احتمالا فردریک بکمن را میشناسید. او با رمان «مردی به نام اووه» در سال 2012 گل کرد. مردی به نام اووه در مدت کوتاهی به یکی از پرفروشهای جهان تبدیل شد. کتابی ساده و روان که روایتگر زندگی پیرمردی شق و رق است و به شدت پایبند قوانین و دارای اصول شخصی آهنین و تغییرناپذیر. این پیرمرد اما درگیر ماجراهای زندگی یک زن ایرانی به نام پروانه و خانوادهاش میشود که زندگیاش را به کل دگرگون میکند. ما در کتاب هفتهی بنیتا در اسفندماه، مردی به نام اووه را مروری کوتاه کردیم که میتوانید مطلب مربوط به آن را در بنیتا بخوانید. این هفته هم قصد داریم به کتاب دیگری از بکمن که اتفاقا طرفداران زیادی هم در ایران داشت، بپردازیم. با بنیتا همراه باشید.
فردریک بکمن
مردی به نام اووه زندگی خود فردریک بکمن را هم دگرگون کرد و او را به نویسندهای محبوب و سرشناس در جهان بدل کرد. بکمن نویسندهای سوئدی است. کارش را با وبلاگنویسی شروع کرد و با رانندگی جرثقیل ادامه داد! در همان حین که برای گذران زندگی، به چنین شغلهایی مشغول بود، مردی به نام اووه را نوشت که در سراسر جهان فروش فوقالعادهای داشت. در ایران هم این کتاب به واسطهی اینکه یکی از شخصیتهای اصلیش ایرانی است، مورد استقبال زیادی قرار گرفت. البته تنها دلیل پرفروش بودنش نبود. بعد از مردی به نام اووه، «مادر بزرگ سلام میرساند و میگوید متأسف است»، دیگر رمان بکمن بود که مورد توجه قرار گرفت؛ اما نه به اندازهی مردی به نام اووه. اکنون هم جدیدترین اثر این نویسنده با عنوان «بریت ماری اینجا بود» در ایران ترجمه شده و با توجه به خوشنامی نویسنده و جذابیت دو کتاب قبلیاش، خوانندگان ایرانی استقبال خوبی از این رمان داشتند.
هر سهی این رمانها در عین شباهتهای زیادشان کاملا متفاوت هم هستند. شخصیتهای اصلی هر سه رمان عموما افرادی عبوس و نچسب هستند اما وقتی خواننده به مرور با شخصیت آنها آشنا میشود، درمییابد که در دل این پوستههای سخت، چه قلبهای لطیفی نهفته است. شخصیتهای داستانهایش بسیار آشنا هستند؛ در هر جایی و هر جمعی میتوان اینگونه افراد را دید. مترجمی در مورد آثار این نویسندهی سوئدی میگوید: «سبک نوشتاری بکمن منحصربهفرد است و خواننده نمیداند باید بخندد یا گریه کند اما در هر دو صورت به یک بسته دستمال کاغذی نیاز دارد.»
بریت ماری اینجا بود، رمانی است ساده و دوست داشتنی که سادهترین اتفاقات و جریانهای زندگی روزمره را دستمایهی خود قرار میدهد و شادی را در چنین چیزهایی جستوجو میکند. اگر کتاب مادر بزرگ سلام میرساند و ... را خوانده باشید، مریت ماری را میشناسید. بکمن مریت ماری را از مادربزرگ سلام میرساند و... قرض گرفته و داستانش را در این رمان ادامه داده است. در این کتاب ما قصهی بریت ماری را میخوانیم که زنی است منظم و مرتب که نظافت و پاکیزگی یا آنطور که ما ایرانیان به عنوان وسواس میشناسیم، مهمترین بخش زندگی اوست. زندگی بریت از نوجوانی و بعد از مرگ خواهرش کاملا تغییر میکند و او را به زنی محافظهکار و منظم تبدیل میکند که زندگی روتینی با همسرش و فرزندانش دارد.
اکنون بریت ماری 63 سال دارد. در این سن به یکباره تصمیم میگیرد که خانهداری و خانهنشینی را رها کند و به دنبال کار بگردد. بعد از تلاشهای زیاد سرپرستی یک باشگاه فوتبال را برای سه هفته در یک روستای متروک به نام بورگ بر عهده میگیرد. اهالی این روستا درگیر یک بحران شدید اقتصادی هستند و تنها چیزی که برایشان باقی مانده یک تیم فوتبال است که سعی دارند برای به دست آوردن کمی نشاط و امید، با این تیم در مسابقات شهرداری شرکت کنند. مریت ماری همان روز راهی بورگ میشود. اهالی این روستا با ضربهی توپ فوتبال به سر بریت ماری و بیهوش کردنش، از او استقبال میکنند. بریت ماری بعد از به هوش آمدن، انسان دیگری میشود. آدمهایی که وارد زندگیاش میشوند، مسیر جدیدی را روبرویش میگشایند؛ دقیقا همان اتفاقی برای اووه میافتد و انگار که تازه بعد از آن زندگی واقعیاش شروع میشود. بریت ماری دوستداشتنی، شخصیتی است که خیلی از ما در زندگی به او نیاز داریم، چراکه ممکن است زندگی و اهداف و آرزوهایمان را مطابق به میل دیگران انجام دهیم. اما بریت ماری به کمک دوستان کوچک و همسایههای جدید مهربانش میرود و میرود تا برای خودش زندگی کند. بریت ماری اینجا بود را نمیتوان شاهکار ادبی به حساب آورد یا حتی همتراز کتابهای بزرگ معاصر. اما آنچه این کتاب را شایستهی خواندن میکند و شایستهی کتاب خوب نامیدنش، از جنس زندگی بودن و تجربهی اتفاقات نظیر آن در زندگی واقعی است. بریت ماری اینجا بود را بخوانید و از هر لحظهاش لذت ببرید.