«فردریک بکمن» وبلاگنویس و نویسندهی سوئدی است. او در سال 1981 در استکلهم به دنیا آمد. کار اصلی و شهرتش را تا پیش از سال 2012 مدیون وبلاگنویسی بود. اما در این سال رمانی منتشر کرد که باعث شد یک شبه ره صدساله رود. «مردی به نام اوه» رمانی است که او نوشت و نامش را به عنوان یک رماننویس مطرح سر زبانها انداخت. این کتاب به سرعت مشهور شد و به بسیاری از زبانها ترجمه شد. ایران هم یکی از مقصدهای این رمان بود که البته با توجه به ایرانی بودن چند شخصیت مهم در این کتاب، این امر بدیهی مینمود. پس از این که مردی به نام اوه به ایران رسید با استقبال زیادی از سوی مخاطبان روبرو شد؛ به طوری که از زمان انتشارش در بیشتر مواقع جزو کتابهای پرفروش بود. امروز نیز در کتاب هفتهی بنیتا قصد داریم تا نگاهی به این رمان جذاب داشته باشیم.
مردی به نام اوه در همان سال انتشارش 6000 نسخه فروش رفت و به 30 زبان دنیا ترجمه شد. همچنین رتبهی اول فروش سوئد و نیز نیویورک تایمز را از آن خود کرد. نکتهی جالب اینجاست که بکمن نسخهی اولیهی کتاب را به هر انتشاراتی که میداد یا نادیده گرفته میشد یا رد میشد. ولی امروز این کتاب بعد از شاهکار استیگ لارسون یعنی تریلر «دختری با خالکوبی اژدها» مهمترین و مشهورترین اثر ادبی معاصر سوئد است. بکمن ایدهی اولیهی این کتاب را 5 سال قبل و زمانی که به عنوان رانندهی جرثقیل در شیفت شب یک انبار کار میکرد تا خرج نویسندگیاش را در بیاورد، پیدا کرد.
فردریک بکمن
طنز ماجرا اینجاست که این قضیه یادآور وضعیت «چاک پالانیک» نویسندهی رمان فوقالعادهی باشگاه مشتزنی است که چندی پیش آن را در بنیتا بررسی کردیم. پالانیک هم این کتاب را زمانی که در یک تعمیرگاه کامیون کار میکرد نوشت و امید چندانی هم به انتشار آن نداشت. چه برسد به اینکه «دیوید فینچر» فیلمی از روی آن بسازد و برد پیت هم در آن بازی کند. این اتفاق برای مردی به نام اوه هم افتاد و فیلمی به همین نام از روی آن ساخته شد که رقیب فیلم «فروشنده» در بخش بهترین فیلم خارجی زبان اسکار امسال هم بود.
فیلم مردی به نام اوه
این کتاب داستان مرد سوئدی میانسالی را بازمیگوید که گرفتار در بحران وجودی و شخصیتی به قهقرای زیست رسیده است. در این میان کسی در زندگی او پیدایش میشود که با برخوردهای خویش زمینۀ رستگاریش را فراهم میآورد. او یک زن ایرانی است. این وجه نیک و زیبای داستان است، وجهی که جذابیت آن را رقم میزند.
شخصیت اصلی داستان «اوه» مردی تنها و بداخلاق که سر همسایههایش برای پارک کردن در جای اشتباه فریاد میکشد و در بیمارستان به خاطر دوست نداشتن تردستی، دلقکی را کتک میزند، شش ماه بعد از مرگ همسرش شروع به برنامهریزی برای خودکشی میکند; رادیاتورها را خاموش میکند، آبونمان روزنامهاش را لغو میکند و برای دار زدن خودش یک قلاب را در سقف محکم وصل میکند اما مرتب همسایگان فضول و بی خبر از همه جا مزاحم کارش میشوند. او با یک ایرانی مهاجر و دو دختر جوانش و مخصوصاً «پروانه» که بداخلاقی این مرد برایشان جذاب است، آشنا میشود.
مردی به نام اوه رمانی ساده و دوستداشتنی است. گره یا پیچیدگی خاصی در آن دیده نمیشود که مخاطب را در حین خواندن با دشواری در فهماش روبهرو کند. داستان روایتگر مردی تنها، عبوس و خودمحور ولی در عین حال عملگرا، یعنی مشخصهی مردان میانسال اروپای شمالی است. این مرد امید به زندگی را از دست داده اما بیخبر از بازی سرگرمکنندهی زندگی است. تقدیر زندگی زنی ایرانی به نام پروانه را به زندگی او وصل میکند، پیوندی که اوه با اکراه بدان تن در میدهد. اوه بیرحمانه این خانوادهی ایرانی را احمق میپندارد و علاقهای به برقراری ارتباط با آنها نمییابد و همان نگاه از بالا و تحقیرآمیز را به مهاجران و به خصوص خاورمیانهایها که در اروپا شایع است دارد؛ اما پروانه با رفتار و برخوردهای خود روشنایی، امید و شور را به زندگی اوه باز میگرداند و اوه به تدریج شخصیتی نو، اجتماعی و باز به سیر تحولات در جهان و جامعه، پیدا میکند.
نقطهی قوت کتاب در ارائهی تصویری زیبا از یک غریبهی نیک است. پروانه زنی است که از خارج از اروپا و خارج از مناسبات حاکم بر این تکهی پر زرق و برق جهان میآید. منش متفاوتی دارد که اوه را به فکر میبرد. پروانه هر موقع که بخواهد میآید و هر وقت که بخواهد میرود. خودش را به اوه تحمیل میکند ولی مزاحم اوه نیست. اوه را بدون آنکه عاشقش شود یا او را عاشق خود کند به دست میآورد و زندگی را دوباره تقدیمش میکند و این است که مردی به نام اوه را ارزشمند میکند و شایستهی خواندن. روزنامه «اشپیگل» درباره این کتاب نوشته: «کسی که از این رمان خوشش نیاید، بهتر است اصلاً هیچ کتابی نخواند».
کتاب مردی به نام اوه را نشر «نون» با ترجمهی فرناز تیمورازف و «چشمه» با ترجمهی «حسین تهرانی» روانهی بازار کتاب کردهاند.
منبع: بنیتا