واکنش شرکت نفت انگلیس و ایران در قبال تصویب قانون ملیشدن صنعت نفت در مجلسین ایران سریع بود. پس فردای این واقعه مهم که مصادف با عید نوروز 1330 بود، شرکت نفت 30 درصد از فوقالعاده مدد معاش کارگران نفت بندر معشور (ماهشهر کنونی) را قطع کرد، از پرداخت عیدی به کارگران صنعت نفت خودداری ورزید و مقررات سختی در مورد دانشجویان آموزشگاه نفت آبادان وضع کرد.
در پنجم فروردین کارگران بندر معشور و سپس سایر کارکنان نفت به عنوان همدردی دست به اعتصاب زدند. به استثنای پالایشگاه آبادان که هنوز آرامش ظاهری خود را حفظ کرده بود، دامنه اعتصابات به سرتاسر مناطق نفتخیز خوزستان گسترش یافت.
آشوب نفت ناو جنگی انگلیس در خلیج فارس/ 1951
دولت بیدرنگ در خوزستان حکومت نظامی اعلام کرد. ولی کار اعتصاب به اندازهای وخیم شده بود که حتی قوای لشگر خوزستان برای جلوگیری از آن کفایت نمیکرد و دولت ناچار شد با اعزام گردانهایی از نقاط مختلف کشور قوای خوزستان را تقویت کند و سپهبد شاهبختی را به فرماندهی سپاه جنوب و سرتیپ کمال را به فرمانداری نظامی آبادان منصوب کند و مقداری اسلحه و مهمات به آن استان بفرستد.
در آبادان پالایشگاه زیاد تحتتاثیر اعتصابیون قرار نگرفته بود و پس از چند مورد کوچک تیراندازی آرامش برقرار شد؛ اما این آرامش قبل از توفان بود. روزنامه لوموند گزارش داد: «شرکت نفت با کسر درصد حقوق کارگران، زمینه اعتصاب کارگران شرکت را فراهم کرد و حال که این اعتصاب به مراحل خطرناکی رسیده است، مقامات انگلیسی اغتشاشات و اعتصابات را نتیجه تحریک تودهایها میدانند. شرکت نفت بهرغم اضطراب ظاهری که از وقایع خوزستان نشان میدهد، هنوز درصدد برآوردن تقاضاهای کارگران برنیامده و همین کار راه را برای توسعه اعتصاب و اقدامات خونین دیگر هموار کرده است.»
در چنین اوضاع و احوالی بود که هیات وزیران انگلیس در غیاب اتلی که یک بار دیگر برای معالجه زخم اثنیعشر در بیمارستان بستری شده بود، به ریاست موریسون تشکیل جلسه داد و موضوع اعزام نیرو به ایران برای نخستین بار مطرح شد. نگاهی به نقشه جغرافیا کافی بود دشواریهای این کار را نشان بدهد. تاسیسات شرکت نفت در همه جای استان خوزستان گسترده بود و تنها در جزیره آبادان قرار نداشت.
این نقاط پراکنده میدان جنگی به وجود میآورد که صدها کیلومتر وسعت داشت و دفاع از آن کار آسانی نبود. روسای ستاد ناچار بودند شیوه برخورد مستقیم را برگزینند و هدفی را انتخاب کنند که از نظر نظامی قابل وصول و از نظر سیاسی مناسب باشد و دستیابی به آن را در چارچوب وسایلی که در اختیار دارند طرح ریزی کنند. ناوگان جنگی بریتانیا در حدود دو قرن بود که از آبهای خلیجفارس پاسداری میکرد.
در این مدت آنان بازرگانان بردهفروش را بازداشت و دزدان دریایی را سرکوب میکرد و به یاری کشتیها و شهروندان انگلیسی میشتافتند و گاهی قوای خود را برای پشتیبانی از اجرای دستورات نمایندگان سیاسی بریتانیا به حکام عرب تحتالحمایه بریتانیا در خلیجفارس به کار میبردند.
در سال 1950 رزمناو فلامینگو مدتی در خلیجفارس به سر برده و به دیدار جزایر غیرمسکون پرداخته بود و حتی یک ستون بتونی را در دماغه راس تنوره که روی آن پلاک برنجی «از جانب شرکت نفت آمریکایی آرامکو» نصب شده بود و ادعاهای ارضی پادشاه عربستان سعودی را تایید میکرد، با گلوله توپ منهدم ساخته بود. در سال 1951 ناوگان انگلیسی خلیجفارس از سه رزمناو کوچک و دو ناوچه توپدار تشکیل میشد.
هنگامی که فرمانده کل نیروهای هند شرقی به مسافرت سالانه خود در خلیجفارس پرداخت، پرچم خود را بر فراز رزمناو موریشس برافراشت. ولی در مواقع عادی یک رزمناو بزرگ در خلیجفارس نگهداری نمیشد؛ بهخصوص در فاصله ماههای خرداد تا شهریور که گرمای هوا طاقتفرساست.
در فروردین 1330 که اوضاع آبادان باعث نگرانی شد، مقامات وزارت دریاداری انگلیس ناچار شدند این رویه را تغییر دهند و بنابراین ناخدا یکم آرتور هاموند والیس (1989-1903) را به درجه دریاداری ارتقا دادند و به فرماندهی ناوگان خلیجفارس منصوب کردند.
با این وصف هنوز در ماههای نخستین سال 1951 آرامش در دریا برقرار بود و ناوگان بریتانیا همچنان به کارهای عادی و دیدارهای تشریفاتی خود مشغول بودند. ناخدای فلامینگو در 19 فوریه از ناخدای ناوشکن آمریکایی داکسبریبی دیدن کرد و در اول مارس تیم فوتبال رزمناو فلامینگو را به شیراز برد تا با تیم ایران بازی کند و سپس به بوشهر رفت و در عرشه ناو خود از مقامات ایرانی پذیرایی کرد. در 23 فوریه نوبت تیم هاکی بود که در بصره با تیم عراق مسابقه بدهد. ملوانان فلامینگو تعداد زیادی ماهی صید کردند و در شطالعرب چند مرغابی شکار کردند.
هرگاه ناوگان خلیجفارس نیاز به کمک پیدا میکرد، ناوگان مدیترانه که دارای رزمناوها و ناوشکنهای متعدد و حتی بهرغم نیازهای جنگ کره دارای یک ناو هواپیمابر بود، به کمک آن میشتافت. در آن هنگام ناوگان مدیترانه از پایگاه دریایی مالت که هنوز مستعمره انگلیس بود، استفاده میکرد.
در مصر وضع ارتش و نیروی هوایی بریتانیا زیاد مساعد نبود. اغتشاشات 1946 موجب شده بود که انگلیسیها قاهره و اسکندریه را تخلیه و به منطقه کانال سوئز عقبنشینی کنند. ولی این کارشان نیز خشم ناسیونالیستهای مصری را فرو ننشانده بود. همانطور که نقراشی پاشا نخستوزیر مصر در دسامبر 1945 اظهار کرده بود: حضور سربازان بیگانه در خاک ما، ولو اینکه در ناحیهای دوردست اقامت داشته باشند، غرور ملی ما را جریحهدار میسازد.
انگلیسیها قصد داشتند باز هم به نقطه دورتری عقب بنشینند. ولی گزینش آنان- فلسطین تحت قیمومیت بریتانیا- به زودی متروک شد. تروریسم یهودیان از اغتشاشات مصر بدتر بود. هرچند انگلیسیها در 1951 در انتخاب میان قبرس، لیبی و مالت مردد بودند، ولی هنوز خاک مصر را ترک نکرده بودند. قرارگاه کل نیروهای زمینی خاورمیانه در پایگاه جدیدی در فاید مستقر بود که در ساحل غربی دریاچه تلخ به دست اسرای جنگی احداث شده بود.
قرارگاه نیروی هوایی سلطنتی در خاورمیانه در 30 کیلومتری شمال اسمعیلیه و فرودگاه ابوسعید در مجاورت آن قرار داشت. از این دو قرارگاه و بسیاری تاسیسات دیگر و انبارهایی که در منطقه کانال تعبیه شده بود، به شدت محافظت میشد تا در صورت حمله احتمالی شورویها به خاورمیانه مورد استفاده قرارگیرند. تعداد سربازان و خلبانانی که تحت فرماندهی بریتانیا در مصر قرار داشتند به 38 هزار نفر بالغ میشد.
ولی اینها ظاهر قضیه بود، نیروی زمینی آماده به خدمت در مصر عبارت از دو تیپ توخالی بود که به عنوان ذخیره به کار میرفت که وقتی آتش اغتشاشات مصر مجددا در نیمه دوم اکتبر 1951 زبانه کشید، به وسیله قوای اعزامی از انگلستان، قبرس و لیبی تقویت شدند.
انگلستان در عدن، قبرس و لیبی نیز پایگاهها و نیروهایی داشت. قوای مستقر در قبرس و لیبی معمولا در حد یک تیپ بودند. گاهی نیز یک گردان در بندر عقبه در منتهیالیه جنوبی اردن مستقر بود که بعدا برای شرکت در عملیات دزد دریایی در نظر گرفته شد.
اگر نیروهای مزبور از وظایف محلی خود معاف و برای شرکت در جنگ فرضی به کار گرفته میشدند، باز هم موانع سیاسی- مثلا از جانب زمامداران عراق و لیبی- برای به کار گرفتن آنها بر ضد ایران در میان بود. در واقع نیروهای انگلیسی مقیم خاورمیانه اسکلتی به شمار میرفت که در صورت بروز جنگ باید تقویت و به آن جان تازهای بخشیده شود. هر واحدی از این نیروها مسوولیتهایی در حفظ امنیت داخلی کشوری که در آن اقامت داشت عهدهدار بود.
ولی کسب موافقت سیاسی زمامداران محلی برای اینکه به نیروهای انگلیسی مقیم یک کشور اجازه داده شود برای دفاع از منافع انگلیس در یک کشور دیگر به کار برده شود، روزبهروز دشوارتر میشد. نیروهای زمینی انگلیس اطمینان نداشتند که هرگاه از پایگاه خود در یک کشور خاورمیانه خارج شوند، در بازگشت به آنان اجازه ورود داده خواهد شد و پایگاه مجددا در اختیارشان قرار خواهد گرفت.
همچنین ناسیونالیسم روبهرشد و احساس همبستگی میان اعراب و مسلمانان یکی دیگر از موانع لشکرکشی انگلیسیها از پایگاههایشان در خاورمیانه بود. سرتیپ خلبان موریس که در آن هنگام یک افسر جزء بود و در فاصله سالهای 1951-1947 تقریبا از کلیه پایگاههای نیروی هوایی انگلیس در خاورمیانه بازدید به عمل آورده بود، «وضع ضعیف نیروی هوایی سلطنتی» را در آن سالها به خاطر میآورد.
جنگ کره و اغتشاشات مالزیا بسیاری از هواپیماهای جنگی را به خاور دور کشانده بود و کمبود هواپیماهای سربازبر آشکارا دیده میشد. برنامه گسترده تجدید تسلیحات که در 1950 آغاز شده بود هنوز نتایج خود را در بازسازی نیروهای مقیم خاورمیانه به بار نیاورده بود.
حتی تاریخ رسمی این دوره، این مطلب افشاکننده را ذکر میکند که «به علت فقدان هرگونه هواپیمای عملیاتی، طرح تقویت پایگاههای هوایی بریتانیا در عراق به بعد موکول شد.» در نتیجه در اوایل سال بحرانی 1951 تعدادی هواپیما از عدن، منطقه کانال سوئز و مالت به پایگاههای حبانیه و شعیبه در عراق اعزام شد که هر دوی آنها در فاصلهای نزدیک به آبادان قرار داشتند.
البته در خود انگلستان ذخیره کافی از سرباز و کشتی و هواپیما وجود داشت. سربازان وظیفه که نیمی از نفرات ارتش بریتانیا را تشکیل میدادند، تازه دوره آموزشی خود را آغاز کرده بودند. ولی لشکر سوم در آوریل 1951 بهعنوان عنصر اصلی نیروی ذخیره استراتژیک بازسازی شده بود. هنگامی که در نیمه دوم اکتبر 1951 اغتشاشات جدی در مصر صورت گرفت، یک تیپ از این لشکر با هواپیما و یک تیپ دیگر به وسیله دو کشتی سربازبر به خاورمیانه اعزام شد تا یک تیپ پیاده را که از لیبی و دو تیپ دیگر را که از قبرس به مصر آمده بودند تقویت کنند.
در مارس 1951 هنگامی که از روسای ستاد خواسته شد که «استفاده از قوای فعلی را برای ممانعت دولت ایران از تصرف تاسیسات نفت بررسی کند» از نظر منابع نظامی هیچ کمبودی وجود نداشت که از طرح نقشه جلوگیری کند.
از جانب ایران نیز قوایی که بتواند از وصول نیروهای انگلیسی به آبادان جلوگیری کند وجود نداشت. نیروی دریایی ایران هنوز مشغول عملیات آموزشی با ناوهای کوچک و دست دومی بود که به تازگی از انگلستان تحویل گرفته بود: ناو بر (که در گذشته دربیهاون نامیده میشد) و ناوپلنگ (که در گذشته فلای نام داشت).
دولت بریتانیا ناوهای مزبور را به جای ناوگانی که در سوم شهریور 1320 غرق کرده بود، به ایران داده بود. علاوه بر ناوهای پلنگ و ببر سه ناوچه دیگر به نامهای سیمرغ و شهباز و شاهرخ هر کدام به ظرفیت 320 تن و یک ناوچه 50 تنی به نام نیرو وجود داشت که در جزایر و بنادر متعلق به ایران به گشتزنی و ماموریتهای اکتشافی میپرداختند و نقش گارد ساحلی را ایفا میکردند.