منابع:
کتاب : تفسیر حکیم ج 3
نوشتہ : استاد حسین انصاریان
شعائر الهى که از نظر معنوى و ارزش وجودى مورد توجه حضرت حق هستند و هر یک راهنمائى و نشانى براى عبادت خالصانه اند به خاطر این که اضافه تشریفى به وجود مقدس پرورگار دارند بسیار قابل احترام اند و به قول قرآن مجید بزرگداشت آن شعائر مایه در تقواى قلب دارد.
وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ: «1»
و هر کس شعائر خدا را بزرگ شمارد بدون تردید این بزرگ شمردن ناشى از تقوى دلهاست.
دلى که از تکبر و غرور و ریا و بخل و بدبینى در سایه ایمان به خدا و قیامت و از برکت معرفت به حقایق در پوشش و حصار تقوا قرار گرفته البته صاحبش حرمت و احترام شعائر خدا را نگاه مى دارد.
شعائر الهى گاهى مکانى و گاهى انسانى و گاهى زمانى است، و عظمت و موقعیت هر کدام از شعائر از توجه حضرت حق به آنها و انتخابشان براى جهتى خاص نشأت مى گیرد.
تعطیل شنبه بنابر حکم تورات واجب و از شعائر ملت یهود و از دیگر فرائض آئین آنها بیشتر مورد توجه قرار گرفته است.
از خود آنان روایت شده: خداوند در روز شنبه ساختمان جهان هستى را به پایان رسانید، و بنى اسرائیل روز شنبه از مصر خارج شده و از ستم هاى طاقت فرساى فرعونیان نجات یافتند، بر آنان مقرر شده بود که در چنین روزى از هر کارى دست بردارند و به اجراى شعائر الهى و عبادت بپردازند و به ویژه از صید ماهى بپرهیزند.
وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً
و به آنان فرمان دادیم در روز شنبه «از حکم حرمت صید ماهى» تجاوز نکنید و از آنان (براى اجراى احکام خود و پیروى از موسى) پیمانى بسیار محکم و استوار گرفتیم.
ولى برخى از یهود ساحل نشین که پیرو هوا و هوس و شهوات حیوانى بودند، و نمى خواستند به ارزش و عظمت احکام خدا بها دهند و همواره دنبال این بودند که به شکم و شهوت برسند و بر ثروت خود حتى با شکستن پیمان هایشان و بى توجهى به احکام الهى و دست اندازى به محرمات بیفزایند، براى سرپیچى از حکم حرمت صید ماهى در روز شنبه حیله اى بکار بستند و حرمت این قانون الهى را شکستند و آن این بود که چون دیدند روز شنبه کناره ساحل ها خلوت و دامى براى صید در کار نیست از روز قبل حوضچه هائى مى ساختند و به دریا راه مى دادند، و چون روز شنبه ماهى هاى فراوان به خاطر نبود صید به ساحل مى آمدند از آب راهها به حوضچه ها مى ریختند و آن حرمت شکنان راه بازگشت آنها را به دریا مى بستند تا روز بعد به دامشان انداخته و صیدشان مى نمودند.
کار آنان در مدتى طولانى ادامه یافت و حرمت شکنى شان پابرجا بود، به نصیحت دلسوزان توجهى ننمودند، و از نهى منکر ناصحان پیروى نکردند، قانون حق را که به مصلحت دنیا و آخرت انسان است پشت سر انداختند، شعائر الهى را ناچیز گرفتند، روز شنبه را که براى آنان به عنوان روز عبادت مقرر شده بود روز تأمین مادیت و شهوت و شکم انگاشتند.
به مهلتى که خدا براى بازگشت حرمت شکن مى دهد اعتنا نکردند، مهلت پایان یافت و زمان کیفر و عذاب سخت در برابر آنهمه سرسختى و لجاجت رسید.
از رسول خدا روایت شده است:
«ان الله یمهل الظالم حتى اذا اخذه لم یفلته:» «2»
خدا به ستم پیشه مهلت مى دهد چون مهلت پایان یابد او را به عذاب سخت مى گیرد و راه رهائى و نجات را بر او مى بندد.
از ابن عباس روایت شده: اهل شهرى که کنار ساحل مى زیستند هفتاد هزار نفر بودند و به سه گروه تقسیم شدند: گروهى راه نافرمانى پیش گرفتند و از نگاه داشتن حرمت شنبه سر باز زدند و در آن روز به فسق و فجور و شرابخوارى و گناه روى آوردند، گروه دوم آنان را نهى مى کردند و از عقوبت حق بر حذر مى داشتند و از کارهاى خلاف آنان ناراضى بودند و گروه سوم در سکوت و خاموشى نسبت به عصیان به سر مى بردند، ابن عباس مى گوید:
«نجى الناهون، و هلک المصطادون و لا ادرى ما فعل بالساکتین:» «3»
نهى کنندگان از منکر نجات یافتند، صیادان روز شنبه هلاک شدند، و نمى دانم به سکوت کنندگان چه رسید.
عذاب شدید حرمت شکنى
واى از روزى که مهلت خدا نسبت به اهل فسق و فجور و حرمت شکنان پایان پذیرد و نوبت عذاب رسد، آن روز براى ستم پیشگان و اهل گناه روز بسیار سختى است، تمام درهاى نجات و راه هاى فرار بسته مى شود و قدرت اهل گناه به صفر مى رسد، و از طرف هیچ کس یارى نمى شوند و خود هم نمى توانند خود را یارى دهند.
امر و فرمان تکوینى خدا بر عذاب لج بازان و متکبران و حرمت شکنان فرا رسید.
فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ
فاء در قلنا که فاء تفریع است و فرمان کُونُوا دلالت بر سرعت فوق العاده انجام فعل و تأثیر آن حرمت شکنى در ظهور این امر و تحقیق متعلق آن است، تجاوز به حریم مقدس شعار دین آنان را زمینه داد تا به فرمان تکوینى حق به شکل بوزینگان مطرود و خوار درآمدند.
این دگرگونى صورت انسانى به صورت حیوانى که امرى ظاهرى بود نه باطنى چنان که از صریح آیه شریفه استفاده مى شود، نتیجه تراکم ملکات حیوانى و استوارى آن در نفوس یهود پیمان شکن بود که به امر تکوینى حق در ظاهر آنان نمایان شد و شکل واقعى بوزینه آن حیوان مسخره و مقلد را گرفتند.
مفسرانى که به تاویل آیه دست انداخته اند و مى گویند باطن آنان مسخ شد، یا جمله را تعبیرى براى سرزنش و اهانت احتمال داده اند با آیه شریفه هیچ تناسبى ندارد، علاوه بر اینکه مسخ باطن یا عنوان سرزنش اهانت مایه عبرت نمى باشد.
مایه عبرت آن واقعیتى است که با چشم قابل مشاهده و سبب ترس انسان از افتادن در حادثه و جریانى مانند آن است.
آرى بنى اسرائیل حیله گر و بازى کننده با قوانین الهى، و مقلدان هوا و هوس به ظاهر صورت و جسم به شکل بوزینه درآمدند و ایجاد این دگرگونى بر قدرت بى نهایتى که هر لحظه در عرصه گاه هستى میلیاردها دگرگونى به وجود مى آورد بسیار بسیار آسان است.
تربیت هاى مادى و غیر دینى و شعائر قومى و ملى نمى تواند ملّتى را برپا دارد، این ملّت چون شعائر و نوامیس دین را رها کنند، وحدت و قدرت و معنویات خود را یکسره مى بازند و چون بوزینگان ملعبه و تقلیدچى دیگران مى گردند و دیگر در سرنوشت خود تأثیرى ندارند و از صحنه زندگى رانده مى شوند» کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ .
روح البیان مى گوید: این بلا و خسارت پاداش کسى است که قدرشناس احسان نباشد، و آن که احسان منعم را با کفران نعمت هایش پاسخ دهد از عرصه عزت وصال به ذلت هجران و ممنوع شدن از فیوضات منعم درآید.
عقوبت امت هاى گذشته به عذاب خسف و مسخ بر اجسادشان بود و عقوبت و کیفر گناهان این امت بر قلوب آنان است، و عقوبت قلوب از عقوبت نفوس سخت تر و شدیدتر است.
وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ: «4»
و دلها و دیدگانشان را که وسیله فهم و بصیرت است به کیفر گناهانشان وارونه و دگرگون مى کنیم تا از اتصال به حقایق محروم شوند و از آلوده شدن به هر گناهى احساس ندامت نکنند، و به توبه و انابه باز نگردند!!
آرى کسى که در خدمت حضرت ربّ ادب نورزد، و در اثناء سلوک قدم از جاده حق بیرون گذارد، و با قدم احترام و حرمت به بساط قرب در نیاید مستوجب حرمان از فیوضات، و جلب کننده ى خسارات، و مبتلاى به عقوبات مولا مى شود.
علامت مسخ قلب افتادن در انواع محرمات و غلطیدن در انواع معاصى، و آلوده شدن به گناهان گوناگون است.
خوک با ولع و حرص نجاسات و لاشه هاى گندیده را مى خورد، صاحب قلب مسخ شده هم با حرص و ولع سراغ انواع گناهان و خوردن محرمات از قبیل رشوه و غصب و مشروبات الکلى و ... مى رود.
نشانه مسخ قلب سه چیز است: شیرینى طاعت و عبادت را در نمى یابد، از معصیت ترس و هراس ندارد، و از مرگ دیگران و حادثه ها عبرت نمى گیرد.
عبرت و پند
خداوند مى فرماید آن کیفر سخت و مجازات سنگین را که دگرگونى چهره انسانى خطاکاران به صورت بوزینه بود براى شاهدان حادثه و همه امت هائى که پس از آنان مى آیند مایه عبرت و براى اهل تقوا مایه آماده سازى بیشتر براى رجوع به خدا اصلاح باطن قرار دادیم، زیرا زمینه پندپذیرى در اهل تقوا آماده و فراهم است، چون خواست باطن آنان این است که به هر وسیله ممکن خود را از عذاب دنیا و آخرت حفظ کنند، و آن که چنین حالتى دارد پند و موعظه بیشتر در او مؤثر مى شود.
ما اگر مانند بیداران و اهل بصیرت به جهان و دگرگونى ها آن، و به تاریخ انسان و حوادثى که بر آن گذشته به دقت بنگریم به این نتیجه مى رسیم که جهان و دگرگونى هایش و تاریخ انسان و همه حوادثش مایه عبرت و پند است، و میتوان از هر عبرت و پندى براى خودسازى و تربیت نفس، و پختن عقل، و بیدار کردن وجدان و تقویت فطرت، و بازگشت به حق، و آراسته شدن به عبادت رب و خدمت به خلق استفاده کرد.
امور براى عبرت آموزى و پند گرفتن بسیار فراوان است، ولى عبرت گیرنده و پندآموز بسیار کم است به قول امیرمؤمنان (ع):
«ما اکثر العبر و اقل الاعتبار!»
عبرت چه بسیار است و عبرت گیرنده چه اندک!
بیداران و سالکان و حکیمان و شاعران با بصیرت از هر چیزى و از هر جریانى عبرت گرفتند و براى اهلش عبرت ارائه کردند.
لسان الغیب با تماشاى گنبد خضراى فلک و هلال ماه نو عبرت مى گیرد و عبرت مى آموزد:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته ى خویش آمد و هنگام درو حافظ،
حافظ قرآن با دیدن آب جارى در جوى عبرت مى گیرد و عبرت مى آموزد:
بر لب جوى نشین و گذر عمر ببین کین اشارت زجهان گذران ما را بس
صائب از هر مطلبى حادثه اى و جریانى عبرتى به دست مى دهد:
صائب مخور فریب ز ابناء روزگار یوسف به ریسمان برادر به چاه شد
صائب از دیدن اشک کباب که به روى آتش مى ریزد و آتش را شعله ورتر مى کند پندى جانانه مى آموزد:
اظهار عجز پیش ستم پیشگان خطاست اشک کباب باعث طغیان آتش است
صائب با دیدن خار خشک و بى قیمت سر دیوارهاى گلین مى گوید:
من از روئیدن خار سر دیوار فهمیدم که ناکس کس نمى گردد به این بالا نشیمنها
شاعرى بینا براى علاج خودبینى از مردمک دیده پند و نصیحت ساخته مى گوید:
از مردمک دیده بباید آموخت دیدن همه کس را ندیدن خود را
شاعرى از حوادث پى در پى که در منطقه عراق به ویژه کوفه به وقوع پیوست عبرت و پند مى سازد و همه را به بیدارى مى خواند:
نادره مردى ز عرب هوشمند گفت به عبدالملک از روى پند
روى همین مسند و این تکیه گاه زیر همین قبّه و این بارگاه
بودم و دیدم بر ابن زیاد آه چه دیدم که دو چشمم مباد
تازه سرى چون سپر آسمان طلعت خورشید ز رویش نهان
بعد ز چندى سر آن خیره سر بد بر مختار به روى سپر
بعد که مصعب سر و سردار شد دستکش او سر مختار شد
نک سر مصعب به تقاضاى کار تا چند کند با تو دگر روزگار
البته در میان همه عبرت هاى روزگار از همه مهم تر و براى بیدارى از همه قوى تر عذاب ها و بلاها و گرفتارى ها و سختى هائى است که متوجه گناهکاران و بى ادبان و عاصیان و خطاکاران و مبتکران مغرور و فرعون ها و نمرودها و ستم گران روزگار گردید که وضع نکبت بار آنان در پایان کارشان براى دیگران بخصوص هم مسلکانشان بهترین عبرت و بیدار کننده ترین پند است. هارون روزى بهلول را دید، به او گفت مدتى است در آرزوى دیدارت بودم، بهلول گفت: اتفاقاً من به هیچ صورت به دیدار تو مشتاق نیستم، هارون از او درخواست پند و موعظه کرد بهلول گفت: تو را چه موعظه اى داشته باشم و به کدام برنامه پندت دهم؟ سپس اشاره به ساختمان هاى بلند و قصرها و قبرستان کرد و گفت: این قصرها و کاخ هاى سر به فلک افراشته از کسانى است که هم اکنون در زیر خاک تیره این قبرستان اسیر و از همه جا رانده سر در خاک دارند، اى هارون چه حالى خواهى داشت روزى که براى بازپرسى و بازخواست در پیشگاه حقیقت و عدل الهى بایستى و حضرت حق به اعمال و کردارت رسیدگى کند، در کمال دقت از تو حساب بخواهد؟ و چه خواهى کرد در آن زمانى که خداوند به اندازه اى در حساب دقت و عدالت ورزد که حتى از عملت گرچه به اندازه هسته خرما و پرده ى نازکى که آن هسته را در میان گرفته و آن نخ باریکى که در شکم هسته است و آن خط سیاهى که در کمر آن هسته است باشد بازپرسى نماید و در تمام این مدت بازخواست تو گرسنه و تشنه و برهنه و در میان جمعیت محشر روسیاه و دست خالى باشى؟!
در چنین روزى همه به تو مى خندند و بیچاره و درمانده خواهى بود، هارون از این موعظه و پند بى اندازه متأثر شد و اشک از دیده فرو ریخت، «5» ولى به خاطر تعلق افراطى اش به امورى مادّى و حکومت چند روزه دنیا از آن موعظه طرفى نبست.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- حج 32.
(2)- کشف الاسرار ج 1، ص 222.
(3)- همان مدرک ص 222.
(4)- انعام 110.
(5)- بهلول عاقل