الگوى رفتارى حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام‏

نوشته : حضرت استاد حسین انصاریان

 

نوشته : حضرت استاد حسین انصاریان

 

قطره‏اى از دریا

حضرت امام صادق علیه السلام مى‏فرماید: پدرم از پدرش نقل مى‏کرد که حسن بن على بن ابى طالب در زمان خودش عابدترین و زاهدترین و برترین مردم بود. هنگامى که به حج مى‏رفت پیاده مى‏رفت و چه بسا با پاى برهنه به سوى حرم امن حرکت مى‏کرد.

هنگامى که یاد مرگ و قبر و برانگیخته شدن در قیامت و عبور بر صراط مى‏افتاد، گریه مى‏کرد و چون یاد عرضه شدن بر خدا مى‏کرد، فریادى مى‏کشید و غش مى‏نمود و هنگامى که در نماز قرار مى‏گرفت گوشت بدنش در پیشگاه خدا مى‏لرزید و زمانى که یاد بهشت و دوزخ مى‏کرد چون مار گزیده به خود مى‏پیچید و از خدا درخواست بهشت مى‏نمود و از دوزخ به حق پناه مى‏برد «1».

 

کمک و بخشش‏

حضرت امام صادق علیه السلام مى‏فرماید: مردى به عثمان بن عفان در حالى که در مسجد نشسته بود گذشت، از او درخواست کمک کرد. به دستور عثمان، پنج درهم به او پرداختند، مرد به عثمان گفت: مرا به جایى که دردم را دوا کنند راهنمایى کن، عثمان گفت: نزد آن جوانمردان که آنان را مى‏بینى برو و با دستش اشاره به ناحیه‏اى از مسجد کرد که حضرت امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و عبداللّه بن جعفر در آن قرار داشتند.

آن مرد به سوى آنان رفته، سلام کرد و از آنان درخواست کمک نمود.

امام حسن علیه السلام به او فرمود: سؤال از دیگران جز در سه مورد جایز نیست یا براى دیه‏اى که دل سوختگى دارد، یا وامى که دل شکستگى آرد، یا فقرى که غیر قابل تحمل است؛ تو دچار کدام یک از این سه موردى؟

گفت: دچار یکى از آنها هستم. امام مجتبى علیه السلام فرمان داد پنجاه دینار به او بپردازند و حضرت امام حسین علیه السلام دستور به چهل و نه دینار داد و عبداللّه بن جعفر فرمان به چهل و هشت دینار.

آن مرد پس از دریافت دینارها برگشت و بر عثمان گذر کرد، عثمان گفت:

چه کردى؟ مرد گفت: بر تو گذشتم، جهت کمک به من به پنج دینار فرمان دادى و چیزى هم از من نپرسیدى ولى آن بزرگوارى که گیسویى پرپشت دارد چیزهایى را از من پرسید و پنجاه دینار به من عطا کرد و دومى آنان چهل و نه دینار و سومى چهل و هشت دینار؛ عثمان گفت: چه کسى براى دواى درد تو مانند این جوانمردان است؟ اینان دانش و آگاهى را به خود اختصاص داده‏اند و خیر و حکمت را در خود جمع کرده‏اند «2».

 

فروتنى شگفت‏

فروتنى حضرت امام حسن علیه السلام و تواضع آن انسان الهى چنان بود که:

روزى بر گروهى تهیدست مى‏گذشت و آنان پاره‏هاى نان را بر زمین نهاده، روى زمین نشسته بودند و مى‏خوردند، چون حضرت امام حسن علیه السلام را دیدند گفتند: اى پسر رسول خدا! بیا و با ما هم غذا شو! به شتاب از مرکب به زیر آمد و گفت: خدا متکبران را دوست ندارد و با آنان به خوردن غذا مشغول شد.

سپس همه آنان را به میهمانى خود دعوت فرمود، هم به آنان غذا داد و هم لباس‏ «3».

 

حاجتت را بنویس‏

مردى به محضر حضرتش حاجت آورد، آن بزرگوار به او فرمود:

حاجتت را بنویس و به ما بده، چون نامه‏اش را خواند دو برابر خواسته‏اش به او مرحمت فرمود.

یکى از حاضران گفت: این نامه چقدر براى او پربرکت بود! فرمود:

برکت آن براى ما بیشتر بود زیرا ما را اهل نیکى ساخت، مگر نمى‏دانى که نیکى آن است که بى‏خواهش به کسى چیزى دهند، اما آنچه پس از خواهش مى‏دهند بهاى ناچیزى است در برابر آبروى خواهنده، شاید آن کس که شبى را با اضطراب میان بیم و امید به سر برده و نمى‏دانسته که آیا در برابر عرض نیازش دست رد به سینه او خواهى زد یا شادى قبول به او خواهى بخشید و اکنون با تن لرزان و دل پرتبش نزد تو آمده، آنگاه تو فقط به اندازه خواسته‏اش به او ببخشى در برابر آبرویى که نزد تو ریخته بهاى اندکى به او داده‏اى‏ «4».

 

اوج جود و عطا

مردى از او چیزى خواست پنجاه هزار درهم و پانصد دینار به او عطا فرموده، گفت: کسى را براى حمل این بار حاضر کن، چون کسى را حاضر کرد، رداى خود را به او داد و گفت: این هم اجرت باربر «5».

 

بخشیدن همه ذخیره‏

عربى به محضر امام حسن علیه السلام آمد. فرمود: هرچه ذخیره داریم به او بدهید، بیست هزار درهم بود، همه را به عرب دادند، گفت: مولاى من! اجازه ندادى که حاجتم را بگویم و مدیحه‏اى در شأنت بخوانم، حضرت در پاسخ اشعارى انشا کرد به این مضمون: بیم فروختن آبروى آن کس که از ما چیزى مى‏خواهد موجب مى‏شود که ما پیش از درخواست او بدو ببخشیم‏ «6».

 

عطاى کم نظیر

حضرت امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و عبداللّه بن جعفر به راه حج مى‏رفتند، توشه آنان گم شد، گرسنه و تشنه به خیمه‏اى رسیدند که پیرزنى در آن زندگى مى‏کرد. از او آب خواستند که در جواب گفت: این گوسپند را بدوشید و شیرش را با آب بیامیزید و بیاشامید. چنین کردند، سپس از او غذا خواستند که گفت: همین گوسپند را داریم، بکشید و بخورید. یکى از آنان گوسپند را ذبح و از گوشتش مقدارى بریان کرد، همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند.

هنگام رفتن به پیرزن گفتند: ما از قریشیم و به حج مى‏رویم، اگر باز گشتیم نزد ما بیا، با تو به نیکى رفتار خواهیم کرد و رفتند.

شوهر زن که آمد و از جریان خبر یافت، گفت: واى بر تو! گوسپند مرا براى مردمى ناشناس مى‏کشى آنگاه مى‏گویى از قریش بودند؟!

روزگارى گذشت و کار بر پیرزن سخت شد، از آن محل کوچ کرده، عبورش به مدینه افتاد، حضرت امام حسن علیه السلام او را دید و شناخت. پیش رفت و گفت: مرا مى‏شناسى؟ گفت: نه، فرمود: من همانم که در فلان روز مهمان تو شدم و دستور داد تا هزار گوسپند و هزار دینار زر به او دادند، آنگاه او را نزد برادرش حسین علیه السلام فرستاد، آن حضرت نیز به همان اندازه به او بخشید و او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد و او نیز عطایى همانند آنان به او داد «7»!

 

خدمت به حیوان گرسنه‏

روزى غلام سیاهى را دید که گرده نانى در پیش نهاده یک لقمه مى‏خورد و یک لقمه به سگى مى‏دهد، از او پرسید: چه چیز تو را به این کار وا مى‏دارد؟ گفت: شرم مى‏کنم که خود بخورم و به او ندهم، حضرت امام حسن علیه السلام فرمود: از اینجا حرکت نکن تا من برگردم. خود نزد صاحب آن غلام رفت، او را خرید، باغى را هم که در آن زندگى مى‏کرد خرید، غلام را آزاد کرد و باغ را بدو بخشید «8».

 

 

پی نوشت ها:

 

 

 

______________________________

 

(1)- الأمالى، صدوق: 178، المجلس الثالث والثلاثون، حدیث 8؛ عدة الداعى: 151؛ بحار الأنوار: 43/ 331، باب 16، حدیث 1.

(2)- الخصال: 1/ 135، حدیث 149؛ بحار الأنوار: 43/ 332، باب 16، حدیث 4.

(3)- المناقب: 4/ 23؛ بحار الأنوار: 43/ 351، باب 16، حدیث 28.

(4)- صلح حسن: 42- 43.

(5)- المناقب: 4/ 16؛ بحار الأنوار: 43/ 341، باب 16، حدیث 14؛ صلح حسن: 42- 43.

(6)- المناقب: 4/ 16؛ بحار الأنوار: 43/ 341، باب 16، حدیث 14؛ صلح حسن: 42- 43.

(7)- المناقب: 4/ 16؛ بحار الأنوار: 43/ 341، باب 16، حدیث 15.

(8)- بحار الأنوار: 43/ 352، باب 16، حدیث 29؛ مستدرک الوسائل: 8/ 295، باب 37، حدیث 9485، (با کمى اختلاف).

 

 

 

مطالب فوق برگرفته شده از کتاب اهل بیت علیهم‏السلام عرشیان فرش نشین،



قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان