مقدمه
قرآن، کتاب آسمانی و معجزهٴ جاوید است و هـدف اصلی آن، هدایت بشر به سوی کمال. دستورات کامل تربیتی را می توان از آن کشف کرد، بـه کار بست و نتیجه گـرفت. ایـن کار به همت و تلاش، نیازمند است. همان گونه که از دستورات فقهی آن به صورت مدون بحث می شود، دستورات تربیتی و اخلاقی آن نیز باید استخراج و تحلیل شود تا به پختگی و کمال برسد و با کشف رازهـای نهفته در آیات الاهی، اهمیت آن دو چندان شود. این شیوه بر خلاف روش کسانی است که تحت تأثیر مکاتب روان شناسی و علوم تربیتی غرب قرار گرفته اند و هر آنچه آن ها بیان می کنند به طور مطلق مـی پذیرند. ایـن عده برای عدم نیاز به قرآن در اثبات نظریه های تربیتی، به وحیانی بودن آن اشاره کرده، از گرفتن الگوهای صحیح در این کتاب، خودداری می کنند؛ که در جای خود، قابل بحث و نقد است. بی تردید مـکتب آسـمانی اسلام، بیانگر برترین آموزه ها در عرصهٴ تربیت انسان ها است. تعالیم الاهی، مربیان موفّق و نتایج درخشانی که در این میدان به جلوه آمده اند، تماماً تأییداتی محکم بر این سخن هستند. اما سـؤال اسـاسی، این است که در مواجهه با این کتاب برای رسیدن به اهداف والای دستورات تربیتی، کدام گزاره ها را باید مورد توجه قرار داد تا به موفقیت دست یافت و پیشروان راه انبیا و مربیان جامعهٴ اسـلامی بـتوانند بـا به کارگیری آن راه ها در پیشبرد حـرکت انـبیا بـه موفقیت دست یابند؟ می خواهیم در مکتب قرآن، زانو بزنیم و مهم ترین شیوه های تربیت افراد را از آن فرا گیریم و آن گاه در مقام عمل نیز این شیوه ها را به کـار گـرفته و خـود (و دیگران) را به اخلاق اسلامی و به آداب الاهی متخلّق سـازیم. روش تـحقیق در مسأله مورد بحث، تحلیلی و توصیفی می باشد.
1- بررسی های مفهومی
معنای راهبرد
راهبرد در لغت یعنی «سیاست گذاری» (صدری افشار، 1381، ص95) و شیوۀ عمل در مـوقعیت خـاص و در اصـطلاح به معنای: «آمادگی و برنامه ریزی بلندمدت و گسترده» (رابرتسون، 1375، ص122)، «دانش یا فـن بهره گیری از امکان های سیاسی، اقتصادی، روانی و نظامی برای تأمین بیش ترین حمایت از سیاست پیش بینی شده» (صدری افشار، 1381، ص95) و «برنامه ریزی و سیاست بـرای رسـیدن بـه یک هدف» (انوری، ج1ص 199) است.
معنای تربیت
تربیت، از ریشۀ «رَبَوَ» و به مـعنای زیـادت، فزونی، رشد و برآمدن و همچنین فزونی حجم شیء و افزایش رشد کمّی آن است (فراهیدی، 1409، ص283). همچنین پروردن، پروراندن، پرورش دادن و یاد دادن ادب و اخـلاق بـه کـسی و نیز پرورش بدن با انواع ورزش، از معانی تربیت شمرده شده است (دهخدا، 1377، ص6601). بـرخی آنـ را مـشتق از «رَبَبَ» دانسته و به معنای مالکیت، اصلاح و تدبیر گرفته اند. اصل «ربّ» از تربیت بوده، معنای آن، ایـجاد پی درپی حـالات و دگرگونی ها در شیء است تا جایی که به حدّ کمال برسد (اصفهانی، 1404، ص184). فیروزآبادی تربیت را بـا تـغذیه، مرادف دانسته است (فیروزآبادی، بی تا، ص369). اما تربیت در اصطلاح، «فراهم کردن زمینه های تـربیت بـرای پرورش اسـتعدادهای جسمانی، روحانی و هدایت آن ها در جهت مطلوب و جلوگیری از وقوع انحرافات و ناهنجاری ها» (اسحاقی، 1381، ص25) و رفع موانع و ایـجاد مـقتضیات برای این که استعدادهای نهفتۀ انسان در جهت کمال مطلق، شکوفا شود (امینی، 1382، ص14 ). بـه عـبارت دیـگر، به فعلیت در آوردن استعدادهای بالقوۀ درون یک شیء را تربیت گویند. بنابراین تربیت فقط دربارۀ جاندارها (حیوان و گـیاه ) صـادق است (مطهری، 1382، ص43). این فراهم آوردن زمینۀ رشد و پرورش استعدادها برای وصول به کـمال، عـملی آگـاهانه است که با هدف رشد دادن، ساختن، دگرگون کردن و شکوفا نمودن استعدادهای مادرزادی بشر صورت مـی گیرد. البـته تـربیت به معنی رسیدن به رشد، هدایت به حق و کمال رسیدن به حـدّ بـلوغ و تشخیص، تزکیۀ نفس و اخلاق و به معنی ادب کردن هم آمده است (اسحاقی، 1381، ص15 ).
راهبرد تربیتی
راهبرد تربیتی یـعنی اسـتراتژی و سیاست گذاری و برنامه های کوتاه مدت و یا بلندمدت و نوع فعالیت های مربی برای شکوفایی و هدایت مـتربی. راهـبردهای تربیتی، در تدوین، بیان و هدف دار کردن برنامه های تـربیتی، بـسیار مـؤثرند. این راهبردها جهت گیری اساسی و اصلی برنامه های تـربیتی انـسان را به سمت دریافت های معنوی، هدایت می کند.
2- اقسام راهبردهای تربیتی
با بررسی آیات الاهـی مـی توان از راهبردهای تربیتی برای رسیدن مـتربی بـه کمال مـطلوب، بـا تـوجه به شخصیت وی تقسیمات متفاوتی داشت. بـرای انـسجام بحث ما، راهبردها را به سه دستهٴ کلی می توان تقسیم نمود و در ذیل هـر عـنوان کلی، به تعدادی از راهبردها اشاره کـرد. البته در عناوین کلی و آنـچه تـحت هر عنوان بحث می شود، اسـتقرای کـاملی در کار نیست و می توان از منظری دیگر، تقسیمات دیگری بدان افزود.
الف. راهبردهای بینشی، شناختی
آن دسـته از گـزاره های قرآنی که با آن ها، بـینش و آگـاهی عـمیق نسبت به مـسائل گـوناگون دینی از قبیل مبدأ، مـعاد، حـقیقت دنیا و حقیقت انسان را در افراد ایجاد می نماید و از این راه، تحول درونی در انسان به وجود می آورد تـا زمـینه برای تغییر رفتار بیرونی انسان فـراهم شـود. در ادامه بـه بـرخی از ایـن راهبردها اشاره می شود.
راهـبرد دعوت به تعقّل و تفکر
عقل در اصل، از «عقال» و در لغت به معنای طنابی است که بر پای شـتر مـی بندند تا حرکت نکند (ابن منظور، 1416، ص326). از آن جا کـه نـیروی خـرد، انـسان را از کارهای ناهنجار بـاز مـی دارد، این واژه دربارهٴ آن به کار رفته است. عقل در نگاه قرآن، نیرویی سالم و به دور از شهوت و غضب است کـه بـا درک حـقایق و نیکی ها و زشتی ها، انسان را به سوی نجات از جـهنم و نـیل بـه عـبودیت و بـهشت هـدایت می کند (دلشاد، 1390، ج3، ص70). بنی آدم در میان سایر موجودات عالم، از ویژگی و خصیصه ای برخوردار گردیده است که برای همان خصیصه، از دیگر موجودات جهان امتیاز یافته است و آن، عقلی است که با آن، حـق را از باطل و خیر را از شر و نافع را از مضر، تمییز می دهد (طباطبایی، 1366، ص216 ). امام علی7 در نهج البلاغه می فرماید: همین اندازه در عقل و خرد تو بس که راه های گمراهی را از راه های رشد و کمال برای تو روشن می سازد (کـلمهٴ قـصار، 421).
تعالیمی که انبیا آورده اند، همه از جانب خدا بوده است: ﴿اِن هُوَ اِلاّ وَحیٌ یُوحی﴾ (نجم/4)، بنابراین پرتوافکنی عقل، حقانیت این تعالیم را مسجّل می کرد. از این رو، پیامبران گرامی و قبل از آن ها خود خدای تـعالی بـارها انسان ها را به تعقل و تفکر، دعوت کرده است و از پذیرش کورکورانهٴ مطالب نهی فرموده است (دهقان، 1378، ص235). در قرآن کریم بیش از سیصد آیه وجود دارد که انسان ها را بـه تـفکر و تعقل دعوت کرده است. در ایـن آیـات، گاه هدف از تبیین و تشریح آیات را تعقل می داند (بقره/242) و گاه عدم تعقّل را، سرزنش می کند (اعراف/169) و زمانی فقدان تعقل را علت ورود به جهنم می داند (ملک/10). از دیگر سـو، اسـتدلال های فراوانی در قرآن کریم ذکـر شـده اند که به تعبیر خود قرآن، «بینات» نامیده می شوند. تعابیر مختلفی همچون ﴿اَفَلا یتَدَبَّرُونَ﴾ (نساء/82؛ محمد/24 )؛ «آیا نمی اندیشید؟»؛ ﴿اَفَلا تَعقِلُونَ﴾ «آیا تعقل نمی کنید؟»؛ ﴿اَفَلا تَتَفَکَّرُونَ﴾ (انعام/50) «آیا تفکر نمی کنید؟». به کرّات در میان آیات قـرآن بـه چشم می آیند. همهٴ این بیانات، در صدد تبیین اهمیت عقل و تعقّل به کار می روند. خداوند در قرآن، از زبان انبیا هم برای ترغیب انسان ها به برهان عقلی و فکر منطقی می فرماید: ﴿اَدعُوا اِلَی اللّهِ عـَلی بـَصیرَةٍ اَنَا وَ مـَنِ اتَّبَعَنی﴾؛ من و پیروانم مردم را با بصیرت به سوی خداوند سبحان دعوت می کنیم (یوسف/180).
یعنی تابع من کـسی است که بصیر باشد و مقلّد کور تابع من نیست (جوادی آمـلی، 1376، ج6، ص86) و چـون دعـوت به عقل و برهان و پرهیز از وهم و گمان، سنّت مشترک همهٴ انبیا است در شرح حال بسیاری از آنان، چنین آمـده اسـت: ﴿قُل اِنّی عَلی بَینَةٍ مِن رَبّی﴾؛ من با بینه، راه خود را می روم و سخن خـود را مـی گویم (انـعام /57 ).
قرآن کریم از مخالفان هم می خواهد برای ادعایشان، بینه و برهان بیاورند (بقره/111) و این نحوه مکالمه، تـقید و تعهد متکلم را به پذیرش براهین عقلی می رساند و اهمیت تعقل را از منظر او بیان می کند. از ایـن رو، باید پویش بی وقفهٴ فـکر و انـدیشهٴ آدمی را هدایت کرد و از لغزشگاه ها مصون داشته، آن را مساعدت نمود تا به حقیقت هستی، هدایت یابد (مهدوی، 1381، ص168). این جریان، سهم عمده ای از تلاشهای انبیا در مسیر تربیت افراد را به خود اختصاص می داد. در ماجرای موسی7، مـلاحظه می کنیم چگونه موسی(ع) بر فرعون وارد می شود و او را به ایمان به خدا از طریق عقلی دعوت می کند؛ به این نحو که وی را متوجه طبیعت و آفریده ها و شگفتی های آن می کند تا ایمان را از طریق بحث و مناقشه و نگرش در طبیعت و قـانع شـدن، به قلب او وارد سازد. موسی(ع) انواع دیگری از آفریده های خدا را برمی شمرد:
﴿اَلَّذی جَعَلَ لَکُمُ الارضَ مَهداً وَ سَلَکَ لَکُم فیها سُبُلاً وَ اَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَخرَجنا بِهِ اَزواجاً مِن نَباتٍ شَتّی کُلُوا وَارعَوا اَنـعامَکُم اِنـَّ فی ذلِکَ لآیاتٍ لاِوُلِی النُّهی﴾؛ خداست همان کسی که زمین را برایتان گهواره ای ساخت و برای شما در آن، راه ها ترسیم کرد و از آسمان آبی فرود آورد؛ پس به وسیلهٴ آن رستنی های گوناگون، جفت جفت بیرون آوردیـم. بـخورید و دام هایتان را بچرانید که قطعاً در این ها برای خردمندان، نشانه هایی است (طه/53 ـ54).
این آیهٴ شریفه، با این جمله پایان یافته است که ﴿اِنَّ فی ذلِکَ لاَیاتٍ لاِ ولِی النُّهی﴾؛ یعنی برای خردمندان، آفـرینش زمـین و آنـچه در آن است، از آیات و نشانه هایی هستند کـه بـر وجـود آفریدگار دلالت دارند (طباره، بی تا، ص259). این، خود تلنگری است بر اینکه چرا از عقل و فکر خود استفاده نمی کنید؟! این اسلوب در مبارزهٴ پیامبران بـا طـواغیت زمـان، به کرّات استفاده شده است. مباحثات ابراهیم 7 و نـمرود، گـفت وگوهای ابراهیم7 با بت پرستان (بقره/258) و مناظرات شعیب با قوم خود (اعراف /85 )، نمونه های دیگری از این باب هستند که تماماً نیروی تـعقل و تـفکر مـخاطب را به چالش کشیده، او را به استفاده از این ابزار قوی و مطمئن دعـوت می کنند.
راهبرد توجه دادن به معاد و آخرت اندیشی
معاد، یکی از اصول اساسی دین مبین اسلام است. اعتقاد به ایـن اصـل مـهم، تأثیر فراوانی در عملکرد فرد معتقد می گذارد و به همین دلیل، در قرآن بـخش عـمده ای از مسائل تربیتی را از طریق ایمان به معاد و توجه به حساب و کتاب قیامت (و حتی مرگ که مقدّمهٴ قـیامت اسـت) حـل و فصل می کند. در قرآن، حدود 140 بار از مسالهٴ معاد و خصوصیات آن سخن به میان آمـده و بـیش از یـک ششم آیات قرآن، انسانها را به توجه به معاد و روز رستاخیز دعوت می کند. ایمان به مـعاد؛ یـعنی ایـمان به زندگی ابدی که همه چیز آن از روی حساب و نظم است و نیز محصول کاشته های انسان ها در ایـن دنـیا هم آن جا برداشت می شود (احسائی، 1405، ج1، ص297). چنین عقیده ای، نقش عمیقی در پرورش روح انسان دارد و از ستمکاری و تجاوز و سـایر پلیـدی هایی کـه حاصل دنیادوستی است، می کاهد (و اگر اعتقاد، کامل باشد آن ها را به صفر می رساند). از سوی دیـگر، مـعتقد به آن، اعمال خیر و خدمت به انسانها را با شوق زایدالوصفی انجام می دهد و بدون تـرس از مـرگ، بـا امیدواری و نشاط، به رفتارهای پسندیده رو می آورد. اعتقاد و امید به معاد، به گفتهٴ قرآن حتی مـی تواند مـنشا و منبع عمل صالح و اخلاص در عبودیت گردد (کهف/110). تذکر به این مهم، هـمواره در دسـتور کـار انبیا قرار داشته است و از دید آن ها، فراموشی قیامت، همواره سرچشمهٴ گمراهی ها است (ص/26). پروردگار متعال، یـکی از کـمالات فـرستادگان شایستهٴ خود (ابراهیم، اسحاق و یعقوب) را توجه خالصانه به عالم آخرت می داند (ص/46). آری، آنـ ها شـایستگی مدح الاهی را یافته اند، چون پیوسته به یاد جهان آخرت بودند و افقِ دیدشان در زندگی چند روزهٴ دنـیا مـحدود نمی شد (مهدوی، 1381، ص189) و به همین کمال ستوده می شوند که: ﴿و اِنَّهُم عِندَنا لَمِنَ المـُصطَفَینَ الاَخـیارِ﴾؛ و آنان در پیشگاه ما جدّاً از برگزیدگان نیکانند. (ص/47 ).
پیـامبران بـا تـشریح نعمت های آخرت و محاسبات الاهی و عذاب های قیامت و. .. هـمواره پیـروان خود را به دقت نظر و کنترل گفتار و کردار می خواندند و در تربیت افراد، از این اهرُم تـبلیغی سـود می جستند.
راهبرد یادآوری نعمت ها
یـکی از راهـبردهایی که در قـرآن بـدان پرداخـته شده، یادآوری نعمت هایی است که از جـانب خـداوند در اختیار بشر قرار گرفته است. حضرت هود7 به قوم خود می گفت:
﴿فـَاذکُرُوا الاءَ اللهِ لَعَلَّکُم تُفلِحُونَ﴾ (اعراف/69 ); پس نعمت های خـدا را یاد آورید، باشد کـه رسـتگار شوید.
حضرت صالح(ع) پس از ظهور مـعجزهٴ نـاقه، خطاب به افراد قوم می گوید: ﴿وَ اذکُرُوا اِذ جَعَلَکُم خُلَفاءَ مِن بَعدِ عادٍ﴾ (اعراف /74 ) و هـنگامی را بـه یاد آورید که شما را پس از قـوم عـاد، جـانشینان آنان گردانید.
و سـپس بـه ذکر نعمت هایی چون زمـین هـموار و مناسب، خانه های آباد و. .. می پردازد.
موسی کلیم الله می گفت: ﴿یا قَومِ اذکُرُوا نِعمَةَ اللهِ عَلَیکُم﴾ (مائده/20); ای قـوم مـن! نعمت خدا را بر خود، یاد کـنید.
و پیـامبر گرامی اسـلام(ص) نـیز از جـانب خدا مأموریت یافت کـه برای تثبیت ایمان یاران خود، نعمت های الاهی را یادآور شود: ﴿یا اَیهَا الَّذینَ امَنُوا اذکُرُوا نـِعمَةَ اللهِ عَلَیکُم﴾ (مائده/11)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! نـعمت خـدا را بـر خـود یاد کنید.
در ایـن باره، نـمونه های فراوان دیگری که در میان آیات می توان یافت (سبحانی، 1375، ج10، ص363). وعظ در این شکل، مبتنی بر گذشتهٴ مخاطب اسـت. آنـچه را بـر او گذشته و اکنون در بوتهٴ اجمال افتاده، به مـعرض دیـد مـی آورد. خـصیصهٴ اشـتغال خـاطر و نسیان در آدمی، موجب می شود که در زمان حال، غرق گردد و از گذشتهٴ خویش، غافل شود و دیگر فشار تنگناهای پشت سر مانده و گشایش نعمت های الاهی در آن تنگناها را احساس نکند و از آنچه مـقتضای شکر نعمت ها بوده، باز ماند. در این شیوه، کوشش بر آن است که آدمی با خود روبه رو شود؛ در کنار خود آرام گیرد؛ به خود بنگرد؛ داغ نیازهایی را که بر خود داشته، ببیند؛ حـلاوت نـعمت هایی را که به او ارزانی شده، بیابد؛ و به شکر، باز آید. نقطهٴ قوّتی که در این شیوه هست، همین رویارویی با خویشتن است (باقری، 1382، ص148). یادآوری نعمت ها، هم در حیات فردی و هم در حیات جـمعی، مـورد می یابد. قرآن کریم در هر دو عرصه آن را به کار می گیرد. بهترین نمونهٴ یادآوری نعمتها در حیات فردی، گفت وگوی خداوند با پیامبر 6 است: ﴿اَ لَم یجِدکَ یتِیماً فَاوی وَوَجـَدَکَ ضـالاًّ فَهَدَی وَوَجَدکَ فَاَغنی﴾ (ضحی/ 6 ـ 8)؛ مـگر نـه آنکه تو را یتیم یافت، پس پناه داد و تو را سرگشته یافت، پس هدایت کرد؟ و تو را تنگدست یافت و بی نیاز گردانید؟
یا در سورهٴ انشراح می فرماید: ﴿اَ لَم نَشرَح لَکَ صَدرَکَ وَ وَضَعنا عَنکَ وِزرَکَ الَّذی اَنـقَضَ ظـَهرَکَ وَ رَفَعنا لَکَ ذِکرَکَ﴾ (انـشراح/1ـ4)؛ آیـا برای تو سینه ات را نگشادیم؟ و بار گرانت را از [دوش] تو برنداشیم؟ [باری] که [گویی] پشت تو را شکست و نامت را بلند آوازه ساختیم.
از نمونه های یادآوری نعمتها در حیات جمعی، مواردی ذکر شد. نمونهٴ دیگری دربارهٴ مسلمانان می آوریم: ﴿وَ اذکـُرُوا نـِعمَةَ اللهِ عَلَیکُم اِذ کُنتُم اَعداءَ فَاَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکُم فَاصبَحتُم بِنِعمَتِهِ اِخواناً﴾ (آل عمران/103)؛ و نعمت خدا را بر خود یاد کنید، آن گاه که دشمنان یکدیگر بودید؛ پس در دل های شما الفت انداخت تا به لطف او بـرادران هـم شدید.
بـه هر حال، موعظهٴ حسنه ای که در این شیوه روی می دهد، بر این مبتنی است که مربّی، غفلت کنونی فـرد یا جمع را در پرتو ذکر نعمت هایی که در گذشته به خود او یا بـه آنـان عـطا شده، بزداید و در او شور و رغبت تازه ای فراهم آورد. در این روش، مربّی باید تنگناها و گشایش های زندگی متربّی را در خاطر او زنده کند و او را بـرای بـه ثمر رساندن آن گشایش ها فراخوانده و به راه اندازد (باقری، 1382، ص149). پروردگار متعال این حالت تـذکر نـعمتها و بـیان آن ها را حتی از خود متربّیان هم طلبیده، به آن ها می فرماید: نعمت های پروردگارت را بازگو کن (ضحی/11). یـادآوری این عطایا روحیهٴ شکرگزاری فرد را تحریک می کند و حرکت او را تعدیل می نماید.
راهبرد عبرت آموزی
«عـبرت» حالتی است که انـسان را از مـعرفت و شناخت چیزی که دیده شده، به چیزی که در گذشته رخ داده و دیده نشده، می رساند (راغب اصفهانی، 1412، ص543). عبرت آموزی نقش بسزایی در غنای تعقل و اندیشه دارد (بدیعیان گورتی، 1388، ص19). از این رو، حجم وسیعی از منابع اسلامی (قرآن و روایات) انباشته از قـصه ها، تاریخ و سرگذشت افراد، اقوام و ملت ها است. قرآن کریم از اسلوب قصّه بسیار بهره برده است و مروجان فرهنگ قرآن نیز در راه استفادهٴ مطلوب از داستان های مربوط به امت های پیشین و سرگذشت آن ها، گام های فراوانی بـرداشته اند. حـکمت نقل این همه سرگذشت و قصه در زبان خود قرآن این است که: ﴿فَاقصُصِ القصَصَ لَعَلَّهُم یتَفَکَّرُونَ﴾ (اعراف/176)؛ پس این داستان[ها] را برای آن ها حکایت کن! شاید آن ها بیندیشند.
روش عبرت آموزی، روش آیه ای است. پدیـده ها را «آیـت» دیدن و از سطح، گذشتن و به عمق رسیدن. ویژگی آیت ها این است که نمودی رمزگونه دارند و هر رمزی به چیزی بیش از ظاهر خود دلالت دارد و آن (رازِ رمز) است. از این رو، عبرت گرفتن، مستلزم چـشمی بـینا ﴿اِنَّ فی ذلِکَ لَعِبرَهً لاِولِی الابصارِ﴾ (آل عمران/13)، عقلی ناب ﴿لَقَد کانَ فی قَصَصِهِم عِبرَةٌ لاِولِی الالبابِ﴾ (یوسف/111 ) و دلی بیدار ﴿اِنَّ فی ذلِکَ لَعِبرَةً لِمَن یخشی﴾ (نازعات/26) می باشد. بر اساس آموزه های اسلامی، اسـتمرار در عـبرت گـرفتن، انسان را به سوی بصیرت و دانـایی سـوق مـی دهد: هر کسی از وقایع گذشتگان عبرت بگیرد بینا می شود؛ کسی که بصیرت و بینایی پیدا کرد، می فهمد و آن کس که فهمید، عالم می شود (نـهج البـلاغه، حـکمت 208).
عبرت هم در پهنهٴ آیات قدرت الاهی در هستی، راه دارد و هـم در عـرصهٴ خطاهای خاطیان و آثار به جا مانده از آنان. در عبرت آموزی از خطاکاران غالباً علم تازه ای به دست نمی آید؛ بلکه بیشتر از مقولهٴ «ذکر» اسـت. مـقصود از ذکـر، دیدن مصادیق هزارچهرهٴ خطاهای معین است. کمتر می توان راه خطایی را یـافت که تازگی داشته باشد و پیش تر کسی آن را نرفته باشد. این روش، مانع از آن می شود که فرد برای کناره گرفتن از هـر خـطایی، خـود به ازای آن خطا مجازات بیند. در اَنبان تاریخ، چنان که در اطراف ما، فراوانند کـسانی کـه هر یک بار خطایی را به دوش کشیده اند و می کشند تا ما چنین باری را به دوش نگیریم (باقری، 1382، ص150). قرآن کـریم بـا نـقل تاریخ پیشینیان، پندآموزی می کند تا همه متوجه باشند که سرنوشت هوی و هـوس و طـغیان و تـجاوز در همه جا یکی است و این مسأله در آیات زیادی ذکر می شود. مثلاً حضرت شعیب7 بـه قـوم خـود می گوید:
﴿و یا قَومِ لا یجرِمَنَّکُم شِقاقی اَن یصیبَکُم مِثلُ ما اَصابَ قَومَ نُوحٍ اَو قَومَ هُودٍ اَو قـَومَ صـالِحٍ وَ ما قَومُ لُوطٍ مِنکُم بِبَعیدٍ﴾ (هود، 89)؛ و ای قوم من! زنهار تا مخالفتتان با مـن، شـما را بـدانجا نکشاند که [بلایی] مانند آنچه به قوم نوح یا قوم هود یا قوم صـالح رسـید، به شما [نیز] برسد و قوم لوط از شما چندان دور نیست.
در آیات متعددی نیز سیر و سـفر در زمـین و مـطالعهٴ اقوام و ملل سفارش شده است؛ از جمله: ﴿قُل سیرُوا فِی الارضِ ثُمَّ انظُرُوا کَیفَ کانَ عـاقِبَةُ المـُکَذِّبینَ﴾ (انعام/11); بگو در زمین بگردید؛ آن گاه بنگرید که فرجام تکذیب کنندگان چگونه بوده اسـت.
هـمان گونه کـه یادآوری سرگذشت تبهکاران، مایهٴ بیداری گروهی می گردد، یادآوری روزهای خوش اقوامی که بر اثر طـاعت، زنـدگی سـعادتمندانه داشته اند نیز موجب گرایش انسان ها به سوی هدایت و اطاعت خواهد بود (سـبحانی، 1375، ج10، ص364).
﴿وَ لَقـَد اَرسَلنا مُوسی بِایاتِنا اَن اَخرِج قَومَکَ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النُّورِ وَ ذَکِّرهُم بِاَیامِ اللّهِ اِنَّ فی ذلِکَ لاَیاتٍ لِکـُلِّ صـَبّارٍ شَکُورٍ﴾ (ابراهیم/5); در حقیقت، موسی را با آیات خود فرو فرستادیم [و به او فرمودیم] کـه قـوم خود را از تاریکی ها به سوی روشنایی بیرون آر و روزهـای خـدا را بـه آنان [یادآوری] کن که قطعاً در این یـادآوری بـرای هر شکیبای سپاسگزاری عبرت هاست.
پیروزی شیرینی که در نهایت عاید اصحاب کهف شد (کـهف/9ـ26) و تـسخیر خشکی ها که ذوالقرنین به مـدد اسـتقامت، به آن دسـت یـافت (کـهف/83 به بعد)؛ سلطنت عالم گیر حضرت سـلیمان (نـمل، 17) و نجات یافتن مؤمنان قوم نوح (هود، 40) از طوفان عذاب، نیز نمونه هایی هستند کـه در ایـن زمینه می توان برشمرد.
ب. راهبردهای گرایشی
راهـبرد گرایشی، بر آمده از آن دسـته گـزاره های قرآنی است که در آن ها، راهکارهای افـزایش مـیل و انگیزهٴ درونی نسبت به انجام تکالیف و دستورات الاهی را در انسان ایجاد می نماید. در ادامه بـه بـرخی از این راهبردها اشاره می شود.
راهـبرد پرورش ایـمان
ایـمان را باور و اعتقادی گـفته اند کـه عمیقاً در وجود انسان، رسـوخ کـرده باشد؛ از این رو، جایگاهش در قلب آدمی است. در روایات برای ایمان، مراتب و درجه هایی بیان شده اسـت. عـلت رتبه بندی ایمان، به مؤلفه های آن برمی گردد. بـا تـوجه به ایـنکه ایـمان، امـری قلبی است، دو مؤلفه دارد: مـحبت و تسلیم. این دو مؤلفه، دارای شدت و ضعف می باشند؛ بنابراین ایمان هم دارای شدت و ضعف و درجات و مراتب مـی باشد (داوودی، 1388، ص54). اسـتاد مطهری می فرمایند: تا امر دیگری کـه بـه انـسان خـواسته هایی مـاورای منافع ندهد، پیـدا نـشود، از عقل و اراده کاری ساخته نیست. آن امر دیگر همان است که ما به آن (ایمان) می گوییم (مطهری، 1382، ص324). به کـارگیری ایـن شـیوه، احساس مسؤولیت و الزام درونی حس تکلیف را در آدمی بـه وجـود مـی آورد. ایـن روش در پی ایـجاد تـحوّل باطنی است که آثار آن در ظاهر آدمی و اعمال وی پدیدار می شود. کسی که به خدا ایمان دارد، از نیروی بالقوه ای در درون برخوردار است که در حال سکون، حتی از خود او پنهان است؛ امّا ایـن نیرو چون به جنبش آید، مظهر تحولات درونی عظیم و اقدامات چشمگیر خواهد شد (مهدوی، 1381، ص199) و امکان ایستادگی در برابر فشارها و مشکلات را در اختیار فرد قرار خواهد داد. مادر حضرت موسی وقتی فرزند دلبندش را در جـریان آبـ رودخانه رها کرد و خود در طوفان احساسات و عواطف مادری در معرض طغیان بود، ناگاه آرام گرفت (قصص /10) و دلش از اندوه و ترس خالی شد و دیگر دچار اضطراب و خیال های پریشان نگردید. علت این فراغتِ خاطر، اطـمینانی اسـت که خداوند متعال به او عطا فرمود که نترس و محزون نباش که: ﴿اِنّا رادُّوهُ اِلَیکَ وَ جاعِلُوهُ مِنَ المُرسَلینَ﴾ (قصص/7); ما او را به تو بازمی گردانیم و از [زمـرۀ] پیـامبرانش قرار می دهیم.
همین ایمان بـود کـه سبب آرامش قلبی وی شد. موارد متعددی در آیات شریف وجود دارد که یا در اصل ایمان تشکیک می کند و یا با عباراتی نظیر ﴿اِن کُنتُم مُؤمِنینَ﴾ (حدید/8) آنان را تـحریک مـی کند و از همین شیوه، بهره مـی برد. قـرآن، حالت تعارض و اضطراب افراد بی ایمان را به حالت انسانی شبیه می داند که حس می کند از آسمان فرو افتاده است و پرندگان در میان زمین و آسمان او را می ربایند و یا تندبادی سهمگین وی را به نقطه ای دوردست پرتـاب مـی کند (حج/31). چنین فردی، چگونه آرام و قرار بگیرد؟ یکی از کارهای انبیای الاهی، ایجاد روح ایمان و زنده کردن آن در افراد بود و در این طریق، از ابزار مختلفی همچون واداشتن فرد به تدبّر و تفکّر، سیر آفاق و انـفس، عـبرت گیری و پندآموزی و. .. اسـتفاده می کردند.
راهبرد پرورش محبّت
از مؤثرترین راهبردهای تربیت، استفاده از ابزار اعجاب انگیز محبّت است. اگر کسی خدا را بشناسد، صفات او را بـشناسد و در برابر این شناخت تسلیم شود؛ یعنی وجود و صفات خدا را بپذیرد، تـا زمـانی کـه جرقه ای از محبت و علاقه به خداوند در دل او روشن نشده باشد، به مرحلهٴ ایمان قلبی نرسیده است. شاید خطاب خـداوند بـه موسی(ع) که فرمود: «احببنی و حببنی الی خلقی » من را دوست بدار و کاری کن که آفـریده هایم نـیز مـرا دوست بدارند (مجلسی، 1403، ج13، ص351)، ناظر به همین مطلب باشد. گویا خداوند به موسی می فرماید که صـرف شناخت و پذیرش کافی نیست؛ بنابراین علاوه بر شناخت و پذیرش، باید آتش محبت و دوسـتی در قلب متربی شعله ور گـردد (داوودی، 1388، ص56). خـداوند مهربان بندگانش را دوست دارد و این محبّت و دوستی را به انحای مختلف بیان فرموده است: ﴿اِنَّ اللهَ یحِبُّ المُقسِطین﴾ (مائده/42)؛ قطعاً خداوند دادگران را دوست دارد؛ ﴿واللهُ لا یحِبُّ الظّالِمینَ﴾ (آل عمران/140)؛ و خداوند ستمکاران را دوست ندارد.
او به بـندگان کوشای خود، هدایای ویژه عطا می کند؛ مثل کوثری که به پیامبر(ص) عنایت فرمود (کوثر/1) یا هبه ای (اسماعیل و اسحاق با وجود سالخوردگی) که به ابراهیم7 بخشید حال آنکه او اصلاً فکرش را نمی کرد (ابـراهیم/39). اگـر انسان ها شایستگی خود را نشان دهند، همهٴ آن ها را از عنایات خود بهره مند می فرماید (اعراف/96). گاه این محبت را در قالب لفظ ابراز می نماید:
«لَو یعلَمُ المُدبِرُون اِنّی کَیفَ انتظاری ... لَماتُوا شَوقاً الی» (محمدی ری شهری، بی تـا، ج4، ص2797)؛ اگـر آن ها که از من روگردانده اند، می دانستند که من چقدر مشتاق آن هایم... از شدت شوق به من، جان می دادند.
این ها همه برخاسته از آن معدن محبت و لطف است. اما در مقابل چنین انتظاری هم از بـندگان خـود دارد. قرآن کریم می فرماید: ﴿الَّذینَ آمَنُوا اَشَدُّ حُبّاً للهِ﴾ (بقره /165)؛ کسانی که ایمان آورده اند، به خدا محبت بیشتری دارند.
در زندگانی پرورش یافتگان مکتب اسلام نیز جلوه هایی دلنشین از محبت به خداوند را مـی توان یـافت. رسـول اکرم(ص) می فرمایند: «هیچ یک از شما بـه کـمال ایـمان نمی رسد مگر اینکه خدا و رسولش را بیش از هر چیزی، دوست داشته باشد» (شهید ثانی، بی تا. ص 17).
نیز دعا می کنند: «خدایا! محبت خـودت را روزیـم فـرما و محبت دوستان خودت و محبت هر چیزی که مـرا بـه محبت تو نزدیک می کند» (محمدی ری شهری، بی تا، ج4، ص2797).
در دعای کمیل می بینیم که فِراق پروردگار برای امیرالمؤمنین7 محنت بارتر از آتش جـهنم اسـت (طـوسی، 1411، ص847). آن گاه پیامبران، این مظاهر رحمت خاص پروردگار، می کوشند به مـردم بفهمانند که خدای تعالی، آن ها را دوست دارد. کلمات محبت آمیز این بزرگواران که در آیات شریف قرآن ثبت و ضبط گردیده، مؤید مـا اسـت. حـضرت موسی (ع) در مقام دعوت به توحید، به مردم می گوید: ﴿اغَیرَ اللهِ اَبـغیکُم اِلهـاً وَ هُوَ فضَّلَکُم عَلَی العالَمینَ﴾ (اعراف/140); آیا غیر از خدا، معبودی برای شما بجویم؟ با اینکه او شما را بر جـهانیان بـرتری داده است!
این فرستادهٴ عظیم الشأن الاهی چطور عواطف مردم را تحریک و محبت آن ها را تـقویت مـی کند! تـعابیری چون ﴿یا قَومِ﴾ (بقره/54؛ مائده/20؛ انعام/135؛ یونس/84؛ هود/63) که از زبان اکثر انبیا در قرآن آمـده، بـه مـردم می گوید که من هم از شما هستم و شما را دوست دارم و به همین دلیل خیرخواه شما هـستم. بـا کلمهٴ «قوم» به این مطلب اشاره دارد که آن ها قوم اویند و اصل، این اسـت کـه شـخص خیرخواه قومش باشد؛ پس بر آن هاست که گوش فرا دهند به آنچه که آن ها را بـه سـوی آن می خواند و در آن تأمل کنند (زیدان، 1419، ج1، ص131). اگر انسان در مکتب نبوی به جایی رسید کـه مـحبّت بـه پروردگار را در اعماق جانش نشاند و محبت او به خودش را باور کرد، دیگر هرگز حاضر نمی شود این مـحبوب عـزیز را از خود برنجاند. یا با انجام آنچه او نمی پسندد، مکدّرش سازد. پیامبران در صدد بـودند ایـن حـالت عالی را در ارواح مؤمنان مستقر نمایند و برای آن ها که ظرفیت این امر مهم را داشتند، هدایت های ویژه ای در نـظر مـی گرفتند. اسـتاد مطهری در مقام مقایسهٴ تأثیر محبت و تأثیر عقل و استدلال می گوید: این دو وسیله، مـانند وسـایل دستی قدیم و وسایل ماشینی می باشند. تأثیر نیروی محبت در زایل کردن رذایل اخلاقی از دل، از قبیل تأثیر مواد شـیمیایی بـر روی فلزات است. اما تأثیر نیروی عقل در اصلاح مفاسد اخلاقی، مانند کار کـسی اسـت که بخواهد ذرات آهن را از خاک با دست جـدا کـند؛ چـه قدر رنج و زحمت دارد! او اگر یک آهن ربای قـوی در دسـت داشته باشد، می تواند با یک گردش، همهٴ آن ها را جدا کند. نیروی محبت مـانند آهـن ربا صفات رذیله را جمع می کند و دور مـی ریزد. تـجربه نشان داده اسـت کـه آن انـدازه که مصاحبت نیکان و محبت آنان در روح مـؤثر افـتاده، خواندن صدها جلد کتاب اخلاقی مؤثر نبوده است (مطهری، 1368، ص71ـ72).
راهبرد توبه و بـازگشت
طـریقهٴ دیگری که در مسیر تربیت انسان ها بـه کار می رود «توبه» نـام دارد کـه منبعث از رحمت و رأفت مربّی اسـت. مـتربّی در راه تربیت قرار گرفته و در جستجوی کمال است، اما به هر حال تا بـه نـقطهٴ پایان نرسیده احتمال خطا و لغـزش بـرایش مـتصور است (چنان که پس از پایـان مـسیر هم این احتمال بـه صـفر نمی رسد). در این جا مربّی مهربان باید راه جبران و بازگشت را در صورت لغزش، پیش بینی نموده و «توبه» را طراحی فـرموده بـاشد و به قول برخی از نویسندگان قطعاً خـدای تـعالی توبهٴ تـوبه کنندگان را مـی پذیرد و هـمان طور که وعدهٴ نیکو داده، گـناهان آنان را محو می کند، پس بر [پیامبران و] دعوت کنندگان دینی لازم است که این مطلب را برای مردم بـیان کـنند؛ تا گناهکاران از اصلاح خود نومید نـشوند. ولی بـر ایـن مـبلغان دیـنی نیز لازم اسـت کـه مردم را از تأخیر توبه (تسویف) بترسانند؛ چراکه انسان نمی داند کی می میرد و شاید مرگ قبل از توبه او را دریابد! (زیـدان، 1419، ج1، ص474). در داسـتان یـوسف7 می خوانیم زمانی که یوسف، هویت خود را فـاش سـاخت و بـرادرانش فـهمیدند او وزیـر پادشـاه است، در این وضعِ هراس انگیز احساس کردند که چه جرم و گناه سنگینی را در حق او مرتکب شده اند؛ لذا به خطای خویش اعتراف کردند و گفتند: ﴿تَاللهِ لَقَد آثَرَکَ اللهُ عَلَینا و اِن کُنّا لَخـاطِئینَ﴾ (یوسف/91)؛ به خدا سوگند که واقعاً خدا تو را بر ما برتری داده است و ما خطاکار بودیم.
یوسف با پاسخی سرشار از مهر و عاطفه، توبهٴ آنان را پذیرفت (طباره، بی تا، ص194 ) و فرمود: ﴿لا تَثریبَ عـَلَیکُمُ الیـومَ یغفِرُ اللهُ لَکُم وَ هُوَ اَرحَمُ الرّاحِمینَ﴾ (یوسف/92 )؛ امروز بر شما سرزنشی نیست. خدا شما را می آمرزد و او مهربان ترین مهربانان است.
قرآن کریم می فرماید:
﴿اِنَّمَا التَّوبَةُ عَلَی اللهِ لِلَّذینَ یعمَلُونَ السُّوءَ بـِجَهالَةٍ ثـُمَّ یتُوبُونَ مِن قَریبٍ فَاُولئِکَ یتُوبُ اللهُ عَلَیهِم وَ کانَ اللهُ عَلیماً حَکیماً﴾ (نساء / 17); توبه نزد خداوند [تنها] برای کسانی است که از روی نادانی مرتکب گـناه مـی شوند؛ سپس به زودی توبه می کنند. ایـنانند کـه خدا توبه شان را می پذیرد و خداوند، دانای حکیم است.
در آیهٴ دیگری می خوانیم: ﴿فَمَن تابَ مِن بَعدِ ظُلمِهِ وَ اَصَلَحَ فَاِنَّ اللهَ یتُوبُ عَلَیهِ اِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحـیمٌ﴾ (مـائده/39); پس هر که بعد از سـتم کـردنش توبه کند و به صلاح آید، خدا توبهٴ او را می پذیرد که خدا آمرزندهٴ مهربان است. با دقت در این دو آیه و آیات دیگری که مشتمل بر این مضمونند، چند نکته قابل توجه است:
1) تـوبه بـرای کسانی است که از روی جهالت (و نه عالماً عامداً) خطا کرده اند و خدا که خودش (علیم و حکیم) است، مصداق جهل و علم را تشخیص می دهد.
2) متخلّف به محض توجه و دریافت خطا باید برگردد ﴿یتُوبُونَ مـِن قـَریبٍ﴾ (نساء/ 17) و بـدون دلیل نباید توبه را به تأخیر اندازد.
3) توبه و بازگشت را به خدا نسبت می دهد، گویا در هنگام خطا خدا از انـسان روگردان شده یا رحمتِ خاصه اش را از خاطی برمی گیرد که با پشیمانی و نـدامت او دوبـاره بـه سوی او رو می کند!
4) صرف ندامت قلبی برای توبه کافی نیست، بلکه اصلاح هم باید این ندامت را همراهی کـند ﴿فـَمَن تابَ مِن بَعدِ ظُلمِهِ وَ اَصلَحَ﴾ (مائده/39) و اگر خطای او آثاری را در خویش یا دیگران بـر جـای گـذاشته، تائب باید در رفع آن ها تلاش نماید.
بنابراین به طور خلاصه می توان گفت: «توبه، آگاهی فـرد را از خودش افزایش می دهد؛ او را به اصلاح رفتار خود ترغیب می نماید و راه تکامل را برایش هموار مـی سازد» (شریعتمداری، 1360، ص174).
راهبرد انذار و تـبشیر
تـشویق و ترغیب مخاطب برای عمل به آموزه های دینی، از جمله راهبردهای اساسی قرآن در تربیت انسان ها است. تمجید مخاطب و زیبا جلوه دادن خوبی ها، بیان نتایج و وعده های حضرت حق، و اشاره به ثمرات دنیوی و اُخروی و فردوس بـرین، از جمله راه های تشویق و تبشیر است. رفتار انسان در همهٴ قالب ها از منظر روانی، تحت تأثیر نظام انگیزشی است. روان شناسان معمولاً واژهٴ «انگیزش» را به عنوان فرایندی که موجب برانگیختگی، هدایت و احیای رفتار می شود، تـعریف مـی کنند. آگاهی از پاداش و کیفر یا دریافت خبری که حاکی از پی آمد مثبت یا منفی یک رفتار است، عوامل انگیزشی در رفتار بشری در نظر گرفته می شود. دو مکانیزم تربیتی «انذار» و «تبشیر» مسبوق و منجر به آگاهی، شـناخت و حـیات فکری انسان ها است که طی آن انسان ها قادرند رفتارهای خود را با آگاهی و شناخت و آزادی شکل دهند.
قرآن کریم دربارهٴ پیغمبر اکرم(ص) می فرماید: ﴿یا اَیهَا النَّبِی اِنّا اَرسَلناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نـَذیراً﴾ (احـزاب/45); ای پیامبر ما تو را [به سمت] گواه و بشارت گر و هشداردهنده فرستادیم.
تبشیر (مژده دادن)، از مقولهٴ تشویق است (موگهی، 1377، ص148) و انذار نقطهٴ مقابل آن است؛ خبر دادنی است که ترساندن در آن لحاظ شده باشد (اصفهانی، 1412، ص797). بـا تـوجه بـه آیات قرآنی می بینیم که پیـامبران عـموماً از ایـن شیوه بهره گرفته اند و کوشیده اند امید برخاسته از بشارت را در مخاطبان خود زنده کنند و از ترس حاصل از انذار، در مسیر رشد آن ها استفاده نمایند. از نظر اصـول تـربیتی، خـطرناک ترین روش در تربیت یک انسان، تکیه بر امید تنها یـا بـیم تنهاست که یا به طغیان می انجامد و یا به یأس (سبحانی، 1375، ج10، ص330). حال آنکه قرآن کریم هم از طغیان بنی اسرائیل که مـحصول امـید بـی پشتوانه و مهار ناشدهٴ آن ها بود، گله مند است:
﴿وَ قالُوا لَن تَمَسَّنَا النّارُ اِلاّ اَیـاماً مَعدُودَةً قُل اِتَّخَذتُم عِندَاللّهِ عَهداً فَلَن یخلف اللّهُ عَهدَهُ اَم تَقُولُونَ عَلَی اللّهِ ما لا تَعلَمُونَ﴾ (بقره /80 ); و گفتند: جـز روزهـایی چـند، هرگز آتش به ما نخواهد رسید. بگو: مگر پیمانی از خدا گرفته اید؟ ـ کـه خـدا پیمان خود را هرگز خلاف نخواهد کرد ـ یا آنچه را نمی دانید به دروغ، به خدا نسبت می دهید؟
از یأس انسان ها نـیز کـه مـحصول کثرت بیم و انذار است، گلایه می کند: ﴿انَّهُ لا ییأَسُ مِن رَوحِ اللّهِ اِلاّ القـَومُ الکـافِرُونَ﴾ (یـوسف/87)؛ [همانا] جز گروه کافران کسی از رحمت خدا نومید نمی شود.
در برنامه های انبیا، بشارت و انذار (بـیم و امـید) بـه موازات یکدیگر پیش رفته و سلسلهٴ انبیا این گونه معرفی شده اند: ﴿فَبَعَثَ اللّهُ النَّبیینَ مـُبَشِّرینَ وَ مـُنذِرینَ﴾ (بقره/213؛ انعام/48 و کهف /56); پس خداوند, پیامبران را نویدآور و بیم دهنده برانگیخت.
بشارتها را هم به نحوی مـطرح مـی کردند کـه همهٴ انسان ها حتی نفوس ضعیف (همان ها که عبادتشان عبادت تجّار است) را نیز در بر گـیرد (سـبحانی، 1375، ج10، ص331). انبیا مردم را به بهشتی وعده داده اند که در آن هر چه میل داشته بـاشند، هـست (زخـرف/ 71) و برای آن ها که از این مقامات گذشته اند، سخن از «رضوان» می گوید (باقری، 1382، ص118) که بهشت، وصال است (تـوبه/100) و در مـقابل، با تعابیر گوناگون خاطیان را از عذاب الاهی می ترساندند تا آن جا که قرآن ﴿نـَذیراً لِلبـَشَرِ﴾ (مـدثر /36 ) «هشداردهندهٴ بشر است». از پیامبر اکرم7 نیز با لفظ «نَذیرٌ» (بیم آور) نام برده شده (حج /49 و مـدثر/1ـ2). ایـن هـمراهی بیم و امید در آیات بسیار به چشم می خورد و موارد متعددی می توان یافت کـه خـدای تعالی و مربّیان موفقش، این همسایگی را عملاً مراعات کرده اند. افزون بر آنچه گذشت، نمونهٴ دیگری می آوریم: ﴿وَ یحَذِّرُکُمُ اللّهُ نـَفسَهُ وَ اللّهُ رَؤُوفٌ بِالعِبادِ﴾ (آل عمران/30); خداوند شما را از [کیفر] خود می ترساند و در عین حال، خـدا بـه بندگان [خود] مهربان است.
در جملهٴ اول، خداوند مـردم را از مـخالفت فـرمان خود بر حذر می دارد و در جملهٴ دوم، مهربانی خـود بـه بندگان را متذکر می شود (مکارم شیرازی1362، ج2، ص378) و این معجون بیم و امید را به کام مخاطبان مـی ریزد. حـق هم همین است که بـشارت و انـذار در همه جـا بـاید تـوأم با هم و متعادل با یکدیگر بـاشد؛ چـراکه نیمی از وجود انسان را علاقهٴ جلب منفعت و نیم دیگر را ضرورت دفع ضرر تـشکیل مـی دهد. «بشارت»، انگیزهٴ بخش اول است و «انذار»، انـگیزهٴ بخش دوم و آن ها که در بـرنامه های خـود تنها روی یک قسمت تکیه مـی کنند، انـسان را به حقیقت نشناخته اند (همان، ج11 ص363). نمونه های فراوانی را می توان در سیرهٴ انبیا یافت که به عـنوان شـاهدی در این مقام، گذرا به بـرخی از آنـ ها اشـاره می کنیم:
حضرت نـوح(ع) در ضـمن مناجات با پروردگار مـی گوید:
«خـدایا من به شیوه های مختلفی مردم را دعوت کردم و به آن ها گفتم: از کفر و گناهان خود تـوبه کـنید زیرا خداوند توبهٴ بندگانش را می پذیرد و از گـناهان آن ها در می گذرد؛ خـدای مـتعال پاداش توبه و استغفار شما را خـواهد داد و باران زیادی را بر شما فرو می فرستد تا زمین های خشکیدهٴ شما را سرسبز کند و شما را از نعمت و مـال و دارایـی برخوردار می کند و پسرانی به شما ارزانـی مـی دارد کـه حـامی و پشـتیبان شما باشند. هـمچنین بـاغ و بستانی به شما عطا می کند تا در رفاه و بی نیازی زندگی کنید و نهرهای آبی در اختیارتان قرار می دهد تـا زمـین های خـویش را آبیاری کنید « (نوح /10 ـ 12 ) (طباره، بی تا، ص65).
هـمین پیـامبر بـزرگوار، در جـای دیـگر مـردم را از عذاب های الاهی بیم داده، می فرماید:
«من شما را از عذاب الاهی بر حذر داشته، راه نجات و رهایی را برایتان روشن می سازم. خدای یگانه را بپرستید و لحظه ای به او شرک نورزید؛ زیرا من بیم آن دارم کـه اگر غیر او را پرستش کنید و یا دیگری را با او شریک گردانید، شما را در قیامت به شدت کیفر کند» (هود/25ـ26).
دربارهٴ حضرت هود نیز چنین نوشته اند: «هود، روش ترغیب و تبشیر را برای قومش به کار بـرد و آنـ ها را با وعده به آنچه دوست داشتند (مثل باران و...) به قبول دعوتش تشویق کرده، می فرمود: «ای قوم من از پروردگارتان مغفرت طلبید» (هود /52 ).
ترساندن و بیم دادن [نیز] از شیوه های دعوت انبیا بود و هود نـیز چـنین روشی را به کار می برد. خدای تعالی می فرماید: و یاد کن هود را که در سرزمین احقاف، قوم خود را بیم داد (احقاف/21 ) که: «من بر شما می ترسم از ایـنکه عـذاب خداوند به شما برسد» (قـرطبی، 1405، ج16 ص203؛ زیـدان، 1419، ج1، ص173ـ174)
راهبرد پاداش و تنبیه
یکی از راهبردهای متداول در تعلیم و تربیت، استفاده از پاداش و تنبیه است. انسان طبیعتاً از پاداش لذت می برد و از تنبیه روگردان است. همین گرایش، سبب ترغیب انسان به رفتارهای پاداشـ آور و خـودداری از اعمال نهی شده می شود و مـربّیان الاهـی از همین گرایش در مسیر تربیت افراد بهره می بردند. اسلام ضمن پذیرش تأثیر پاداش و تنبیه در نظام تربیت حتی مصادیق آن ها را نیز معین کرده است. سخن از بهشت و جهنم، سعادت و شقاوت، سود و زیان . .. در همین زمـینه در تـعالیم اسلام به میان آمده است. مثلاً در قرآن می خوانیم: ﴿اِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُم جَنّاتُ النَّعیمِ﴾ (لقمان/8)؛ در حقیقت کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، باغ های پرنعمت خواهند داشت.
﴿اِنَّ المـُتَّقینَ فـی جَنّاتٍ وَ نـَعیمٍ﴾ (طور/17)؛ پرهیزگاران در باغ هایی و [در] ناز و نعمتند.
﴿اِنَّ الأبرارَ لَفی نَعیمٍ﴾ (انفطار/13)؛ قطعاً نیکان به بهشت اندرند.
در این آیـات پاداش خوبان طرح شده است. آیات دیگری نیز وجود دارد اما بـا مـضمون تـنبیه: ﴿وَ مَن یعصِ للهَ وَ رَسُولَهُ وَ یتَعَدَّ حُدُودَهُ یدخِلهُ ناراً خالِداً فیها﴾ (نساء/14); هر کس از خدا و پیامبر او نافرمانی کـند و از حـدود مقرّر او تجاوز نماید، وی را در آتشی درآورد که همواره در آن خواهد بود.
﴿اِنّا اَعتَدنا لِلظّالِمینَ ناراً﴾ (کـهف/29)؛ مـا بـرای ستمگران، آتشی آماده کرده ایم.
﴿هُوَ خالِدٌ فی النّارِ وَ سُقُوا ماءً جَمیعاً فَقَطَّعَ اَمعائَهُم﴾ (محمد، 15)؛ [او] کـسی است که جاودانه در آتش است و آبی جوشان به خوردشان داده می شود [تا] روده هایشان را از هـم فرو پاشد.
این آیـات، تـنبیه و عذابِ بَدان را به تصویر می کشد. وجود این تنبیه و پاداش ها در اسلام (و هر مکتب دیگری)، بیانگر این است که:
اولاً: خوبی را همه می پسندند و از بدی نیز همه بیزارند (در اصل فطرت انسانی).
ثانیاً: پاداش ها تا حـدی محرک خوبان و تنبیه ها نیز مانع ارتکاب بدی ها از سوی افراد می تواند باشد که به هر حال می تواند نقش تربیتی هم عهده دار شود. بالاخره عده ای از افراد به امید رسیدن به پاداش، رفتارهای نیکو را سـرمشق خـود قرار می دهند و گروهی هم از ترس تنبیه و عذاب، از ارتکاب زشتی ها دست می کشند؛ گرچه به تعبیر حضرت سیدالشهدا7 مرحله ای بالاتر از این هم در اسلام ترسیم شده که فراتر از پاداش و تنبیه است:
همانا گروهی خـدا را عـبادت می کنند به دلیل رغبت [به بهشت]، پس آن عبادت تاجران است و همانا گروهی خدا را عبادت می کنند برای ترس [از عذاب جهنم]، پس آن عبادت بردگان است و همانا گروهی خدا را عبادت می کنند از روی شکر، پس آن عبادت آزادگـان اسـت و آن، برترین عبادت است (مجلسی، 1397، ج75 ص 117).
ج. راهبردهای رفتاری
راهبرد رفتاری، آن دسته از گزاره های تربیتی قرآنی است که مستقیماً با رفتار متربی سروکار دارد و مربی می خواهد با استفاده از این گزاره ها، ضمن تغییر و اصلاح رفـتارهای نـامناسب، رفـتارهای مطلوب را در وی ایجاد و تثبیت کند. در ادامـه بـه بـرخی راهبردهای رفتاری که در قرآن و آیات الاهی بدان اشاره شده می پردازیم.
راهبرد عرضهٴ الگوی اخلاقی تربیتی در عمل
راهبردی که مربّیان اسلامی در تـعالیم خـود آن را لحـاظ می کردند، «تربیت عملی» است. آن ها به آنچه مـی گفتند خـود، عمل می کردند و روی همین اصل، یکی از منابع معتبر احکام اسلامی، «سنّت» است که علاوه بر قول معصوم7، فعل و تقریر او را هـم در بـر مـی گیرد. پیامبر و پیشوایان معصوم از وحدت کامل شخصیت برخوردار بوده اند. آن ها بـه آنچه اعتقاد داشتند و به تبلیغ آن می پرداختند، عمل هم می کردند و بر این اساس، عمل و تأیید آن ها، «حجت » تلقی مـی شود (شـریعتمداری، 1360، ص140). در آمـوزه های اسلامی، علم و عمل از یکدیگر جدا نیستند؛ مثلاً قرآن کریم می فرماید: ﴿اِنـَّما یـخشَی اللهَ مِن عِبادِهِ العُلَماءُ﴾ (فاطر/28); از [میان] بندگان خدا، دانایانند که از او می ترسند.
امام صادق(ع) در تفسیر این آیـه مـی فرمایند: «عـالم کسی است که عملش، گفتارش را تأیید کند؛ در غیر این صورت، عالم نامیده نـمی شود (کـلینی، 1365، ج1، ص36).
امـروزه روان شناسان معتقدند که شاگردان در اکثر موارد، از عمل معلم پیروی می کنند و نه از گفتهٴ او. قرآن مـجید هـمچنین عـالمان و قائلان بدون عمل را مؤاخذه می کند که چرا چیزی را می گویید که بدان عمل نمی کنید؟ (صف/2).
ایـن مـرحله از علم در منظر علی(ع)، پست ترین رتبه علم است، چنانکه می فرمایند:
«پایین ترین مرتبهٴ علم آن اسـت کـه بـر زبان جاری شود و بالاترین رتبهٴ علم، ظهور در رفتار انسان است» (نهج البلاغه، حکمت 88).
در آیـات قـرآن ترکیب ﴿آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ﴾ بیش از 50 بار به کار رفته است تا همراهی ایـمان و عـمل صـالح را به عنوان یک ارزش کلیدی، تأکید نماید. اساساً علم و قول اگر مؤید به فعل نباشد، چـه بـسا تأثیر منفی هم در روحیهٴ متربّی بگذارند و او را به این نتیجه برسانند که «اگـر راسـت مـی گفت، چرا خودش عمل نمی کرد؟!»
امام صادق(ع) پا را از این هم فراتر گذارده و اصولاً دعوت با فعل را جایگزین دعـوت بـا قـول می فرمایند: «با غیرزبان هایتان (با رفتارتان) مردم را [به سوی خدا] دعوت کنید» (کلینی، 1365، ج2 ص77 ).
در فـرهنگ قـرآن این اصل عملاً آموزش داده شده است آن جا که خدای تعالی دستور صلوات فرستادن بر پیـامبر 6 را بـه این تقریر بیان می فرماید: ﴿اِنَّ اللهَ وَ مَلائِکَتَهُ یصَلُّونَ عَلَی النَّبِی یا اَیـهَا الَّذیـنَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیهِ وَ سَلِّمُوا تَسلیماً﴾ (احزاب/56)؛ خـدا و فـرشتگانش بـر پیامبر درود می فرستند. ای کسانی که ایمان آورده اید، بـر او درود فـرستید و به فرمانش به خوبی گردن نهید.
یعنی اول خود خداوند و فرشتگان او بر نبی اکـرم، صـلوات و درود می فرستند؛ آن گاه همین امر را از مـؤمنان مـی طلبند. از جملهٴ ایـن شـواهد، بـرخوردهای کریمانهٴ پیامبر مکرم اسلام 6 و تجلّی عـفو و حـسن خلق و حلم آن حضرت در جریان فتح مکه است که همهٴ کسانی را که بـه وی بـی احترامی کرده، به او ظلم و ستم روا داشته بـودند، با عفو و لطف و مـهربانی خـویش ـ که همهٴ مردم را شامل مـی شود ـ بـخشید و از گناهانِ آنان گذشت. حس انتقام جویی و مقابله به مثل در برخی از یاران او شعله ور بود، ولیـ آنـ حضرت این احساسات را فرو نـشاند و گـذشت و بـزرگواری را جایگزین آن ساخت (طـباره، بـی تا، ص414).
راهبرد اسوه سازی
«اُسـوه» و «اِسـوه» را حالتی دانسته اند که انسان به هنگام پیروی از غیر خود پیدا می کند (اصفهانی، 1379 ش، ص18 ). در حوزهٴ تـعلیم و تـربیت، معنای اصطلاحی الگو با معنای لغـوی آن تـطابق دارد و به طـرح و نـمونه یـا مدل از شکل اشیا یـا موردی از رفتار، اطلاق می شود. دربارهٴ انسان نیز الگو، به شخصیتی اطلاق می شود که به دلیـل دارا بـودن برخی خصوصیات، شایستهٴ تقلید و پیروی اسـت (قـائمی، 1382، ص26). غـریزهٴ تـقلید، یـکی از غرایز نیرومند و ریـشه دار در انـسان است، انسان ها بسیاری از رسوم زندگی، آداب معاشرت، غذا خوردن، لباس پوشیدن و. .. را از دیگران یاد می گیرند و به کار مـی بندند. حـال اگـر این تقلید را هدفدار کنیم و به اصطلاح، بـا مـعرفی و ذکـر صـالحان و نـیکان و کـسانی که توفیقاتی داشته اند، رغبت و گرایش به نیکی را در جان افراد تحریک کنیم، آن گاه بدیهی است که پیروی از آن صالحان و تقلید از آن ها نتایج پربارتری را برای فرد به بار خواهد آورد. ابـن خلدون در مقدمهٴ تاریخش می گوید: «نفس انسان در تقلید از کسی که او را نسبت به خود، اعلی و اکمل می شمارد، حریص و مولع است» (ابن خلدون، بی تا، ج1، ص147). از فواید الگوها، آموزش سریع مسائل و انتقال مفاهیم و معرفی مصداق ها بـه گـونه ای مستند و قابل فهم است. در راهبرد اسوه سازی، مربی می کوشد نمونهٴ رفتار و کردار مطلوب را عملاً در معرض دید متربّی قرار دهد و بدین گونه، موقعیت اجتماعی او را دگرگون کند تا او به پیروی پرداخته و حـالت نـیکویی، مطابق با آن نمونه در خود پدید آورد (باقری، 1382، ص102). خداوند متعال به بحث الگو و اسوه بسیار اهمیت داده و نمونه هایی برای اقتدا و تأسی انسان های جویای تربیت، در معرض دیـد آنـ ها قرار داده است. البته معرفی اسـوه در قـرآن عمدتاً به دو شکل صورت پذیرفته است:
شکل اول: پروردگار مهربان، مصادیق وارسته ای را با همین عنوان «اسوه» و «الگو» نام برده است؛ مثلاً: ﴿لَقَد کانَ لَکُم فـی رَسـُول اللّهِ اُسوَةٌ حَسَنَة﴾ (احـزاب/21); قـطعاً برای شما [در اقتدا به] رسول خدا سرمشقی نیکو است.
مرحوم علامه طباطبایی در ذیل این آیه می نویسد: «معنای آیه این است که یکی از احکام رسالت رسول خدا (ص) و ایمان آوردن شما این اسـت کـه به او تأسی کنید هم در گفتارش و هم در رفتارش و شما می بینید که او در راه خدا چه مشقت هایی تحمل می کند و چگونه در جنگ ها حاضر شده و آن طور که باید جهاد می کند. تعبیر ﴿لَقَد کانَ لَکُم﴾ [با فـعل مـاضی] دلالت دارد بر ایـنکه اسوه قرار دادن حضرت رسول 6، یک تکلیف ثابت و همیشگی است» (طباطبایی، 1417، ج 16 ص288). کلام امام علی 7 نیز در این باره چـنین است: «رفتارتان را با روش پیامبر تطبیق دهید که هدایت کننده ترین روش ها است» (نـهج البـلاغه خـطبهٴ 110).
در آیهٴ دیگری نیز چنین می خوانیم: ﴿قَد کانَت لَکُم اُسوَةٌ حَسَنَةٌ فی اِبراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ﴾ (ممتحنه/4); قطعاً بـرای شـما در پیروی از ابراهیم و کسانی که با اویند، سرمشقی نیکوست.
شکل دوم: به اسوه بودن فـرد تـصریح نـمی کند، ولی با قرائن و شواهدی، از جمله ذکر فعل ممدوح و یا حالت پسندیده اش ما را به پیروی از او می خواند. مـثال: ﴿وَ اَیوبَ اِذ نادی رَبَّهُ اِنّی مَسَّنِی الضُّرُّ وَ اَنتَ اَرحَمُ الرّاحِمینَ﴾ (انبیا/83)؛ و ایوب را [یاد کـن] هنگامی که پروردگارش را نـدا داد کـه به من آسیب رسیده است و تویی مهربان ترین مهربانان.
در تفسیر «من هدی القرآن» آورده است: داستان پیامبر صابر [حضرت ایوب] که گرفتار مریضی شد و خانواده اش (فرزندانش) مردند و چهارپایانش از بین رفتند و با اینکه بـزرگ قومش بود، اما فقر او را در بر گرفت و به واسطهٴ این فقر و مریضی و. .. از مردم دوری گزید ... [اما با تمام این گرفتاری ها] بنگر که چگونه دعا می کند؟ و ایوب را یادآور هنگامی که پروردگارش ندا داد که: بـه مـن آسیب رسیده است و به دلیل اینکه [می داند که] خدا به مصیبت های او آگاه است، پس باید دعایش برای جلب عطوفت الاهی باشد و گویا می گوید: ای پروردگار من، گرفتاری من به نهایت رسـیده اسـت ﴿وَاَنتَ اَرحَمُ الرّاحِمینَ﴾، تویی مهربان ترین مهربانان؛ پس به وسیلهٴ دعا رو به سوی تو می آورم تا این سختی ها را از من برداری (مدرسی، 1419، ج7، ص362). در تفسیر نمونه، آمده است: «ایوب گرفتار بسیاری از این نـاراحتی ها (از بـین رفتن مال، پایمال شدن حیثیت، مرگ عزیزان و. ..) شد. ایوب همانند سایر پیامبران، به هنگام دعا برای رفع این مشکلات طاقت فرسا، نهایت ادب را در پیشگاه خدا به کار می برد و حتی تعبیری کـه بـوی شـکایت دهد، نمی کند. تنها می گوید: مـن گـرفتار مـشکلاتی شده ام و تو ارحم الراحمین هستی. حتّی نمی گوید: مشکلاتم را برطرف فرما (مکارم شیرازی1362، ج13، ص478). طبیعی است که ذکر این گونه جریان ها در کتاب جاویدان الاهـی و نـصب ایـن تابلوها در مقابل دیدگان مسلمانان، برای آن است کـه آن ها نیز به این کلمات، آراسته گردند و به این وارستگان، تأسی کنند و به قول نگارندهٴ تفسیر کاشف: [نقل این قـصه] تـذکر اسـت به اینکه هر کس مانند ایوب [در سختی ها] صبر پیشه کـند، عاقبتش مانند آن حضرت [دلنشین] خواهد بود (مغنیه، 1981، ج5، ص295 ).
نمونهٴ دیگر، آیه ای است که می فرماید: ﴿وَ اذکُر فِی الکِتابِ اِسماعیلَ اِنـَّهُ کـانَ صـادِقَ الوَعدِ وَ کانَ رَسُولاً نَبِیاً﴾ (مریم/54); و در این کتاب از اسماعیل یاد کن؛ زیـرا کـه او درست وعده و فرستاده ای پیامبر بود.
اکثر مفسران شأن نزول این آیه را چنین آورده اند که: «اسماعیل با مـردی وعـده گـذاشت که در جایی منتظرش بماند. آن مرد وعده اش را فراموش کرد اما اسماعیل تا 3 روز (و بـه قـولی تـا یک سال) همان جا منتظر ماند تا آن مرد آمد» (رک: طبرسی، ج15، ص 179؛ حویزی، بی تا، ج3، ص341). هـمین پایـبندی بـه تعهد و وعده ای که داده بود، نام او را در زمرهٴ الگوهای قابل اقتدا به ثبت رساند و خدای تـعالی بـا تکیه بر این وصف (صادق الوعد) او را گرامی داشت.
پروردگار متعال این شیوه را حـتی دربـارهٴ کـسانی که خود، اسوه و الگوی دیگران هستند (یا باید باشند ) نیز به کار می گیرد. یـکی از مـوارد به کارگیری این روش که در آیات شریف قرآن بیان شده، دربارهٴ حضرت موسی 7 است. مـوسی7 بـعد از آنـکه «کلیم الله» شد و تورات بر او نازل گشت و بیناتی چون عصا و ید بیضا را در اختیار گرفت، روزی به حـدیث نـفس پرداخت و با خود گفت: گمان ندارم که خدا کسی را عالم تر از من خـلق کـرده بـاشد! خداوند برای اینکه از نفوذ عُجب در روح موسی جلوگیری کند، زمینهٴ یک برخورد عملی را برای وی پیش آورد تـا اسـوهٴ حـسنه ای در برابر خود ببیند. به موسی 7 وحی شد که به دیدار خضر7 بـرود. آنـ گاه موسی با خضر همراه شد و به او تأسی کرد. اما طی چند مرحله، بی صبری موسی آشکار شـد و سـرانجام طبق عهدی که داشتند، پس از سه بار بی صبری موسی، خضر او را ترک گفت (کـهف/60 ـ82). مـی بینید که ربّ متعال در مقام تربیت موسی، اسـوه ای را بـرایش مـعرفی و او را به تأسی به آن اسوه، امر می فرماید (طـباطبایی، 1417، ج13، ص365). بـه همین دلیل، مربّیان الاهی (انبیا) همواره برای پیروان خود الگو معرفی کرده اند و رسـیدن بـه آن قلّه ها را از متربّیان خود می طلبیدند.
تـعظیم شـخصیت متربّی
اسـلوب دیـگری کـه جریان تربیتی را بهبود می بخشد، شخصیت دادن بـه مـتربّیان است یا به تعبیر صحیح تر، «شخصیت والا و ارزش وجودی آن ها را به یادشان آوردن، بازگشت دادن انـسان بـه خود و متوجه کردن او به شرافت و کـرامت ذاتی خویش» (مهدوی، 1381، ص191). قـرآن مـجید در آیات عدیده به بیان شـخصیت والای نـوع بشر و مواهب الاهی نسبت به او می پردازد تا [او] با توجه به این ارزش فوق العاده، گـوهر جـان خود را به راحتی آلوده نکند و خـویش را بـه بـهای ناچیز نفروشد. انـسان، گـل سرسبَد عالم خلقت و شـاهکار آفـرینش است؛ انسان مخلوقی است که خالق یکتای او پس از آفریدنش به خود تبریک گفت: ﴿فَتَبارَکَ اللهُ اَحـسَنُ الخالِقینَ﴾ (مؤمنون/14)؛ آفرین باد بر خـدا کـه بهترین آفـرینندگان اسـت.
انـسان موجودی است که خـداوندِ سبحان، تاج کرامت و شرافت را بر سرش نهاده است (اسراء/70). تکریم به معنای گرامی داشتن و احـترام کـردن است و خداوند تعالی کرامت و شرافت را بـا سـرشت ایـن مـصنوع مـتعالی عجین نموده، ذات او را گـرامی داشـته است و او را جانشین خود در زمین قرار داده است (بقره/30)؛ علومی را که حتی ملائکه از آن ها بی بهره بوده اند، به وی ارزانـی داشـته اسـت (بقره/31) و آن گاه تمام فرشتگان قُدسی را به سـجده در مـقابل عـظمت انـسان، امـر فـرموده است (بقره/34). خضوع فرشتگان در برابر آدم، تکریم و بزرگداشت آدمی است و آدم7 به مثابه نمایندهٴ جنس انسان، شایستهٴ چنین احترامی است. از سوی دیگر، آنچه در آسمان و زمین است از ماه و خورشید و شـب و روز، از سوی پروردگار متعال در تسخیر و اختیار انسان قرار داده شده است تا نعمت بر او تمام شود (رک: ابراهیم/32 و 33؛ حج/65؛ لقمان /20 و جاثیه/13).
چرا خداوند متعال برای انسان این همه هزینه می کند و به چه دلیـل، ایـن همه تکریم و احترام نثار او می کند؟ پاسخی که خود قرآن به این سؤال می دهد، کلام پروردگار است به موسی بن عمران(ع) که فرمود:
﴿وَ اصَطَنَعتُکَ لِنَفسی﴾؛ (طه/41) و تو را برای خود پروردم.
انبیا سـعی داشـتند قرار داشتن در این جایگاه رفیع را به انسان بباورانند و ارزشی را که خدای تعالی برای او قائل شده، در وجودش بارور و نهادینه کنند؛ چراکه با چنین اعـتقادی، بـسیار بعید می نماید که انسان پا را از صـراط مـستقیم، بیرون گذارد و اگر چنین کرد، بازخواست و مؤاخذه خواهد شد:
﴿یا اَیهَا الانسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الکَریمِ﴾ (انفطار/6)؛ ای انسان! چه چیز تو را دربارهٴ پروردگار بـزرگوارت، مـغرور ساخته؟
تمرّد مربوب و فرو رفـتن در مـعصیت ربّی که نعمت های ظاهری و باطنیش سراپای وجود انسان را فرا گرفته، کفرانی است که هیچ فطرت سلیمی، در زشتی آن شک ندارد. آخر «انسان با این همه شخصیت، چگونه اسیر چنگال شیطان و هـوای نـفس می شود؟... در چنین شرایطی است که انسان احساس می کند پستی و انحطاط لایق شأن او نیست و خود به خود از آن کناره می گیرد» (مکارم شیرازی1362، ج3، ص336). انبیای الاهی تلاش فراوانی می کردند تا این احساس شخصیت و شرافت را در وجـود انـسان ها نهادینه کـنند و بدین طریق، آن ها را به نحو خودکار، از ارتکاب پلیدی دور کنند. امام علی7 می فرمایند: «هر کس شخصیت خود را مـحترم بداند، هرگز با گناه آن را خوار نخواهد کرد» (نوری، 1408، ج11، ص339 ).
از آنچه به مـا رسـیده، بـرمی آید که پیامبر مکرم اسلام 6 نیز که خود تربیت یافتهٴ مکتب الاهی است، همین سیرهٴ خداگونه را دنبال می کرده اسـت « هـرگاه یکی از اصحاب به دیدن آن حضرت می آمد، به احترام او آن قدر می نشست تا وی از مجلس خـارج شـود؛ اگـر کسی به ملاقات پیامبر می آمد و می خواست مصافحه کند، حضرت به او دست می داد و دست خود را نـمی کشید تا وقتی آن مرد، دست خود را بکشد؛ رسول گرامی همواره در سلام کردن به افـراد پیش قدم می شد و بسیار بـه آنـ ها احترام می گذاشت (فایضی،، 1379، ص73). سفارش های مکرّر ائمهٴ هدی: دربارهٴ احترام به دیگران نیز مؤید دیگری بر این امر است.
راهبرد تذکّر
یکی از ویژگی های عمومی در انسان، غفلت است و بنا بر این ویژگی، بـرخورد انسان با شؤون مختلف به طور طبیعی او را در معرض نسیان (فراموشی) قرار می دهد و گرد و غبار غفلت را بر چهرهٴ داشته ها و دانسته های او می افکند. در این جا «تذکّر» واردِ میدان می شود. جایگاه این اصل در اندیشهٴ اسلامی، به قـدری رفـیع است که گاه تنها وظیفهٴ پیامبر(ص) در همین عنوان، خلاصه می شود: ﴿فَذَکِّر اِنَّما اَنتَ مُذَکّرٌ﴾ (غاشیه/21)؛ پس تذکّر دِه که تو تنها تذکّردهنده ای.
یا اینکه تمام قرآن را «تذکره» نام نهاده است: ﴿اِنَّ هـذهِ تـَذکِرَةٌ﴾ (انسان/29)؛ این [آیات] پندنامه ای است.
یکی از سنّت های الاهی، این است که بشر را از راه بیان طریق سعادت، هدایت نماید و از تذکّر هم در همین چهارچوب استفاده می شود؛ زیرا تذکّر یعنی اینکه راه سعادت او را بـه یـادش آورند. نمونه های فراوانی از سرگذشت های افراد و جوامع در قرآن کریم، به همین منظور نقل شده است. قرآن جریان طوفان نوح را با تفصیل بیان می کند تا: ﴿لِنَجعَلَها لَکُم تَذکِرَةً﴾ (حاقه/12)؛ تا آن را بـرای شـما [مـایۀ] تذکّری گردانیم.
سرگذشتِ بنی اسرائیل را مـی آورد و بـه پیـامبر آن ها می فرماید: ﴿ذَکِّرهُم بِاَیامِ اللهِ﴾ (ابراهیم /5)؛ روزهای خدا را به آنان یادآوری کن!
در آیات جاودانی قرآن، دو عنوان، نزدیک به یکدیگر ذکر شـده اند: یـکی تـفکّر و دیگری تذکّر. تفکّر یعنی کشف چیزی که نـمی دانیم؛ امـا تذکر یعنی به یاد آوردن. خیلی چیزها در فطرت انسان ـ و گاه در تعالیم او ـ وجود دارد، ولی انسان از آن ها غافل است و احتیاج به تنبّه و بـیداری دارد... جـاهل را بـاید به تفکر دعوت کرد و غافل را به تذکّر و از آن جا که غـافلان همواره بخش وسیعی از جامعهٴ انسانی را تشکیل می دهند، مربیان هم همواره طیف گسترده ای از فعالیتهایشان را به این جهت معطوف مـی نمایند (مـطهری، 1366، ص222ـ 230؛ مـوگهی، 1377، ص159 و 160).
راهبرد آزمایش و ابتلا
«ابتلا» آزمودن است و از آن رو، به آن ابتلا گفته اند که گـویی فـرد در اثر کثرت آزمایش، فرسوده می شود. ریشهٴ ابتلا، معنای فرسایش می دهد (اصفهانی، 1412، ص145). در این راهبرد تربیتی که خـدای تـعالی از آن بـهره برده و بالتبّع پیامبران الاهی یا خود محور این آزمایش ها بوده اند و یا آزمـایش کنندهٴ مـؤمنان بـوده اند، مراد نهایی این است که فرد بتواند به رغم فشارها و اقتضای شرایط، خود مبدأ حـرکت و شـکل گیری بـاشد. خداوند در مقام تربیت انسان، او را دچار ابتلا می کند. از آیات قرآن به روشنی برمی آید که انـسانها بـه دو نحو، امتحان می شوند: تنگدستی و دشواری، یا غنا و راحتی؛ که البته در حالتِ اول، به صـبر و در حـالت دوم، بـه شکر آزموده می شوند. پس هم تنگدستی و دشواری بلاست و هم غنا و راحتی. آیهٴ ﴿نَبلُوکُم بِالشَّرِّ و الخـَیرِ﴾؛ شـما را از راه آزمایش به بد و نیک خواهیم آزمود، می تواند به همین دو نحوهٴ آزمایش دلالت کند. «روش تـربیتی ابـتلا، تـنها برای آن نیست که فرد، آزموده شود و بد و خوب یا ضعف و قوت او معلوم گردد؛ بلکه اثـر مـهم آن، زبدگی فرد است و زدودن ناخالصی ها و آلودگی ها و نهایتاً جلا و درخشش وجود او. این پالایش درونـی تـنها در گـرو مواجههٴ عملی متربّی با صحنه های ابتلاست و نمی توان روش های دیگر اعم از موعظه و نصیحت و. .. را جایگزین آن نمود. بـر اسـاس روش ابـتلا، مربّی باید متربّی را در کام عمل بیفکند تا او خود پستی ها و بلندی ها را زیر پا بـگیرد و بـا خوشی ها و ناخوشی ها درآویزد و در هر یک، توان معینی را در خود پدید آورد (باقری، 1382، ص110). خداوند در مقام تربیت ابراهیم7 با ویـ چـنین کرد: ﴿وَ اِذِ ابتَلی اِبراهَیمَ رَبُّهُ﴾ (بقره/124); و چون ابراهیم را پروردگارش بیازمود.
جالب است کـه ابـتلا را به خدای تعالی نسبت می دهد، ولی در انتها مـی گوید: ﴿فـَاَتَمَّهُنَّ﴾؛ [ابـراهیم] همه را به انجام رسانید. اتمام و رسیدن بـه حـد کمال را به ابراهیم منسوب می کند. یعنی مربّی، به کام بلا می افکند و متربّی بـاید بـه مواجهه برخاسته، کار را به پایـان بـبرد. در فرهنگ قـرآن کـریم، ایـن آزمایش ها و امتحانات، فقط به افراد مـربوط نـیست؛ بلکه امت ها نیز در معرض این ابتلائات هستند «هر پیامبری که مبعوث شـد، خـداوند امت او را با مشکلاتی آزمود. امت ها اگـر توانستند در امتحان الاهی هـمراه پیـامبر خود، راه نبرد با دشواری ها را ادامـه دهـند، به سعادت و فلاح رسیدند و سرافراز شدند و اگر در این امتحان فروماندند، از سعادت محروم شـده، سـرشکسته گشتند. آزمایش، مربوط به هـمهٴ امـم اسـت (جوادی آملی، 1376، ج6، ص94). چـنان کـه در قرآن کریم میفرماید: ﴿وَ لَقـَد اَرسـَلنا اِلی اُمَمٍ مِن قَبلِکَ فَاَخَذناهُم بِالبَأساءِ وَ الضَّرّاءِ﴾ (انعام/42)؛ و به یقین ما به سوی امت هایی کـه پیـش از تو بودند [پیامبرانی] فرستادیم و آنان را بـه تـنگی معیشت و بـیماری، دچـار سـاختیم. خداوند هم برای تـربیت افراد و هم برای تربیت جوامع، از این سنت الاهی استفاده فرموده است.
استفاده از قالب های مؤثّر
ظـرافت دیـگری که می توان در فعالیت های تربیتی خود بـه خـدمت گـرفت، اسـتفاده از فـرم ها و قالب های اثرگذار مـی باشد. در قـرآن به کرات از این فرم ها و قالبها استفاده شده است. مثلاً به کارگیری تمثیل، تشبیه، پرسش، مقایسه، مستندسازی و... را مـی توان نـام بـرد که از آن ها در تبلیغ، بسیار بهره برده مـی شود. نـمونه هایی از ایـن اسـتعمال ها را از نـظر مـی گذرانیم:
تشبیه و تمثیل
امور معنوی و معقول در نگاه اول، برای بسیاری از مردم، صعب الهضم می نماید و درک آن به راحتی ممکن نیست. قرآن کریم با تشبیه این معقولات به امور محسوس و مـادّی، دریافت پیام را برای همگان میسّر می کند. مثال: ﴿اَلَم تَرَ کَیفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیبَةً کَشَجَرَةٍ طَیبَةٍ اَصلُها ثابِتٌ و فَرعُها فِی السَّماءِ﴾ (ابراهیم/24)؛ آیا ندیدی خدا چگونه مثال زده؛ سخنی پاک کـه مـانند درختی پاک است، ریشه اش استوار و شاخه اش در آسمان است!
خدای تعالی کلمهٴ طیب را به درخت پرثمر تشبیه کرده است. آن گاه ذهن مخاطب با لحاظ وجه تشبیه فواید درختی پرثمر با مـیوه های خـوب و سایهٴ دلنشین و... را در ذهن مجسم نموده، مشابه این فواید را برای کلمهٴ طیب در نظر می گیرد.
در آیه ای دیگر می فرماید:
﴿مَثَلُ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللهِ اَولِیـاءَ کـَمَثَلِ العَنکَبُوتِ اتَّخَذَت بَیتاً وَ اِنَّ اَوهـَنَ البـُیوتِ لَبَیتُ العَنکَبُوتِ لَو کانُوا یعلَمُونَ﴾ (عنکبوت/41)؛ داستان کسانی که غیر از خدا دوستانی اختیار کرده اند، همچون عنکبوت است [که با آب دهان خود] خانه ای برای خـویش سـاخته است و در حقیقت ـ اگر مـی دانستند ـ سـُست ترین خانه ها همان خانهٴ عنکبوت است.
خدای تعالی با ذکر این مثال، سُستی بنیان اعتقادات کفار را به روشنی بیان فرموده است و در واقع آن ها را به سوی خود دعوت می کند تا بتوانند در سـختی ها و مـشکلات، به او تکیه کنند. در مسیر هدایت قرآنی، موارد فراوانی از این قبیل می توان یافت که خداوند سبحان با ذکر یک مثال، معنا را به راحتی در جان مخاطب می نشاند. خود قرآن در این باب مـی فرماید: ﴿اِنَّ اللهَ لایـستَحیی اَن یضرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوقَها﴾ (بقره/26); خدای را از اینکه به پشه ای ـ یا فروتر یا فراتر از آن ـ مثل زنـد، شرم نیاید.
خداوند از ذکر مثال (و انتقال مفهوم به این سبک ) ابـایی نـدارد و البـته این اسلوب به کار صاحبان علم و اندیشه می آید نه هر شخصی با هر روحیه ای؛ در واقع، خود ایـن قـید هم تشویق و ترغیب به عقل و فکر است: ﴿تِلکَ الامثالُ نَضرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُم یـتَفَکَّرُونَ﴾ (حـشر/21); ایـن مثل ها را برای مردم می زنیم، باشد که آن ها بیندیشند.
پرسش
در زمینهٴ پرسش هم قرآن مجید دو گـونه، نقش آفرینی فرموده است: 1) پاسخ دادن به پرسش های افراد که غالباً با عبارت ﴿یسئَلُونَکَ عـَن... قُل...﴾ (بقره/189)؛ «از تو سـؤال مـی کنند. .. [در پاسخ] بگو... » می آید. مربی با پاسخ دادن به سؤالات متربّی، هم سطح فکر او را درمی یابد و هم با پاسخ های صحیح و مفید، او را رشد می دهد. به ویژه آنکه پاسخ، در واقع گمشدهٴ مخاطب است که به دنـبال آن می گردد و زمانی که آن را دریافت، می پذیرد و این پذیرش، عمیق تر از جایی است که مربی فی البداهه مطلبی را به او القا نماید. 2) گاه خود قرآن، اقدام به پرسش نموده و ذهن مخاطبان را به چالش کشیده، فعّال مـی کند. اسـتفهام های مختلف قرآنی (توبیخی، انکاری، حقیقی... ) نمونه هایی از این هنر قرآن است:
﴿اَفَلا ینظُرُونَ اِلَی الابِلِ کَیفَ خُلِقَت﴾ (غاشیه /17 ); آیا به شتر نمی نگرند که چگونه آفریده شده؟
﴿ءَاِلهٌ مَعَ اللهِ﴾ (نمل/60)؛ همراه با الله، خـدایی هست؟
﴿ءَاَنـتُم اَشَدُّ خَلقاً اَمِ السَّماءُ بَنیها﴾ (نازعات/27)؛ آیا آفرینش شما دشوارتر است یا آسمانی که [او] آن را بر پا کرده است؟
پرسش هایی از این دست، مخاطب را به فکر می اندازد و نهایتاً با دریافت پاسخ این سـؤالات، او را رشـد می دهد.
مقایسه
مقایسهٴ عناوین و گروه ها و افراد نیز فنّی است که برای اثبات حق و بطلان باطل، در فرهنگ قرآن استخدام شده است:
﴿هَل یستَوِی الَّذینَ یعلَمُونَ وَ الَّذینَ لایعلَمُونَ﴾ (زمر/9)؛
آیا کـسانی کـه مـی دانند و کسانی که نمی دانند، یکسانند؟
﴿هَل یـستَوِی الاٴعـمی وَ البـَصیرُ﴾ (انعام /50 )؛
آیا نابینا و بینا یکسان است؟
﴿یا صاحِبَی السِّجنِ ءَاَربابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیرٌ اَمِ اللهُ الواحِدُ القَهّارُ﴾ (یوسف/39);
ای دو رفیق زندانیم! آیا خدایان پراکـنده بـهترند یـا خدای یگانهٴ مقتدر؟
مستندسازی
روش دیگری که برای تسهیل تـکالیف بـرای مخاطب قابل استفاده است، مستندسازی و متقاعد کردن مخاطب با این روش است. مثلاً قرآن کریم دربارهٴ روزه از چنین شیوه ای استفاده نـموده، مـی فرماید:
﴿یـا اَیهَا الَّذینَ امَنُوا کُتِبَ عَلَیکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذیـنَ مِن قَبلِکُم﴾ (بقره/183)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! روزه بر شما مقرّر شده است؛ همان گونه که بر کسانی کـه پیـش از شـما [بودند] مقرّر شده بود.
این اسلوب، سختی تکلیف را در نظر متربّی مـی کاهد و رغـبت او را برای تن دادن به تکلیف، فزونی می بخشد. استفاده از چنین قالب های کلامی و صنایع موثّر ادبی در سیرهٴ انبیا نـیز فـراوان بـه چشم می آید. ابراهیم7 در مبارزاتی که با بت پرستان داشت، از شیوهٴ پرسش و پاسخ اسـتفاده کـرد و بـا اقتدار کامل، بطلان پرستش ماه و خورشید و ستاره و... را اعلام نمود و از میدان مبارزه، سربلند و پیروز بـیرون آمـد (انـعام/74 ـ 78).
﴿اَفَتَعبُدُونَ مِن دُونِ اللهِ ما لاینفَعُکُم شَیئاً وَ لایضُرُّکُّم﴾ (انبیا/66)؛
آیا جز خدا چیزی را مـی پرستید کـه هیچ سود و زیانی به شما نمی رساند؟
حسن ختام این بخش را نیز یکی از تشبیهات حـضرت خـاتم الانـبیا، پیامبر اعظم، محمد مصطفی(ص) قرار می دهم که وقتی یکی از اطرافیان حضرت به ایشان پیـشنهاد داد کـه به جای حصیری که آثارش بر پهلوی مبارک آن جناب (ص) مشهود بود، زیـرانداز بـهتری تـهیه شود، آن وجود مقدس در پاسخ فرمودند:
«ما لی و للدنیا، ما مَثَلی و مَثَل الدُّنیا اِلاّ کراکِبٍ سار فی یـومٍ صـائِفٍ فَاستَظَلَّ تَحتَ شَجرَةٍ ساعَةً من النهار ثُمَّ راحَ و ترکَها»؛ مرا به دنـیا چـه کار؟ مـَثَل من و دنیا نیست، مگر مَثَل کسی که در روز گرم در حال حرکت است، پس ساعتی [برای استراحت ] زیـر سـایهٴ درخـتی قرار می گیرد و پس از استراحت آن را ترک می کند! (ابن حنبل، ج1، ص301).
نتیجه
راهبردهای تربیتی قـرآن را مـی توان از جنبه های مختلفی به بحث و بررسی گذاشت. آنچه در این مقاله به تحلیل آن پرداخته شد، پیگیری این مـوضوع در سـه محور «بینشی/ شناختی»، «گرایشی» و «رفتاری» بود. در تعریف راهبرد بینشی/ شناختی گفته شـد کـه مراد، آن دسته از گزاره های قرآنی است که بـینش و آگـاهی عـمیق نسبت به مسائل گوناگون دینی از قبیل مـبدأ، مـعاد، حقیقت دنیا و حقیقت انسان را در افراد ایجاد می کنند و از این راه، در انسان تحوّل درونی به وجـود مـی آورند تا زمینه برای تغییر رفـتار بـیرونی انسان فـراهم شـود. در ذیـل این راهبرد، به چهار مقولهٴ بـینشی/شـناختی «دعوت به تعقل و تفکر»، «توجه دادن به معاد و آخرت اندیشی»، «یادآوری نعمت ها» و «عبرت آموزی» پرداخـتیم. بـخش دوم راهبردها راهبرد گرایشی بود. آوردیم کـه مراد از این راهبرد، آن دسـته از گـزاره های قرآنی است که در آن ها، راهـکارهای افـزایش میل و انگیزهٴ درونی نسبت به انجام دادن تکالیف و دستورات الاهی را در انسان ایجاد می نماید. در ذیـل ایـن مقوله، به پنج مورد از ایـن راهـبردها اشـاره کردیم: «پرورش ایمان»، «پرورش مـحبت»، «تـوبه و بازگشت»، «انذار و تبشیر»، «پاداش و تـنبیه». در بـخش سوم، به راهبردهای رفتاری پرداختیم و در تعریف آن آمد که آن دسته از گزاره های تربیتی قرآن است کـه مـستقیماً با رفتار متربی سروکار دارد و مربی مـی خواهد بـا استفاده از ایـن گـزاره ها، ضـمن تغییر و اصلاح رفتارهای نـامناسب، رفتارهای مطلوب را در وی ایجاد و تثبیت نماید. در ذیل این راهبرد هم به مباحثی از جمله بیان الگوی اخـلاقی تـربیتی در عمل، اسوه سازی، تعظیم شخصیت متربی، تـذکر و آزمـایش و ابـتلا پرداخـتیم.
مـنابع
1- قرآن کریم.
2- نـهج البلاغه.
3- ابـن حنبل، احمد (بی تا)، مسند، بیروت، دار صادر.
4- ابن خلدون، عبدالرحمن (بی تا )، تاریخ ابن خلدون، بیروت، داراحـیاء التـراث العـربی، چاپ چهارم.
5- ابن منظور، جمال الدین ابـوالفضل (1416)، لسـان العـرب، الطـبعة الاولی، بـیروت، داراحـیاء.
6- احسائی، ابن ابی جمهور (1405 )، عوالی اللاَلی، قم، سیدالشهدا.
7- اسحاقی، سیدحسین (1381 )، سلوک علوی، چاپ اول، قم، بوستان کتاب.
8- اصفهانی، راغب (1412 )، المفردات فی غریب القرآن، صفوان عدنان داودی، دمشق و بیروت، دارالعلم الشامیه، چاپ اول.
9- ــــــــ ، (1379 )، مـفردات الفاظ القرآن، تهران، حوراء، چاپ اول.
10- انوری، حسن (1381 )، فرهنگ بزرگ سخن، انتشارات سخن، تهران.
11- باقری، خسرو (1382)، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، تهران، مدرسه، چاپ هفتم.
12- بدیعیان گورتی، راضیه (1388)، خردورزی و شیوه های خـردپروری در سـیرهٴ امام حسین 7 با تأکید بر واقعهٴ عاشورا، تربیت اسلامی، شماره9، ص9 ـ 23، قم، سبحان.
13- بلاغی، سیدعبدالحجت (1345)، حجه التفاسیر و بلاغ الاکسیر (تفسیر بلاغی)، قم، حکمت، چاپ اول.
14- جوادی آملی، عبدالله (1376 )، سیرهٴ پیامبران در قـرآن، قـم، مرکز نشر اسراء، چاپ اول.
15- حویزی، عبدعلی بن جمعه العروسی (بی تا)، تفسیر نورالثقلین، قم، علمیه، چاپ دوم.
16- داوودی، محمد (1388)، تأملی در هدف تربیت اعتقادی، تربیت اسـلامی، شـماره9، ص47 ـ 61، قم، سبحان.
17- دلشاد، جعفر (1390)، مـعناشناسی بـصیرت در قرآن کریم، مجموعه مقالات بیست و هفتمین دورهٴ مسابقات بین المللی قرآن کریم، ج3، ص47 ـ 91، تهران، اسوه، چاپ اول.
18- دهخدا، علی اکبر (1377)، لغت نامهٴ دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، چاپ دوّم.
19- دهـقان، اکـبر (1378)، یکصد و پنجاه موضوع از قـرآن کـریم، مرکز فرهنگی درس هایی از قرآن، چاپ سوم.
20- رابرتسون، دیوید (1375)، فرهنگ سیاسی معاصر، ترجمهٴ عزیز کیاوند، تهران، نشر البرز، چاپ اول.
21- زیدان، عبدالکریم (1419)، المستفاد من قصص القرآن للدّعوة و الدُّعاة، بیروت، مؤسسة الرساله، چـاپ اول.
22- سـبحانی، جعفر (1375)، منشور جاوید، قم، موسسهٴ امام صادق7، چاپ اول.
23- سید ابن طاوس (1367)، الاقبال الاعمال، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
24- شریعتمداری، علی (1360)، تعلیم و تربیت اسلامی، نهضت زنان مسلمان، چاپ ششم.
25- شهید ثانی (بی تا)، مـسکن الفـؤاد، قم، کـتابخانهٴ بصیرتی.
26- صدری افشار، غلامحسین (1381)، فرهنگ معاصر فارسی (یک جلدی )، نسرین حکمی، انتشارات فرهنگ معاصر.
27- طباره، عفیف عـبدالفتاح (بی تا)، مع الانبیاء فی القرآن الکریم، بیروت، دارالعلم للملایین.
28- طـباطبایی، سـیدمحمدحسین (1417)، المـیزان فی تفسیر القرآن، قم، مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین، چاپ پنجم.
29- طبرسی، فضل بن حسن (1406)، مـجمع البـیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دارالمعرفة، چاپ اول.
30- طوسی، محمّد بن حسن (1411)، مصباح المتهجد، بـیروت، مـؤسسة فـقه الشیعه.
31- فایضی، علی (1379 )، تربیت روش های اخلاق، تهران، طراحان نشر، چاپ دوم.
32- فراهیدی، خلیل بن احمد (1409)، العـین، تحقیق دکتر مهدی مخزومی و ابراهیم سامرایی، چاپ دوم، دارالهجرة.
33- فیروزآبادی، شیخ نصر الهورینی (بـی تا )، القاموس المحیط.
34- فـیض الاسلام، سـیدعلینقی (1377)، ترجمه و شرح صحیفهٴ کامله سجادیه، فقیه، چاپ چهارم.
35- قائمی، محمدرضا (1382)، روش الگویی در تربیت اسلامی، مجله تخصصی معرفت، ش 6.
36- قرطبی، محمّد بن احمد (1405)، الجامع لاحکام القرآن، بیروت، مؤسسة التاریخ العربی.
37- کاشانی، ملافتح الله (1344)، تفسیر مـنهج الصادقین فی الزام المخالفین، تهران، کتابفروشی اسلامیه، چاپ دوم.
38- کلینی، محمّد بن یعقوب (1365)، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم.
39- مجلسی، محمدباقر (1397)، بحارالانوار، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ دوم.
40- محمدی ری شهری، محمّد (بی تا)، میزان الحـکمه، دارالحـدیث، چاپ اول.
41- مدرسی، سیدمحمدتقی (1419)، من هدی القرآن، دارمحبّی الحسین7، چاپ اول.
42- مطهری، مرتضی (1368)، جاذبه و دافعه، تهران، انتشارات صدرا.
43- مطهری، مرتضی (1366)، سیری در سیرهٴ نبوی، تهران، صدرا، چاپ دوم.
44- مطهری، مرتضی (1382)، تعلیم و تربیت در اسلام، تـهران، صـدرا، چاپ چهلم.
45- مغنیه، محمدجواد (1981)، تفسیر الکاشف، بیروت، دارالعلم للملایین، چاپ سوم.
46- مکارم شیرازی، ناصر (1362)، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ هیجدهم.
47- موگهی، عبدالرحیم (1377)، تبلیغ و مبلّغ در آثار شهید مطهری، قـم، دفـتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول.
48- مهدوی، سیدسعید (1381)، نگاهی به قصه و نکات تربیتی آن در قرآن، قم، بوستان کتاب، چاپ اول.
49- نوری، حسین (1408)، مستدرک الوسائل، قم، مؤسسهٴ آل البیت.