این روند نه تنها دراین کتاب، بلکه در تمام کتاب های وی، دیده می شود. او کتاب «من لایحضره الفقیه» را نیز برای در دسترس قرار دادن احکام نوشت. چنانکه کتاب توحید خود را نیز برای رد شبهات و مبارزه با تبلیغات سوء علیه شیعه، نوشت.
2. پیوند با سایر دانش ها بویژه دانش های رقیب
1-2. اثر طبیعی ارتباط با علوم
یک علم زمانی به رشد و بالندگی می رسد که پیوند خود را با سایر علوم حفظ کند. زیرا دانش های مختلف، تحول هایی را به خود می بینند و گرچه این تحول ها به خودی خود، پیوندی با فقه و یا سایر علوم دینی ندارند، اما آگاهی از تحولات رخ داده در آن ها، گاه پرسش های نو و انگیزه های نیرومندی را در ذهن فقیه به وجود می آورد. در مثل، وقتی که ما در جریان تحول رخ داده در علم پزشکی قرار بگیریم و بدانیم که چگونه این علم در سده های اخیر، به رستاخیز علمی دست یافت و توانست رشد شگرفی بکند و معادله ها را تغییر دهد، ممکن است این شبهات در دل ما نیز زنده شود و کنجکاوی برای یافتن راه هایی برای ایجاد تحول اساسی، اما اصیل و مبتنی بر اصول سنتی، فضای ذهن ما را به خود مشغول بدارد. شاید در این صورت، با فکری بازتر به مسائل و عامل های تحول نگاه کنیم. یا وقتی که در جریان تحول علوم کامپیوتری قرار بگیریم، این سؤال در ذهن ما جوانه خواهد زد که چطور این علم نوپا که تنها نیم قرن از عمر آن می گذرد، توانست به سرعت در همه ی زوایای زندگی بشر رخنه کند و بر همه ی آن ها چیرگی پیدا کند؟ اما ما با وجود داشتن فقهی هزار ساله و پشتوانه ی عظیمی از قرآن و سنت، نتوانستیم، آن را تا به این اندازه رشد بدهیم و حتی قابل عرضه برای سایر ملل و مکاتب بکنیم. هنوز نتوانستیم به زبان
مشترکی دست بیابیم و بتوانیم فقه و فلسفه و کلام خودمان را به گونه ای بیان کنیم که برای دیگران نیز درخور فهم باشد. نه این که به جایی برسیم که پیچیده گویی را هنر خود بدانیم و کتاب های علمی خود را بی جهت چنان درگیر اصطلاحات و واژه ها و پیچ و خم های به ظاهر علمی کنیم که حتی علاقه مندان و طلاب با استعداد هم از مطالعه ی آن خسته شوند.
استاد مطهری در این باره می گوید:
«چاره ای نیست. اگر مدعی هستیم که فقه ما نیز یکی از علوم واقعی دنیاست، باید از اسلوب هایی که در سایر علوم پیروی می شود، پیروی کنیم. اگر پیروی نکنیم معنایش این است که از ردیف علوم خارج است». (1)
از نظر ایشان، علوم با وجود گوناگونی، وجه اشتراکی دارند که مانند قاعده و اصل، در ساختار تمام آن ها جریان دارد. فقه نیز از این علوم استثنا نشده است. بنابراین فقیه باید پیوند خود را با سایر علوم حفظ کند و به قواعد عمومی حاکم بر آن ها پای بند باشد. نمونه ی روشن اثر پذیری مثبت از سایر علوم را در اثر پذیری شیخ صدوق در نگارش کتاب «من لایحضره الفقیه» می توان دید:
«ابو عبدالله شریف علوی، روزی از کتاب محمدبن زکریای رازی طبیب، که نامش را «من لایحضره الطبیب» گذارده یاد کرد و گفت: آن کتابی است که در موضوع خود (با کمی حجم اش) جامع و وافی، و از من درخواست کرد که در فقه و حلال و حرام و قوانین و مقررات شرع، کتابی بنویسم به قسمی که همه ی آن چه را که در موضوعات مختلف فقه (از طهارت تا دیانت) تاکنون نوشته ام در برداشته باشد و آن را «کتاب من لایحضره الفقیه» نام نهم، تا به وقت نیاز بدان مراجعه کرده و مورد اعتماد و اطمینان اش باشد و بآن عمل کند». (2)
2-2. پیوند کاربردی با علوم
پیوند کاربردی با علوم، از دو جهت درخور بررسی است:
اول، هدایت علوم
نظارت بر علوم و جهت حرکت آن ها، بدین معنی که دانش های بشری، به عنوان یک کل یکی از افعال بشری باید هدایت شود. این هدایت از نوع جهان بینی و هستی شناسی اسلامی بر می خیزد. یعنی بر اساس جهان بینی اسلامی، علم پزشکی باید چه حرکتی را در پیش بگیرد؟ آیا مجاز است که به سستی حرکت کند که هر روز، راه را برای بولهوسی های بشر هموار سازد؟ آیا ممکن است که انسان به گونه ای آفریده شده باشد که محل زاد و ولد بیماری ها گردد. آیا این حرکت نشان نمی دهد که بشر در نوع زندگی خود مرتکب اشتباهاتی شده و مسیر طبیعی آن را تغییر داده است؟ علوم کامپیوتری چه جهتی را باید داشته باشند؟ از نظر فقهی چه تکنولوژی هایی مجاز و چه تکنولوژی هایی غیرمجاز هستند. آیا تمام علومی که امروزه تا مدارک عالی علمی تحصیل می شوند، مجاز هستند؟
این نگاه علوم اسلامی را از حالت انفعالی به حالت تهاجمی سوق می دهد و از فضای بسته ی فکری و انزوا به میدان نواندیشی و تحول می کشاند. زیرا علمی که خود پیشرو نباشد نمی تواند پیش قراول علوم دیگر باشد.
دوم، تعامل با علوم
دانش ها با تکامل و جهش خود، شکل و شمایل زندگی بشر را به کلی دگرگون می کنند. تا جایی که بعد از گذشت چند سال، اصول شهرسازی، معماری، پزشکی، مهندسی، خودروسازی، ارتباطات و ... زیرو رو شده و دنیای جدیدی را با ویژگی های نو، پی ریزی می کنند. این دگرگونی از دو نظر با
فقه درگیر است. اول از نظر تولید مسأله ها و پرسش های جدید و دوم از نظر دگرگونی هایی که در موضوعات سابق به وجود می آورد. یعنی برخی از موضوعات احکام، با وجود صدق عنوان قبلی، ویژگی هایی که باعث حکم خاصی شده بود، تغییر کرده و بررسی های نویی را می طلبد. مانند خون، پول، موارد فسخ نکاح و ... بنابراین، فقیه پاسخ گو، فقیهی که به جامعه ی خود بازگشته باشد، باید خود را مسؤول تمام این پرسش ها بداند و چاره ای جز این ندارد که به آن ها بپردازد. البته نه با عمومات و اطلاقات و مراجعه به اصول عملیه، بلکه با بررسی های دقیق فقهی!
مقام معظم رهبری در این باره که فقیه باید به عرصه های نو وارد شود، می گوید:
«فقه، که کار اصلی ماست، به زمینه های نوظهور گسترش پیدا نکرده، یا خیلی کم گسترش پیدا کرده است. امروز، خیلی از مسائل وجود دارد که فقه باید تکلیف اینها را معلوم کند، ولی معلوم نکرده است. فقه، توانایی دارد، لیکن روال کار طوری بوده که فاضل محقق کارآمد، به این قضیه نپرداخته است، مثل قضیه ی پول. اصلاً «پول» چیست؟ درهم و دینار که این همه در ابواب مختلف فقهی، مثل زکات و دیات و مضاربه، اسم آن ها آمده چیست؟ باید به موضوع درهم و دینار پرداخت و باید تکلیف آن روش شود. خیلی راحت است که ما عملیات بانکی - غیر از مسأله ی پول و ودیعه گذاری ها - را تحت عنوان قرض و آن هم قرض ربوی بگذاریم و دورش را خط بکشیم. آیا جای این نیست که قدری بیش تر در عمق اش فرو برویم و ببینیم که آیا واقعاً قرض است یا خیر؟ ما در بانک پول می گذاریم و به بانک قرض
می دهیم، بانک از ما قرض می گیرد. چه کسی این را قبول دارد؟ شما در بانک ودیعه می گذارید، قرض که به او نمی دهید، از این قبیل مسائل زیاد است. باید برای این کارها، مبنی درست کرد. البته انسان می تواند کار خودش را به اطالاقات و عمومات، آسان کند، اما مسائل، این گونه حل نمی شود». (3)
آیا چنین فقیهی می تواند، منزوی باشد و در فضای بسته ی فکری بیندیشد؟ آیا چنین فقیهی که مسئولیت تعیین تکلیف تغییرات زندگی مردم را به دوش می کشد، می تواند به جای پیدا کردن راه های مناسب و کارآمد، بر اندیشه های هزار ساله پافشاری کند و در روش های خود تجدیدنظر ننماید؟ آیا غیر از این است که ضعف روش های گذشتگان در مواجهه با مسائل نوپیدا، روشن می شود؟ آیا جز این است که تفکر در فضای مسائل نوپیدای ذهن را از خلق احتمال های کاذب به عینیت های خارجی سوق می دهد؟ آری چنین فقیهی، نه تنها آزاد اندیش خواهد بود، بلکه در نگاه او، آزاد اندیشی مایه ی تفاخر و نشانه ی فضل شمرده خواهد شد.
با این توضیح، معنای «اذا رجعوا الیهم» روشن تر شد. فقیه هم باید به جامعه ی خود باز گردد، اما بازگشتن او به همین است که دوباره و سه باره و هر بار از نو، به جامعه ی خود بنگرد، در حادثه ها حضور یابد، تغییرها را احساس کند و از نزدیک ببیند، به فکر آن ها باشد و فضای ذهن اش سرشار از مسائل حقیقی باشد، تا دستور امام زمان به مؤمنان و جویندگان راه درست زندگی، به درستی به حقیقت بپیوندد و با روبه رو شدن با فقه روشن زندگی، راه را از بی راه بازیابند:
«أما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا» (4)
اما حوادثی که اتفاق می افتد، در آن ها به راویان احادیث ما
مراجعه کنید.
شماری گفته اند که توقیع شریف، نه تنها دلالت بر حضور اجتماعی فقها نمی کند، بلکه از مردم می خواهد که خودشان به فقها مراجعه کنند. بنابراین نیازی نیست که فقیه از سیاست و اقتصاد سردر بیاورد و یا خودش به سوی مردم برود، بلکه وقتی که مردم با مشکلات زندگی مواجه شدند، باید به ایشان مراجعه نمایند. فقیه تنها موظف است، پرسش ها را پاسخ بدهد.
در پاسخ باید گفت: این توقیع و بیش تر توقیعات فقهی و حتی غیرفقهی، پاسخ به پرسش های کسانی است که به امام نامه نوشته و از آن جناب خواسته اند که تکلیف شان را روشن سازد:
«اسحاق بن یعقوب قال: سألت محمدبن عثمان العمری رحمه الله أن یوصل لی کتاباً قد سألت فیه عن مسائل أشکلت علی» (5)
اسحاق بن یعقوب گفت: از محمدبن عثمان خواستم تا نامه ام را خدمت امام زمان برساند، نامه ای که در آن از مسائلی پرسیده بودم که برایم مشکل شده بودند.
روشن است که پاسخ ها به حسب پرسش هاست. از شکل پاسخ، روشن است که پرسش از حادثه هایی بود که در غیاب ایشان اتفاق می افتاد؟ یعنی اگر در حال غیبت ایشان، حادثه ای رخ داد، مردم چه باید بکنند؟ امام زمان نیز امر به مراجعه به فقها داده اند. سوال از وظایف فقها نیست. سوال از وظیفه ی مردم در برابر حادثه هاست، مانند این که خدای متعال می فرماید:
«فسئلوا أهل الذکر ان کنتم لاتعلمون» (6)
اگر نمی دانید، از آگاهان بپرسید.
این بدان معنی نیست که اهل ذکر هیچ تکلیفی ندارند و باید در خانه ی خود بست بنشینند و منتظر مراجعات مردم بمانند. بلکه آیه در مقام بیان وظیفه ی مردم
و ارشاد به حکم عقل است. یعنی اگر خود نمی دانید، چرا از آگاهان سوال نمی کنید؟ وظایف انبیا و اهل ذکر در جای جای قرآن توضیح داده شده است. آنان نه تنها در خانه ی خود ننشستند، بلکه به سان پزشک دوره گردی بودند که وسائل درمان را با خود حمل می کردند و خود به دنبال بیماران کوچه به کوچه و خانه به خانه می گشتند. علی (ع) درباره ی پیامبر اکرم (ص) می فرماید:
«طبیب دوار بطبه قد أحکم مراهمه و أحمی مواسمه یضع ذلک حیث الحاجة من قلوب عمی و آذان صم و ألسنة بکم متتبع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحیرة» (7)
[پیامبر] طبیبی است که برای درمان بیماران سیٌار است. مرهم های شفابخش او آماده، و ابزار داغ کردن زخم ها را گداخته. برای شفای قلب های کور و گوش های ناشنوا و زبان های لال، آماده، با داروی خود در پی یافتن بیماران فراموش شده و سرگردان است.
3-2. علوم رقیب
گرچه پیوند با تمام علوم، به شکلی در تکامل روش ها و پیدایش ایده های نو در علوم اسلامی، اثر گذارند. اما، برخی از این علوم، نسبت بسیار نزدیکی با علوم اسلامی داشته و ناظر به آن ها هستند. از این جهت از اهمیت بیش تر نسبت به سایر علوم برخوردارند. این علوم، علومی هستند که رقیب علوم اسلامی به حساب می آیند. مانند علم حقوق که در سایر مکتب ها، جایگاه بخش حقوقی فقه را بر عهده دارد. روان شناسی و علوم وابسته که رقیب سرسخت علم اخلاق اسلامی است و فلسفه های گوناگون که فلسفه ی اسلامی را به چالش می کشانند. تفاوت این علوم با سایر علوم در این است که این علوم، در مقابل علوم اسلامی ادعا دارند. علم پزشکی در مقابل فقه، ادعا ندارد،
بلکه موضوع سازی می کند؛ اما علم حقوق و سیاست و اقتصاد، مدعی هستند. مدعی ناکارآمدی فقه اسلامی و طرح و برنامه برای رشد و تکامل جوامع و استقرار عدالت. فلسفه غرب و یا شرق، فلسفه اسلامی را تحمل نمی کند. در مقابل هستی شناسی اسلامی، جهان بینی خاص خودش را دارد و از آن دفاع می کند. روان شناسی بعد از ده ها سال تلاش دانشمندان خود، به موفیتهای شگرفی دست یافته و مدعی ناکارآمدی روشهای سنتی اخلاق و تربیت است. اصول حاکم بر خانواده ها تغییر یافته، از نظر مکتبهای غربی، جایگاه زن و مرد، با آنچه که در اسلام آمده است، به کلی دگرگون شده است. این مکتبها به اندازه ای رشد کرده و سرشار شده اند که عصر ما را به عصر رویارویی تمدن اسلامی و غربی مبدل ساخته اند. رویارویی که از شواهد بر می آید به سود اسلام در حال شکل گیری است:
«امروز نظام اسلامی، هویت، هدف و توانایی نظام غربی را مورد سئوال قرار داده است و برترین متفکران غربی، به تدریج کسل کننده بودن نظام غربی را ابراز می کنند و آن را بر زبان می آورند. و بر همین اساس، تمدنی که با رنسانس آغاز شد، امروز به نقطه پایانی خود نزدیک می شود. بشر امروز در پی یافتن یک جایگزین برای نظام غربی است و گرایش به سوی اسلام در ایالات متحده آمریکا، اروپا و آفریقا از همین امر ناشی می شود. » (8)
علوم اسلامی در صورتی که از رو در رو شدن شانه خالی کنند و تنها به کلی گویی بسنده نمایند، نه تنها میدان را برای رقیب خالی خواهند کرد که به مرور زمان به ناکارآمدی متهم خواهند شد. در مثل، در اقتصاد و سیاست و غیره به ادله کلامی جامعیت اسلام استدلال کنیم و برای اثبات برتری برنامه های اقتصادی آن، علم خدا را پیش بکشیم و ادعا کنیم چون اسلام از علم خدا ریشه
می گیرد و خدای متعال انسان را آفریده و به مصالح او آگاه است، بهترین برنامه ها را خواهد داد، بنابراین اقتصاد اسلامی از تمام برنامه های اقتصادی کامل تر و بهتر است؛ اما سالها بگذرد و ما از ارائه برنامه اقتصادی جامع اسلامی،؛ ناتوان بمانیم. گذشته از این که در عمل، اقتصاد غرب یا شرق در نظام بانکی و بازار ما یکه تازی خواهد کرد، ما نیز به سخره گرفته خواهیم شد.
1-3-2 فلسفه اسلامی
اگر فلاسفه ما با مکتبهای فلسفی مطرح دنیا به گفت و گوی علمی و تعامل علمی می پرداختند، بسیار بیش تر از آن چه که امروز شاهد آن هستیم، پیشرفت می کردند و شاید فرصت پرداختن به شبهه های کهنه هزار سال پیش نیاز نداشتند و به جای آن، با اندیشه های فلسفی غرب و شرق آشنا می شدند و سازگاریها و ناسازگاریهای فلسفه اسلامی را با آنها می نمایاندند و فرازها و مقوله های در خور نقد را به نقد می کشیدند. و نکته های برجسته تفکر اسلامی را با ادبیات مشترک شرح می دادند. چنانچه رشد و بالندگی فعلی آن نیز نتیجه رویارویی با اندیشه های رقیب در گذشته خود بوده است. علامه طباطبایی (ره) در این باره می نویسد:
«در عهد خلافت، به بررسی عمر، دامنه علم کلام رو به وسعت نهاد، و علت اش این بود که در اثر فتوحات بسیار وسیعی که نصب امت اسلام شد، قلمرو سرزمین اسلام گسترش یافته و بالطبع اختلاط مسلمانان با غیر مسلمانان و صاحبان آیینها و مذاهب دیگر، بیش تر شد و در بین آنان علمایی و احباری و اسقفهایی و مطارقه هایی، اهل بحث بودند که می خواستند درباره ادیان و مذاهب بحث کنند، در نتیجه بحثهای کلامی اوج گرفت. » (9)
شهید مطهری، در توضیح یکی از مهم ترین عوامل رشد و بالندگی فلسفه اسلامی می نویسد:
«بحثهای کلامی اسلامی (در حوزه اهل سنت) هر چند به نتیجه نهائی نرسید، ولی این مباحث کمک و مدد فراوانی کرد به حکما و فلاسفه اسلامی در مسائل الهیات. یکی از جهاتی که فلسفه اسلامی در مسائل «الهیات بالمعنی الاخص» سرزمینهای جدیدی فتح کرد وفاصله اش با فلسفه یونانی و اسکندرانی زیاد شد، مایه هایی است که از کلام اسلامی گرفت. متکلمین، این حق را به گردن فلاسفه دارند که افقهای نوی گشودند و مسائل ویژه ای طرح کردند، اگرچه خود از عهده حل آنها بر نیامدند.
متکلمین علاوه بر این که با طرح یک سلسله مسائل، راه را برای فلاسفه باز کردند، از راه دیگر نیز خدمت بسزائی کردند، و آن این که چون در مقابل اندیشه یونانی تسلیم نبودند، به مقام معارضه بر می آمدند و به چهره فلسفه و فلاسفه ناخن می زدند، در رد فلسفه و فلاسفه کتاب می نوشتند و آنها را نقض و رد می کردند. باب تشکیک و تردید در اندیشه های فلسفی را آنها باز کردند. تصادم و اصطکاک آراء و عقاید متکلمان با آراء فلاسفه، و تلاشهای سخت فلاسفه برای خروج از بن بستها، تحرک خاصی در الهیات فلسفه اسلامی به وجود آورد. در تلاشهای سخت است که برقهایی می جهد و سرزمینهای تازه ای کشف می شود.» (10)
بنابراین امروزه نیز تنها راه برای رشد و تکاپوی مجدد فلسفه اسلامی و خروج از بن بستی که بدان گرفتار شده است، تنها در گرو پرداختن به مکتبهای معاصر با اوست. زمانی که فلاسفه ما خود پیش قدم نشده و مسائل آنها را وارد فلسفه اسلامی نکنند و به نقد آنها نپردازند، باید منتظر لغزشهای فراوانی باشیم. تا بدان جا که حتی شماری از طلاب علاقه مند، وقتی خود به سراغ این
نوع مکتبها می روند، به شدت دچارتزلزل فکری شده و گاه دست از باورهای خود بر می دارند. در حالی که اگر طلاب تفکرات آنها را آمیخته باتفکرات فلاسفه اسلامی می آموختند و نقدهای ایشان را می دیدند، نه تنها لغزشی رخ نمی داد، که هر روز بر اعتماد به نفس شان می افزود.
2-3-2- فقه و اصول
یا اگر فقهای ما به جای این که 6 ماه از لباس مشکوک النجاسه بحث کنند و عمر ارزش مند خود را با هزار شاگرد پای درس، ضایع نمایند، به مسائل روز اسلام و مسلمانان می پرداختند. به دنبال راهکارهای عملی برای به حقیقت پیوستن اهداف اسلامی می گشتند، با مکتبهای حقوقی، سیاسی و اقتصادی باب آشنایی و بحث را می گشودند و پس از شناخت دقیق آنها، با توسل به زبان مشترک و ادبیات غیر اسطوره ای، مبانی اسلامی را توضیح می دادند و کاسیتهای آنها را بر می شمردند و نسخه های شفابخش و عملی می نوشتند، بی شک ما امروز شاهد فقهی تحول یافته و سرشار شده از اندیشه های راه گشا بودیم. فقهی که جمود و ایستایی در آن بی معنی بود و هر روز بر رونق آن افزوده می شد و از رویارویی با مکتبها هراسی نداشت.
آیا فقهای بزرگ ما در طول تاریخ، با اندیشه های بسته و به دور از درگیری با علوم دیگر، به رشد وبالندگی رسیدند؟ آیا چنین نبود که شیخ تهذیب را به قصد پاسخ گویی به شبهات اهل سنت نوشت؟ آیا چنین نبود که علم الهدی در «الذریعه» و شیخ در «العذه» به نقد آرای اهل سنت در اصول پرداختند؟ تا جایی که اگر آنها را نقد و حاشیه بر اصول اهل سنت بدانیم، گزافه نگفته ایم.
3-3-2- تفسیر
تا چه اندازه مفسران ما به دنبال یافتن پاسخهای قرآنی برای پرسشهای بشر قرن بیست و یکم گشته اند. زیرا قرآن خود را نسخه شفابخش معرفی کرده است.
«و تنزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمومنین و لایزید الظالمین الاخساراً» (11)
و از قرآن، آن چه شفا و رحمت است برای مومنان، نازل می کنیم؛ و ستمگران را جز خسران (و زیان) نمی افزاید.
با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمی شود، باید شفا بخش بودن قرآن نشان داده شود، مردم باید نسخه های قرآن را تجزیه کنند، زندگی قرآنی، تربیت قرآنی، خانواده قرآنی، جهاد قرآنی، سیاست و اقتصاد قرآنی و همه چیز قرآنی راتجربه کنند. آیا همین دغدغه برای جهش علم تفسیر کافی نیست؟
آیا این تفاوتهای بزرگ و شکوه مند در فضای بسته ممکن است؟ آیا رسالت ذاتی حوزه های علمیه با وجود دیوار تحجر، انجام خواهد شد؟ آیا اسلام با افکارضعیف و اندیشه های کوتاه عملی خواهد شد؟
«یکی از مهم ترین این مسائل این است که امروز بیش تر تلاش خصمانه مصروف آن می شود که نظام اسلامی در اندیشه و عمل، متهم به ناکارآمدی شود.
پیکاری وسیع در زمینه های اقتصاد، سیاست، فرهنگ و اندیشه از سوی مراکز استکباری در جریان است، تا نظام اسلامی در افکار عمومی کشورهای مسلمان و نیز در نظر امت ایران، به ناتوانی متهم شود و درخشش و جذابیت خود را از دست بدهد. اکنون از سوی، دولتمردان جمهوری اسلامی و از سویی متفکران و اندیشه وران انقلاب، خود را موظف دانسته اند تا در بخش مربوط به خود، با این هدف شیطانی مقابله کنند و به یاری خداوند، استحکام و اسیب پذیری و جایگاه برتر فکری و عملی نظام اسلامی را بار دیگر به اثبات برسانند.» (12)
پی نوشت ها :
1. ده گفتار، شهید مرتضی مطهری.
2. من لایحضره الفقیه، ج 1/2.
3. مقام معظم رهبری، 74/9/16.
4. الاحتجاج، ج 470/2.
5. همان.
6. سوره ی نحل، آیه ی 43.
7. نهج البلاغه/ 156.
8. مقام معظم رهبری. 1374/5/3.
9. ترجمه ی المیزان، ج 451/5 .
10. عدل الهی، شهید مرتضی مطهری/ 28، صدرا، تهران.
11. سوره ی اسرا، آیه ی 82.
12. مقام معظم رهبری، 1380/6/19.
منبع: نشریه اندیشه حوزه، شماره150.
ادامه دارد ....
ae