خاطراتی از پدر(۱)

خاطرات منتشر نشده حجت الاسلام سید جعفر صدر از پدرشان، شهید آیت الله صدر(ره) درآمد   آنچه در پی می آید پاره ای از ناگفته های بدیع و جذابی است که جناب سید جعفر صدر، فرزند شهید آیت الله صدر بر پایه خاطرات خویش و مادر و خواهران محترمش و نیز بستگان و یاران آن شهید گرانمایه به رشته تحریر درآورده اند

خاطراتی از پدر(1)
خاطرات منتشر نشده حجت الاسلام سید جعفر صدر از پدرشان، شهید آیت الله صدر(ره)

درآمد
 

آنچه در پی می آید پاره ای از ناگفته های بدیع و جذابی است که جناب سید جعفر صدر، فرزند شهید آیت الله صدر بر پایه خاطرات خویش و مادر و خواهران محترمش و نیز بستگان و یاران آن شهید گرانمایه به رشته تحریر درآورده اند.
من نیز مانند هر مسلمان دیگری از دردها و رنجها اندوهه مسلمانان در سرزمین های اسلامی، ملول و اندوهناکم. با خود گفتم شاید سخن گفتن دربارة کسی که رنجهای بزرگی را بر دل و جانش داشت و با قلم و خون خود، وجودش را وقف دفاع از دین کرده بود ؛ قدری موجب تسلی خاطر شود و در بردارندة عبرتها و موعظه های فراوان باشد؛ اما نوشتن درباره آن کوه رفیع و آن دریای بیکران، در وهله اول نخست به خاطر تعداد ابعاد مهم و با عظمت زندگی شریف او آسان جلوه می کند؛ ولی جایگاه و منزلت رفیع ایشان، این امر را دشوار می سازد ؛ بدانگونه که نمی توان برخی از این ابعاد را انتخاب کرد و پیرامون آنها سخن گفت، زیرا انتخاب یک یا دو گل از باغی سراسر گل و گیاه خوشبو یا برگزیدن یک یا دو گوهر از دریائی مملو از دُر و گوهر و برلیان و جواهرات، کاری بس دشوار است. به هنگام نگارش این یادنامه از خود پرسیدم مخاطب از من چه می خواهد، جواب برایم کاملا روشن بود. او از من می خواهد از زندگی سید شهید، گلها و گوهرهایی را انتخاب کنم که یافتن آنها از میان کتابها و درسها و معاشرتها و ملاقاتهای عمومی ایشان مشکل است و آن چیزی نیست جز سخن گفتن از رفتار و سلوک و اخلاق ایشان در خانه و خانواده، اما پیش از آن، از برادران عزیز اجازه می خواهم که مقدمه کوتاهی را بیان کنم و امیدوارم باعث ملالتتان نشود.
هنگامی که تاریخ بزرگان و نوابغ را مطالعه می کنیم؛ در می یابیم که هر یک از آنها در یک جنبه مشخص و یا در زمینه خاصی از زندگی خود، مثلا در جنبه علمی یا اخلاقی یا روحی و یا اجتماعی، نبوغ و استعداد و تعالی و تکامل داشته اند؛ در حالی که در جنبه های دیگر زندگی، شخصی عادی و حتی از این سطح هم پایین تر بوده اند؛ هیچ فرقی هم نمی کند که این افراد، رهبر، سیاستمدار، عالم، اندیشمند، فیلسوف یا حکیم باشند.
اما بزرگان الهی و مردان ربانی اینگونه نیستند؛ بلکه کمال و تعالی، در تمام ابعاد زندگیشان نمایان می شود و همه جوانب فکری و رفتار فردی و اجتماعی و علمی و عبادی آنها را در بر می گیرد. سیرة انبیاء و ائمه اطهار و اولیای الهی شاهد و دلیل روشنی بر این مدعاست و سید شهید، مثال عینی این سیره در دوران معاصر است. وی مثال زنده ای از آن کمال و تعالی همه جانبه ای است که من شخصا او را دیده و با وی زندگی کرده ام.
این مرد در خارج از منزل، استاد، رهبر، هادی، مربی، مرجع و قبل از هر چیز همراه و همکار بود. او در همه این مراتب، سمبل عظمت،کمال و تعالی و سربلندی بود. شواهد و قرائن این ادعا فراتر از شمارشند. کسانی که با او بوده اند ؛ برای بیان این نمونه ها و شواهد از من سزاوارترند.
سید شهید، آن مرد ربانی، این کمال و سربلندی را تنها در خارج از منزل نداشت؛ بلکه در منزل نیز نمونه و الگوی یک فرزند، یک پدر، یک همسر و یک برادر کم نظیر بود و چرا چنین نباشد که وی اخلاق قرآنی، بخشش محمدی و عدالت و قاطعیت علوی را به تمامی درخود داشت. پدرم، فرزندی نیکوکار برای مادرش بود. او را بی نهایت احترام و تجلیل می کرد و جایگاه او را ارج می نهاد و به همه اعضای خانواده دستور می داد که احترام ایشان را داشته باشند. او مطیع مادر بود؛ احساسات او را رعایت می کرد ؛ نسبت به ایشان مهربان و با محبت بود و هرگز زحمات و رنجهای این مادر مهربان را فراموش نکرد.

خاطراتی از پدر(1)

دوران برجسته کودکی و عنایت خداوندی
 

شهید صدر «رضوان الله علیه» دوران کودکی خود را به گونه های اعجاب انگیز گذراند و امدادهای غیبی از همان نخستین روزهای زندگی تا دورة جوانی به یاریش شتافت و وی را از هر گونه گزندی مصون نگه داشت. به خاطر همین عنایتها بود که کمالات و برجستگی های ایشان به منصه ظهور رسید. مادر فاضله ایشان نقل می کنند که شهید صدر در کودکی دچار بیماری سختی شد. پیش از ایشان برادرانش در سن یک سالگی یا بیشتر فوت می کردند. همین امر، پدر و مادر ایشان را بسیار نگران و وحشت زده کرده بود و آنان نگران بودند که او نیز به سرنوشت برادرانش دچار شود. در یکی از شبها مادر، پس از نماز به دیوار تکیه داده بود که در عالم خواب و بیداری مشاهده می کند که امام عصر(عج) سر مبارک خود را از پنجره اتاق به داخل می آورند و رو به سوی محمد باقر می کنند و چیزی بر لب می رانند. مادر، بیدار می شود و می بیند که فرزندش سالم و سرحال است. مادر شهید صدر ماجرای دیگری را هم نقل می کنند که نشانه میزان عنایت الهی نسبت به این شهید در دوران کودکی است. زمانی که شهید صدر پنج ساله بود و پدر را تازه از دست داده بود، روزی (یک ساعت مانده به مغرب) از مادر درخواست «نان مخلوط با گوشت» {چیزی شبیه پیتزا} کرد. مادر کوشید او را از این خواسته منصرف کند؛ اما کودک این بار بر خلاف عادت همیشگی، بر خواسته اش اصرار ورزید. مادر، او را به خانه پدر
بزرگش، شیخ عبدالحسین آل یاسین(قدس سره) برد. پس از غروب آفتاب وقتی به خانه بازگشتند؛ بوی خوشی تمام خانه را فرا گرفته بود. مادر طبق معمول برای آوردن نان به زیر زمین رفت، اما مشاهده کرده که چندتکه نان مخلوط با گوشت گرم در آنجا نهاده شده است. هیچ کس از اهل خانه نمی دانست این غذا را چه کسی آورده است!
ویژگی وی در کودکی، زیرکی، جدیت و رفتارهایی بود که معمولا از کودکان سر نمی زند و حکایت از درک و آگاهی آن شهید داشت. مادر شهید صدر نقل می کنند«زمانی که ایشان پنج ساله بود، یک بار از بیرون وارد خانه شدیم. ایشان برای جستجوی چیزی خواست بیرون برود، پرسیدم، «دنبال چه می گردی ؟» گفت، «دنبال قلم گمشده ام می گردم.» گفتم، «هوا سرد است. بیرون نرو. من برایت می خرم.» اما ایشان به جستجوی خود ادامه داد تا آنکه آن را پیدا کرد. وقتی مادر آن قلم را دید ؛ بسیار تعجب کرد؛ چون بسیار کوچک بود و این نشانه رفتارهای زیرکانه و درک ایشان نسبت به ارزش اشیاء بود.
در آستان نوجوانی، استعدادهای بی نظیر او شکوفا شدند. هنوز تحصیلات ابتدایی خود را تمام نکرده بود که تحصیلات حوزوی را شروع کرد. او در آن سن، کتاب و مطالعه را بسیار دوست داشت و کتاب از مهم ترین خواسته ها و علائق او به شمار می رفت. گاهی کتابی را به امانت می گرفت و پس از خواندن، آن را با کتاب دیگری عوض می کرد و اگر قدرت خرید داشت،‌کتاب را می خرید. قسمتی از خانه را که انباری بود و معمولا اختصاص به نگهداری لوازم منزل داشت و مرتفع و مسقف بود و «گنجه» نام داشت، انتخاب کرده بود تا محل دنجی برای مطالعه و نوشتن باشد؛ در حالی که روشنایی کافی و مطلوب هم نداشت.
شروع تحصیلات حوزوی ایشان در کاظمین بود که از ده سالگی آغاز شد. در یازده سالگی منطق را نزد برادرش علامه سید اسماعیل صدر(قدس سره) و برخی دروس مقدماتی و سطوح را آموخت و در اواخر دهه دوم عمر شریفش به درجه اجتهاد نائل آمد و در همان وقت فتاوای خود را به شکل حاشیه بر کتاب بلغه الراغبین به نگارش درآورد.
با درخشش نبوغ و استعداد او در دورة نوجوانی، روزی از او خواسته شد در حسینیة آل یاسین کاظمین برای مردم سخنرانی کند. او آنقدر کوچک بود که چهارپایه ای آوردند تا روی آن قرار گیرد و همه بتوانند او را ببینند. در همان مجلس، به مناسبت تولد حضرت امام حسین(ع) سخنرانی کرد. متن سخنرانی را خود تهیه کرده بود. سخنان او به قدری زیبا و جالب توجه بودند که حاضران را تحت تأثیر قرار داد تا جایی که دایی اش، شیخ راضی آل یاسین که در آن مجلس جشن حضور داشت؛ نتوانست خود را نگه دارد و برخاست و رو به او کرد و گفت : «ای سید باقر صدر! احسنت بر تو ای سر بلند کنندة عراق !»
شهید صدر در این راه مقدس به پیشرفتهای حیرت آورش ادامه می داد. یک بار در اثنای گشت و گذار با بستگان در اطراف بغداد، سید محمد صدر، فرزند سید حسن که در آن وقت نخست وزیر عراق بود به او پیشنهاد کرد که به تحصیلات دانشگاهی روی آورد و از امتیازات کار دولتی بهره مند شود؛ اما او با این پیشنهاد مخالفت کرد و گفت، «خط من همان خط پدران نیاکانم است.» شهید صدر در این زمینه می گفت، «در این راه، همه را مرهون لطف و همت مادرم (رحمت الله علیها) هستم ؛ زیرا او بود که به رغم تمام دشواری ها دائما مرا به ادامه حرکت در مسیر حوزوی، تشویق می کرد.

جایگاه و مقام بلند شهید صدر
 

حجت الاسلام و المسلمین شیخ مرتضی آل یاسین (قدس سره)،‌دایی شهید، او را بسیار دوست می داشت و به او می بالید. روزی به خواهرش (مادر شهید صدر) گفت، «در مورد او نگران نباش. من خیر فراوان برای او پیش بینی می کنم. در خواب دیده ام که او در وسط و قرآن در یک طرف و کعبه در طرف دیگرش قرار دارند.»
نقل است که سید اسماعیل صدر، جد شهید صدر، وقتی به ایران سفر کرد، در خواب دید امام رضا(ع) و حضرت معصومه(ع) به استقبال او آمدند و گفتند از صلب تو عالمی به وجود خواهد آمد که شأن و منزلت بزرگی خواهد داشت. در خانواده، معروف بود که مادرش در خواب دیده بود که در 25 ذی العقده {که روز بزرگ دحوالارض است} صاحب فرزندی می شود که منزلت بزرگی خواهد داشت. همچنین سید محمود الخطیب نقل می کند که در روزهای آخر عمر شیخ مرتضی آل یاسین، یکی از دخترانش از او می پرسد، «پس از شما به چه کسی مراجعه کنیم؟» و ایشان می فرمایند، «بر شما باد رجوع به سید محمد باقر صدر که او حجت خدا بر شماست.»

عبادات و اذکار او
 

شهید صدر(قدس سره) به مراتب والای قرب الهی و درجات ولایت و دوستی خداوند دست یافته بود. او نمازهایش را طول می داد در اثنای نماز، نشانه های خشوع و تأثر درحرکاتش نمایان بود. بعد از نماز، تعقیبات می خواندو اکثر اوقات که فرصت می یافت؛ بیشتر مستحبات نماز را به جای می آورد.

زیارت امام حسین و تأثیر آن
 

سید محمود الخطیب و خانواده سید شهید نقل می کنند که آن شهید به زیارت امام حسین(ع) در شبهای جمعه و ایام زیارتی خاص همچون شعبانیه، رجبیه، عاشورا و عرفه مراقبت داشت و این رویه را حدود 10 سال، جز زمانی که مانعی چون بیماری او را از این کار بازمی داشت ؛ بی وقفه ادامه داد. او در این زمینه از زیارت ابوالفضل العباس (ع) شروع می کرد و سپس به زیارت امام حسین(ع) رفت و آنگاه زیارت عاشورا و زیارت وارث را می خواند بالای سر حضرت می ایستاد. به هنگام شروع زیارت، باران اشک از چشمان و محاسنش جاری می شد، به طوری که توجه زائران را جلب می کرد. در یکی از این زیارتها که سید محمود الخطیب و شیخ محمد جواد مغنیه نیز او را همراهی می کردند، به هنگام ورود به حرم امام حسین (ع)، شیخ مغنیه مقابل ساعت نشست و به سید شهید که داشت می گریست و همگان صدای گریه او را می شنیدند ؛ خیره شد. زوار پشت سر شهید ایستاده بودند و همراه با او می گریستند. من به شیخ مغنیه گفتم، «یا شیخ! سید چه کار می کند؟» شیخ گفت، «اومی داند به چه کسی صحبت می کند و از معنی و مضمون زیارتنامه آگاه است؟» سید شهید بر خواندن روزانه زیارت عاشورا مداومت داشت.

زندگی خانوادگی
 

سید شهید زندگی ساده و زاهدانه ای داشت و از مال و دارایی کافی برای ازدواج بی بهره بود؛ لذا زمانی که ازدواج کرد، پولی از بابت فروش دو کتاب «فلسفتنا » و «اقتصادنا» به دست آورد. در روزهای پس از ازدواج، یعنی در روزهای ماه عسل، آن شهید مشغول نوشتن موضوعات اصلی کتاب «الاسس المنطقیه للاستقراء» بود. در این هنگام، همسرش از ایشان می پرسد؛ «در چنین روزهایی هم مشغول نوشتن هستید؟» و او لبخند می زند و پاسخ می دهد، «من نمی توانم نوشتن را چه در روزهای خوش و چه روزهای ناخوشی ترک کنم.»
مادرم نقل می کرد پس از ازدواج متوجه شدم او جز یک قبا و دشداشة زیرین آن، لباس دیگری ندارد و لذا پرسیدم، «پس لباسهای دیگرتان کجاست؟» دراین حال مادر ایشان خندید خطاب به سید گفت، «به تونگفتم همسرت از کمی لباسهایت تعجب خواهد کرد؟» او در نهایت زهد زندگی می کرد و می گفت، «باید طرز زندگی و معیشت مرجع مانند یکی از طلاب حوزه باشد؟» پس از مرجع شدن و تقلید بسیاری از مردم از او، هیچ چیز نخرید و چیزی اضافه نکرد و وضع داخل خانه اش به همان شکل سابق باقی ماند. خانم والده می گفت خیلی به ندرت پیش می آمد که او لباسی بخرد و یا سفارش دوخت بدهد.به حداقل اکتفا می کرد و می گفت، «مگر من چند بدن دارم که لباسهای متعدد برای آن بدوزم و بخرم؟».
مادرم از رهگذر هدایایی که به مناسبت ازدواج به او داده شده بودند ؛ مقداری پول به دست آورد و با آن یخچال، کولر و جای ظرفی تهیه کرد، زیرا به هنگام ازدواج هیچ یک از این وسایل در خانه سید شهید وجود نداشت.
سید شهید در زمانی که دخترانش به مدرسه می رفتند؛ روزانه 50 فلس پول توجیبی به آنها می داد تا هر چه می خواهند بخرند. در فصل موز، هر دانه موز را در مدرسه، 60 فلس می فروختند. روزی خواهرم نزد او رفتند تا از او بخواهند 10 فلس اضافه بدهد تا آنها بتوانند هر کدام یک موز بخرند. ایشان پاسخ دادند، «در دادن پول اضافی حرفی نیست، اما از شما یک سئوال دارم. آیا همة دختران مدرسه موز می خورند؟» گفتیم، «نه! فقط عده کمی هستند که موز می خرند.» ایشان گفتند، «پس شما مانند اکثر دختران عادی باشید نه مانند اقلیت آنها».
مادرم همچنین نقل می کردند که یکی از دوستداران سید شهید از خاندان «عطیه»، ماشینی را به ایشان هدیه کرد، ولی سید حتی یک بار هم سوار آن نشد و دستور داد آن را بفروشند و پول آن را میان طلاب تقسیم کنند و تنها مقدار اندکی از آن پول را برای خود و خانواده برداشت.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 18
ادامه دارد...
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان