مقدمه استاد انصاریان بر نسخه مخطوط جدید دیوان حافظ
هوالحبیب
راهروان وادی صدق، سالکان مسلک عشق، رندان حق پرست، عاشقان مدهوش و مست، چون با دیدۀ بصیرت دیوان خواجه شمسالدّینحافظ شیرین سخن را مطالعه کنند، کلّیات آن را منبعی از حکمت، و هر غزلش را جرعهای از حقیقت، و هر بیتش را بیت الغزلی از معرفت مییابند.
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است آفرین بر نفس دلکش و لُطف سخنش
برای سیر کنندگان در این وادی این پُرسش مطرح است، که لِسان الغیب این گنجینۀ پُرقیمت، و این خزینۀ مملو از معنویّت، و این سفرۀ با برکت، و این ظرف پُر نعمت را چگونه و از چه راه و با طی چه منازلی و با کمک چه مقدّماتی بهدست آورده است که کام عارفان را شیرین میکند، و دل عاشقان را صفا میدهد، و حکمت حکیمان را میافزاید، و آتش عشق عاشقان را شعلهور میسازد، وبیماری روان را درمان مینماید، چنانکه خود میفرماید
شفا ز گفتۀ شکر فشان حافظ جوی که حاجتت به علاج گُلاب و قند مباد
پاسخ این پُرسش متین با تفأّل زدن به دیوان خواجه به خوبی بهدست میآید، دیوانی که زبان حال و قال این عارف رشیدا، و حکیم والا، و حافظ آیات خداست، دیوانی که چون جام جهاننما حقیقت زندگی، و ایمان و اخلاق و عمل حافظ، ومنش و شیوۀ او، و اوضاع و احوال زمانش را نشان میدهد، و پریشانگوئیهای قلّاشان بیخبر از حیات معنوی آلودگیهای نسبت داده به او را، از حریم آسمانی و ملکوتیش پاک میسازد، و وی را از چاه تُهمتهای ناحق و ناروائی چون باده گُساری و شاهد بازی، رندی و لا ابالیگری یوسُفوار بیرون میآورد چنان که خود در ردِّ تُهمت زنندگان گوید
ما نه رندان ریائیم و حریفان نفاق آن که او عالم سّر است بدین حالگواست
با تفأّل زدن به این دیوان، از زبان خود خواجه به حقایق و واقعیاتی دربارۀ خود او دست مییابیم، که ما را از این که دیگران او را به ما بشناسانند بی نیاز میکند. او با توجّه به این که همه صاحب نظران اتّفاق دارند حافظ همۀ قرآن بوده، و خود در بخشی از غزلیاتش به صراحت این معنا را بیان کرده است
عشقت رسد به فریاد از خود بسان حافظ قرآن زبر بخوانی در چهارده روایت
در ابتدای جوانی دست ارادت به معلّمان با حقیقت، و مفسّران با درایت، و عارفان با بصیرت، و صاحب نفسان
با کرامتی چون شمسالدّینعبداللهشیرازی، شاهنورالدّین سیّدمحمود شاهداعی، سیّد ابوالوفایشیرازی،شیخ زینالعابدینخوافی، عماد فقیه و کمالخجندی داده و از خرمن دانش و بینش و حکمت و عرفان و تفسیر آنان بهرهها گرفته و رشتههای مختلفی از علوم اسلامی را در پرتو قرآن و حدیث تعلیم دیده است، او چون همنشینی و هم صحبتی با مردان خدا تجربه کرده، و از فیض دیدار با آنان جانش با حقایق در آمیخته، این همنشینی را به دیگران توصیه میکند.
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
حافظ پس از آشنایی با قرآن و حفظ کردن همۀ آیات آن، دلش مشکاة چراغ هدایت میشود، و با پرهیز از هر بیراههای
و دوریجُستن از هر کژ راههای، و با اجتناب از اقتدای به مُدّعیان دروغگو در وادی هدایت اللهی قدم میگذارد، و برای رسیدن به بقای محبوب به سفر معنوی ادامه میدهد، و بخاطر آثاری که از هدایت قرآن نصیبش میشود از عُمق جان فریاد بر میدارد که شما هم ای انسانها بیائید از این حقیقت آگاه شوید که:
دِلا ز نور هدایتگر آگهی یابی چو شمع خندهزنان ترک سر توانی کرد
حافظ این سفر معنوی و سیر ملکوتی را با عبادت و طاعت و خدمت به خلق و به ویژه با راز و نیاز شبانه و قیام عاشقانه و بیداری سحر طی میکند و از این رهگذر به فیوضاتی خاصّ و عنایاتی تابناک نایل میشود.
دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند وندران ظلمت شب آب حیاتم دادند
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یُمن دعای شب و وِرد سحری بود
مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول ز وِرد نیم شب و درس صُبحگاه رسید
حافظا در کُنج فقر و خلوت شبهای تار تا بود وِردت دُعا و درس قرآن غم مخور
او از طریق معارف اسلامی به آثار شگفتآور دُعا و راز نیاز با خدا آگاه میشود، و این گنج معنوی را غنیمت و سرمایهای اللهی در زندگی به حساب میآورد و از این راه به کمالاتی میرسد و با کمک این حقیقت وصال دوست را میطلبد.
حافظ وصال میطلبد از ره دُعا یا رب دعای خستهدلان مُستجاب کن
حافظ به یُمن دولت قرآن عاشق پاکی و پاکان و پاک دینان میشود، و نقد عمر را با نشست و برخاست با آنان معامله میکند و برطرف شدن غبار کدورت را از روح و زنگار کسالت را از جان محصول نفس آنان میداند
کدورت از دل حافظ برد صحبت دوست صفای همّت پاکان و پاکدینان بین
حافظ نهاد نیک تو کامت برآورد جانها فدای مردم نیکو نهاد باد
حافظ زندگی را بدون اُنس با خدا زندگی نمیداند، و با وجود همۀ نعمتها لذّت بُردن از زندگی را محال میشمارد، و عرصهگاه حیات را بی حضرت دوست کویری خشک و بیابانی وحشتآور و سوزنده بحساب میآورد.
ساقی و مطرب و می جمله مهیّاست ولی عیش بی یار مهیّا نشود یار کجاست
جمال کعبه مگر عُذر رهروان خواهد که جان زندهدلان سُوخت در بیابانش
حافظ به اهل بیت پیامبر(ص) با همۀ وجود عشق میورزید و آنان را همانگونه که پیامبر(ص) فرموده بود همانندکِشتی نوح نجاتدهنده میدانست و قدم زدن صادقانه را در راه آنان وسیلۀ جلب شفاعت آنان میشمرد:
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق بدرقۀ رهت شود هّمت شحنۀ نجف
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت
حافظ به کار گرفتن قرآن و اجرای معارف حق، و پیروی از اهل بیت را سبب زنده شدن دل و دوام و بقا و شخصّیت
انسانی در عرصهگاه هستی یافته بود به این خاطر زبان پاکش به این بیت جاوید و ماندنی مترنّم بود:
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریدۀعالم دوام ما
او در سایۀ آیات قرآنیّه و معارف اللهیّه و راز و نیاز شبانه و خلوت سحرهای عاشقانه، از رنگ تعلّقات و بند مادیّات، و غُل و رنجیر شهوات آزاد شد، و با شوقی زاید الوصف آوازی دائمی برداشت که:
غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود زهر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است
او رفتار و کردارش، و شیوه و اطوارش که محصُول هماهنگی حیاتش با دستورات و فرامین حقّ و سنّت پیامبر(ص) و روش اهل بیت(ع) بود به کاخ قناعت راه یافت، و بر تخت عزّت تکیه زد با خنده زدن به شاهان و ثروتمندان گفت:
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم با پادشه بگوی که روزی مقرّر است
حافظ غبار فقر و قناعت ز رُخ شوی کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری
حافظ به همۀ عبادت کنندگان سفارش میکند که عبادت و بندگی را بدون توقّع پاداش و اجر انجام دهند، و مقام بندگی را هم چون گدایان پُر توقّع از ارزش نیندازند.
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که خواجه خود روش بنده پروری داند
حافظ مردم ستمگر و آزار دهنده را از فکر و اندیشهای پاک تُهی میداند و به آنان نهیب میزند:
ای چنگ فرو بُرده به خون دل حافظ فکرت مگر ازغیرت قرآن و خدا نیست
حافظ شور و مستی خود را میوۀ شراب طَهُور میداند، شرابی که ساقی هستی از ابتدای کار به کامش ریخته
به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش چنین که حافظ ما مست بادۀ ازل است
او از این که مردم خشک مسلک، و مُتحجّران سبک مغز از اصطلاحات عرفانی بیخبرند رنج میبُرده و از این که گفتههای همراه این اصطلاحات را خطا میدانستند متأثّر میشده و داوری آنان را حمل بر معرفت نداشتن آنان مینموده است.
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخنشناس نه اِی جان من خطا اینجاست
حافظ اخلاق اسلامی و انسانی را مایة آسایش دو گیتی میدانست و در بسیاری از اَبیاتش مردم را به آراسته شدن به فضائل اخلاقی دعوت میکند:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرفست با دوستان مُروّت با دشمنان مُدارا
حافظ از مُدّعیان بی عمل، و خانقاهیان بی ثمر، و اقطاب حیلهگر، و صوفیان راهزن به شدّت بیزار بود و آنان را ریاکارانی دغل باز، و خرقه دارانی که سزاوار آتش دوزخاند میدانست:
نقد صوفی نه همۀ صافی و بیغش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
حافظ گروهگرائی، و حزب بازی، و فرقه فرقه بودن جامعه انسانی را بازی شیطانی میداند، و جنگ آنان را با یکدیگر محصول تلخ خالی بودن قلب آنان از حقیقت میشمارد و آنان را سرگردان در راه افسانه میبیند:
جنگ هفتاد و دو ملّت همه را عُذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
حافظ از دقّت در امور هستی برای جهانیان درس عبرت میسازد و از این رهگذر به دلها بیداری میبخشد:
مرزع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کِشتۀ خویش آمدو، هنگام درد
بر لب جوی نشین و گذر عُمر ببین کاین اشارات ز جهان گذران ما را بس
او به پاکی دل، پاکی جان، پاکی فکر، پاکی نیّت،پاکی عمل، پاکی اخلاق عشق میورزد و آن را سبب لقاء حضرت محبوب میداند:
غسل در اشک زنم کامل طریقت گویند پاک شو اوّل و پس دیده بر آن پاک انداز
و نهایتاً خود را در دُنیا به منزلۀ یک مهمان و مسافری که به ناچار از این شهر باید به دیار آخرت که دیار دوست است برود به حساب میآورد و در آرزوی دیدن رُخ یار عاشقانه زبانش مترنّم به این حقیقت میشود:
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزی رُخش ببینم و جان را فدا کنم
اُستاد گرانمایه، خطّاط هنرمند، عاشق خزائن معرفت، آقای داود کریمی که از جوانان مؤمن و شایسته و دارای خصالی نیکوست، دیوان حضرت حافظ را با خطّی کم نظیر، و با رقمی زیبا و ظریف، و با قلمی گُهر بار در کمال دقّت و ظرافت چون نقشی بصورت حور بگونهای که میبینید در اختیار اهل این سرزمین ادب پرور گذاردهاند. اینجانب که از ایّام کودکی با دیوان حافظ سر و کار داشتم و پس از تحصیل در حوزۀ علمّیۀ قم بیشتر با نکات عرفانی این گنجینه آشنا شدم و درسخنرانیها و پنجاه جلد کتابی که نوشتهام برای بهرهگیری خود و مردم بیدار دل از آن بهرهها بردم، این مقدمه را برای شناساندن حافظ و دیوانش از زبان خود حافظ به درخواست این خطاط ارجمند نوشتم باشد که مقبول اهل نظر قرار گیرد.
حسین انصاریان
15/5/1381