حدوداً شش ماه بعد از خواندن آن مقاله، فصل اول سریال پخش و اخبار زیادی در مدح و ستایش آن منتشر شد. همان روزی که فصل اول سریال به اتمام رسید، تمام 10 قسمت آن را روی 2 حلقه دیویدی تهیه کردم اما تا مدتها فرصت تماشایش را پیدا نکردم. نشان به آن نشان که پس از اتمام فصل دوم سریال بازی تاج و تخت و پس از اصرار چند تن از دوستان بود که اولین قسمت از سریال را دیدم و درست پس از سکانس ابتدای آن عاشقش شدم. همان روز تا قسمت چهارم را هم دیدم و اگر فرصت داشتم شاید تمام فصل اول را تمام میکردم.
فصل ابتدایی سریال را تنها در سه روز تمام کردم و سراغ فصل دوم رفتم. وقتی متوجه شدم هرسال تنها یک فصل که شامل 10 قسمت یک ساعته از سریال است منتشر میشود، سعی کردم تماشای قسمتهای بعدی را به تعویق بی اندازم. دلیلش هم این بود که نمیخواستم تا انتشار فصل بعدی سریال بازی تاج و تخت خیلی انتظار بکشم.
نقشهام با شکست روبهرو شد. مگر میشود سکانس پایانی یک قسمت از سریال بازی تاج و تخت را ببینی و بتوانی روی میل به تماشای قسمت بعدی پا بگذاری؟
داستانی فوقالعاده وسیع و بینقص
شاید هر بینندهای از همان سکانس ابتدایی سریال بتواند حدس بزند که با داستانی بسیار قدرتمند و جذاب روبهرو است. اما برای بینندگان سخت پسند نیز تماشای کامل قسمت اول کافی است تا به سریال ایمان بیاورند.
سریال در ابتدا کاملاً شبیه به کتاب آغاز میشود. فصل مقدمه یا پرولوگ کتاب، سکانس ابتدایی سریال است تنها با کمی تغییرات کوچک. در ادامه و تا پایان فصل اول هم همین رویه طی میشود. همه چیز از آنجا شروع میشود که دست پادشاه، جان اَرین به طرز مرموزی فوت کرده و پادشاه قصد دارد از دوست قدیمی خود ادارد استارک (با بازیشان بین) درخواست کمک کند. قصد پادشاه این است که ادارد استارک را به عنوان دست (مشاور) جدید خود معرفی کند و او را از وینترفل به کینگزلندیگ (پایتخت هفتاقلیم) ببرد. اما برای این کار رابرت باراتیون، پادشاه هفتاقلیم، شخصاً به همراه خانوادۀ خود به وینترفل سفر میکند.
البته ماجرا به همین سادگی هم نیست. لرد ادارد استارک، لرد وینترفل و نگهبان شمال، قصد دارد درخواست پادشاه را رد کند اما درست قبل از رسیدن پادشاه به وینترفل، کلاغی از سمت درۀ وِیل به وینترفل میرسد که نامهای مهم برای همسر ادارد استارک (کتلین استارک) به همراه دارد. این نامه از طرف خواهر کتلین، همسر جان اَرین است و به این موضوع اشاره میکند که جان به صورت طبیعی نمرده و با سم به قتل رسیده است. ادارد و کتلین با خواندن نامه متوجه میشوند که کاسهای زیر نیم کاسه است و ادارد که ارادت زیادی به دوست قدیمی و پادشاه اکنونش دارد، تصمیم میگیرد برای سر درآوردن از این راز پیشنهاد شاه را قبول کند و به همراه وی به کینگزلندینگ برود…
نمیخواهم با تعریف کردن باقی ماجرا سرتان را درد بیاورم. قبلاً و در مطلب گذشته هم از ویژگیهای منحصر به فرد داستان سریال نوشتهام و مطمئنم کمتر کسی پیدا میشود که سریال را ندیده یا این ویژگیها برایش پوشیده باشد. پس میخواهم در ادامه به فصل هفتم سریال بپردازم.
فصل هفتم سریال بازی تاج و تخت ؛ چرا اینقدر سریع؟
حتماً اولین پرسشی که بعد از تماشای این سه قسمت ابتدایی فصل هفتم برای هر بینندۀ نکته سنجی پیش میآید این است که چرا ماجراهای سریال اینقدر بهسرعت و پشت سر هم اتفاق میافتند؟ ما نیز نمیتوانیم جوابی دقیق به این پرسش بدهیم اما مسلماً نظریههایی در مورد آن داریم و هم اکنون میخواهیم آنها را با شما در میان بگذاریم.
همانطور که بارها در سریال بازی تاج و تخت اشاره شده است، بازی پادشاهان و جنگ بر سر تخت آهنین یک بازی بچهگانه و مزخرف است. اما فعلاً تنها جان اسنو است که به این گفته اعتقاد دارد. یکی از دلایل ما نیز میتواند با استناد به همین موضوع باشد. به نظر من سرعت بالای اتفاقات فصل هفتم به این دلیل است که سازندگان سریال میخواهند هر چه سریعتر ماجراهای مربوط به تخت آهنین را تمام کرده و سراغ مقدمهچینی برای حملۀ آدرها (وایت واکرها) بروند.
آنها برای این کار دلایل متعددی هم دارند. بیایید به صورت جداگانه نگاهی با سیر داستانی کتاب و سریال بی اندازیم. هنوز دو عنوان نهایی کتابها به نامهای بادهای زمستان و رؤیای بهار منتشر نشدهاند. کتابهایی که مطمئناً قرار است چندین و چند برابر سریال، اطلاعات به ما بدهند و چندین سیر داستانی (که در سریال به کل حذف شدهاند) را دنبال کنند. در صورتی که تنها چهار قسمت از فصل سوم و هفت قسمت از فصل چهارم سریال باقی مانده است و به تصویر کشیدن اینهمه خط داستانی عملاً غیرممکن است! همین است که میگویم ماجراهای سریال باید خیلی سریعتر اتفاق بیافتند تا سناریو بالاخره به مقصد نهایی خود، یعنی مقابلۀ انسانها و آدرها برسد.
تغییرات تا کجا؟
اگر بخواهیم از ابتدای سریال تا کنون را به صورت جز به جز با خط داستانی کتاب مقایسه کنیم متوجه میشویم که نسبت تغییرات سریال نسبت به کتاب بسیار بالا است. میتوانم به جرئت بگویم که سریال بازی تاج و تخت بیشتر از هر اثر اقتباسی دیگری از منبع اصلی خودش یعنی کتاب فاصله گرفته است. سریال علاوه بر تغییراتی در خط داستانی، شخصیتهای بسیاری را نیز حذف کرده است. به عنوان کسی که گریزی هم به کتاب زده و آنها را هم مطالعه کرده است میتوانم به جرئت بگویم که اتفاقاتی که در سریال مشاهده میکنید، تنها یکسوم اتفاقات اصلی و خطوط داستانی کتاب هستند.
برای مثال داستان نجیبزادهی سفیدپوشی که به همراه شاهزاده میرسلا به دورن رفته بود تا از او محافظت کند کجاست؟ داستان این نجیبزاده که در دورن اسیر یک عشق کورکورانه میشود و در نجات دادن میرسلا از دورن و بازگرداندن او به کینگزلندینگ ناموفق عمل میکند کاملاً از سریال حذف شده است. یا مثلاً ماجرای شیپوری که میتوان با آن اژدهایان را به کنترل درآورد به کل در داستان نیست. در کتاب یورون گریجوی (عموی یارا و تئون) از سفر دور و درازی باز میگردد و پس از کشتن برادرش یعنی لرد جزایر آهن ادعای رهبری گریجوی ها را میکند. در حالی که او هیچ شانسی برای پیروزی در رأیگیری گریجوی ها را ندارد، صدایی بسیار گوشخراش و بلند به گوش میرسد و همه افراد حاضر در جلسۀ رأیگیری گیج و متعجب میشوند. صدا از طرف یکی از سربازان یورون است که در شیپوری عظیم دمیده و حالا در حالی که خون از گوشهایش جاری شده است، از هوش میرود. در این قسمت از کتاب یورون ادعا میکند که این شی شیپوری باستانی است که در گذشته از آن برای کنترل کردن اژدهایان استفاده میشده است. و اینطور میشود که لردهای جزایر آهن یورون را به رهبری خود انتخاب میکنند و او قول میدهد با استفاده از شیپور، اژدهایان دنریس را از چنگ او خارج کند. این ماجرا هم کاملاً از سریال حذف شده و در کمال تعجب میبینیم که لردهای جزایر آهن بیهیچ دلیل منطقی به یورون رأی داده و او را به عنوان رهبر خود انتخاب میکنند.
به غیر از ماجراهای حذف شده از سریال نکات دیگری هم هستند که میتوانند روی تصورات بیننده تأثیرات متفاوت بگذارند. البته این نکات ربطی به کمکاری یا سو نیت سازندگان سریال بازی تاج و تخت ندارد و تنها از قابلیت روایت بهتر در کتاب نسبت به فیلم نشات میگیرد. زمانی که کتابی میخوانیم میتوانیم از تفکرات شخصیت کتاب مطلع شویم. چرا که راوی داستان از احساسات کاراکتر نیز مینویسد و سعی دارد رفتار وی را توجیه کند. به عنوان مثال اگر کتاب را بخوانید شاید اینقدر از سرسی لنیستر متنفر نباشید! چرا که در کتاب شما میتوانید از احساسات وی نیز آگاه شوید و اینطور شاید از تصمیمات او اینقدر متعجب و خشمگین نشوید.
نغمه ی آتش و یخ ؛ روایتی بی نقص به سبک جرج آر. آر. مارتین
سرسی که از ابتدا شاهزادهای مغرور و خودخواه بوده است، پس از پیشگویی ساحرهای که به او میگوید توسط برادرش به قتل خواهد رسید، از تیریون متنفر میشود. او تمام سالهای بعد از پیشگویی را با کابوسهای شبانه و تفکرات ترسناک خود سپری میکند. در کتاب ما تمام این کابوسها و تفکرات سرسی به هنگام گرفتن تصمیمات خود را خوانده و درک میکنیم. به همین دلیل است که میتوان گفت او شخصیت کاملاً منفوری نخواهد بود. چرا که تمام تصمیمهایش از سر ترس و جهل است.
چه کسی بر تخت آهنین مینشیند؟
چه اهمیتی دارد؟ پادشاه شب به همراه لشکر مردگانش در حال عبور کردن از دیوار هستند. شما هنوز دنبال بازی تاج و تخت هستید؟ من خودم با چشمان خودم او را دیدهام! آنها دارند میآیند و ما اگر در حال جنگ میان خودمان باشیم، طعمه بسیار راحتی برایشان خواهیم بود. بهتر است سری به کتابخانههای سیتادل بزنید و کتابهای نغمۀ آتش و یخ را مطالعه کنید. شاید که برای رسیدن پادشاه شب آماده شوید.