ادریس
سه کس را از انبیا به حکم عنایتِ حق تعالی برداشتند و عَلَم دولتِ ایشان برافراشتند. ادریس را تا به جنَّت برداشتند؛ عیسی را تا به آسمان برداشتند؛ و یعقوب را یوسف بر تخت ولایت خود برداشت.
اول گفتیم که ادریس را تا به جنَّت برداشتند و آن چنان بود که او از فرشته ای التماس کرد که مرا به آسمان ببر تا لختی از عجایب ملکوت بینَم تا در دیدارِ آن مرا عبرتی باشد. و آن، فرشته ای بود که بر فَلَک، موکّل بود و دوست ادریسِ پیغمبر بود.
گفت: یا ادریس! هر چند که تو دوست منی و لکن ما را زَهره آن نباشد که بی امر ربّانی کاری کنیم. تا از ملک تعالی دستوری خواهیم.
پس از ملک تعالی دستوری خواست و ادریس را در میان پَرِ خود پنهان کرد و به آسمان بُرد و او را در آسمان می گردانید. ادریس از میان پرِ او می نگریست و عجایب ها می دید. چون به آسمان بالا رسید، شخصی دید مهیب، بر کرسی نشسته، سر در پیش افکنده و گره بر پیشانی زده. پرسید: این کیست؟ گفت: ملک الموت، عزرائیل علیه السلام است. گفت: بپرس تا از عمر من چند مانده است؟
آن فرشته نزدیک او آمد و گفت: مرا در زمین، دوستی است نام او ادریس، پیغمبری است با مجاهدت و نیکوخصال و بسیارْ طاعت است. در جریده خود نگاه کن تا از عمرِ او چند مانده است؟
ملک الموت نگاهی کرد و گفت: این چنین بنده ای که تو می گویی زود بود که جانْ از او بردارم. ادریس در میان پرِ فرشته می شنید. فرشته خواست که او را خبر دهد؟ چون نگاه کرد، ملک الموت، جانِ او برداشته بود. آن فرشته پر بگسترانید. ادریس، مرده از میانِ پرِ او فرو افتاد.
فرشته بر بالین او نشست و لاوه و زاری کردن همی گرفت و گفت: بار خدایا! من او را به فرمان تو به آسمان آوردم تا عجایب ملکوت ببیند. چون به دنیا شود، روی به راهِ طاعتِ تو، رغبت و جَهد کند و طاعت تو را کُند. تو او را جان برداشتی و مرده پیش من فرو گذاشتی. بار خدایا! اگر مرا در پیش تو قَدری هست، او را زنده گردان و به مقصود و مراد خویش برسان.
ملک تعالی دعای آن فرشته در بابِ او اجابت کرد و در زمان او را زنده کرد. ادریس برخاست و گفت: دردِ مرگ چشیدم و اَلَمِ جان کندن بدیدم. مرا به دوزخ بگذران تا اَنکال و اهوال او نیز ببینم تا چون روی به راه طاعت و عباد کنم، جهد و جدّ خود زیادَت کنم.
آن فرشته او را به دوزخ بگذرانید؟ گفت: به بهشتم اندر آر تا آثار نعیم و ثِمارِ آن را ببینم. به امید آن، در طاعت بیفزایم.. آن فرشته، دستوری خواست، پس به بهشتش درآورد. چون ادریس بهشت را بدید، دست در شاخِ طوبی زد و در سایه آن بنشست.
فرشته گفت: اکنون بدر آی تا به دار دنیا رویم.
پس ادریس گفت: نیایم. سپس گفت: آن چه ملک تعالی در باب آدمی تقدیر کرده بود که در باب بندگان برانَد در باب من انجام گرفت. تقدیر وی آن است که هر که را بیافریند، بمیراند، پس مرا بمیراندْ و تقدیر آن بود که هر که را بمیرانَد، باز زنده گردانَد، پس مرا بمیراند و باز زنده گردانید. و تقدیر وی آن است که هر که را زنده گرداند، گذر او بر صراط و دوزخ بود و تقدیر وی آن است که پس از آن به بهشت جاودان رسانَد و در آن جا بماند جاودانه. مرا بر صراط بگذرانید و به بهشت رسانید، خواهم که مضمون آن تقدیرِ وی در حقِّ من پیدا شود و مرا جاودانه این جا بقا بود.
فرشته گفت: بار خدایا! می شنوی که ادریس چه می گوید! خطاب آمد که: راست می گوید. آن چه تقدیرِ ما را بود از مرگ و از حشر، در حقِّ وی براندم. تقدیر ما چنان است که هر که در بهشت آید، این جا همیشه بماند و دیگر بیرون نیاید بگذارش تا همیشه در این جا می باشد تا تقدیر ما راست شود. پس ادریس در بهشتِ با زینت، به عنایت و حکم الهام، جاودانه بماند.
حضرت عیسی
این که گفتیم، صفتِ برداشتن ادریس بود تا به جنّت مأوی. اما برداشتن تا به آسمان، عیسی را بود. و آن، چنان بود که ملک تعالی، او را معجزه اِحیای مردگان و شفای بیماران داده بود. یک روز می رفت. به قومی از جهودان رسید که با یکدیگر گفتند: آمد آن کس که استاد جادوان است و از جمله ناپاک زادگان است.
عیسی علیه السلام دلتنگ شد به ملک تعالی بنالید. پادشاه عالم آن ناله او را بشنید و از ایشان (جهودان) هفتاد هزار را خوک و بوزینه گردانید. چون جهودان آن را بدیدند، امیر خود را خبر کردند. امیر با لشکر بر نشست و قصد کشتن عیسی کرد. لشکر، امیر را گفتند: اگر ما قصد او کنیم، او بر ما دعا کند، ملک تعالی ما را هم چنان که آن دیگران را رسوا کرد، رسوا کند.
امیر گفت: به یک بار حمله آریم، پیش از آن که او دعا کند، ما او را پاره پاره کنیم. ایشان به یک بار حمله آوردند. عیسی از میان ایشان بیرون شد و در خانه ای رفت. جهودان از پسِ او دَر شدند. ملک تعالی قدرتی آشکار کرد و شبه صورت عیسی و صورت او بر روی هر یکی پیدا کرد تا هر کسی از ایشان، یکدیگر را عیسی پنداشتند، تیغ در نهادند و یکدیگر را بکشتند.
ملک تعالی جبرئیل را بفرستاد تا او را از روزن خانه برآورد و به آسمان بُرد.
لطیفه: جهودان قصد کشتن عیسی کردند، ملک تعالی آثار لطف خود پیدا کرد و شبه عیسی بر جهودان آشکارا کرد تا هر یکی دیگری را عیسی پنداشتند تا همه به دست یکدیگر کشته شدند و عیسی به سلامت رسته شد. فردا که مؤمن و کافر به دوزخ بگذرند، آتشِ دوزخ قصدِ مؤمن عاصی کند. ملک تعالی آثار لطف خود پیدا کند. از مؤمن برگیرد و به کافر ادا کند تا کافر، بدلِ مؤمن سوخته شود و مؤمنِ عاصی، به سلامت رسته شود.
حضرت یوسف
اینک گفتیم صفتِ برداشتن عیسی بود تا به حضرت اما سوم، یوسف بود که پدر و خانه خود را برداشت و بر تخت ولایت گذاشت و یوسف او را بدان آراسته بگردانید. پس یوسف، دست یعقوب و خاله را بگرفت و بر تخت آورد و در میان ایشان بنشست. پس برادران درآمدند. برادر را دیدند بر تخت مملکت نشسته بر مثال ماه شب چهارده، پدر بر راستِ او به نظاره جمال او و خاله بر چپ او والِه (شیفته) گشته در حال او. هر یازده برادر سر بر زمین نهادند به سجده رفتند. یوسف گفت: ای پدر! این تاویل رؤیای من بود.
لطیفه: یوسف در خواب، خیالِ سعادتی بدید، اگر چه بسیاری رنج و خواری کشید، لکن بر آن دیده (خواب) برسید. مؤمن در دار دنیا از کتابِ خدا، صفت جنَّت بشنید، اگر چه بسیار رنج و محنَت بکشید، آخر بدان مُلک و نعمت برسد.