خبرگزاری مهر، گروه استانها: «آسنک شب یلدا» مجموعه قصههای شب یلدا به زبان سنگسری و با ترجمه فارسی به قلم یدالله حاجی علیان از نویسندگان فولکوریک غرب استان سمنان گردآوری و منتشر شد.
این کتاب توسط انتشارات حبله رود سمنان و در رده ادبیات داستانی و فرهنگ بومی در حالی منتشرشده که محمد اسماعیل حاجی علیان ویراستاری، محمدتقی رهبری فرد صفحهآرایی و مرجان شمسی خانی طراحی آن را انجام داده اند.
حاجی علیان متولد سال 44 قریب به یک دهه پیش خود را بهعنوان یک نویسنده فولکلوریک استان سمنان معرفی و از او آثار ماندگاری به زبانهای سمنانی و سنگسری منتشر شده است. ویژگی بارز تمامکارهای او تأکید ویژهبر روی لغات و عباراتی است که این روزها در بین نسل جوان شاید کمتر استفاده میشوند و او سعی دارد تا این پیوند تضعیفشده را تقویت کند.
«آسنک شب یلدا» مشتمل بر 152 صفحه رقعی، 10 فصل، یک مقدمه و یک یادداشت است که ازجمله فصلهای آن میتوان به خدا نداده، تقدیم به رسول رسانه، شب یلدا در فرهنگ سنگسری، لیلی و مجنون، هفت برار کو؟، موش تله و ... اشاره کرد.
حاجی علیان در این اثر آنقدر سعی کرده تا رگه های بومی سنگسری را رعایت کند که حتی در پایان داستانهایش تاریخ سنگسری را نیز بهمثابه اعلان نوشتار مذکور ذکر میکند. برای مثال در پایان داستان ماکا مگه تو خدایی، مینویسد پائیز سال 3411 سنگسری!
انتخاب هوشمندانه بخشها و قصههای کتاب بهنحویکه از آغازین بخش مخاطب با جایگاه یلدا در فرهنگ سنگسری آشنا و سپس به درون قصههایش غرق شود یکی از ویژگیهای بارز این کتاب است اما استفاده از رسمالخط بسیار نامناسب، اندازه درشت کلمات تایپشده و چند ایراد نگارشی باعث شده تا این کتاب خالی از نقاط ضعف هم نباشد هرچند رویهمرفته میتوان این اثر را کاری قابلقبول در کارنامه حاجی علیان دانست.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
(ترجمه فارسی) باغی بود وسط باغ خانهای بناشده بود و کشاورزی با زنش که بچه نداشتند به خیروخوشی زندگی میکردند کشاورز به شهر رفته و سوروسات منزل را گرفته بود برای زنش هم هدیهای خریده بود در این باغ اما موشی زندگی میکرد که خیلی موذی بود دیوارهای خانه را مانند آبکش کرده بود. این موش برایتان که گفتم حرکت و سکنات کشاورز و زنش را زیر نظر داشت و گهگاه هم به وسایل خانه دستبرد میشد آن روز کشاورز از شهر برگشته بود و موش داشت از منفذ سقف نگاه می کرد و دید که کشاورز خش خش چیزی را در خانه در آورده است و به زنش گفت دیگر خیالت از بابت موش راحت باشد چون دندان های موش دیگر توان جویدن صندوق فولادی را ندارد.
خانم می گفت سایه ات بر سرم باشد ولی من که نمی توانم همه چیز را در داخل این صندوق یخدان بگذارم چادر، روسری، شلوار و ... کشاورز گفت: فکر آنجایش را هم کرده ام من برای تو یک هدیه خوب آورده ام ...