آیا تقیه دلیل قرآنی دارد؟ فرق تقیه با نفاق چیست؟ منافق کسی است که زبان و قلبش دو تا باشد و بر این اساس درباره تقیه چنین توهم شده که شاخه ای از نفاق است. ما خواهیم گفت نه، بین تقیه و نفاق از نسب أربعه، تباین است. البته فقط جنبه های کلامی و قرآنی را بحث کرده و به بحث های فقهی که مثلاً عمل به تقیه مجزی هست یا نه، نمی پردازیم. تقیه از کلمه «وَقی یقی» مشتق شده است. نه از «تقی یتقی» در واژه تقیه، تاء از ریشه کلمه نیست، چون در وَقی یقِی وقیةً واو حرف اصلی است که تبدیل به تاء، و در نتیجه «تقیه» شده است. «وقایه» در لغت به معنای سپر است، یعنی تقیه چونان سپر برای انسان ضعیفی است که در مقابل دشمن قوی قرارگرفته است.
تقیه، نشان دادنِ نوعی مماشات است. گاهی انسان طرف مقابلی دارد که آزادی های او را سلب کرده و اگر بخواهد طبق عقیده خود عمل یا اظهار نظر کند فوراً طرف مقابل آسیبی به او می رساند؛ لذا ناچار است برای حفظ جان، مال و آبروی خود به نوعی مماشات کرده و موافقت زبانی یا عملی به مخالف خود نشان داده و اظهار کند. اگر کسی قرآن کریم را مطالعه کند، خواهد دید که تقیه در اُمَم پیشین یک سنت حسنه بوده و قرآن نیز آن را امضا می کند. اما در میان اهل سنت، معروف است که شیعه اهل تقیه است و گویا شیعه آن را ایجاد کرده است! خیر، شیعه آن را ایجاد نکرده؛ بلکه تقیه را عقل و وحی امضا کرده و در اُمم پیشین مطرح بوده و در امّت اسلامی نیز ادامه یافته است.
ادّله تقیه
الف. آیات تقیه
آیه اوّل:
(مَن کفَرَ بِاللّهِ مِن بَعْدِ إیمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ وَلَکن مَّن شَرَحَ بِالْکفْرِ صَدْرًا فَعَلَیهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ) «کسانی که بعد از ایمان کافر شوند ـ بجز آنهایی که تحت فشار واقع شده اند در حالی که قلبشان آرام و با ایمان است ـ آری، آنها که سینه خود را برای پذیرش کفر گشوده اند، غضب خدا بر آنها است و عذاب عظیمی در انتظارشان!».
تفسیر آیه: در عبارتِ ( من کفر بالله من بعد ایمانه)، جزاء شرط «مَن» محذوف است. نظیر این در جاهای دیگر هم هست؛ مثلاً «إن یسرق» در ( إن یسْرِق فَقَدْ سَرَق اَخٌ لَهُ مِنْ قبل) که اصلش این است: إن یسرق فلا حرج و لا مشکل. در این موارد، جزاء محذوف است. در آیه مورد نظر جزاء آن فلاحرج است: «من کفر بالله من بعد ایمانه فلاحرج»؛ یعنی مؤمن پس از اظهار کفر، خیال نکند که ضرری به خدا می زند، نه، خدا بالاتر و برتر است. بعد می فرماید: ( إِلاَّ مَنْ أُکرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ) پس اگر انسانی را اجبار کنند که به زبان، کافر شود اما در قلب مؤمن باشد، او در پیشگاه خدا دارای مقام است. پس گروه نخست یعنی «من کفر بالله» جایگاه شان دوزخ است، و مطرودند اما انسانی که به زبان کافر شده در حالی که ایمان در قلبش باقیاست مورد استثنای خداوند قرار گرفته است. و سپس در آخر آیه می فرماید آن که در ظاهر و باطن کافر شود، گرفتار غضب و عذاب بزرگ الهی است.
شأن نزول این آیه داستان عمّاریاسر است، وقتی کفّار والدین عمّار را گرفتند آن دو حاضر نشدند به پیغمبر توهین کرده و از اسلام برگردند و زیر شکنجه کشته شدند؛ اما عمّار برخلاف پدر و مادر، اظهار کفر و برائت کرد و آزاد شد. البته جوانان مکه هم به آزادی او کمک کردند. عمّار نزد پیغمبر اکرم رفت، در حالی که گمان می کرد واقعاً کافر شده است؛ اما پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) با دست مبارک بر چشمان او کشید و اشک چشم او را پاک کرد و فرمود: «عمّار مُلِئَ ایماناً من قرنه الی قدمه» سپس ادامه داد که عمّار! «إن عادوا فَعُد» یعنی اگر این جریان تکرار شد برای حفظ جان و حفظ آبرویت با زبان از من تبرّی بجوی اما در قلب ایمان داشته باش. تمام تفاسیر بدون اختلاف می گویند این آیه درباره عمّار است و به عنوان نمونه به دو تفسیر مراجعه می کنیم.
مورد اوّل: قرطبی تفسیری به نام «الجامع لأحکام القرآن» دارد، که تفسیری فقهی است. او می گوید: «التقیة جائزة للانسان إلی یوم القیامة، اجمع اهل العلم أنّ من اُکره علی الکفر حتّی خَشِی علی نفسه القتل، أنَّه لا إثم علیه إنْ کفَرَ و قلبهُ مطمئن بالایمان و لا تَبینُ منه زوجته» (تقیه کننده، مرتد نیست). ولا یحکم علیه بالکفر هذا مذهب الشافعی.
مورد دوّم: کلمه ای از ابن کثیر است. وی که شاگرد ابن تیمیه نیز بوده، هنگامی که به آیه ( الاّ من اکره و قلبه مطمئن بالایمان) می رسد می گوید: «انه استثناء مِمّن کفر بلسانه و وافق المشرکین بلفظه مُکرَهَاً لما ناله من ضَرْب و اَذی و قلبُه یأبی ما یقول و هو مطمئن بالایمان بالله ورسوله». پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: آن پدر و مادر نیز راه بهشت را پیمودند. آن ها گرچه آگاه از این حکم الهی نبودند؛ اما جایگاهشان بهشت برین است. راه عمّار نیز که با راه آن ها مخالف بود، بهشت است.
آیه دوم:
(لاَّ یتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَن یفْعَلْ ذَلِک فَلَیسَ مِنَ اللّهِ فِی شَیء إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً وَیحَذِّرُکمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَی اللّهِ الْمَصِیرُ) «افراد با ایمان نباید بجای مؤمنان کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند، و هر کس چنین کند، هیچ رابطه ای با خدا ندارد، مگر این که از آنها بپرهیزد(و بخاطر هدف های مهمتری تقیه کند). خداوند شما را از (نافرمانی) خود، برحذر می دارد؛ وبازگشت(شما) به سوی خدا است». می فرماید: مؤمن حق ندارد کافران را اولیای خود قرار دهد. برخی «اولیا» را به معنای دوستان می گیرند؛ اما این معنا مورد قبول نیست. اولیا در آیه بدین معنی است که مؤمنان نباید کافران را اولی به نفس و مال خود بدانند و برای آن ها نوعی ولایت قائل شوند. و گرنه دوستی مجرد که انسان با همسایه کافرش برقرار کند اشکال ندارد. بنابراین مراد آیه نوعی ولایت است که طبق آن مؤمن تحت اراده کافر باشد. سپس می فرماید: ( إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً) ؛ مگر اینکه از روی تقیه باشد. فرض کنید که فردی در کشور کفّار زندگی می کند، کشوری که کافر، ولایت و حکومت دارد و هر نوع که بخواهد اثرگذار است. حال اگر فرد ناچار است که در آنجا زندگی کند و ولایت آن ها را امضا کند و أوامر آن ها را عمل کند، قطعاً حرام است؛ مگر اینکه تقیه باشد؛ یعنی اگر این کار را نکند جان یا مال او در خطر خواهد بود و یا ضرر بزرگ تری به جامعه اسلامی وارد می شود. تمام تفاسیر، این آیه را نیز پیرامون تقیه می دانند. آقای آلوسی تفسیری به نام «روحُ المعانی» دارد. وی در آنجا در عبارتی زیبا می گوید: «و فی الآیة دلیل علی مشروعیة التقیة وعرفوها بمحافظة النفس أو العرض أو المال من شر الأعداء» متأسفانه زمانی که تفسیر وی چاپ شد، مسائلی را که راجع به توسّل و موافق با عقاید امامیه بود حذف کردند! حال چگونه این حذف صورت گرفت باید درجای دیگر مطرح شود؛ در هر حال کتاب او تفسیر وزینی است و همه به آن اهمیت می دهند. تفسیر جمال الدین قاسمی (از علمای سوریه و سلفی و کم و بیش پیرو ابن تیمیه است. او درباره ( إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً) می گوید: «استنبط الأئمة (یعنی أئمة الفقه) مشروعیة التقیة عند الخوف وقد نقل الاجماع علی جوازها الامام مرتضی الیمانی فی کتاب ایثار الحق علی الخلق.».
آیه سوم:
(وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إِلَی الْکهْفِ ینشُرْ لَکمْ رَبُّکم مِّن رَّحمته ویهَیئْ لَکم مِّنْ أَمْرِکم مِّرْفَقًا). «و(به آن ها گفتیم:) هنگامی که از آنان و آنچه جز خدا می پرستند کناره گیری کردید، به غار پناه برید؛ که پروردگارتان (سایه) رحمتش را بر شما می گستراند؛ و در این امر، آرامشی برای شما فراهم می سازد!».
این آیه پیرامون اصحاب کهف است. اصلاً زندگی اصحاب کهف سراسر مبتنی بر تقیه بوده است. آن ها جمعیتی خداپرست بودند که در دربار پادشاهی بت پرست گرفتار شدند. براستی آن ها چه باید می کردند؟ دیدند اگر اظهار خداپرستی کنند، کشته می شوند؛ لذا ناچارشدند با دشمن در ظاهر هماهنگی کنند؛ و در قلب مخالفت.
قرآن داستان آن ها را این گونه نقل می کندکه گفتند ما از این درگاه فرار می کنیم و خودمان عملاً مُوحد می شویم و تقیه را کنار می گذاریم: ( وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ) یعنی از دربار و از خدایانی که عبادت می کردند جدا شدند و فقط خدا را پرستش می کردند. خطاب آمد که به غار پناه ببرید که خداوند منّان، رحیم است و رحمت خود را بر شما می فرستد و از روی رفق با شما سخن می گوید.
آنها هنگامی که وارد غار شدند شعارشان عوض شد! تا قبل از این، شعارشان زنده باد بت و امثال آن بود؛ اما هنگامی که وارد غار شدند گفتند: ( فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا) آنها آنجا تقیه را شکستند. اگر این دو آیه در کنار هم گذاشته شوند خوب می فهمیم که در امّت های پیشین نیز تقیه بوده است و خداوند متعال، با نقل این داستان، تقیه را امضا می کند. نکته بعدی این است که خداوند، اصحاب کهف را می ستاید؛ پس معلوم می شود که مسئله تقیه، با فطرت انسانی موافق است و هر انسانی باید برای حفظ جان، مال، آبرو و ضررهای دیگر، تقیه را سپر قرار دهد تا ضررها متوجه وی نشود.
عجیب این است که امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: مَثَل جناب ابوطالب همان مَثَل اصحاب کهف است. یعنی ابوطالب هم از روی تقیه کار می کرد تا بتواند پیغمبر را حفظ کند: «انَّ مَثل أبی طالب مَثل اصحاب الکهف اسروا الایمان و اظهروا الشرک فآتاهم الله أجرهم مرتین.» ایشان در جای دیگر می فرماید: «ان اصحاب الکهف أسروا الایمان وأظهروا الشرک فآتاهم الله أجرهم مرتین و إن أبا طالب أسر الایمان وأظهر الشرک فآتاه الله اجره مرتین وما خرج من الدنیا حتی اتته البشارة من الله بالجنه» حالا اگر سؤال شود با توجه به این روایات، چگونه ایشان در اواخر عمر می گوید: « الم تعلموا إنّا وَجَدنا مُحَمَداً رَسولاً *** کموسی خُطَّ فی أوّل الکتب» جوابش این است که در هفت هشت سالِ اول تقیه می کرد و بعدها که به شِعب رفت؛ یعنی آخر عمرش و زمان نقل این قول، تقیه را کنار گذاشت. این اشعار مربوط به اواخر عمر ابوطالب است.
آیه چهارم:
آیه مومن آل فرعون است: (وَقَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ یکتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن یقُولَ رَبِّی اللَّهُ وَقَدْ جَاءکم بِالْبَینَاتِ مِن رَّبِّکمْ وَإِن یک کاذِبًا فَعَلَیهِ کذِبُهُ وَإِن یک صَادِقًا یصِبْکم بَعْضُ الَّذِی یعِدُکمْ إِنَّ اللَّهَ لاَ یهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کذَّاب). «و مرد مؤمنی از آل فرعون که ایمان خود را پنهان می داشت گفت: آیا می خواهید مردی را بکشید بخاطر این که می گوید: پروردگار من «الله» است، در حالی که دلایل روشنی از سوی پروردگارتان برای شما آورده است؟! اگر دروغگو باشد، دروغش دامن خودش را خواهد گرفت، و اگر راستگو باشد، (لااقل) بعضی از عذاب هایی را که وعده می دهد به شما خواهد رسید؛ خداوند کسی را که اسرافکار و بسیار دروغگوست هدایت نمی کند».
سوره غافر در قرآن های چاپ جدید ایران، سوره مؤمن نیز نام گرفته البته قرآن های چاپ مصر و عربستان سعودی غافر است. غافر نامیده شده چرا که در ابتدای آن «غافر الذَّنب» ذکر شده است، و مؤمن نامیده شده چرا که «مؤمن آل فرعون» در آن ذکر شده است: ( وَقَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ یکتُمُ إِیمَانَهُ) وی در دل، مؤمن است؛ اما «یکتُمُ إیمانه» یعنی در زبان، کافر است؛ چراکه اگر غیر این بود خدماتی که نسبت به جناب موسی انجام می داد امکان پذیر نبود. حتماً باید در زبان با آن ها همراه باشد (نه قلباً) تا موسی را نجات دهد. هنگامی که موسی آن مرد را کشت دربار فرعون موسی را محکوم به اعدام کرد؛ این جا بود که (فردی که قرآن از او به مؤمن آل فرعون یاد می کند) وارد شهر شده و به موسی این جریان را خبر داد که در نتیجه آن، موسی، از مکر آنان در امان ماند: ( فَوَقَاهُ اللَّهُ سَیئَاتِ مَا مَکرُوا وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَاب). «خداوند او را از نقشه های سوء آنان نگه داشت، و عذاب شدید بر آل فرعون وارد شد». مؤمن آل فرعون در سایه همین عقیده، موسی را نجات داد و قرآن هنگامی که غرق شدن آل فرعون را نقل می کند، از این مرد و عمل او به نیکی یاد می کند. باید گفت که آیات مربوط به مؤمن آل فرعون، همه اش درباره تقیه بوده و تقیه این مرد را می ستاید.
تفاوت تقیه و توریه
ممکن است بعضی ها خیال کنند، آیاتی هم که در سوره یوسف ذکر شده هم از مصادیق تقیه هستند. مانند: ( أَیتُهَا الْعِیرُ إِنَّکمْ لَسَارِقُونَ) «ای اهل قافله! شما دزد هستید». البته برادران یوسف سارق نبودند؛ بلکه کسان دیگری ظرف ملک را در میان اثاثیه فرزندان یعقوب نهاده بودند. برخی می گویند تقیه است. اما باید توجه داشت که این مورد از باب توریه بوده گمان کردند که به آن ها گفته می شود: «إنّکم لَسارقون کأس الملک»؛ (شما سارقین جام پادشاه هستید) در حالی که به آن ها گفته شده بود ( إنّکم لسارقون) ؛ یعنی یوسف را از پدر دزدیدید و در چاه افکندید.
باید توجه داشت که برخی مقام ها، مقام تقیه است و برخی جاها جای توریه. مورد بعدی توریه، آیه ای است که در آن جناب ابراهیم خلیل الرّحمن فرمود: ( فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ فَقَالَ إِنِّی سَقِیمٌ) بت پرستان از حضرت ابراهیم دعوت کردند که شب هنگام در جشن آن ها شرکت کند، حضرت در پاسخ گفت: من بیمارم و قادر به اجابت دعوت شما نیستم. این سخن حضرت از این باب بود که بتواند از فرصت پیش آمده برای شکستن بتها استفاده کند. عمل حضرت ابراهیم توریه بود و باید توجه داشت که توریه غیر از تقیه است. تقیه عبارت است از اینکه کسی قلبش پاک بوده؛ اما زبان و عملش موافق با دشمن باشد، آن هم به خاطر هدفی بالاتر و برتر. این مسئله هم در قرآن و هم در امّت های پیشین مطرح شده است. خلط میان تقیه و توریه توسط کسانی صورت می گیرد که قرآنی محض بوده و به سنت مراجعه ندارند. ما که قرآنی محض نیستیم! آن ها جمعیتی هستند در میان اهل سنت و گاهی هم شیعه که می گویند قرآنیون هستیم و فقط می خواهند در احکام به قرآن عمل کرده و سنت را کنار بگذارند! و حال آنکه تبیین و تفسیر قرآن بدون سنت پیامبر و اهل بیت اطهار غیر ممکن است.
ب. روایات تقیه
درباره تقیه روایات فراوانی وجود دارد؛ که به ذکر نمونه ای بسنده می کنیم. امام باقر(علیه السلام) می فرماید: «التقیة من دینی و دین آبائی و لا ایمان لمن لا تقیة له».
از این جمله دو مطلب استفاده می شود:
1.تقیه یک حکم شرعی است و امامان معصوم(علیهم السلام)، از عصر رسول خدا قائل به آن بوده اند.
2.آن کس که به تقیه عمل نکند، عملاً فاقد ایمان است. هر چند قلباً مؤمن است. البته این نوع تأکیدها به خاطر حفظ جوانان شیعه است که بدون یک غرض مهم بر خلاف تقیه عمل می کردند و کشته می شدند برای بازداشتن آن ها از این کشته شدنهای بی نتیجه تأکید کرده اند که «لا ایمان لمن لا تقیة له» از این تأکیدها در سخن پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز هست مانند «لا صلاة لجار المسجد الا فی المسجد».
تقیه مسلمان از کافر یا شیعه از سنی؟
اهل سنت می گویند هم آیات تقیه و هم روایات آن مورد قبول ما هستند؛ اما مورد تقیه در قرآن، تقیه مسلمان از کافر است؛ در حالی که شما شیعیان، تقیه از کافر نمی کنید؛ بلکه تقیه از مسلمان می کنید!! بنابراین شما مشمول این آیات نیستید. می گوییم شما در فقه تان قیاس و مصالح مرسله دارید و اگر واقعاً چنین است پس باید ملاک را در نظر بگیرید؛ چرا که مورد مخصِّص نیست. آری، مورد این آیات، تقیه مسلمان از کافر است اما ملاک چیست؟ ملاک مصادره حریت و آزادی است. اگر کسی بخواهد در مقابل مخالفش عرض اندام کند، ممکن است گاهی جان و مال و آبرویش به خطر افتاده و گاهی ضررهای دیگر را متحمل شود. در این صورت، فرقی نمی کند آن طرفی که آزادی ها را مصادره کرده، کافر باشد یا مسلمان. گناه، گناه فرد نیست؛ بلکه گناه کسی است که آزادی را مصادره کرده است. مثلاً مخالف شیعه اگر آزادی را مصادره نکند، او بر خاک و تربت سجده می کند؛ چراکه پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «جُعِلَت لی الأرض مسجداً و طهوراً» شما آزادی را سلب کردید؛ لذا شیعه مجبور است (در مسجد النبی(صلی الله علیه وآله وسلم) ) بر فرش سجده کند. بنابراین ملاک تقیه عبارت است از: صرف نظر از مهم به خاطر اهمّ. اتفاقاً شافعی نیز قائل به همین مطلب است که: اگر کار مسلمانی نسبت به مسلمان دیگر به جایی رسید که اگر بخواهد بر طبق اعتقاد خود عمل کند، جان و مالش به خطر می افتد، باید تقیه کند. عبارت امام شافعی در تفسیر رازی، ذیل آیه ( إلاّ أنْ تَتَّقُوا مِنهُمْ تُقاةً) آمده است. رازی می گوید: «ظاهر الآیة یدلّ أن التقیه إنّما تحلّ مع الکفار الغالبین الاّ اَن مذهب الشافعی رضی الله عنه أن الحالة بین المسلمین اذا شاکلت الحالة بین المسلمین و المشرکین حلت التقیه محاماة علی النفس»
جمال الدین قاسمی نیز در «محاسن التأویل» عین همین مسئله را تکرار می کند و می نویسد: «و زاد الحق غموضاً و خفاءً أمران احدهما خوف العارفین (مع قلّتهم) من علماء السوء و سلاطین الجور و شیاطین الخلق مع جواز التقیة عند ذلک بنص القرآن و اجماع أهل الاسلام» چه بسا علمایی هستند که عامل و وارسته اند؛ گرچه تعدادشان کم است؛ اما از علمای درباری و ظالم ها می ترسند و ناچارند عمل به تقیه کنند. و بعد می فرماید: «ومازال الخوف مانعاً من اظهار الحق و لا برح المحق عدّواً لاکثر الخلق»: اکثر خلق ظالم اَند و اقلیت ناچارند که موافقت کنند. سپس از ابوهریره این حدیث را نقل می کنند: من (ابوهریره) از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) دو کیسه پر از حدیث کرده ام، یکی را باز و پخش کردم؛ اما دیگری را پخش نکردم؛ چراکه ترسیدم اگر پخش کنم لقطع هذا البلعوم! (گلویم بریده شود).
3.فرق میان تقیه و نفاق
قرآن می فرماید: ( اِذَا جَاءک الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّک لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یعْلَمُ إِنَّک لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکاذِبُونَ) «هنگامی که منافقان نزد تو آیند می گویند: "ما شهادت می دهیم که یقیناً تو رسول خدایی" خداوند می داند که تو رسول او هستی، ولی خداوند شهادت می دهد که منافقان دروغگو هستند». مخالفین تقیه می گویند، منافق به زبان می گفت: انک لرسول الله، ولی در واقع می گفت نه، انت کاهنٌ، انت شاعرٌ و هکذا. منافق زبان و قلبش دوتا است، چنان که تقیه کننده هم چنین است، پس تقیه، شعبه ای از نفاق است!
در پاسخ این اشکال باید گفت که: تقیه کننده، اسرَّ الایمان و اظهرَ الکفر؛ (ظاهراً کافر و باطناً مسلمان است) اما منافق برعکس بوده، یعنی اسرّ الکفر و اظهر الایمان. (ظاهراً مسلمان و باطناً کافر است). بنابراین نسبت میان این دو تباین است. برخی گفته اند: نفاق معنایش این است که این دو زبان (زبان سر و زبان قلب). یکسان نباشد. باید گفت که این معنا غلط است؛ چراکه منافق یک اصطلاح قرآنی است و ما هم حق نداریم اصطلاح قرآنی را عوض کرده و هرگونه خواستیم تبیین کنیم. منافق در قرآن دارای اصطلاحی خاص است، و خدا آن را در ابتدای سوره منافقون معرفی کرده است.
مرحوم شیخ محمدجواد مغنیه (صاحب «الکاشف» در تفسیر قرآن مجید) را در مصر برای سخنرانی دعوت کرده بودند، گفت آنجا دیدم فردی به دیگری می گوید: «هذا الشیخ یقول بالتقیة» گویا من جرمی مرتکب شده بودم! فوراً در پاسخ وی گفتم «لعن الله مَن حملنا علی التقیه!» اگر تقیه بد است، سبب آن شما هستید. اگر در تقیه، نقطه ضعفی است، آن به انسان ضعیف برنمی گردد؛ بلکه نقطه ضعف درباره ظالم است که فرد ضعیف را وادار به تقیه کرده است.
«التقیة سلاح الضعیف فی مقابل العدو القوی» تقیه سلاح است، و فرد ناچار است از آن استفاده کند چرا که در غیر این صورت جان، مال و یا آبرویش در خطر خواهد بود.
4.تقیه در جامعه اهل سنت
برخی اهل سنت به ما اشکال می کنند، که چرا شیعه اهل تقیه است؛ حال آنکه در تاریخ خودشان مواردی پیدا می شود که نشان از تقیه دارد. در تاریخ طبری، ذیل حوادث سال های 208 تا 218 چنین آمده است:
مأمون، معتقد به خلق قرآن بود و در مقابل، اهل حدیث معتقد بودند که قرآن مخلوق نیست. در همین دوران، مأمون به حاکم بغداد، نامه نوشت که معتقدین به عدم خلق قرآن را دعوت کن تا توبه کنند و اگر توبه نکردند پیش من بفرست. او حدود 25 نفر از اینها را دستگیر کرد که یکی از آن ها احمد بن حنبل بود.
تاریخ طبری می گوید حاکم بغداد اینها را تهدید کرد و اکثریت اینها توبه کردند و گفتند ما قائل به عدم خلقت قرآن نیستیم؛ بلکه معتقدیم قرآن مخلوق است! و فقط سه نفر از اینها سماجت کردند و گرنه همه معتقد شدند که قرآن مخلوق است. ما می گوییم مسلماً این عمل آن ها از باب تقیه بوده است. یعنی ظاهراً با این عقیده موافقت کردند چرا که می دانستند اگر تقیه نکنند زندانی شده و یا شلاق می خورند؛ لذا به ناچار اظهار مماشات کرده و از عقیده خود در ظاهر برگشتند. وقتی که می خواستند آن ها را مجازات کنند، سومی از آن ها هم توبه کرد و دو نفر باقی ماندند؛ یعنی احمدبن حنبل و همراه او. آن دو نیز در راه وقتی که خبر مرگ مأمون رسید آزاد شدند.
بنابراین، به اهل سنت باید گفت: اگر تقیه امر قبیحی است، چطور این همه رؤسای محدثین که احمد هم در میان آن ها بود ـ گرچه تقیه نکرد ـ اما همه به جز دو نفر گفتند قرآن مخلوق است و توبه می کنیم و آزاد شدند؟!
از موارد دیگر، وجوب تقیه در کشورهای اسلامی فعلی است. چه بسیارند علمایی که واقعاً پاک دامن و عارف بوده و مسلماً حکومت ها با آن ها خوب نبوده و نیستند؛ اما ناچارند با حکومت ها مماشات کنند. آنچنان نیست که در تمام کشورهای اسلامی تمام علما درباری باشند؛ بلکه هستند بزرگانی که بر خلاف نظام ها هستند؛ اما برای زنده ماندن و زندگی چاره ای جز تقیه ندارند.
احکام خمسه در تقیه
تقیه، احکام پنج گانه ای دارد: گاهی واجب، گاهی حرام، گاهی مستحب و گاهی مکروه است. حسین بن علی (علیهما السلام) تقیه نکرد؛ چراکه تقیه بر ایشان حرام بود. اگر دست بیعت به یزید می داد، دیگر از دین خبری نبود. بیعت با یزید مساوی با نابودی دین بود؛ اما برخی از اصحابشان در مراکز دیگر تقیه کردند. کمیل بن زیاد نیز تقیه نکرد و وقتی به او گفتند از علی (علیه السلام) تبری بجوی! او نپذیرفت؛ چون تبرّی بر کمیل حرام بود. کمیل یک بقّال یا عطّار و فرد معمولی نبود که اگر تقیه کند به جایی صدمه نزند؛ او رئیس تمام شیعیان عراق بود و اگر از علی (علیه السلام) تبرّی می جست، تشیع متزلزل می شد. حجر بن عدی نیز تقیه نکرد تا آنجا که او و پسرش را به شهادت رساندند. حضرت امام (رحمه الله) می گوید تقیه بر مرجع تقلید نیز حرام است. در شرایطی که رضاخان کشف حجاب را الزامی کرده بود، اگر مرجع تقلید با زن خودش سرْبرهنه بیرون بیاید، همه از دین بر می گردند؛ پس بر او حرام است. یا اگر به کسی بگویند یا شراب بخور یا کشته می شوی، باید بخورد تا کشته نشود؛ اما اگر به یک روحانی نامدار که در جماعت یا میان مردم نامدار است، خوردن شراب را تکلیف کنند و بگویند اگر نخوری کشته می شوی، تقیه بر او حرام است. و او نباید شراب بخورد گرچه کشته شود.