را تسلیم کردند.»17

چون فضای ملطیه از فتنه و آشوب غوغا و قصد و حسد معاندان صافی گشته بود، محمّد بن غازی به دیار خود بازگشت و به درگاه پادشاه رفت و شاه وی را به حضور پذیرفت: «خود را از آن مکمن هوان به جنان امان رسانیدم و به خدمت عتبه رسیدم. حضرتی دیدم، مقصد آمال بنی آدم و مرصد زوّار عالم. ارکان آن از انصاف مرصوص و عرصه آن از ضیم محروس. در حال به احضار من مثال فرمود. به تقبیل سدّه مبارک مشرّف شدم. پادشاهی دیدم در حجر عنایت ایزدی تربیت یافته و به حضانه رعایت باری نشو پذیرفته.»18

هرچند محمّد بن غازی به جنبه تاریخی و کیفیّت حکومت آن شهر اشارتی نکرده و متذّکر نام فرمانروای آن سرزمین نگشته است. ولیکن ابن اثیر در الکامل می نویسد:... «قلج ارسلان در پیری، پهنه فرمانروائی خود را در میان فرزندان بخش و برای هر یک حصّه ای معیّن کرد: دوقاط به رکن الدّین، قونیه به غیاث الدّین، آنقره به محیی الدّین، ملطیه به معزّالدّین قیصر شاه و... داد»19.

و پیرامون آزادی ملطیه به پایمردی رکن الدّین سلیمانشاه، می گوید: «رکن الدّین سلیمانشاه پس از تصرّف و در دست گرفتن نکسار و اماسیا، در سال 597 آهنگ ملطیه کرد و آن دیار را در چنگ گرفت و معزّالدّین قلمرو فرمانروائی خود را رها کرد و پیش ملک عادل رفت...»20.

رکن الدّین سلیمانشاه چون محمّدبن غازی را به حضور پذیرفت، با او از کتاب ناتمام روضة العقول سخن در میان آورد و از وی خواست تا کتاب به القاب این پادشاه به پایان آرد: «کتابی که معانی آن در سمط الفاظ عذب می کشیدی و مهمل گذاشتی، درین عهد همایون، با القاب مبارک ما تمام باید کرد.»21

بدین ترتیب روضة العقول به نام پادشاه: «سلطان بلاد الرّوم والارمن والشّام و الافرنج، ابوالفتح سلیمانشاه بن قلج ارسلان بن مسعود بن قلج ارسلان» در سال 598 تحریر و در سیزده باب به پایان آمد، دو باب نخستین یکی پیرامون القاب رکن الدّین سلیمانشاه بن قلج ارسلان و اشاراتی کوتاه به آغاز کار خاندان سلجوقی و باب دیگر شرح زندگی مصنّف تحریر مرزبان نامه یعنی خود محمّد بن غازی ست در این کتاب مبارک بابی مشتمل بر احوال خود ترتیب افتاده بر قاعده آنک در کلیله و دمنه بابی در احوال برزویه طبیب مثبت شده است»22.

هر چند محمّد بن غازی درین مقدّمه درباره مرزبان نامه به نیکی داد سخن داده و از معانی گسترده کتاب نکته ها آورده است، ولیکن این قبا بر هر قامتی راست می آید. و این اوصاف تعارف گونه به هیچ روی از ریشه کتاب و کیفیّت تدوین و شماره ابواب و زبان یا لهجه آن زمینه ای به دست نداده است. و بر سری این، مرزبان بن رستم بن شروین را از اعقاب قابوس بن وشمگیر دانسته است. هر چند عنصر المعالی، در قابوسنامه، خود را از اعقاب قابوس وشمگیر در شمار آورده است. نه مرزبان را و همین محمّد بن غازی در کتاب دیگر خود برید السعاده مرزبان نامه را از تصانیف «بعضی» از ملوک مازندران گفته و زیرکانه در بحث و جدل را بر منتقد، بر بسته است، امّا دانسته یا نادانسته خواننده کتاب را در وجود و أصالت کتابی به نام مرزبان نامه دچار دوگمانی کرده است.

در هر حال در باب اوّل و دوم روضة العقول آشفتگیهای بسیار به چشم می خورد. از یک سوی محمّد بن غازی بنا به گفته خود وی، چهره ها وجنبه ها و توانائیهای علمی مختلفی داشته است. و از دیگر سوی با همه شهرت واعتبار، نام و نشان این یگانه روزگار! در منابع و متون مربوط به آن دوره، از تاریخ و مجموعه های ترسّلات و تذکره ها و تاریخ وزرا و نویسندگان نیامده است، و از روی باب اوّل و دوم کتاب روضة العقول نیز نمی توان دانست، این مرد براستی از جوانی تا پیری منشی و وزیر کدام یک از پادشاهان سلجوقی روم بوده است.

محمّد بن غازی در هنگام تصنیف تحریر روضة العقول در ملطیه و در پیری می زیسته و مرگ خود را نزدیک می دیده است: «طلایع شیب بر طرف طراف عمر مقیم شد و نزدیک آمد دست فنا گریبان حیات گیرد...»23.

بنابرین بیش از سه سال با ابوالفتح سلیمانشاه، حشر و نشر نداشته است: از 597 سال آزادی ملطیه تا 600 ه سال مرگ این پادشاه و درین هنگام، به گواهی متون تاریخی، ملطیه در دست معزّ الدّین قیصر شاه بود؛ و هر چند محمّد بن غازی در روزگار همین معزّالدّین و در ملطیه آشوب زده و در قبای وزارت تحریر کتاب را به دست قلم سپرده و درین باره در باب دوم کتاب در خطاب به پسرش نظام الدّین محمود گفته است: «... و دانی که تلفیق را خاطری باید فارغ و ترتیب را ذهنی از شوایب خالی. و درین حال ضمیر من در کفایت امور دولت مشغول و همّت من در تنظیم مملکت موکول...»24.

و به سبب قبض و حبس و هدم و مصادره و تبعید، دنباله این تحریر را رها کرده است: «مرا محبوس کردند و چون صید در قید کشیدند...»25.

و این ضعیف را آن قصّاد خامل و حسّاد جاهل، بعد تخریب وطن و تقلیع عطن و مصادره مال و مخاطره حال به توکل و تنکیل به ظاهر حرّان فرستادند... روضة العقول. 181 18326. ولیکن در کتاب هیچ نامی از این پادشاه در میان نیست.

از دیگر سوی در کتب تاریخی عهد سلاجقه روم، کنیه و نام و لقب برخی از پادشاهان، بیش از هر دودمان شاهی دیگری، چند بار آمده است. بنابراین در سلسله نسب ایشان از چند قلج ارسلان، سلیمان، کیخسرو، غیاث الدّین، رکن الدّین و... یاد شده است، و چون در بعضی از کتب تاریخی این روزگار مانند تاریخ سلاجقه محمود بن محمد آقسرائی، تاریخ سالیانه مورد نظر نبوده است، ممکن است محمّد بن غازی در روزگار دراز منصب وزارت و انشاء، با پادشاهان دیگری سر و کار داشته است.

البّته القاب ابوالفتح، سلیمانشاه در باب نخست باب مناقب السّلطان القاهر تحت عنوان: «ملجأ المسلمین، سلطان بلاد الروم والارمن و الشّام و الافرنج، و خاصةً سلطان القاهر»، در یکی دو سال آخر حیات، با موقعیّت سیاسی این پادشاه متناسب بوده است. و چون قلج ارسلان در پیری، سرزمینهای حکومت خود را در میان یازده پسرش تقسیم کرد تنها «توقات» نصیب رکن الدّین آمد. ولیکن به تدریج و با فریب و جنگ و زندان و خونریزی و گاهی ناجوانمردانه، برادران خود را یکی یکی از میان برداشت و سرانجام در اواخر حیات دایره فراخ حکمرانی پدر را تحت فرمان خود درآورد. این نکته نیز درباره محمّد بن غازی و نحوه وابستگی به دربار رکن الدین سلیمانشاه جای بسی شگفتی است و اهل تحقیق را از مرکز شناسائی درست مصنّف روضة العقول دور می کند.

گویا در همین روزگار، یعنی در پادشاهی اتابک بن محمّد ایلدگز (607 تا 622 ه ) یکی از فضلای آذربایجان به نام سعدالدّین وراوینی نیز بی هیچ اشاره به آشنائی با محمّد بن غازی و روضة العقول تحریر یا اصلاح تازه ای از مرزبان نامه و به ظاهر به نام ربیب الدّین هرون بن علی بن ظفر دندان و برای کتابخانه این وزیر در تبریز فراهم آورده است. ربیب الدین در تاریخ آن دوره نامی آشناست. گویا این مرد وزیری اتابک ازبک را داشته و در فضل و کمال یگانه روزگار خود بوده است: «ملک وزراء العهد و اجلّهم کمالاً و افضلهم فضلاً و افضالاً»27.

و سعدالدّین از دوره جوانی تا روزگار پیری در کنف پرورش و حمایت این وزیر، می زیسته است: «از آن مقام که نام من از دیوان انشاء فطرت در قلم تکلیف گرفتند و رقم عقلی که مظنه تمییز باشد بر ناصیه حال من زدند تا این زمان که از مراتب سن بدین مرتبه رسیدم. جز در پناه این جناب نپروریدم...»28.

سعدالدّین در روزگار جوانی در نظم و نثر طبع آزمائی می کرد و سروده و نوشته وی مقبول طبع و مطبوع ذوق سخن شناسان می افتاد: «.. عقود منظومات را در عقد اعتبار فحول افاضل می آوردم و نقود منثورات را سکّه قبول ملوک و اکابر می نهادم...»29

از آن پس برای در پیش گرفتن شیوه ای شیرین در نگارش، آثار فارسان بزرگ این میدان را بررسی کرده و از هر خرمن خوشه ای و از هر نقد توشه ای اندوخته و سرانجام برای در جلوه درآوردن توانائی خود در نگارش قبائی رنگارنگ و تازه بربافته و عروسی ساده و بی آرایه یافته و آن قبای ملوّن را بر اندام موزون وی راست کرده است: «آنک کتاب مرزبان نامه که از زبان حیوانات عجم وضع کرده اند ما عدای کلیله و دمنه کتابی نساخته اند... به زبان طبرستان و پارسی قدیم باستان ادا کرده»30.

ورواینی در معرّفی کتاب مرزبان نامه مرزبان بن رستم، سخنی همانند سخن سلف خود، محمّد بن غازی آورده است. گوئی این هر دو تن از روی یک سواد، دو بیاض پرداخته اند: «... و آن عالم معنی را به لغت نازل و عبارت سافل در چشمها خوار گردانیده... و پنداری این عروس زیبا که از درون پرده خمول بماند... هم از این جهت بود که چون ظاهری آراسته نداشت، دواعی رغبت از باطن خوانندگان به تحصیل آن متداعی نیامد.»31.

از این روی اصل کتاب را پیش روی نهاده و از آن گزیده ای فراهم آورده و معانی آن گزیده و ملخّص را با غازه الفاط و اشعار، و هفت قلم بیاراسته: «... آن گنج خانه دولت را به دست آوردم، زوایای آن همه بگردیم و خبایای اسرار آن به نظر استبصار تمام بدیدم و طلسم ترکیب آن از هم فرو گشادم و از حاصل همه ملخّصی ساختم و باقی انداختم»32.

وراوینی نیز در هنگام تحریر مرزبان نامه همانند محمّد بن غازی اسیر حوادث روزگار گشته و دل از یار و دیار گسسته و به سبب شورش فترات عراق یک چند به اصفهان رفته و در مدرسه نظامیه رحل اقامت افکنده، و درین شهر به تشویق یاران مدرسه نظامیه تحریر کتاب را به پایان آورده است. و در آن حال که شورش فترات عراق بدان زحمه ناساز که از پرده چرخ سفله نواز بیرون آورد، مرا با سپاهان افکند... و اکنون ذنابه ای از اواخر کتاب ناساخته بود و بسته ناکامیهای ایام مانده، به اتمام پیوست.33

و آن عروس را در لباس تازه با هزار ناز در رفتار آورد و مشتاقان با هزار چشم به تماشای آن لعبت شیرین کار نشستند: «... پس آن صحیفه اصل را پیش نهادم و به عبارت خویش نقل کردن گرفتم و مشّاطه چرب دست فکرت را در آرایش لعبتان شیرین شمایل دست برگشودم...»34.

اما با اشارتی به نکته ای تاریخی، شالوده موقعیّت زمانی روزگار تحریر و اصلاح مرزبان نامه را یک سره متزلزل کرده و در هم ریخته است و این زمان را با تکیه به نظر اهل تحقیق به سلسله نسب مرزبان بن شروین تا بیش از دو قرن یعنی سال هشتصد و اند، پیشتر آورده است: «و این خریده عذرا را که بعد از چهار صد و اند سال که از پس پرده خمول افتاده بود، و ذبول بی نامی درو اثر فاحش کرده و به ایّام دولت خداوند خواجه جهان، از سر جوان می گردد، و از پیرایه قبول حضرتش جمالی تازه می گیرد و طراوتی نو می پذیرد، بیرون آورد...»35.

و البتّه برخی از اهل تحقیق از ایرانی و غیر ایرانی از کنار این تکیه زمانی وراوینی یعنی چهارصد و اند سال و اشاره تعریضی وی در به پایان آمدن کار تحریر مرزبان نامه در بعد از سال هشتصد چشم بسته یا کریمانه می گذرند. هر چند نبایستی در برابر نص تاریخی مؤلّف، اجتهادی نابجای یا بجای ارائه فرمایند.

«با این اشاره سعدالدین وراوینی، اگر سلسله نسب مرزبان را بدین سان درست بدانیم. سال تحریر مرزبان نامه به پس از هشتصد و اند خواهد افتاد...»36.

دانشمند فقید، خود به این نکته اشاره کرده است، اما روا دانسته، اجتهاد در برابر نص را با عبارت «واللّه اعلم بکیفیّة الحال» عذری دلپذیر بیابد»37.

و بی گمان چنین تحلیلی از اهل تحقیق آن هم دانشوری علاّمه و پرکار و دقیق النّظر مثل شادروان و زنده یاد قزوینی بسی به دور است.

نتیجه:

در هر حال با ژرف نگری به «مامضی» می توان به نتیجه های مستند ذیل دست یافت:

1 وجود کتابی به نام مرزبان نامه به زبان طبری و پارسی قدیم باستان منتفی است:

«به درستی نمی دانم این پندار از کجا در میان فارسی زبانان راه یافته است که این دو تحریر بر مرزبان نامه از متنی طبری به زبان فارسی دری برگردانیده شده است»38. و البّته اگر اصلی در کار می بود بایستی درکتابخانه دوهزار نسخه ای تبریز و حضور ده نساخ هنرمند زرّین خط، نشانی از این کتاب به جای می ماند39. «ده نساخ را مؤونت انتساخ کفایت کرد».

2 سلسله نسب مرزبان بن رستم بن شروین بر ساخته است. ازین گذشته، شخصیّت تاریخی این شاهزاده جای تأمل است.

3 محمّد بن غازی مصنّف روضة العقول مردی مجهول الهویت است و در منابع تاریخی و ادبی نامی از این وزیر با تدبیر نیامده است.

4 باب دوم کتاب: باب احوال من صنع هذا الکتاب، از نظر نظم تاریخی، همانند تاریخ زندگی و مرگ سلاجقه روم، بسیار ضعیف و آشفته است و به ناچار تاریخ تحریر کتاب نیز تحت تأثیر این آشفتگیها، دقیق نیست و می تواند همه دوره سلاجقه روم را در بربگیرد.

در انتساب محمّد بن غازی و تحریر کتاب به نام رکن الدّین سلیمانشاه بن قلج ارسلان جای تردید است. ممکن است روضة العقول در دوره ای دیگر تصنیف و باب دوم به آن منضم شده باشد.

5 سعدالدّین وراوینی، مترجم یا محرّر مرزبان نامه نیز همانند محمّد بن غازی، نویسنده و شاعری ناآشناست. وراوین جائی است در آذربایجان و مردم نواحی مختلف این سرزمین بزرگ بیشتر به زبان ترکی آذری تکلم می کردند و تا این اواخر فارسی را در مکتبها می آموختند و در آن مهارت پیدا می کردند. نام سعدالدّین در آثار ادبی آن دوره و دوره های بعد جز از راه همین مرزبان نامه نیامده است. هر چند در بعضی از متون به شخصیت ربیب الدّین حامی وراوینی و ارتباط وی با دربار اتابک ازبک بن محمّد بن ایلدگز اشارتهائی در میان آمده است. اما درین ارتباط آن هم در آن سالهای بحرانی همراه با یورش قوم مغول به ایران و جنگهای میان خوارزمشاهیان و سلجوقیان و خاصة با وضع بسیار اندوه بار ازبک در پایان حیات جای تردید است.

ازین گذشته نمی توان با قاطعیّت ربیب الدّین حامی وراینی را همان وزیر ازبک بن محمّد، یعنی نام مذکور در متون تاریخی وادبی آن دوره در شمار آورد. و البته وقتی بنا به گفته وراوینی در مقدّمه کتاب، تحریر مرزبان نامه به بعد از هشتصد و اند می کشد، این اشاره انگیزه ای به دست خواننده می دهد تا تاریخ مورد نظر وراوینی را از جهتی درست در شمار بیاورد و به دنبال کشف حقیقت برآید.

فاکهة الخلفاء و مفاکهة الظرفاء.

تألیف یاتصنیف یا سرقت ادبی

در همین روزگار، یعنی در سال 852 ه در دیار روم، سخنوری توانا و نویسنده ای چیره زبان و چابک سخن و دانا به زبانهای فارسی، عربی، ترکی و مغولی، موسوم به شهاب الدین احمد بن محمّد عربشاه (791 854 ه ) ایرانی الاصل و کاتب دربار سلطان محمّد بن بایزید کتابی به نام فاکهة الخلفاء و مفاکهة الظرفاء به زبان عربی تألیف کرد.

علامه شادروان، محمّد قزوینی در مقدمه تصحیح مرزبان نامه، به مناسبتی، به این کتاب اشاره کرده و می نویسد: «یک نسخه عربی از مرزبان نامه یا بعبارة اخری، اختصاری از آن، در کتابخانه ملّی پاریس محفوظ است و مترجم آن چنانکه از آخر کتاب معلوم می شود، شخصی است موسوم به شیخ شهاب الدّین. و محتمل است که مراد شهاب الدین احمد بن محمّد بن عربشاه معروف متوفّی در سنه 854 مؤلّف کتاب فاکهة الخلفاء و مفاکهة الظرفاء... باشد40.

... و از قرائن واضح است که ترجمه ترکی مرزبان نامه که اساس این ترجمه عربی است مترجَم از همین متن حاضر، یعنی انشاء سعدالدّین وراوینی است نه از روضة العقول زیرا که غالب اشعار و امثال عربی که سعدالدّین وراوینی درین کتاب ایراد نموده، بعینها در متن عربی نیز مذکورست و نیز متن عربی در ترتیب حکایات و مقدار و عدد آن تقریبا عین متن وراوینی است41.

از روی این گفتار می توان دانست: علاّمه زنده یاد محمّد قزوینی به هیچ وجه متن فاکهة الخلفاء و مفاکهة الظرفاء راندیده بوده است. وگرنه داوری از لونی دیگر بود. علاّمه دهخدا هم در لغت نامه، تحت تأثیر نظریه «هوتسما» مستشرق آلمانی، مذکور در دائرة المعارف الاسلامیة نادیده، فاکهة... را اقتباسی از مرزبان نامه سعدالدّین وراوینی در شمار آورده است.

باید دانست: فاکهة الخلفاء و... متن عربی مرزبان نامه است و برخلاف گفته علاّمه قزوینی، با مرزبان نامه انشاء سعدالدّین وراوینی در ترتیب حکایات و مقدار و عدد آن «تحقیقا» تفاوتی چند دارد وابن عربشاه واضح و صریح این متن را وضع و تألیف خود می داند و به هیچ زمینه دیگری اشاره نکرده است.

حاجی خلیفه نیز در کشف الظنون فاکهه را تألیف ابن عربشاه می شمارد: فاکهة الخلفاء و مفاکهة الظرفاء لابن عربشاه احمد بن محمّد الحنفی المتوقّی سنه 854 ألّفه فی صفر سنه 852 علی عشرة ابواب «کسلوان المطاع» و کتاب کلیله و دمنه به انشاء لطیف...»42.

قزوینی نیز درین نکته با حاجی خلیفه متّفق الکلمه است.

من بنده با جستجوی فراوان این کتاب را پیدا کردم چاپ مصر مطبعه میمنیه 1307 ه و مدّتی دراز به بررسی و مقایسه آن با روضة العقول و مرزبان نامه پرداختم. نثر کتاب از آغاز تا انجام مسجّع و آراسته به آیات و احادیث و امثال و حکم و اشعار، و مزّین به زیورهای ساده و خوشایند بدیعی است. نثری بسیار لطیف و زیبا و نزدیک به شعر، با ایجازی در خور ستایش دارد. و همین شیوه با شیوائی و طنّازی بیان، همانند افسونی، خواننده طلسم شده را بی هیچ ملال به دنبال خود تا ژرفای معانی بدیع می کشاند.

کتاب با ستایش خداوند و نعت رسول اکرم(ص) آغاز گشته است، نویسنده و مؤلّف با «براعت استهلال» زیبا و جان نوازی خواننده را از روی این پیش درآمد جادوئی، تا به دنیای پر رمز و راز حیوانات و جمادات می برد و خواننده تحت تأثیر این هنر در همان آغاز، با موضوع و مطالب کتاب رابطه ای ذهنی برقرار می کند:

... أحمد حمدا تنطق به الشعور و الجوارح... تسبحه السموات بأطیطها والأرض بغطیطها و الابحر بخریرها و الاسد بزئیرها و الحمام بهدیرها و الطیر بتغریدها و الریاح بهبوبها والبهائم بهبیبها و الهوام بکشیشها والقدور بنشیشها و الخیل بضبحها والکلاب بنبحها و الاقلام بصریرها و النیران بزفیرها و الرعود بعجیجها و البغال بشحیحها و الانعام برغائها و الذباب بطنینها والقسی برنینها والنیاق بحنینها...»43.

می بینیم درین پاره از ستایش، کائنات، جاندار و بی جان، جانور، آسمان، زمین، دریا، خشکی و... هر یک با آواز خود زبان به سخن می گشاید و در نهاد خواننده پرسشی و در کنار آن پاسخی پدیدار می کند. پرسش جز از کیفیّت کاربرد این موجودات در سخن نویسنده و پاسخ جز پی بردن به هنر این نویسنده، یعنی: براعت استهلال، چیز دیگری نیست باش تا بهتر بینی:

و أشهد ان سیّدنا محمّدا عبده و رسوله الّذی من صدقه تمّ سؤله. أفضل من بعث بالرسالة و سلمت علیه الغزالة و کلمه الحجر و آمن به المدر وانشقّ له القمر و لبت دعوة الشجر و استجار به الجمل وشکا الیه شدة العمل و حسنّ إلیه الجدع و در علیه یابس الضرع و سبحت فی کفّه الحصباء و تبع من بین أصابعه الماء و صدّقه ضب البریة و خاطبته الشاة المصلّیة...44.

از آن پس از خودنمائی حکمت و عبرت در ذرّه ذرّه کائنات سخن به میان آورده و درین باره به آیات قرآنی استناد می کند و می گوید:

فراوانی این آیات و شگفتیهای مندرج در آن و خو کردن مردم به شنیدن این معانی، در برخی سخت دلان و گران جانان بی اعتنائی پدیدار کرد و از همین روی خردمندان برای بیداری و آگاهی آن مردم، به آوردن گفته های حکیمانه پیرامون آن آیات توسّل جستند: «احتمالاً و عادتها النفوس و لم یکترث بوقوعها القلب الشموس... فکثر فی ذلک أقوال الحکماء و تکرّرت مقالات العلماء»45.

باز هم به آن سخنان گوش فرا ندادند از این روی زیرکان و خردمندان دانا دل راهی تازه جستند و آن معانی حکمت آمیز و عبرت آموز را، در جامه داستانهائی زیبا از زندگی جانوران، بر زبان آن جانوران گذاشتند و با این شیوه شیرین و بدیع راهی تازه بر روی جامعه بشری باز کردند. و چون مردم این نکته ها را از زبان جانوران شنیدند، شادمان و دل خوش گشتند و به معانی آن دل بستند:

فقصد طائفة من الاذکیاء و جماعة من حکماء العلماء ممن یعلم طرق المسالک إبراز شی ء من ذلک علی ألسنة الوحوش و سکّان الجبال و العروش... أصغت الیه أسماعهم و مالت إلیه طباعهم و ادّی طیشهم إلی أن طاب عیشهم»46.

با این روش، پادشاهان و فرمانروایان و بزرگان قوم نیز با الهام گرفتن از آن حکایات و تعلیمات اخلاقی، خود را به صفات نیک و عدل و داد، بیاراستند.

و البته جانوران در قرآن کریم نیز به صورت تمثیلاتی خود نمائی می کنند و کارهائی به دست می گیرند و به گفتگو و داوری می نشینند و سخنان حکیمانه و ضرب المثل می گویند «و قد ضرب اللّه ذوالجلال فی کلامه العزیز الامثال... قالت نملة، یا ایّها النّمل ادخلوا مساکنکم. و قال فی الهدهد احطت بمالم تحط به47.

از آن پس ضرب المثلها و تمثیلات وتنظیرات از زبان حیوانات و جمادات فزونی گرفت و این تلاش مردمی و ادبی در تهذیب اخلاق و تعلیم و تربیت، به تألیف و تصنیف کتابهائی در عربی و غیر عربی انجامید و آثاری چون کلیله و دمه و سلوان المطاع فراهم آمد. ولیکن با گذشت زمان و زبانزد گشتن و یاد آوری پی در پی از آن کتابها، به تدریج آن آثار رنگ کهنگی گرفت و دیرینگی یافت. از این روی من به حکم:

«لکلّ جدید لذّة» برای ارائه کتابی درین زمینه، مرکب اندیشه خویش در رفتار آوردم و آنچه از ناقلان اخبار و راویان آثار و اسفار شنیده بودم به صورت روایاتی از زبان مردی به نام ابوالمحاسن حسان، درین مجموعه گردآوردم. «و من جملة ما صنّف فی ذلک واشتهر فیما هناک لک وفاق علی نظائره بمخبره و منظره و حاز فنون الفطنة کلیله و دمنه و المتمثل بحکمة الطباع کتاب سلوان المطاع... لکن تقادم عصرهم و اشتهر امرهم و تکرر ذکرهم... و عملتُ بموجب لکل جدید لذّة و سیرت فارس الافکار فی میدان هذا المضمار... و جمعتُ ما بلغنی عن نقلة الاخبار و حملة الآثار و رواة الاسفار علی لسان شیخ اللطائف و منبع المعارف و امام الطوائف و مجمع العوارف ذی الفضل و الاحسان ابی المحاسن حسان...48.

در اینجا باز هم به وضع و تألیف خود اشاره کرده و گفته است من این کتاب را برای دل خوشی مردم اهل ادب و به عنوان پشتوانه ای برای خردمندان، از پادشاهان و فرمانروایان و درباریان ایشان وضع و تألیف کردم و این مجموعه را در ده باب مرتّب ساختم و نام فاکهة الخلفاء و مفاکهة الظرفاء بر آن نهادم بدین شرح:

... و وضعت هذا الکتاب... و جعلته عشرة ابواب... و سمیته فاکهة الخلفاء و مفاکهة الظرفاء...:

(الباب الاول) فی ذکر ملک العرب الذی کان لوضع هذا الکتاب السبب. (الباب الثانی) فی وصایا ملک العجم المتمیز عن اقرانه بالفضل و الحکم. (الباب الثالث). فی حکم ملک الاتراک مع ختنه الزاهد شیخ النساک. (الباب الرابع)، فی مباحث عالم الانسان مع العفریت جان الجان. (الباب الخامس) فی نوادر ملک السباع و ندیمیه امیر الثعالب و کبیر الضباع. (الباب السادس) فی نوادر التیس المشرقی و الکلب الافرقی. (الباب السابع) فی ذکر القتال بین ابی الابطال الرّیبال و ابی دغفل سلطان الافیال. (الباب الثامن) فی حکم الاسد الزّاهد و امثال الجمل الشّارد. (الباب التّاسع) فی ذکر ملک الطّیر العقاب و الحجلتین الناجیتین من العقاب. (الباب العاشر) فی معاملة الاعداء و الاصحاب و سیاسة الرّعایا و الاحباب و نکت و اخبار و تواریخ اخیار و اشرار49.

این کتاب با مرزبان نامه انشاء سعدالدّین وراوینی نزدیکی و همانندی بسیاری دارد. گوئی صرف نظر از اختلافاتی چند یکی ترجمه دیگری است و البتّه گفته های ابن عربشاه پیرامون وضع و تألیف کتاب فاکهة... این گمان را درباره اصل این کتاب نفی می کند. ازین گذشته درباب اوّل یکی از فرمانروایان عرب را عامل و باعث وضع کتاب می داند، و در روضة العقول گفتگو از عامل وضع، در باب دوم آمده و محمّدبن غازی در روضة العقول جای باب اوّل و دوم را نسبت به مرزبان نامه و فاکهه عوض کرده است، هر چند در هر سه کتاب جوهره معانی، یکی است ولیکن در ارائه آن معانی نحوه بیان از جهات مختلف لفظی و معنوی و شماره حکایات با هم تفاوتهائی دارند.

نتیجه:

آئین داستان نویسی در فاکهة الخلفا، دقیق و سنجیده است. در نهایت فصاحت و بلاغت و ایجازی شایسته. ولیکن در مرزبان نامه ازین نظر کاستیهائی خودنمائی می کند. یعنی نویسنده بی توجّه به زمینه پاک ذهنی خواننده و ناآگاهی وی از مقدّمات، داستان را ساخته و پرداخته و به انجام رسانیده است و در روضة العقول، رهوار داستان نویسی لنگ و وامانده است و دقّت و بینش بایسته در آن ملحوظ نشده و خواننده نمی تواند به نتیجه مورد نظر دسترسی پیدا کند.

اصولاً در داستان نویسی، برخلاف برخی از هنرهای دیگر، نباید ابهام و پیچ و تاب و بلندی و پستی و تعقیدات در پیش روی خواننده درآید. و یا برخی از نکته های داستان بر پایه آگاهیهای ویژه قومی یا ملی و دینی ارائه گردد. ممکن است آن داستان به زبانی دیگر درآید و یا در دیاری دیگر بررسی گردد. و چون خواننده از آن نکته ها بی خبرست به ناچار باید کسی دیگر به توضیح و تفسیر دست بزند و چه بسا از عهده برنیاد و بهره لازم از قصد نویسنده نصیب خواننده نگردد. من باب مثال در نخستین حکایت: ضحّاک، در پیش مردم درس خوانده ایران چهره ای آشناست ولیکن ممکن است در همین ایران و در میان فارسی زبانان از خاصّه و عامّه برخی ضحّاک را به صورت دقیق نشناسند. در نتیجه در داستان ضحاک لطف لازم نصیب نمی گردد. ازین روی می بینیم ابن عربشاه نخست ضحّاک را معرفی می کند و به عدل و داد و تدبیر وی اشارت می نماید. از پس آن داستان وی را می آورد.

درین داستان و در همه کتاب چون تکیه ابن عربشاه بیشتر به روی آرایه های لفظی است و مؤلّف صرف نظر از سجع از صنایع ادبی بسیاری بهره برده است و مترجم هر چند قوی، نمی تواند این زیبائی ها را به فارسی منتقل کند، به ناچار از ترجمه خودداری گشت. و البته ترجمه این کتاب نفیس و تطبیق آن با روضة العقول و مرزبان نامه در ادب فارسی بسیار بایسته است.

قصة الؤلهی مع الضّحّاک

قال الحکیم بلغنا عن التّاریخ الباذخ الشّماریخ أنّ الضّحاک کان من أحسن النّاس سیرةً و أصفاهم سریرةً قد فاق الناس فضلاً و بلغ ذکره الآفاق عدلاً فتزیّا له إبلیس فی صورة الدهاء و التلبیس؛ فزعم ذلک الطباخ أنّه طباخ و صار کل یوم یهبئی له من أطیب الاطعمة و لذیذ الاُغذیة ما یعجز به غیره و لا یقدر أحد أن یسیر سیره ولا یأخذ علی ذلک جرایة فبلغت مرتبته عنده النهایة و استمّر علی ذلک مدة مدیدة و أیّاما عدیدة و النّاس تکره ان تخدم بغیر اجرة خصوصا فی هذا الزّمان رؤساء الاعیان فقال الامام فی بعض الایام نقد أوجبت علینا یدا و شکرا و ما سألتنا علی ذلک أجرا فاقترح ما تختار أکافئک یا مهار فقال تمنیّت علیک أن أقبل بین کتفیک فأنّی لی بذاک أن یقال قبل بدن الضءحّاک. فأعجبه ذلک و أجابه و حسر عن بدنه ثیابه و أدار ظهره إلیه فقبل لوحی کتفیه ثم غاب عن عینه و لم یقف أثره ولاعینه فبمجرد ما لثمه و مسّ فمه جسمه أخذته حکة و شکه و موضع لثمه شکه ثم خرج من موضع فیه سلعه تلدغه شر لدغه و تلسعه احر لسعة ثم صارا حیّتین اشبهتا کیّتین فصار یستغیث ولا مغیث فطلب الاطباء فأعیاهم هذا الداء ثم لم یقر له قرار و لم یأخذه سکون ولا اصطبار الاّ بدماغ الانسان دون سائر الحیوان فمدّ ید الفتک و لاجل الادمغه استعمل السفک فضجر الناس لهذا الباس و صاحوا و ناحوا و غدوا مستغیثین و راحوا فوقع الاتفاق بعد الشّقاق علی الاقتراع لدفع النزاع؛ فمن خرجت قرعته کسرت قرعته و اخذ دماغه و حصل لغیره فراغه فعاجلوا بالکیتین و غذوا به الحیّتین فیبرد الم و یحف السقم ففی بعض الادوار خرجت القرعه علی ثلاثة انفار فربطوا بالاغلال و دفعوا الی النکال لیجری علیهم ماجری علی الامثال فبینماهم فی الحبس بین طالع نحس و طرد و عکس وقف للضحاک امراة وضیة و استغاثت به هذا القضیة فادناها و سأل ما دهاها فقالت ثلاثة انفار من دار لاصبر لی عنهم ولا قرار و حاشی عدل السّلطان ان یرضی بهذا العدوان ولدی کبدی و اخی عضدی و زوجی معتمدی و کل مسجون یسقی کاس المنون فرق لها لضحّاک و قال لایعمهم الهلاک فاذهبی یا مغاثه و اختاری واحدا من الثلاثه و جهزها الی الحبس لیقع اختیارها علی من یدفع اللبس فتصدی له الزوج و تمنی الخلاص من ذلک البوج فتذکرت مامضی من عیشها معه وانقضی و استحضرت طیب اللذات والاوقات المستلذات فأتت الیه و مالت علیه فتحرکت الانفس الانسانیه و الشهوة الحیوانیه فهمت بطلبه و تعلقت بسببه فوقع بصرها علی ولدها فلذة کبدها فرأت صباحة خده و رشاقة قده فتذکرت طفولیته و صباه و تربیتها ایاه و جمله و ارضاعه و تناغیه و اوضاعه فعطفت علیه جوارحها و مالت الیه جوانحها فقضدت ان تختاره و تریح افکاره فلمحت اخاها باکیا مطرقا عانیا قد آیس من نفسه و تیقن الاقامة بحبسه لانه یعلم انها لاتترک زوجها و ابنها و لاتختاره علیها و لاتمیل الیهما فکرت طویلاً و استعلمت الرأی الصّائب دلیلاً ثم اداها الفکر الدقیق و ارشدها التّوفیق و قالت أختار أخی الشقیق فبلغ الضّحاک ما کان من امرها و اختیارها لاخیها بفکرها فدعاها و سألها عن سبب اختیارها اخاها و قال ان أتت بجواب صواب وهبتها ایاهم مع زیاده الثّواب و ان لم تأت بفائدة قاطعة و عائدة فی الجواب نافعة کانت فی قتلهم الرابعه فقالت اعلم و اسلم انی ذکرت زوجی و طیب عشرته و اوقات معانقته و لذته و ما مضی معه من حسن العیش و انقضی من خفة الاحلام و الطیش فملت الیه و عولت فی الطلب علیه ثم ابصرت ابنی فتذکرت مقامه فی بطنی و ما مضی لی علیه من عاطفة و شفقة عامة فی الایّام السالفة فهیمنی حبه القدیم و شکله القویم فملت الی اختیاره و خلاصه من بواره ثم لمحت اخی المتقدم علیهما فقست مقامه بالنظر الیها فقلت انی امرأة مرغوبة قینة عاقلة

مطلوبة ان راخ زوجی فعنه بدل و ان حصل الزّوج وجد الولد و حصل فهبأ الغرض و وجد عنهما العوض و اما الاخ الشقیق فما عنه عوض فی التحقیق لان ابوینا ماتا وفاتا و صار تحت الارض رفاتا فهذا الّذی أدی الیه افتکاری و وقع علیه اختیاری و انشده لسان القال فیما قال:

و کم أبصرت من حسن ولکن علیک من الوری وقع اختیاری

قال: فاستحسن الضّحّاک هذا الکلام و وهبها جماعتها مع زیاده الانعام...

«قال الحکیم» و انما اوردت هذا المثل لمولانا الاجل و عرضته علی الحضار و مسامع النظار لیعلم ان لی عن کل شی ء بدلا و اما عن مولانا السلطان فلا کما قال من اجاد المقال: و قد تعوضت عن کل بمشبهة و ماوجدت لایام الصّبا عوضا50.

در فاکهه.... در کنار داستان پردازی آئین مند، و پروردن معانی، ابن عربشاه برای ارائه و انتقال هر چه سنجیده تر و نیکوتر و دقیق تر آن به گنجینه ذهن و ضمیر خواننده، از نیروی گفتاری متناسب و جذّاب و آرایه های بدیعی و بیانی، بس ساده و طبیعی بهره برداری کرده، و در مسحور ساختن مخاطب خود، هنرهائی شیرین بر منصّه ظهور و بروز نشانیده است و خاصّه در سجع بی هیچ اغراقی ید بیضا کرده است و چون درین آرایه دیرینه، قرینه سازی بیش از عوامل دیگر در سرتاسر کتاب کارساز است، برخی از نویسندگان و منشیان برای ساختن و آوردن این قرینه ها، در فراز و نشیبها و پیچ و خمهای تصنّعی سرگردان گشته، به وابستگی معنوی بایسته در میان پاره پایه و قرینه ها دست نیافته اند، به ناچار نثر ایشان چندان چنگی به دل نمی زند و لطفی نصیب خواننده نمی آید. ولیکن در فاکهة الخلفا، ابن عربشاه با تسلّط بر فقه اللّغه و آگاهی از تأثیر مشتقّات، در سر و سامان دادن به سخن، به نیکی در میان پایه ها و قرینه ها ارتباط برقرار کرده است و این قرینه ها در عبارت و لفظ و معنی، دنباله پایه ها به شمار می آیند و از همین روی نمی توان به این پاره ها، لفظا و معنا، به عنوان «حشو» نگریست و آن قرینه ها را از میانه عبارت برداشت. گوئی این پاره های آرایشی، پاره ای از یک لوحه منبّت کاری و یا اندامی از یک نگاره مینیاتوری است و در کمال بخشیدن به آن منبّت کاری و مینیاتور، جائی شایسته و بایسته و ریشه ای و نه آرایشی ، در عهده دارند.

همین داستان در مرزبان نامه سعدالدّین وراوینی، سر و ته بریده آمده و از نظر هنر داستان نویسی دست خوش کاستی گشته است: از پیشینه ضحّاک یعنی آنچه ابن عربشاه و شاید تحت تأثیر سروده فردوسی در شاهنامه از آغاز زندگی ضحّاک در فاکهه... آورده است، سخنی در میان نیامده، و در پایان نیز از گفتگوی بی میانجی بانوی دادخواه با ضحاک از نتیجه آن چشم پوشیده است. هر چند تکیه داستان برهمین نتیجه است:

ناچار و ناکام دندان طمع از شوهر و پسر برکشید و دست برادر گرفت و از زندان به در آورد. این حکایت به ضحّاک رسید. فرمود که فرزند و شوهر را به هنبوری بخشند51.

امّا در همین داستان در روضة العقول در داستان نویسی، مرکب نقل و روایت لنگ است و ژرف بینی و تیزنگری بایسته ملحوظ نیست، به ناچار داستان دست و پا شکسته است و خواننده نمی تواند به نتیجه مورد نظر دسترسی پیدا کند:

ملک زاده گفت: چنان شنیدم که ضحّاک از غایت فجور و ترادف ظلم بذان آلام مأخوذ شد و بدان المام گرفتار گشت. هر روز مغز دو نفر وظیفه آن ماران بود که بر کتف او رسته بودند. روزی شوهر و برادر و فرزند زنی «هنبوی» نام، بردند. زن مستجیر و مستغیث به حضرت ضحّاک آمد. مرتعص نوایب و ملتحص شوایب. ضحّاک فرمود که از آن سه نفر یکی را، هر کدام که او اختیار کند بدو دهند.

زن به زندان آمد. اول نظر او بر شوهر افتاد. حقّ صحبت و ممالحت و لذّت قربت و مصافحت، مستحث استخلاص او شد. چون اتمام این عزیمت و اظهار این نیّت او را دامن گیر آمد، در آن تفکّری کرد و با خود گفت: به هر طرف شوهر موجود است و به هر جانب خلیط یافت باشد. پیشتر رفت، فرزند را دید. شفقت فرزندی و عاطفت ولادت و رأفت ارضاع و شعف تربیت، سلسله هوی و ولاء او بجنبانید. با خود گفت که: چون شوهر باشد، مباشرت، راید استیلاد گردد. برادر را باید ازین لهب عطب، و ارتباط هلاک، خلاص دادن که عوض او میسّر نگردد. دست برادر گرفت و از آن لجّه بلیّت و هاویه اذیّت به در آورد. چون احوال بر رای ضحّاک عرض دادند، فرمود که: آن دوی دیگر بدو رد کنند که این حرکات از کمال فطنت و غایت خبرت کرد52.

می بینم درین حکایت، بر سری نقائص فنّی و هنری، و پرسشهای بی پاسخ خواننده، از نظر زبانی نیز در مقایسه با فاکهة... و مرزبان نامه، متنی ضعیف است و هنر نویسنده تنها در کاربرد تصنّعی چند لفظ عربی غریب خودنمائی کرده است.

از جهت دیگر، در بسیاری از موارد، متن فاکهه... در تمامی و کمال، بر دو کتاب دیگر رجحان دارد. من باب مثال در همین باب چون شاهزاده از خونریزی وزیر، در آرام ساختن مردم در اداره مملکت، خرده گرفته است. وزیر برای توجیه ظلم و ستم خود، این خونریزی را از اسباب تدبیر ملک در شمار آورده است. ولیکن ما چنین می دانیم که حفظ و حراست این ملک به چنین سیاست توان کرد که ما می کنیم53.

ابن عربشاه در فاکهه... برای قانع ساختن شاهزاده وزیر را با آوردن داستانی یاری داده است و به این صورت به سخن و تعبیر و تحلیل خود اعتبار و استحکام بخشیده است:

... ولولا عفو الملک عن المجرم ما طمع کل مؤذ و مجرم و من الحماقة و البله معاقبة من لا ذنب له فان وضع الاشیاء فی محلها و زمام الامور و المناصب فی ید اهلها هو احد قوانین الشرع و السیاسة و مقتضی العقل و الکیاسة و العدل و الریاسة و العقل و الفراسة و الفضل و النفاسة و ناهیک ایها الحکیم الفاضل، قول القائل:

و من لا ینرد حوضه بسلاحه یهدم و من لایظلم الناس یظلم
لایسلم الشرف الرفیع من الاذی حتی یراق علی جوانبه الدم

و من مقالات الملک الاتابک اردشیر بن بابک: رُبَّ اراقة دم تمنع من اراقه دم و فی امثال العرب القتل انفی للقتل و قیل:

لعل عتبک محمود عواقبه و ربما صحت الاجساد بالعلل

و هذا کله مصداق قوله تعالی «و لکم فی القصاص حیاة» و ناهیک یا ذا القدر الخطیر قصة قابوس بن وشمکیر. قال الحکیم للوزیر اخبرنی ایّها الدستور الکبیر بکیفیة ما انت الیه مشیر، قال الوزیر ذکر ان قابوس بن بشمکیر ذاک الاسد المبیر قبض علیه جماعة کانوا جبذوا ایدیهم عن الطاعة من ارکان دولته و بنیان صولته ثم قیدوه و حبسوه و اقاموا ولده مقامه و اجلسه ثم انهم لم یأمنوا غوائله و افکاره الصائله فتآمروا ان یسبکوه و یعمدوا الی دمه فیسفکوه فارسلوا الیه قاتلاً فوثب الیه سائلاً و قال له ما سبب قتلی و ما نابهم من أجلی مع کثرة احسانی الیهم و انسبال ذیل اکرامی و انعامی علیهم و تربیتی ایاهم کالاولاد و فلذالاکباد و صونی ایاهم عمن اذاهم فقال کثرة اراقة الدماء هاجت علیک الغرماء و اکثرت لک الخصماء لما تغیرت خواطرهم علیک خافوا و قبل ان تحیف علیهم حافوا فقال قابوس واللّه ما سبب هذا النکد و البوس و اثارة هؤلاء الخصماء الاّ قلة اراقتی الدماء یعنی لو أراق دماء القائمین علیه لما وصل هذا المکروه الیه فلما ابقی علیهم أفنوه و حین ترک آذاهم آذوه و انما اوردت هذا التنظیر لیقف خاطرک الخطیر ان امور الریاسة و قواعد السیاسة کانت تقتضی السبک و احری بالعفو و الترک و ما الآن فذلک الحکم قد انتسخ و الفساد فی قلوب العباد رسخ، و قد قیل:

تلجی الضرورات فی الامور الی سلوک ما لایلیق بالادب

و مزاج الزمان قد تغیر و المعروف منه قد تنکر و قد اعرضوا عن طاعة السلطان و اتبعوا مخادعة الشیطان و کل منهم قد شرخ و باض الشیطان فی دماغه و فرخ و تصور لخیالاته الفاسدة و محالاته الکاسدة انه بما یکید یبلغ ما یرید و هیهات و شتان

لقد هزلت حتی بدامن هزالها کلاها و حتی سامها کل مفلس

و هذا کما قال اللّه تعالی یعدهم و یمینهم و مایعدهم الشیطان الاّ غرورا و ما شعروا ان الملوک والسلاطین ممن أختاره اللّه تعالی...54.

حال اگر تمثیل را از میانه فاکهه... بردارند، این متن با مرزبان نامه جز تقدّم و تأخّری ناچیز در معانی و جابجائی بیتی و نیامدن چند بیت در مرزبان نامه تفاوت چندانی ندارد. البته بازهم تحت تأثیر همانندی این دو متن، خواننده در بازشناختن اصل از فرع، تا حدی انگشت به دهن می ماند:

... ولیکن ما چنین دانیم که حفظ و حراست این ملک به چنین سیاست توان کرد که ما می کنیم. و سلوک این طریقت مطابق شریعت عقل است. چه مجرم را به گناه، عقوبت نفرمودن، چنان باشد که بیگناهی را معاقب داشتن. و از منقولات اردشیر بابک و معقولات حکمت اوست که:

بسیار خون ریختن بود که از بسیار خون ریختن، باز دارد، و بسیار دردمندی بود که به تن درستی رساند.

لعل عتبک محمود عواقبه و ربما صحت الاجسان بالعلل

و بنگر که این معنی بر وفق کلام مجید چون آمد، قال اللّه تعالی: ولکم فی القصاص حیوة. و می باید دانست که مزاج اهل این روزگار فاسد گشته است و نظر از طاعت سلطان بر خداعت شیطان مقصور کرده اند و دیو اندیشه محال و سودای آرزوی استقلال دردماغ هر یک بیضه هوسی نهاده است و بچه طمعی برآورده، و این تصوّر کرده که سروری و فرماندهی کاریست که به هر بی سر و پائی رسد، و به مجرّد کوشش و طلبیدن و جوشش و تپیدن، دست ادراک به دامن دولت توان رسانید و هیهات: یعدهم و یمینهم و مایعدهم الشیطان الاّ غرورا. و ندانند که پادشاهان برگزیده آفریدگار و برآورده پروردگارند.

و سخن سعد وراوینی از جهات مختلف بیشتر به یک ترجمه ضعیف می ماند با تحریر مناسبی ندارد در فاکهة... 55.

چون نوبت سخن به شاهزاده رسیده، شاهزاده مردم را به چراغ و پادشاه را به خورشیدی در برج شرف همانند کرده و گفته است: هرگاه خورشید تابان در پهنه آسمان با پرتو جهان آرای خود، به درخشیدن و تابیدن درآید، جائی برای خودنمائی و نورافشانی چراغ بر جای نماند. و نیزروشنی دل مردم و پاکی و صفای درون آنها، بازتاب پرتو روشنی و پاکی و صفای نهاد پادشاهان است. چون مردم در زندگی خویش راه و روش پادشاهان در پیش می گیرند، به ناچار اگر آئینه دل ملوک از زنگار نیّت و منش ناخوب پاک و روشن گردد، دل مردم نیز به نور فرمانبرداری و اطاعت از پادشاه خود، آراستگی پذیرد. چه جای مردم، زمین و زمان نیز تابعان و پیروان نیّت پادشاه می آیند و از همین روی گفته اند: «اذا تغیّر السلطان تغیّر الزمان».

امّا درین بخش، در مرزبان نامه، در میان معانی و تحلیل و تعبیر آن و نیز در میان جمله های قیاسی و نتیجه آن، نظم منطقی بایسته برقرار نیست. من باب مثال، چراغ در پیش خورشید پرتوی نیرومند ندارد و رنگ می بازد، نه خاموش. و یا نتیجه نگریستن پادشاه در معنای خاص خود به مردم کشور، عامل دگرگونی خلق و خوی آن مردم و کاستی خویهای ناستوده نیست. ولیکن راه و روش پادشاه از خوب یا بد راه و رسم مردم کشور را تعیین می کند به مصداق: «النّاس علی دین ملوکهم». و برای بدبختی مردم کشوری، سلب عنایت پادشاه به تنهائی بسنده و کارساز نیست. و داستان بهرام گور هم مناسبتی با این گفته ملک زاده ندارد. سخن از تغییر نیّت پادشاه و دگرگونی زندگی مردم تحت تأثیر آن تغییر در میان است نه چیز دیگری:

ملک زاده گفت: پادشاه به آفتاب درخشنده ماند و رعیّت به چراغهای افروخته. آنجا که آفتاب تیغ زند، سنان شعله چراغ سر تیزی نکند و در مقابل انوار ذاتی او، نور مستعار باز سپارد. و همچنین چون پادشاه سجاحت خلق خویش را پیدا کند، و نظر پادشاهی به رعیّت تعلّق گیرد، ناچار تخلّق ایشان به عادات او لازم آید و عموم خلل در طباع عوام، صفت خصوص پذیرد. و گفته اند: زمانه در دل پادشاه نگرد، تا خود او چگونه بیند. به هر آنچه او را میل باشد مایل گردد. حکمت: اذا تغیّر السلطان تغیّر الزّمان.

و گفته اند: تا ایزد تعالی دولت بخشیده از قومی باز نستاند، عنان عنایت پادشاه بازنگرداند...56.

این مقوله، در روضة العقول با حفظ جوهره معانی ریشه ای، در توجیه خونریزی وزیر و استناد به گفته اردشیر بابکان به این صورت آمده است:

و پوشیده نیست که اهمال سیاست مجرمان تعذیب معصومان است و ترک تعفیر اصحاب جرایر، تعریک پاکان. و اردشیر بابکان گفته است که: سفک و هتک جزوی، حقن دماء کلّی را متضّمن بود. و از این سبب عقلا گفته اند که: هر صنف را، تعریف، لایق و توبیخ موافق مرتبه او باید. چنانک اگر بار شتر بر خر و بار خر بر شتر نهی، از عدل و انصاف دور باشد. و این همچنان بود که پیل را با مهار داری، و شتر را نعل زنی، حقیقت، پی متمرّد شود و خر از تحمّل بار قاصر آید. پس اگر تو خواهی که مردم روزگار، جمله ورع و عفیف باشند، تو رامیّسر نشود...»57.

می بینیم: محمّد بن غازی با توسّل به تنظیرهای نامناسب و غریب و گاهی نامعقول، و نتیجه ناسازگار با قیاس و تحلیل و تعبیر، سخن را در لفظ و معنی، از دایره توازن فکری بیرون آورده است و درین باره روضة العقول بیشتر به مرزبان نامه همانندی دارد تا فاکهة الخلفا...

و این پریشانی و آشفتگی و تحلیلات ناسنجیده و بی سامان در سرتاسر روضة العقول کم و بیش به چشم می خورد. حاشیه روی آزادانه و گاهی سخن در میان سخن آوردن بی جا و به درازا کشانیدن گفتار و تمثّل به حکایات زیاد، حجم کتاب را دو چندان مرزبان نامه کرده است.

هر چند در فاکهة... سخن موجز و لایق است و داستان به تدریج بلندی می گیرد و خواننده مشتاق را به دنبال خود می کشاند و شیوه سخن پردازی وی را مسحور می کند؛ این همه در روضة العقول باژگونه است و البتّه پرداختن به روضة العقول به آن طول و تفصیل می تواند بحثی مستقل به خود ویژگی دهد و در یک مقاله جائی برای آن نیست. و در پایان بازشناسی اصل از فرع را در عهده خواننده مقاله می گذاریم.

و پایان سخن آنکه، نگارنده کتاب فاکهة الخلفا و مفاکهة الظرفا را در دست ترجمه دارد و امیدوار است که به زودی متن ترجمه را پس از چاپ به پیشگاه اهل ادب و جامعه فرهنگی ایران تقدیم دارد.

پی نوشتها

1 قابوس نامه. صفحه 5

2 تاریخ طبرستان. 1/137

3 مجمع الفصحاء، ذیل مرزبان فارسی

4 مرزبان نامه. تصحیح قزوینی. صفحه 5

5 روضة العقول. ص 152

6 روضة العقول. ص 153

7 روضة العقول. ص 155

8 روضة العقول. ص 156 157

9 روضة العقول. ص 157

10 روضة العقول. ص 158

11 روضة العقول. ص 159

12 روضة العقول. ص 162

13 روضة العقول. ص 167

14 روضة العقول. ص 168

15 روضة العقول. ص 165

16 روضة العقول. ص 182

17 روضة العقول. ص 183 الکامل فی التاریخ، 9/223

18 روضة العقول. ص 185

19 الکامل فی التاریخ، 9/223

21 الکامل فی التاریخ، 9/223 ترجمه از نگارنده غلامرضا افرسیابی

21 روضة العقول. ص 186

22 روضة العقول. ص 149

23 روضة العقول. ص 163

24 روضة العقول. ص 169

25 روضة العقول. ص 181

26 روضة العقول. ص 181 183

27 مرزبان نامه. ص 12

28 مرزبان نامه. ص 13

29 مرزبان نامه. ص 4

30 مرزبان نامه. ص 11

31 مرزبان نامه. ص 10

32 مرزبان نامه. ص 11

33 مرزبان نامه. ص 15

34 مرزبان نامه. ص 12

35 مرزبان نامه. ص 62

36 مرزبان نامه. تصحیح دکتر محمّد روشن مقدّمه، ص بیست و چهار.

37 مرزبان نامه. تصحیح دکتر محمّد روشن مقدّمه، ص بیست و چهار با استناد به نظر علاّمه قزوینی مرزبان نامه. مقدّمه مصحح صفحه ز

38 مرزبان نامه. ص نوزده مقدمه

39 مرزبان نامه. ص 548.

40 مرزبان نامه. تصحیح دکتر محمّد قزوینی مقدمه مصحح صفحه یز

41 مرزبان نامه. به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر. پیشگفتار صفحه «الف».

42 کشف الظنون. 2/1216

43 فاکهة الخلفاء و مفاکهة الظرفاء. ص 2

44 فاکهة الخلفاء... ص 2

45 فاکهة الخلفاء... ص 3

46 فاکهة الخلفاء... ص 3

47 فاکهة الخلفاء... ص 4

48 فاکهة الخلفاء... ص 4 5

49 فاکهة الخلفاء... ص 5 ترجمه این پاره ها، با اندک تصرّف غلامرضا افراسیابی.

50 فاکهة الخلفاء... ص 11 12.

51 مرزبان نامه. تصحیح دکتر روشن. ص 33

52 روضة العقول. نسخه خطی. ص 269.

53 مرزبان نامه. ص 35

54 فاکهة الخلفاء... ص 11

55 مرزبان نامه. تصحیح دکتر روشن. ص 35

56 مرزبان نامه. تصحیح دکتر روشن. ص 37

57 روضة العقول. ص 272 273.



*. عضو هیئت علمی دانشگاه شیراز.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان