یکی از مسائل حائز اهمیت در مباحث کلامی مسأله توسل است. در مورد معنای واژه توسّل می بایست میان «توسّل» و «وسیله»، تفاوت گذارده شود. اگر گفته شود «تَوَسَّلَ»، مراد این است که تقّرب جست. امّا آن چیزی که سبب تقّرب است «وسیله» نامیده می شود. مثلاً قرآن یا امام «وسیله» هستند، و توسّل عبارت است از این که به وسیله ای به درگاه الهی تقرب بجوییم. قرآن می فرماید: (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُواْ فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ). «ای کسانی که ایمان آورده اید! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید؛ و وسیله ای برای تقرب به او بجویید؛ و در راه او جهاد کنید، باشد که رستگار شوید». یعنی دنبال وسیله بروید! پس وسیله، سبب و توسّل به کارگیری سبب است. حال سوال این جاست که این سبب و وسیله چیست؟ باید به آیات و روایات مراجعه کرد و به این مطلب توجه داشت که وسیله بودنِ چیزی باید در شرع ثابت شود؛ زیرا در غیر این صورت، نمی توانیم به کمک آن به درگاه الهی تقرّب بجوییم. مثلاً فرض کنید کسی بخواهد به وسیله آتش به خدا توسّل بجوید، این توسّل قطعاً باطل و حرام است؛ چرا که وسیله بودنِ آتش ثابت نیست. یا بخواهد به وسیله بت تقّرب بجوید، این صحیح نیست؛ چراکه وسیله بودنِ بت ثابت نشده است، بلکه از آن نهی شده و حرام است.
بنابراین مصداق وسیله را باید از قرآن و حدیث بدست بیاوریم، مانند چیزهایی که در خطبه أمیرمؤمنان به آن ها اشاره شده است. حضرت در خطبه 109 برترین وسیله ای که متوسلان می توانند با آن به سوی خداوند تقرّب بجویند ایمان به او و پیامبر اوست همچنین جهاد در راه او که برجسته ترین نقطه اسلام است و نیز کلمه اخلاص و شهادت به یگانگی خدا و رسالت پیامبر که هماهنگ با سرشت انسانی است و به پا داشتن نماز که آیین اسلام است و پرداختن زکات که واجب و لازم است و روزه ماه رمضان که سپری در برابر کیفر خداوند است و حج خانه خدا و عمره به سوی آن که فقر و تنگدستی را از میان می برند و گناهان را پاک می کند و صله رحم که مایه فراوانی ثروت و دارایی است و مرگ را به تأخیر می اندازد و صدقه پنهانی که مرگ بد را از میان می برد و نیکوکاری که انسان را از لغزش های خوار کننده حفظ می کند. البته وسیله منحصر به این موارد نیست. اینها چیزهایی است که در خطبه امام آمده و مورد قبول ما است. اما در آیات و روایات وسایل دیگری نیز ذکر شده که می توان با بکارگیری این وسایل به خداوند منان توسّل جست. بهترین وسیله برای تقرّب به خدا مراقبت بر واجبات و نوافل (نمازهای مستحبی) است. اگر انسان نسبت به نوافل مراقبت کند تقربش نسبت به درگاه حضرت حق بیشتر می شود تا آنجا که پیامبر خدا می فرماید:
«کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و. ..» یعنی به جایی می رسد که گوشش گوش الهی، و چشمش چشم الهی می شود. و این همان عرفان حقیقی است. حدیث مذکور در وسائلُ الشیعه آمده و اتفاقاً در کتاب های اهل سنت نیز از پیغمبر اکرم نقل شده است. بنابرین وسیله بودن (نوافل) در حدّ اجماع تمام مسلمین مطرح و مورد قبول است و تمام طوائف اسلامی به آن اعتراف دارند. اما می خواهیم به بررسیوسایل دیگری که کمتر مورد بحث هستند بپردازیم.
توسّلاتِ مورد اتفاقِ مسلمانان
1.توسّل به أسماء و صفات خدا
اگر واقعا مایلید دعایتان مستجاب شود به اسماءُ الله و صفات خدا متوسّل شوید. من از حسین بن علی(علیهما السلام) این دعا را دارم: «اللهم انی أسألک بمعاقد عزک و سکان سماواتک و أرضک و أنبیائک و رسلک أن تستجیب لی فقد لحقنی من أمری عسراً» قرآن به صراحت می فرماید: ( وَلِلّهِ الأَسْمَاءُ الْحُسْنَی فَادْعُوهُ بِهَا) موقع دعا، توسّل به اسماءُالله؛ مانند یا الله یا رحمان یا رحیم یا خالق السموات والأرض یا غافر الذنوب یا رازق الطفل الصغیر و... بسیار راه گشاست. توسّل به اسماءُ الله یکی از امور مورد اتفاق همه طوائف اسلامی حتّی وهابی است. ترمذی می گوید مردی در محضر پیغمبر اکرم چنین دعا کرد: «اللهم انی اسئلک لا اله الا انت الاحد الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احد»صدای این مرد که به گوش پیغمبر رسید، فرمود: این شخص اسم أعظم را به زبان آورد و هر که اسم أعظم را به زبان جاری کند خداوند دعای او را مستجاب می کند. شیخ طوسی در کتاب«مصباحُ المتهجّد» این دعا را دارد که: «اللهم انی اسئلک بإسمک العظیم الاعظم الأعز الأجل الأکرم...»: خدایا تو را به این نام های مقدس سوگند می دهم که اگر این نام ها را ببرم، درهای بسته آسمان برای رحمت باز می شود: «و اذا دعیت به إلی مغالق ابواب السماء للرّحمة انفتحت.... » از این نمونه روایات در کتب شیعه فراوان است با این مضمون که: اگر کسی بخواهد توسّل پیدا کند می تواند اسماءُ الله را به زبان بیاورد و اگر متوسّل به اسماءُ الله بشود خدا دعای او را مستجاب می کند.
2.توسّل به قرآن مجید
دومین وسیله، قرآن مجید است. تا به حال هیچ توجّه داشته اید که قرآن یکی از اسباب توسّل است؟ شب های قدر همگی هنگامی که قرآن به سر می گذاریم می گوییم: «اللهم انی اسئلک بکتابک المنزل و ما فیه و فیه اسمک الأکبر واسمائک الحسنی وما یخاف و یرجی أن تَجعَلَنی من عُتقائِک من النّار»در این جا قرآن وسیله است و ما آن را بین خود و خدا واسطه قرار می دهیم که به حق این قرآن، گناهان ما بخشیده شود. در این نیز بحثی نیست و تمام طوایف اسلامی قائلند به این که انسان می تواند به قرآن متوسّل بشود.
3.توسّل به اعمال نیک
اگر کسی در طول عمرش عمل نیکی انجام داده باشد می تواند به آن متوسّل شود، به شرطی که عمل نیکش آلوده به ریا نشده باشد. فرض کنید در دوران جوانی در مجلسی بودید که گناه آماده بود، اما ترس از خدا سبب شد که مجلس را ترک کنید، این عمل، عمل نیکی است. بنابراین می توانید وقت حاجت بگویید: خدایا! به حق آن عمل نیکی که برای تو انجام داده ام، این حاجتم را برآورده کن. حضرت ابراهیم وقتی می خواهد دیوارهای کعبه را بالا ببرد:
( وَإِذْ یرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیتِ وَإِسْمَاعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّک أَنتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ).«هنگامی که ابراهیم و اسماعیل، پایه های خانه(کعبه) را بالا می بردند(و می گفتند:) پروردگارا! از ما بپذیر، که تو شنوا و دانایی».
شاهد مدعا این است که وقتی ابراهیم، آجر و سنگ را بالا می برد و دیوارها را می سازد، چون این عمل؛ عمل صالح است؛ لذا آن را وسیله ای برای دعایش قرار می دهد و می فرماید: ( رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّک أَنتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ)
قضیه تاریخی مهمی را دو محدّث هم عصر، یعنی أحمد بن محمد بن خالد برقی(متولد272) در«المحاسن» و بخاری (متوفی296) در«صحیح» خود بدین شرح نقل کرده اند. زمانی در منطقه ای، باران سه نفر را شدیداً تحت تأثیر قرار داد. آن ها از شدّت باران ناگزیر شدند که به غاری که در همان نزدیکی بود پناه ببرند تا باران قطع شود. بعد از اینکه وارد غار شدند؛ ناگهان رانش زمین شروع شد و سنگ عظیمی دهانه غار را مسدود کرد؛ به طوری که دهانه غار فقط به اندازه یک دریچه کوچک باز مانده بود! با خود گفتند به زودی از تشنگی، گرسنگی و کمبود هوا خواهیم مرد! لذا بعد از فکر در این باره به این نتیجه رسیدندکه هر کدام از ما که در طول عمرش عمل نیکی انجام داده، آن را وسیله قرار بدهد تا خدا ما را نجات دهد. یکی عرض کرد: بارالها! تو گواهی که من کارگری داشتم که برایش باری از گندم به عنوان اُجرت معین کرده بودم؛ امّا او رفت و این بار گندم پیش من ماند. لذا ناچار شدم آن را کشت کنم. تا اینکه بعد سالیانی از درآمد آن، گاوی خریدم. بعد از چندی آن کارگر آمد و بار گندمش را خواست. گفتم به جایش گاو را ببر! و داستان را برایش تعریف کردم و گفتم که این عمل را برای خدا انجام داده ام. تا این مسئله را گفت، سنگ کمی عقب رفت.
دوّمی گفت: بارالها! تو گواهی که من دختر عمویی داشتم که مورد علاقه ام بود. شبی در خلوت گاهی دختر عمو به من گفت: پسر عمو! تو را به خدا، مُهری که خدا بر بدن من نهاده بدون قانون نشکن! من خجالت کشیدم و این را برای تو ترک کردم. سنگ مقدار بیشتری عقب رفت. سوّمی هم عرض کرد: بارالها! تو گواهی که پدر و مادر پیری داشتم و شب ها شیر می خوردند. شبی شیر را آوردم؛ اما آن ها به خواب رفته بودند. دیدم اگر شیر را بگذارم ممکن است در آن حشره ای افتاده و آلوده شود. لذا در آنجا آنقدر ایستادم تا از خواب بیدار شدند و شیر را خوردند. من این کار را برای تو کردم، سنگ آن قدر عقب رفت تا هر سه بیرون آمدند.
4.توسّل به دعای مؤمن
خداوند منّان، توسّل از طریق دعای مؤمن را بسیار مورد توجّه و تذکر قرار داده است. این همان است که می گوییم التماس دعا، یعنی من از تو خواهان دعا هستم. امام علی بن الحسین(علیهما السلام) گاهی اوقات به غلام خویش می فرمود؛ برو و در کنار قبر پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) دو رکعت نماز بخوان و در حق علی بن الحسین دعا کن! علی بن الحسین(علیه السلام) معصوم است و نیازی به دعای غلامش ندارد؛ ولی امام با این عمل به ما می آموزد که گاهی اگر با این زبان گناه کردی ممکن است دعایت مستجات نشود؛ ولی اگر برادر مؤمنت تو را دعا کند إستجابت نزدیکتر است. در روایت است هنگامی که این غلام دو رکعت نماز خواند و دعا کرد و بر گشت، امام او را آزاد کرد. بنابراین توسّل به دعای مؤمن یکی از اصول مسلّم و مورد اتفاق است.
5.توسّل به دعای پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) در حال حیات
قرآن مجید به کسانی که در زمان حیات پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) زندگی می کردند، می فرماید:
( وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُول إِلاَّ لِیطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوک فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا) «ما هیچ پیامبری نفرستادیم مگر برای این که به فرمان خدا، از وی اطاعت شود. و اگر این مخالفان، هنگامی که به خود ستم می کردند(و فرمان های خدا را زیر پا می گذاردند)، به نزد تو می آمدند، و از خدا طلب آمرزش می کردند و پیامبر هم برای آنها استغفار می کرد، خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند».
یعنی به محضر پیغمبر اکرم رفته و از ایشان بخواهید در حق شما دعا و استغفار کند. این مورد را همه و حتّی وهابی ها نیز قبول دارند. قرآن در سوره منافقون می فرماید: هر موقع به منافقین گفته می شود که بروید نزد پیغمبر تا در حق شما دعا کند: ( وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا یسْتَغْفِرْ لَکمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُوسَهُمْ وَرَأَیتَهُمْ یصُدُّونَ وَهُم مُّسْتَکبِرُونَ). هنگامی که به آنان گفته شود:"بیایید تا رسول خدا برای شما استغفار کند"، سرهای خود را (از روی استهزا و غرور) تکان می دهند». این پنج وسیله که ذکر شد، مورد خدشه و ایراد نبوده و مورد اتفاق تمام فرقِ مسلمین، اعم سنی، شیعه، صوفی و وهابی است. از این به بعد بحث در مورد اختلافات ما با وهابیت در حوزه توسّل است که به یکی دو نمونه اشاره می کنیم.
توسّلات موردِ اتفاق امامیه
1.توسّل به دعای پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم)
امامیه معتقد است که به دعای پیغمبراکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) حتّی بعد از ایشان می توان توسّل جُست. دلیل نیز همان آیه است که می فرماید: ( وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوک) این آیه اطلاق دارد، یعنی هم حال حیات و هم حال رحلت را شامل می شود. کما اینکه خیلی از آیات اطلاق دارند؛ مانند: (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی) که اطلاق دارد و حتی امروزه نیز ما نباید در حرم پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) داد زده یا صدایمان را بلند کنیم.
دو مقدمه مهم برای اثبات مسئله
دو مقدمه مهم برای اثبات مسأله جایز بودن توسّل به دعای پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) پس از وفات:
مقدّمه نخست: بزرگانی چون انبیاء، شهدا و مؤمنان کامل، بعد از مرگ، زندگی برزخی دارند. بنابراین مرگ، دروازه فنا نیست؛ بلکه دروازه ای برای زندگی در جهان دیگر است و این مسئله از قرآن استفاده می شود. در سوره یس می خوانیم: وقتی فرستادگان مسیح، مردم را به توحید دعوت کردند، مردم انطاکیه آنها را تهدید کردند. یک نفر از اقوام آن ها فریاد زد که ای قوم! چه می کنید؟ ( قَالَ یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ اتَّبِعُوا مَن لاَّ یسْأَلُکمْ أَجْرًا وَهُم مُّهْتَدُونَ) آن ها او را هم اذیت کردند، به طوری که از شدت جراحت در حال جان دادن بود و در آن لحظه به او وعده بهشت داده شد ( قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یا لَیتَ قَوْمِی یعْلَمُونَ) این کدام جنّت است؟ آیا بهشت برزخی است؟ آیا همان بهشت روز قیامت است؟ مهم در اینجا این است که پس از مرگ گفت: «یا لَیتَ قَوْمِی یعْلَمُونَ» ای کاش می دانستند که گرچه سنگ باران و کشته شدم اما وارد بهشت شدم!
آیاتی که دلالت بر حیات برزخی می کنند فراوان است. مثلاً درباره آل فرعون می گوید: ( النَّارُ یعْرَضُونَ عَلَیهَا غُدُوًّا وَعَشِیا وَیوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَاب).آن ها را صبح گاهان و شامگاهان بر آتش عرضه می کنند. براستی این عرضه بر آتش در قبل از قیامّت کجاست؟ قطعاً در عالم برزخ است. آیات نازل شده درباره شهدا مؤید این مطلب هستند: ( وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیا عِندَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ). «ای پیامبر هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند». مقدّمه دوم: آیا ارتباط ما با کسانی که در برزخ زنده اند، قطع است یا محفوظ؟ وهابیت قائل به انقطاع ارتباط است؛ اما شیعه می گوید ارتباط ما محفوظ است. آنان سخنان ما را می شنوند، و چه بسا جواب هم بدهند.
قرآن در چند جا می فرماید ارتباط شما محفوظ است. یکی درباره صالح و دیگری درباره شعیب. قرآن به گونه ای بیان می کند که اینها با مردگان خودشان بحث می کنند.( فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُواْ فِی دَارِهِمْ جَاثِمِینَ* فَتَوَلَّی عَنْهُمْ وَقَالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکمْ رِسَالَةَ رَبِّی وَنَصَحْتُ لَکمْ وَلَکن لاَّ تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ) «سرانجام زمین لرزه آنها را فرا گرفت، و صبحگاهان، (تنها) جسم بی جان آنها در خانه هایشان باقی مانده بود.(صالح) از آنها روی برتافت؛ و گفت:«ای قوم! من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ کردم و شرط خیرخواهی را انجام دادم، ولی (چه کنم که) شما خیرخواهان را دوست ندارید». این درباره صالح است. قوم صالح بت پرست بودند و بعد از نزول عذاب إلهی در خانه خود به حال مرگ افتادند. آن ها گاهی صدای آسمانی و لرزش و گاهی باد شدید را می شنیدند؛ اما در خانه های خود باز ماندند و مردند. آیه بعدی می گوید: «فَتَوَلَّی عَنْهُمْ» صالح نبی از آن ها روی برگرداند، چرا؟ چون هرچه پیغمبر گفت گوش نکردند و سرانجام جسدهای مرده آن ها در خانه هاشان افتاد. بعدا (یعنی پس از نابودی قوم)، صالح رو به آن ها کرد و با تنفّر گفت: «وَقَالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکمْ رِسَالَةَ رَبِّی وَنَصَحْتُ لَکمْ وَلَکن لاَّ تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ» حضرت صالح در چه زمان و با چه کسانی سخن می گوید؟ با قوم خود زمانی که همه مُرده اند.
در مورد شعیب (علیه السلام) نیز همین بیان هست: (الَّذِینَ کذَّبُواْ شُعَیبًا کأَن لَّمْ یغْنَوْاْ فِیهَا الَّذِینَ کذَّبُواْ شُعَیبًا کانُواْ هُمُ الْخَاسِرِینَ* فَتَوَلَّی عَنْهُمْ وَقَالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکمْ رِسَالاَتِ رَبِّی وَنَصَحْتُ لَکمْ فَکیفَ آسَی عَلَی قَوْم کافِرِینَ). «آنها که شعیب را تکذیب کردند(آنچنان نابود شدند که) گویا هرگز در آن (خانه ها) سکونت نداشتند! آنها که شعیب را تکذیب کردند، زیانکار بودند. سپس از آنها روی برتافت و گفت:«ای قوم من! من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ کردم و برای شما خیرخواهی نمودم، با این حال، چگونه بر حال قوم بی ایمان تأسف بخورم؟!».
حضرت شعیب گفت: (یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکمْ رِسَالاَتِ رَبِّی وَنَصَحْتُ لَکمْ فَکیفَ آسَی عَلَی قَوْم کافِرِینَ).
اثبات مسئله با روایات معتبر
با حفظ دو مقدمه یادشده، اینک سراغ روایات، آن هم روایات مورد قبول وهابیت می رویم. در صحیح بخاری که بالاترین کتاب اهل سنت است، آمده که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) در جنگ بدر دستور داد هفتاد جسد کشته های قریش را در یک قلیبی(گودال) بریزند. سپس به سخن گفتن با آن ها پرداخت. سپس یک یک آن ها را صدا زد و گفت: هل وجدتم ما وعدکم ربکم حقاً؟ فانی وجدت ما وعدنی ربّی حقّاً. فقال له بعض اصحابه: یا رسول الله! أتنادی قوماً موتی؟ فقال (صلی الله علیه وآله وسلم): ما انتم باسمع لما اقول منهم، و لکنهم لا یستطیعون أن یجیبونی.
پیامبر رو به جسدهای بی جان کفّار کرده فرمودند: من وعده های خدا را حق یافتم آیا شما نیز وعده ها را حق یافتید؟ بد قومی بودید و با من به بدی رفتار کردید و من نمی خواستم به این نحو کشته شوید. سپس عرب های جاهل گفتند: ای رسول خدا! آیا با این مردگان سخن می گویی؟ حضرت فرمود: نخیر، اینها مرده نیستند و مطالب مرا بهتر از شما می شنوند!
نتیجه
اگر این دو مقدمه ثابت شود (یعنی وجود حیات برزخی، و همچنین ارتباط ما با حیات برزخی) ما می توانیم به دعای پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) حتی پس از فوت ایشان متوسّل شویم. بنابراین مانعی ندارد که در کنار قبرش عرض حاجت کنیم. خداوند در قرآن می فرماید: ( وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوک فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ) اتفاقاً بیشتر اهل سنت نیز نوشته اند که وقتی پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) رحلت کرد، چندروزی گذشته بود که عربی از بیابان آمد و خودش را بر قبر ایشان افکند و گفت: «إنّک قلت فی کتابک الکریم: ( وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوک فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا» و انّی جِئتک تائباً مُستغفراً مِن ذُنوبی» غیر از این باید گفت که مسلمانان به تعداد یک میلیارد و نیم جمعیت، هر روزه در نماز می گویند: «السلام علیک أیهَا النبی!» مخاطب آن ها چه کسی است؟ آیا سلام شان خطاب به مرده است؟ مشکل اینجا است که متأسفانه رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) را نشناخته ایم!
دیده ای خواهم که باشد شه شناس *** تا شناسد شاه را در هر لباس
انبیای دیگر را نیز نشناختیم! بخاری از بزرگان اهل سنت است که می گوید پیغمبر با کفّار سخن گفت و مدعی است أموات آن ها بهتر از احیای شما می شنوند! بنابراین در کنار مرقد رسول خدا حق داریم که بگوییم: «یا رسول الله! انی جئتک تائباً مستغفراً من ذنوبی، اِستغفر لنا عند الله» و حاجت خود را بخواهیم و از او طلب دعا کنیم و همه این توسّلات مشروع خواهد بود.
2.توسّل به ذات، حقّ و منزلت نبّی اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم)
دومین مصداق توسّل اختصاصی و مورد قبول إمامیه، توسّل به ذات، حق و منزلت نبی اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) است. طبق اعتقاد ما شیعیان، خداوند منّان به پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) حقّ، منزلت و مقامی عنایت فرموده که با توجه به آن می توان خدا را به منزلت پیامبرش قسم داد.
وهابی ها از این خشمگین اند و می گویند این شرک است و ما حق نداریم خدا را به مقام پیغمبر، ذات و قداست او سوگند دهیم، و این نحوه قسم خوردن و طلب کردن جایز نیست. حال آنکه کتابهای حدیثی اهل سنّت از همین نوع توسّل پر است! آن ها غفلت می کنند و این کتب را ملاحظه نکرده و تنها مقلّد محمد بن عبدالوهّاب هستند و هیچ گاه نمی خواهند از تقلید بیرون بیایند.
اشکال اولِ وهّابیت
وهابیت می گوید: نبی حقّی گردنِ خدا ندارد بلکه این فقط خداست که صاحب حق است. پس اینکه شما می گویید: «اللهم انّی أسئلک بحقّ نبیک وبحقّ ولیک وبحقّ الحسین»؟ حرف درستی نیست، خدا همیشه «ذو الحق» است نه اینکه «یکون علیه الحق». پاسخ: ما دو گونه حق داریم: یک حقّ اصلی که مخصوص خود خداست و لذا هیچکس گردن خدا چنین حقّی را ندارد: «أین التراب و ربّ الارباب!» نوع دیگر حق، حق بالعرض است که خدا آن را به برخی می دهد و مثلاً می فرماید: «و کان حقّاً علینا نصر المؤمنین» حقّی که ما می گوییم، حقّی است که خدا به پیامبر و اولیاء خود داده و این حق از نوع دوم است. یعنی خدا خودش را وام دار کرده و در حقیقت، مثلاً حضرت علی (علیه السلام) را صاحب حق قرار داده است. بلی، گاهی خدا لطف و مرحمت داشته، و به اصطلاح به قدری آقاست که خودش را وام دار و ما را طلب کار! می کند مثل آنجا که می فرماید: ( مَّن ذَا الَّذِی یقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا) در حقیقت خدا، وام دارِ فرد قرض دهنده شده، و این جز عظمت و لطف خدا چیز دیگری نیست.
توسّل به ذات پیامبر در کتب اهل سنت
حدیثی در سنن ترمذی نقل شده که مضمون آن این است که: عثمان بن حنیف (استاندار علی(علیه السلام) و صحابی بزرگ پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) ) می گوید: محضر پیغمبر اکرم بودم که مرد نابینایی عرض کرد: ای رسول خدا! دعا کن نابینایی من بهبود پیدا کند. پیغمبر فرمود آیا مایل نیستی به همین حالت صبر کنی؟ گفت نه، صبر نمی کنم، دعا کنید بهتر شوم. حضرت فرمود برو وضو بگیر و دو رکعت نماز خوانده و سپس این دعا را بخوان: «اللهم انی أسئلک و أتوجه إلیک بنبیک محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) نبی الرحمة. یا محمد إنّی أتوجه بک إلی ربی فی حاجتی لتقضی ـ اللهم شفّعه فی» می دانید که «بِنبیک» متعلّقِ هر دو فعلِ «أسئلک» و «اَتوجّهُ» است. و ذکر شدن نام پیامبر بعد از آن به عنوان عطف بیان؛ روشن کننده این مطلب است که توسّل به ذات پیامبر است نه به دعای ایشان. بنابراین ذکر نام مبارک پیغمبر(یعنی محمّد(صلی الله علیه وآله وسلم) ) دلیلی روشن بر توسّل به ذات ایشان است. علاوه بر اینکه به این هم اکتفا نکرده و می گوید: نبی الرَّحمة و باز می گوید: «یا محمّد إنّی أتوجّه بک إلی ربّی فی حاجتی لتُقضی؛ اللّهم شفّعه فی» و چشمان آن فرد چنان روشن شد که گویا هرگز نابینا نبوده است.
ابن تیمیه نیز می گوید این حدیث صحیح است. اگر الآن در برابر ضریح پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بگوییم: «یا رسول الله اشفع لنا عندالله» وهابیون می گویند: شما میت را صدا کردید، میت را نمی شود صدا کرد و توسّل به ذات او جست. ولی این حدیث، چونان استخوانی در گلوی آن ها گیرکرده؛ چراکه نمی توانند سند را رد کنند؛ آن چنان که ابن تیمیه هم می گوید سند صحیح است. و چون دلالت را هم نمی توانند مردود بدانند، رو به تأویل آن می آورند.
تأویلِ «توسّل به ذات پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)(رحمهما الله) می گویند در این عبارت پیامبر، کلمه دعا مقدّر است، یعنی «إنی أسئلک و أتوجّه إلیک بدعاء نبیک بدعاء نبی الرحمة» در پاسخ باید گفت شما که اصلاً اعتقادی به تأویل نداشتید و اگر کسی تأویل می کرد یا الآن تأویلی صورت دهد او را تفسیق و تکفیر می کنید! پس چرا اینجا تأویل را مطرح می کنید؟ در تهران مهندس عبدالرزاق بغایری(1248ـ1332ش) (ریاضیدان و استاد دارالفنون) نقل می کرد که ما به زیارت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) مشرف شدیم و به مکه رسیدیم. در جدّه، شیخ عراقی دیدیم که فقیر و بی چیز بود. به او ترحّم کرده، گفتیم بیا تا زندگی ات را تأمین کنیم و در قبال آن، ما را در اعمال حجّ یاری کن. او پذیرفت و عازم مدینه شدیم. در آنجا شیخی پرسید: شما کجایی هستید؟ گفتیم ایرانی و شیعه هستیم. گفت: شماها آیات قرآن را تأویل می کنید! مهندس بغایری می گوید: من دیدم این شیخ فقیر عراقی هم با او هم صدا شد! و گفت: اینها آیات را تأویل می کنند و چند شاهد هم به عنوان نمونه ذکرکرد! با خودم گفتم خدایا! مدت ها ما با این مرد عراقی همراه بودیم که در اعمال ما را کمک کند، نکند این هم خودش از مخالفین سرسخت شیعه باشد؟ شیخ دوّمی اتفاقاً ضریر(نابینا) بود. شیخ عراقی ما مقداری به او کمک کرد و آخرکار رو به او کرد و گفت: یا للعجب! من متأسفم جناب عالی روز قیامت، موفق به دیدار پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) نخواهید شد و جمال او را زیارت نخواهید کرد! پرسید چرا؟ شیخ عراقی گفت: قرآن می فرماید: ( وَمَن کانَ فِی هَذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً) گفت نه، این آیه مربوط به کورْ دل است، نه کورْ چشم. روحانی کاروان در پاسخ گفت: «هذا هو التأویل!» تا این را گفت فریاد آن شیخ کور به آسمان بلند شد!!
سه ایراد اهل سنت به روایت عثمان
ایراد اوّل: وهابی ها نسبت به این حدیث، راه فراری درست کرده و گفته اند: همه این مطالب زمانی درست است که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) در قید حیات باشند، نه بعد از وفات ایشان. در قبال این سخن وهابیت باید به این مطلب اشاره کرد که خود عثمان بن حنیف می گوید مردی پیش من آمد و گفت خیلی بدهکار و گرفتارم و هر چه پیش عثمان می روم مرا تحویل نمی گیرد. گفتم من زمان پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) بودم نابینایی آمد و حضرت این دعا را به او آموخت و او دعایش مستجاب شد. برو وضو بگیر و بعد از خواندن دو رکعت نماز همان دعا را زمزمه کن! إتفاقاً شخص فقیر چنین کرد و سپس پیش عثمان (خلیفه) رفت. عثمان این بار با گشاده رویی از او استقبال کرده و حاجتش را برآورده نمود. سؤال این جاست که آیا در زمان عثمان(خلیفه)، پیغمبر اکرم در قید حیات بودند یا نه؟ قطعاً حضرت رحلت کرده بودند. ایراد دوّم به حدیث عثمان، می گویند در سند حدیث، فردی به نام روح بن صلاح قرار دارد که برای ما مورد ثقه نیست. البته آن ها اشتباه می کنند. اصل سند این است: «حدثنا طاهر بن عیسی بن قیرس المصری المقری حدثنا اصبغ بن الفرج حدثنا ابن وهب عن ابی سعید المکی عن روح بن القاسم عن ابی جعفر الخطمی المدنی عن أبی أمامة بن سهل بن حنیف عن عمه عثمان بن حنیف» پس فرد مذکور روح بن القاسم است نه روح بن صلاح! معلوم می شود مصدر راهم درست و دقیق ندیده اند.
اتفاقاً روح بن صلاح هم که باشد، وی را همگان تضعیف نکرده اند. روح بن صلاح را فقط یک نفر و آن هم ابن عدّی تضعیف کرده اما در عوض ابن حبّان او را توثیق کرده است. پس اولاً صغری غلط بوده، یعنی راوی روح بن صلاح نیست و روح بن القاسم است که ثقه بوده؛ و ثانیاً بالفرض اگر او باشد، دو نفر تصدیقش کرده اند و یک نفر تضعیف.
ایراد سوم به حدیث عثمان، اینکه اگر این حدیث درست باشد پس باید در دنیا نابینا پیدا نشود؛ چرا که هر نابینایی این دعا را بخواند بینا می شود!! ضعف این ایراد بسیار روشن است؟ این اشکال حاکی از آن است که آن ها نه پیغمبرخدا را شناخته اند و نه دعا را! در پاسخ باید گفت: قرآن که در مورد عسل می فرماید: «فیه شفاءٌ» پس با این وجود می بایست در داروخانه ها فقط عسل به فروش برسد چرا که عسل شفا است! آیا واقعاً این سخنی بی پایه و اساس نیست!؟ باید توجه داشت که مواردی از قبیل دعا و عسل، از مقتضیاتند و علل تامّه نیستند؛ لذا در شرایطی مؤثر و در شرایطی غیرمؤثرند.
چهار مؤید برای توسّل به ذات پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله وسلم)
موارد متعددی حکایت دارد که توسل به ذات پیامبر اکرم جایز است. در اینجا به چهار مورد اکتفا می کنیم:
1.ابن حجر شرحی بر بخاری به نام «فتحُ الباری» دارد که مورد احترام فراوان است. در نظر اهل سنت هیچ عالمی در حدیث بعد از ابن حنبل به پای ابن حجر نمی رسد. او در آنجا می نویسد هنگامی که مکه را قحطی فراگرفت عبدالمطلب، دستِ پیغمبر را که هنوز کودک خردسالی بیش نبود گرفت و رو به آسمان عرض کرد: خدایا! به حق این کودک که آینده درخشانی دارد باران خود را بفرست! جناب عبدالمطلب توسّل به ذات پیغمبر اکرم نمود. و سپس این حادثه را اینگونه به شعر درآوردند: وأبْیضَ یستَسقی الغمامُ بوجهه *** ثمالُ الیتامی عصمة للأرامل
2.بعد از مرگ عبدالمطلب، ابوطالب که سرپرستی پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) را ـ که نوجوانی بیش نبود- به عهده گرفت، در خشک سالی که پیش آمد، به ذات پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) متوسّل شد و گفت: خدایا! به آبرو و مقام این نوجوان برای ما باران بفرست.
3.خود عمر بن خطاب نیز در قحطی، به عباس عموی پیغمبر اکرم، متوسّل شد. این عین عبارت خلیفه است که می گوید: «اللهم انّا کنّا نتوسّل الیک بنبینا و انّا نتوسّل الیک بعمّ نبینّا فاسْقِنا» این روایت از صحیح بخاری است و می بایست توسط مخالفین پذیرفته شود. اما می گویند مقصود از عبارت خلیفه «نتوسل بدعاء عم نبینا» است. می گوییم! عموی پیامبر که دعا نخوانده! دعا را که خلیفه خواند! نماز را که او خواند! و متوسّل به مقام عموی پیامبر شد!. این جاست که شعرای عصر خلیفه اشعاری درباره عظمت مقام عباس سرودند. اشعاری با این مضمون که «فسقی الغمام غرّة بغرّة العباس خدا به خاطر روی سپید عباس برای ما باران فرستاد».
4.عطیه عوفی از ابو سعید خُدری نقل می کند که رسول خدا چنین فرمود: من خرج من بیته إلی الصلاة فقال: «اللهم إنّی اسألک بحق السائلین علیک و اسألک بحقّ ممشای هذا...» هر کس از خانه خود به سوی نماز (مسجد) برود و چنین بگوید: بارالها من از تو به حق درخواست کنندگان بر تو و به حق این گامهایی که بر می دارم، می خواهم که... در اینجا به حق درخواست کنندگان بر خدا توسل شده است.
5.آن گاه که فاطمه بنت اسد مادر علی(علیه السلام) درگذشت، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) امر فرمود برای او قبری فراهم سازند. آن گاه که از کندن قبر فارغ شدند. پیامبر به درون قبر رفت و دراز کشید و فرمود: ای خدایی که زنده می کنی و می میرانی و خود زنده ای و نمی میری مادرم فاطمه بنت اسد را ببخش و جایگاه او را در قبر گسترش ده و سپس این جمله را فرمود: به حق پیامبرت و پیامبران پیش از من. در اینجا نیز پیامبر به حق خویشتن و پیامبران پیشین توسل جست.
ادله مانعین توسّل و پاسخ آنها
1.قرآن کریم می گوید: ( وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَی یوْمِ یبْعَثُونَ) یعنی پشت سر آن ها برزخ و حائلی تا روز قیامت است. حال که بین ما و گذشتگان، حائل هست شما چطور به دعای پیامبر یا به ذات پیامبر یا امام متوسّل می شوید در حالی که میان ما و آن ها مانع و حائلی به نام برزخ هست؟
پاسخ: هرگاه بخواهید آیه ای را معنا کنید، ابتدا ما قبل و ما بعد آن را ببینید تا دچار مغالطه نشوید. قبل آیه این است:
( حَتَّی إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکتُ کلاَّ إِنَّهَا کلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَی یوْمِ یبْعَثُونَ) «هنگامی که مرگ یکی از آنها فرا رسد، می گوید:"پروردگار من، مرا باز گردانید. شاید در آنچه که ترک کردم (و کوتاهی نمودم) عمل صالحی انجام دهم".(ولی به او می گویند:) چنین نیست! این سخنی است که او به زبان می گوید (و اگر باز گردد کارش هجو گذاشته است)؛ و پشت سرِ آنان برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند». یعنی هنگام مرگ وقتی که چشم برزخی باز می شود، کافر و فاسق آینده تاریک خود را می بیند و می گوید: خدایا! مرا برگردان! شاید عمل صالح انجام دهم.
قرآن به اینها دو پاسخ می گوید: اولاً: ( کلاَّ إِنَّهَا کلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا) یعنی این درخواست صوری است و اگر باز گردد، دوباره گناهان خود را از سر می گیرد.
ثانیاً: ( وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَی یوْمِ یبْعَثُونَ) این برزخ به معنای حائل و مانع از بازگشتن است که دو مرتبه به دنیا برگردند، نه اینکه مانع از شنیدن دعا و اصوات باشد!
اگر خوب دقت کنید؛ مطلب خیلی روشن است. مخالفین خیال می کنند که برزخ مانع از هرچیزی است، این طور نیست بلکه فقط مانع رجوع است. بنابراین دعاها واصوات می توانند رد و بدل شوند.
2. اشکال دوم، این است که مردگان نمی شنوند و هرکه از دنیا رفت شنوایی از او گرفته می شود؛ به دلیل دو آیه:
( إِنَّک لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَی) یعنی ای پیامبر! تو نمی توانی صدای خود را به گوش مردگان برسانی.
( مَا أَنتَ بِمُسْمِع مَّن فِی الْقُبُورِ). یعنی: ای پیامبر! تو نمی توانی سخن خود را به گوش آنان که در گور خفته اند برسانی.
بنابراین پیغمبر و ائمه متوفی نیز مانند دیگران نمی توانند بشنوند. پاسخ اول از ابن حجر: او می گوید چرا آیه را این طور معنا می کنید؟! حال آنکه ما در صحیح بخاری روایت داریم که میت صدای کفش مشایعت کنندگانش را می شنود: «تسمع خفق نعالهم»اگر میت قابلیت شنیدن را ندارد پس تلقین چه معنایی دارد؟ ابن حجر که دانشمند آن زمان است به این اشکال پاسخ نقضی می دهد. پاسخ دوم به اشکال را شاگرد ابن تیمیه، ابن قیم در کتاب منسوب به وی یعنی «الروح» می دهد. اگر این کتاب از او باشد، می توان نتیجه گرفت که وی از مکتب ابن تیمیه کناره گیری کرده، چون تمام کتاب بر ضدّ عقاید ابن تیمیه است.
ابن قیم در آنجا به این دو آیه که می رسد می گوید: مراد نفی شنیدن نیست؛ بلکه نفی شنیدنی است که سودمند باشد؛ یعنی نفی انتفاع. بنابراین ( اِنَّک لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَی) یعنی نمی توانی چیزی را به گوش او برسانی که برایش سودمند افتد. یعنی چون میت قابل برگشت به دنیا نیست هرچه هم بگویید نفع نخواهد برد و به اصطلاح نفی الانتفاع است.
3.اشکال سوم، انقطاع عمل با مرگ است. روایت می گوید: « اذا مات المرء انقطع عمله الا من ثلاث: صدقة جاریة، و علم ینتفع به و ولد صالح یدعو له» یعنی انسان که مُرد عملش قطع می شود؛ اما فقط از سه چیز بهره می گیرد: صدقه جاریه، یا علمی که دیگران از آن بهره ببرند (مثل نوشتن کتاب) یا فرزندی که در حق او دعا کند. لذا وقتی پیغمبر اکرم فوت کند، عملِ او قطع می شود و دیگر نمی تواند دعا کند. چراکه او نیز چون سایرین وقتی بمیرد، کارش قطع می شود مگر همان سه مورد، و دعا کردن در حق ما جزو این سه امر نیست.
پاسخ: در این جا اشتباه فاحشی رخ داده است. «انقطع عمله» یعنی عملی که از آن، خودش منتفع بشود، نه اینکه هیچ عملی نمی تواند انجام دهد!! یعنی به قرینه استثناء، این سه مورد اعمالی هستند که خود فرد می تواند از آن ها بهره ببرد ونسبت به سود رساندن به دیگران نفیی درکار نیست.
نکته بعدی اینکه روایت، در مقام بیان اینکه میت نمی تواند در حق دیگران دعا کند نیست! چطور نمی تواند حال آنکه قرآن می فرماید: ( وَیسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یلْحَقُواْ بِهِم)
4.اشکال چهارم، اینکه می گویند توسّل به دعای پیغمبر یا توسّل به ذات پیغمبر اکرم بعد از وفات، شرک است؛ چرا که بت پرست ها هم همین کار را می کردند. آن ها هم از بت ها برآوردن حاجت ونیازشان را می خواستند، شما هم گاهی خدا را به ذات میت قسم می دهید و گاهی از او دعا می خواهید، از وجود میت طلب حاجت می کنید و بت پرست ها نیز همین گونه اند: ( وَیعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ یضُرُّهُمْ وَلاَ ینفَعُهُمْ وَیقُولُونَ هَؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ)
«آنها غیر از خدا، چیزهایی را می پرستیدند که نه به آنان زیانی می رساند و نه سودی می بخشد، و می گویند:" اینان شفیعان ما نزد خدا هستند"».
پاسخ:
میان ماه من تا ماه گردون *** تفاوت از زمین تا آسمان است. بُت پرست به بت توسّل می جست؛ اما اعتقاد به اُلوهیت و ربوبیت بت داشت. به این آیه توجه کنید: ( وَمِنَ النَّاسِ مَن یتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً) می گفتند: ندّ خدا و مثل خداست. آن ها در بت ها به ربوبیت و الوهیت قائل بودند: ( یحِبُّونَهُمْ کحُبِّ اللّهِ) اما مصداق این آیه ما نیستیم؛ چراکه اولاً آن ها به جای خدا بتها را می پرستیدند، در حالی که مسلمانان فقط خدا را می پرستند. چگونه توسل هر دو را یکسان می گیرید؟ ثانیاً آن ها قائل به انداد (ربوبیت داشتن بتها همانند خدا) بودند و ما نیستیم. ما اعتقاد داریم که پیامبر و اولیای خدا، بندگان او هستند و می گوییم: اشهد أن لا اله الا الله و أشهد أنّ محمّد رسول الله و نیز می گوییم: أشهد أنّ محمداً عبده و رسوله. ثالثاً آن ها معتقد بودند همین بت ها در جنگ به ما کمک می کنند: ( وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ ینصَرُونَ) بت پرستان از بت ها یاری می طلبیدند. لذا قرآن در ردّ آن ها می فرماید: ( وَیعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ یضُرُّهُمْ وَلاَ ینفَعُهُمْ).
رابعاً، آن ها عزّت را در دست بت ها می دیدند و خیال می کردند که عزّت از بت ها است: ( لیکونوا لهم عزّا)
بنابراین اگر آن ها متوسّل به بت می شدند بت ها را الهه و ارباب و ناصر و مایه عزّت می دانستند و به این سبک دعا می خواندند؛ در حالی که ما معتقدیم نصرت و عزّت فقط دست خداست: ( تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشاءُ) لذا از اساس، میان این دو نوع اعتقاد، تفاوت هست و نباید این دو را با هم درآمیخت. میزان، ظاهر امر نیست، میزان، باطن است. اگر میزان، ظاهر کار باشد تمام مسلمانان در حج همان کارهایی را انجام می دهند که بت پرست ها انجام می دادند؛ چراکه دور این سنگ ها گشتن با کار بت پرست ها فرق نمی کند! نیز بین دو کوه راه رفتن با کار بت پرست ها تفاوتی نخواهد داشت! فرق این است که قائل به ربوبیت و الوهیت بتها بودند و اینکه عزت و نصرت دست بت هاست؛ حال اینکه ما معتقدیم: ( وَمَا النَّصْرُ إلاّ مِنَ اللهِ العَزیزِ الحَکیمِ)
5.اشکال پنجم، بت پرست ها هرگز نمی گفتند عزت و نصرت، دست بت هاست؛ بلکه می گفتند اینها فقط شفیع اَند: ( مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی) کار مسلمانان هم همین است! یعنی شرک خود را در پوشش شفاعت توجیه می کنید. پاسخ: ادعای شما کذب محض است؛ چرا که این آیه صراحتاً می فرماید: ( لِّیکونُوا لَهُمْ عِزًّا) پس آن ها عزت را در دست بتها می دانستند در حالی که ما عزت را در دست خدا می دانیم. باید دقت شود که فقط به مفاد یک آیه بسنده نکنیم؛ بلکه باید صدر و ذیل آیات را هم ببینیم. لذا کذب بودن این مطلب که فقط معتقد به شفیع بودنِ بتها بودند روشن می شود، بت پرستان قائل به الوهیت بتها بودند ( أَجَعَلَ الآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا) و به آن ها آلهه و أنداد می گفتند و به ربوبیت و به اینکه نصرت و عزّت نزد بتها است اعتقاد داشتند. علاوه بر این، در تاریخ آمده که عمرو بن لُحی، اوّل کسی بود که بت پرستی را به مکه آورد او در منطقه شام مردم را دید که بتی را عبادت می کنند. پرسید این چیست؟ گفتند اگر بی باران شویم، از این باران می خواهیم و باران می فرستد و... عمر بن لحی، بتی آورد و بالای بام مکه نصب کرد و مردم را به پرستش آن دعوت کرد. نکته جالب این است که خود آیه، منطق بت پرستان را رد و آن ها را تکذیب می کند: ( اِنَّ اللَّهَ یحْکمُ بَینَهُمْ فِی مَا هُمْ فِیهِ یخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لاَ یهْدِی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کفَّارٌ) «خداوند روز قیامت میان آنان در آنچه اختلاف داشته اند داوری می کند، خداوند آن کس را که دروغگو و کفران کننده است، هرگز هدایت نمی کند». می گوید: اینها دروغ می گویند، اینها خجالت می کشند و برای اینکه توجیه کنند می گویند بله، بتها فقط شفیع هستند و هیچ کاره ای نیستند؛ زیرا اگر بگویند آن ها باران می فرستند و کمک کننده و نافع هستند، بطلان آن آشکار است. لذا فقط می گویند اینها شفیع ما هستند. بنابراین، قیاس عمل مسلمانان به عمل بت پرستان بسیار دور از واقع و نادرست است.