ماهان شبکه ایرانیان

آزاد اندیشی و تحول(۲)

۱. تحول علمی و تولید اندیشه های نو   تحول و رشد علمی با تولید اندیشه های نو، انجام می گیرد

آزاد اندیشی و تحول(2)

1. تحول علمی و تولید اندیشه های نو
 

تحول و رشد علمی با تولید اندیشه های نو، انجام می گیرد. زیرا مادامی که اندیشه های پیشینیان تکرار شود، جز ملال و خستگی علم، ثمری نخواهد داشت و قدمی برداشته نخواهد شد.
امام علی (ع) می فرماید:
«ان هذه القلوب تمل کما تمل الابدان فابتغوا لها طرائف الحکم» (1)
این دلها نیز، مانند تن ها خسته می شود، برای آن ها تازه های حکمت را پیدا کنید.
نشاط علمی با تازه های حکمت به وجود می آید. بهترین شاهد برای این سخن، تاریخ فقه و فقاهت است. در هر برهه ای از تاریخ که اندیشه وران توان مندی پا به عرصه گذاشتند، حرکت های سرشار از نشاط و تکاپو نیز پیدا شد و جهشی در علم رخ داد. با ظهور ثقة الاسلام کلینی و شیخ صدوق، دانش حدیث، نفس تازه ای کشید و موجی از تلاش روایی و فقهی به راه افتاد. با ظهور شیخ مفید، فقاهت وارد مرحله ی جدیدی شد و علم اصول به طور رسمی، پدید آمد و اندیشه های کلامی شیعه به پختگی رسید. بعد از او سید علم الهدی و شیخ طوسی، با دانش گسترده و پویای خود، چنان شتابی به فقاهت دادند که تا ده ها سال بعد، قطار این دانش را به حرکت درآورد. علم اصول، به مرحله ی رقابت با اصول اهل سنت رسید، مبانی و مسائل آن روشن شد و از استدلال های علمی سرشار گردید. بعد از شیخ طوسی تا صد سال، بیش تر فقها در روش فقهی و حتی در بسیاری از فتاوا، پیرو شیخ بودند. با ظهور ابن ادریس؛ نوه ی شیخ، فقه و اصول از بن بست خارج شد و به حرکت درآمد و بعدها به دست علامه حلی، محقق حلی، فخر المحققین، شهیدین، مقدس اردبیلی و ... به اوج خود رسید.
این حرکت، تا ظهور شخصیت توانمندی چون، وحید بهبهانی، ادامه یافت. وحید بهبهانی با اندیشه های نو و خلاق خود، به حرکت علمی سمت و سویی خاص داد و نشاط بی سابقه ای را در حوزه ها به وجود آورد. سرانجام با اندیشه های شیخ انصاری بر شتاب آن افزوده شد. پس از این دوره، رفته رفته، دانش فقه از پویندگی و بالندگی، بازماند و در سیر تکاملی خود از حرکت ایستاد و رخوت و سستی بر آن حاکم شد. تا این که با ظهور حضرت امام و شکوفایی اندیشه های سیاسی و حکومتی او، فقه پویایی ویژه ای یافت و حوزه به حرکت درآمد و تحولی بزرگ را شاهد بود.
هدف از مرور تاریخ فقه، تأکید بر ارتباط آزاد اندیشی و تحول خواهی است، تا روشن شود که تحول ها، از اندیشه های آزاد و توانمند ریشه گرفته اند و تمام تحول های علمی فقه، در سایه ی تولید فکر و اندیشه های نو رخ داده است.
بنابراین، چه معنی دارد که از تولید اندیشه های نو بهراسیم و با ترس و نگرانی به آن نگاه کنیم.

2. ضوابط آزاد اندیشی
 

1-2. آزاد اندیشی؛ آزادی جهت دار
دو دیدگاه در این باره در خور طرح است.
اول: آزادی مطلق برای اندیشیدن، گرچه به بن بست و جمود بینجامد و اندیشیدن را محکوم نماید. یعنی آزاد اندیشی، علیه آزادی اندیشه! به این صورت که در فضای آزاد اندیشی، افرادی بتوانند بر خلاف جو موجود فکر کنند و آزاد اندیشی را نپذیرند و مکتبی را پی ریزی کنند که مخالف آزاد اندیشی باشد. با این بیان، چنین تفکری نیز، تفکر آزاد است. زیرا توانسته است که بر خلاف روند موجود بیندیشد و جمود را برگزیند. گرچه ممکن است که نسل های بعدی و پیروان این تفکر، خود آزاد اندیش نباشند. نمونه های چنین جریان هایی در طول تاریخ کم نبوده است. جریان خوارج، حشویه، اخباری گری افراطی را می توان از این قبیل موارد شمرد.
دوم: آزادی جهت دار که در جهت شکوفایی اندیشه ی انسان باشد و غل و زنجیرها را از دست و پای اندیشه ی او باز کند و پیش ببرد. این معنای از آزادی، در راستای اندیشمند آفریده شدن انسان قرار دارد. زیرا خدای متعال اندیشیدن را در انسان قرار داد تا وسیله ی رشد و بالندگی او باشد، نه این که او را به سیاه چال جمود بکشاند. انبیا برانگیخته شدند تا عقل انسان را به تکاپو وادارند و از اندیشه ی او برای رشد او کمک گیرند. بنابراین مقصود ما از آزادی اندیشه، مطلق آزادی نیست. بلکه آزادی مثبتی است که در خدمت رشد انسان قرار دارد.
2-2. نسبی بودن آزاد اندیشی
آزاد اندیشی مانند هر کمال دیگری، به حسب افراد، سعه و ضیق دارد. برخی تنها در پاره ای از مقوله ها، آزاد اندیش هستند. همه ی ما با افرادی رو به رو بوده ایم که در یکی از مقوله های فکری به شدت آزاد اندیش و در مقوله ای دیگر، به شدت متحجر بوده اند. در مثل در مسائل فلسفی آزاد اندیش و در مسائل فقهی، متحجر بوده اند. یا در مسائل علمی آزاد اندیش و در مسائل مدیریتی، بسته و متکبر بوده اند. حتی دیدگاه برخی در شاخه ای از علم تا شاخه ی دیگر آن، متفاوت بوده است. بنابراین، مقصود از آزاد اندیش بودن اشخاص، آزاد اندیش بودن در تمام ابعاد زندگی یا علم نیست، بلکه مقصود همان جهت خاص اوست.

‌ سبب ها و بسترهای آزاد اندیشی و تحول
 

1. مسئوولیت پذیری اجتماعی
 

1-1. زندگی اجتماعی و آثار طبیعی آن
انسان موجودی اجتماعی است. بخش زیادی از شخصیت انسان در زندگی او به شکوفایی می رسد؛ مانند: حلم، صبر، ایثار و مساوات، محبت، تدبیر، مسئولیت پذیری و ... در این میان یکی از ویژگی های شخصیتی او که در زندگی اجتماعی به رشد و شکوفایی می رسد، آزاد اندیشی و تحول خواهی است. زیرا انسان مادامی که تنهاست، با عقل ضعیف یک انسان به هستی و گنجایی های آن می نگرد، اما زمانی که با عقل جمعی پیوند می خورد و با زاویه های دید دیگران آشنا می شود و اندیشه ها و نوآوری های آنان را می بیند بر آفرینندگی ذهنی اش افزوده می شود. تحمل انسان که یکی از لوازم آزاد اندیشی است، در اجتماع به رشد و تعالی می رسد؛ زیرا زندگی اجتماعی همیشه با احترام به حق
و اندیشه ی دیگران می چرخد.
ما در زندگی اجتماعی، با ایده ها و پیشنهادها رو به رو می شویم، نیازها را می بینیم؛ یاد می گیریم که به دیگران احترام بگذاریم و تک روی نکنیم، واقعیت ها را تجربه می کنیم و از پندارگرایی ها و خیال انگیزی ها، دوری می گزینیم. بنابراین، عالمی که با مردم زندگی می کند، خواه ناخواه متوجه واقعیت های زندگی است. مشکلات آن ها را لمس می کند، هر روز بر صبر و تحملش افزوده می شود. تصور او از مکلف و تکلیف واقعی تر می شود، در تعیین عسر و حرج، خود یا افراد خاص و زاهد را معیار قرار نمی دهد. شرایط انبیا را در زندگی با مردم و تعلیم آنان بهتر درک می کند. در می یابد که چه کارهایی شدنی و چه کارهایی نشدنی است. همه ی اینها وقتی که در کنار همدیگر جمع می شوند، از او عالمی واقع بین، درد آشنا، حلیم و بردبار و واقع گرا می سازند و اجازه نمی دهند تا ذهن او، حیات خلوت احتمال های نشدنی و دور شود.
چنین فقیهی وقتی فکر می کند، ذهن اش به طور خودکار، به دنبال احتمال های شدنی می گردد. شنیدن حرف های گوناگون برای او طبیعی است. از گوش دادن به سخنانی که تاکنون تجربه ی آن ها را نداشته، وحشت نمی کند؛ زیرا زندگی اجتماعی را آموخته است.
2-1. رسالت حوزه ها؛ آزاد اندیشی و تحول خواهی
پس از شناخت جایگاه آزاد اندیشی و تحول خواهی در آفرینش انسان، نوبت آن است که به این نکته بپردازیم که آن دو در حوزه ی علمیه، چه جایگاهی دارند و چه پیوندی با رسالت های آن دارند؟ آیا حوزه می تواند بدون آن دو عنصر مهم و ریشه ای و بنیادین، به رسالت خود عمل کند؟ آیا آن دو عنصر را لازم برای رشد و تکامل حوزه بدانیم، یا این که آزاد اندیشی و تحول خواهی را از امور ذاتی حوزه بدانیم و به این باور برسیم که در صورت نادیده انگاری این امر ذاتی و محوری، حوزه حقیقت خود را از دست داده و به موجود مرده و عاری از ویژگی های حیاتی دگرگون خواهد شد؟
پاسخ این سؤال را در فلسفه و حکمت پیدایش و تأسیس حوزه ها باید جست. انبیا و اولیای خدا، مادامی که فضای تبلیغی و هدایت گری و دعوت شان، کوچک و محدود است، نیازی به گسترش دامنه ی کار و برنامه ریزی ها و تربیت نیرو به طور گسترده ندارند؛ اما زمانی که فوج فوج مردم به آنان بپیوندند و علاقه داشته باشند به پیام شان گوش فرا دهند، ناگزیر، باید با تربیت نیرو و برنامه ریزی، دامنه ی کار را بگسترانند. بنابراین طبق روال طبیعی سیره ی عقلا، پیامبر و ولی خدا، باید به تربیت انسان های برجسته ای بپردازد و با این کار در واقع خود را زیاد کند، تا بتواند صدای خود را به تمام زوایای قلمرو تبلیغی خود برساند. با این تحلیل، حکمت پیدایش حوزه های علمیه، رشد و تربیت انسان هایی است که بتوانند نقش انبیاء را در مراتبی نازل تر تکرار کنند و خردها را رشد دهند و استعدادها را شکوفا سازند و به تربیت نفوس بپردازند که هدف از ارسال رسل چیزی جز این نبوده است.
با این توضیح، جایگاه آزاد اندیشی و تحول خواهی در هندسه ی کاری علما قابل شناسایی خواهد بود. آیا عالمی که با سَکت ذهنی، به بن بست رسیده و راه رشد را بر خود بسته، چگونه می تواند نماینده ی رسولانی باشد که برای رشد دادن به اندیشه ها برانگیخته شده بودند. «یثیروا لهم دفائن العقول» (2) و چگونه می تواند با افکار خمود و باطل مواجه شود و آن ها را تحمل کند و با حوصله ی فراوان ساعت ها به شنیدن گفته های صاحبان این افکار گوش بدهد و ذهن و افکارشان را روشن سازد و شبهه های آنان را با برهان برطرف سازد. در یک کلام، مخالفان خود را تحمل نماید. در هر حال کار انبیا، رویارویی آزادانه با افکار مخالف است و این جز با آزاد اندیشی، به حقیقت نمی پیوندد.

آیه ی نفر؛ جایگاه شناسی حوزه های علمیه از منظر قرآن
 

آیه ی نفر، در فضای سوره ی توبه، به خوبی گویای این مطلب است. بویژه بعد از براءت عمومی از مشرکان (3)، اجازه ی بررسی دادن به آنان (4)، تصفیه حساب با اهل کتاب و پرده برداشتن از برنامه ی آنان برای خاموش کردن نور اسلام در جنگ فرهنگی و علمی (5)، اراده ی خدا در جهان سازی اسلام (6)، امر به شدت و غلظت نسبت به منافقان سد راه و فتنه گر، برخوردهای شدید نظامی با کافران تجاوزگر، و در فرجام (7)، امر به تشکیل مجموعه ای از آموزه های ناب و راهگشای دین برای رساندن پیام دین به مردم (8)، بسیار معنی دار است. به طور خلاصه می توان نتیجه گرفت که در دستورالعمل جهانی سازی اسلامی، چندن چیز همزمان مورد نیاز است: برچیدن آثار شرک علنی، خاضع کردن اهل کتاب در برابر حکومت اسلامی، شکست دادن دشمن خارجی، از بین بردن حرکت های ایذایی و فتنه جویانه ی منافقان، و سرانجام تربیت نیروهای فکری فرهنگی ناب اندیش، تا بتوانند افراد علاقه مند به شناخت اسلام را سیراب سازند و در برابر جنگ فرهنگی اهل کتاب، به روشنگری بپردازند. و این مهم به حقیقت نمی پیوندد، مگر با خیزش کسانی از هر طایفه و گروه گرویده به اسلام، برای یادگیری معارف اسلامی و درک و دریافت نسیم رحمت آن، و وزاندن آن به قوم و طایفه ی خود، تا از شبیخون فرهنگی کافران و منافقان در جنگ خانمان برانداز فرهنگی در امان بمانند. باید در برابر جنگ فرهنگی دشمن و شبیخون های دم به دم او، بدین سان هر گروه، ایل، طایفه، روستا، بخش، شهر و منطقه ای از خود و از درون خود خیزش داشته باشد. روشن است که انجام این سیاست راهبردی فرهنگی و بسیار حساس و سرنوشت ساز، جز با فکری بلند و سعه ی صدر فراوان و معلوماتی گسترده ممکن نیست. و تنها از عهده ی کسانی بر می آید که در دین به شناختی عمیق رسیده اند و به پایه ای که می توانند انذار دهند و امیدوار هستند که با انذارهای خود، فضا آماده شود که شاید مردم راه پرهیزگاری پیش بگیرند و فساد انگیزان از فساد انگیزی دست بردارند و مستضعفان فکری، با روشن شدن زوایای فکری شان، طعمه ی دشمنان قرار نگیرند. انذار، جز با صبر، حوصله، تحمل، سعه ی صدر و منطق قوی و فهم عمیق، به بار نمی نشیند.
«فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذات رجعوا الیهم لعلهم یحذرون» (9)
چرا از هر گروهی از آنان، طایفه ای کوچ نمی کند، تا در دین آگاهی یابند و به هنگام بازگشت به سوی قوم خود، آن ها را بیم دهند؟ شاید (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند، و خودداری کنند!
برای نمونه می توان از چگونگی رویارویی و برخورد مفضل با ابن ابی العوجاء یاد کرد که خود می گوید:
«[با شنیدن این سخنان کفر آمیز ابن ابی العوجا] چنان به خشم و غضب آمدم که عنان از کفم بیرون رفت و [خطاب به او] گفتم:
ای دشمن خدا! در دین خدایت الحاد می ورزی و خداوندی را که به نیکوترین صورت و کامل ترین آفرینش پدیدت آورد و تو را تا بدین جا رسانیده، انکار می کنی؟ اگر در درون خویش نیک اندیشه کنی و حس لطیف تو در خطا نیفتد، هر آینه براهین ربوبیت و آثار صنعت صانع را در وجودت نهفته و نشانه ها و دلایل او - جل و علا - را در آفرینش ات روشن می یابی. ابن ابو العوجاء [پس از شنیدن آهنگ تند سخنان مفضل] گفت:
ای مرد! اگر از متکلمانی با تو سخن می گوییم. در صورتی که [بر ما چیره شدی و ] حق را نزد تو یافتیم، از تو پیروی خواهیم کرد. اما اگر از اینان نیستی هیچ سخن مگوی. اگر از یاران و اصحاب جعفر بن محمد هستی، بدان که او با ما این گونه سخن نمی گوید و همانند تو با ما مجادله نمی کند. او بیش از آن چه تو از ما شنیدی، از ما شنیده، اما هیچ گاه سخن را با فحش و تعدی آلوده ننموده است. او همواره در سخنان خود شکیبا، باوقار، اندیشه گر و استوار بوده و هیچ زمانی به ستوه نمی آمد و خُلق اش تنگ نمی گشت و بر نمی آشفت. ابتدا نیک به سخنان ما گوش فرا می دهد، می کوشد که دلیل ما را بدرستی دریابد، ما نیز همه چیز خود را به میان می آوریم. هنگامی که می پنداریم او را محکوم کردیم، ناگاه با سخنی کوتاه و اندک، دلیل مان را می شکند. عذرمان را می برد و ما را تسلیم دلیل خود می کند، به گونه ای که هیچ پاسخی در جواب دلایلش نمی یابیم. حال اگر از یاوران اویی، تو نیز با ما چون او سخن بگو». (10)
آیا ممکن است که علمای دین بدون آزاد اندیشی و روح بلند و سعه ی صدر، با دنیایی از الحاد و شرک و تفکرهای ضد و نقیض برخورد کنند و به عنوان وارثان انبیاء با ایشان به گفت و گوهای طولانی تن دهند و با حوصله در هدایت و اتمام حجت الهی بکوشند؟

‌ هدف از بازگشت
 

هدف از بازگشت فقها به سوی مردم چیست؟ آیا همه دست از کار و تلاش علمی بکشند و به سوی مردم برگردند؟ اگر این اتفاق بیفتد، چه کسی تنور علم و فقاهت را گرم نگاه دارد؟ چه کسی درس بدهد و چه کسی به مدیریت و نظام آن بپردازد؟ چه کسی کتاب بنویسد و چه کسی به پژوهش های علمی بپردازد؟ چرا خدای متعال این موارد را استثنا نکرد؟ آیا به خاطر تکیه بر عقل مخاطبان بیان نکرد. زیرا می دانست که خود مخاطبان متوجه این مطلب خواهند شد؟ یا این که در استثنا نکردن بر آن بود تا به ما بفهماند که حتی فقیهی که کتاب می نویسد و پژوهش گری که پژوهش می کند و مدرسی که درس می دهد و مدیری که برنامه می ریزد، همه و همه، باید پیوند نزدیکی با جامعه ی خود داشته باشند! بازگشت به سوی مردم، برای هر کسی به حسب کار اوست. یک محقق نیز باید به سوی مردم بازگشت کند، یعنی در میان مردم زندگی کند، خود را اسیر انزوا و حجره نسازد، باید در متن جامعه باشد و از وضع جامعه با خبر. دغدغه ی مردم و دینداری آنان، آرام و قرار را از او بگیرد. البته لازم نیست که درس و بحث و نوشتن و گفتن را به کناری نهد. همین مقدار که در عرصه ی جامعه باشد و برای جامعه ی خود کار کند، کافی است. اگر پژوهش می کند در راستای گره گشایی از دردهای مردم خود باشد. اگر کتاب می نویسد، به شبهه ی شبهه افکنان ادوار گذشته نپردازد. بلکه چون در جامعه زندگی می کند و خود را مسئول دینداری مردم خود می داند، خواه ناخواه درگیر پرسش هایی از جامعه ی خود می شود و به فکر پاسخ می افتد. چنین کسی، آن چه از دانش اندوخته جهت پیدا می کند. آیا یک نویسنده و پژوهش گر با این کار، به سوی جامعه ی خود بازنگشته است؟
استاد مطهری، بعد از بیست سال تحصیل در قم، وقتی به تهران می رود، خود را دست خالی می یابد و می گوید:
«وقتی به تهران آمدم فهمیدم که آن چه در حوزه ی علمیه خواندم، به درد امروز مردم نمی خورد و آن چه مردم نیاز دارند، من نخوانده و آماده ندارم». (11)

پی نوشت ها :
 

1. نهج البلاغه/ 483، ح 91.
2. نهج البلاغه/ 43.
3. سوره ی توبه، آیه ی 1.
4. سوره ی توبه، آیه ی 6.
5. سوره ی توبه، آیه ی 29-33.
6. سوره ی توبه، آیه ی 33.
7. سوره ی توبه، آیه ی 73.
8. سوره ی توبه، آیه ی 122.
9. سوره ی توبه، آیه ی 122.
10. شگفتی های آفرینش، ترجمه ی توحید مفضل/ 41.
11. مجله ی حوزه، ش 147 مقاله ی «تحول و نوآوری در کتاب های درسی»، آقای محمد حسن ربانی.
 

منبع: کتاب حوزه شماره 150
ادامه دارد ....
ae
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان