ماهان شبکه ایرانیان

زندگی نامه مالک اشتر نخعی(۱) [از آغاز تا دورۀ خلافت عمر]

حدود ۳۰ سال قبل هجرت، در پشت ابرهای تیره و تار جاهلیت، در یکی از روستاهای یمن خورشیدی طلوع کرد، و نوزادی چشم به جهان گشود که او را به نام مالک خواندند تو به راستی چه نام زیبنده ای، که بعدها روشن شد که او مالک بر خویشتن است، و مالک بر اراده و نفس و خویش است، و در پرتو همین سیطره و توان معنوی، در همه فراز و فرودها با موفقیت عبور کرده و پیروز شده است.

زندگی نامه مالک اشتر نخعی(1) [از آغاز تا دورۀ خلافت عمر]

مالک اشتر از خاندان نَخَع و مُذحِج

حدود 30 سال قبل هجرت، در پشت ابرهای تیره و تار جاهلیت، در یکی از روستاهای یمن خورشیدی طلوع کرد، و نوزادی چشم به جهان گشود که او را به نام مالک خواندند تو به راستی چه نام زیبنده ای، که بعدها روشن شد که او مالک بر خویشتن است، و مالک بر اراده و نفس و خویش است، و در پرتو همین سیطره و توان معنوی، در همه فراز و فرودها با موفقیت عبور کرده و پیروز شده است.

سیره نویسان، سلسله نسب او را چنین نگاشته اند: مالک بن حارث بن عبد یغوث بن مسلمة بن ربیعه بن حارث بن خزیمة بن نَخَع بن مُذحِج. (5) بنابراین اگر مالک اشتر را نخعی می خوانند، از این رو است که ششمین جدش، نخع نام داشت، و اگر او را مُذحِجی گویند از این رو است که هفتمین جدش به همین نام بود.

دودمان نخع و مذحج در یمن می زیستند، و پس از ظهور اسلام، از پیشتازان یمن به سوی اسلام بودند، و شخصیت های بزرگی از این خاندان، از برجستگان اسلام در قرن اول اسلام شدند، و خدمات بسیار قابل توجهی به اسلام نمودند. بر همین اساس پیامبر (ص) فرمود: اکثر القبائل فی الجنة مذحج؛ افراد قبیله مذحج در بهشت، از افراد همه قبیله های دیگر، بیشترند. (6) مالک اشتر در یکی از رجزهای خود در نبرد صفین، قبیله مذحج را ستوده و چنین می گوید:

و لَستُ مِن حَیِّ رَبِیعَةَ و مُضَرُ

لَکِنَّنی مِن  مُذحِجِ  الغُرِّ  الغُرَرُ؛

(من از دودمان ربیعه و مضر نیستم؛ بلکه از قبیله فرزانه و برجسته مذحج می باشم.)

خاندان نخع در یمن ریشه دارترین و شریفترین قبیله در آن سامان بودند، مالک اشتر یکی از درخت های تنومند و بلند باغستان این خاندان است که بر شهرت و عظمت این خاندان افزود، و تا ابد، افتخار بزرگی برای این خاندان آورده است. (7)

در اینکه مالک اشتر در چه سالی چشم به جهان گشوده، در تاریخ روشن نیست؛ ولی بعضی از از قراین می توان حدس زد که او حدود سی سال قبل از هجرت، متولد شده است، یکی از قراین این است که او بعد از جنگ جمل که در سال 36 هجرت رخ داد، هنگامی که به دستور علی (ع) نزد عایشه آمد تا او را روانه مدینه کند، عایشه به او گفت: این تو بودی که به خواهر زاده ام (عبداللَّه بن زبیر) ضربه سختی زدی؟

مالک در پاسخ گفت:  نَعَم لَو لَا کَونی شیخاً کبیراً، و طَاویا ثلاثه ایام لأرحتُ أمّه محمد منه. آری من بودم. اگر پیر کهنسال نبودم، و سه روز از گرسنگی شکمم خالی نبود، امت محمد (ص) را از دست او راحت می نمودم. (8)

از این تعبیر فهمیده می شود که مالک اشتر در سال 36 هجرت، پیرمرد بود، بنابراین اگر سن او را در این هنگام، حدود 65 تا 70 سال حدس بزنیم، چنین نتیجه می گیریم که او حدود سی سال قبل از هجرت متولد شده است.

مالک اشتر، بلند قامت و گردن کشیده و شکوهمند و دارای بازوان پُرمو و ستبر، و صدای غرا و بلند بود.

آغاز اسلام مالک اشتر

مالک اشتر در عصر رسول خدا (ص) در همان زادگاه خود، روستای بیشه یمن، اسلام را پذیرفت؛ ولی سال و چگونگی گرایش او به اسلام در تاریخ ضبط نشده است؛ اما از قراین به دست می آید، آن هنگام که در سال دهم هجرت، حضرت علی (ع) از طرف پیامبر (ص) به یمن رفت، و مردم آنجا را به اسلام دعوت کرد و سپس مردم دیگر یمن، گروه گروه مسلمان شدند. (9) به احتمال قوی، یکی از آن گروهها، گروه دودمان نخع بودند، که مالک جزء آنها بود.

گواهی پیامبر (ص) به ایمان مالک اشتر

مالک اشتر مانند اویس قرنی پیامبر (ص) را ندید، ولی در عصر آن حضرت، در همان زادگاه خود (یمن) مسلمان شد، و در همان عصر جزء یاران پیامبر (ص) به شمار آمد. جالب اینکه: روزی در محضر پیامبر (ص) سخن از مالک به میان آمد، آن حضرت فرمود: إنّهُ لَمؤمِنٌ حقاً؛ مالک، قطعا مومن حقیقی است. (10)

علامه سید محسن امین، پس از نقل این روایت می گوید: این گواهی، معادل گواهی سراسر جهان است؛ زیرا گواهی بزرگترین انسان جهان است  و صدور این سخن در آن زمان که مالک اشتر جوان بود، بیانگر آن است که مالک اشتر در سنین جوانی در جایگاه رفیعی از ایمان قرار داشته است، (11). در میان اصحاب، تنها ابوذر در بیابان از دنیا رفت، و مالک اشتر با افرادی کنار جنازه او آمدند و جنازه ابوذر را در همان جا به خاک سپردند. (12)(چنانکه شرح آن خاطر نشان خواهد شد. ) آری مالک اشتر، از زبان پیامبر (ص) به عنوان: مومن حقیقی و صالح معرفی شد.  نتیجه این که: مالک اشتر چون رسول خدا (ص) را ندید، به عنوان اصحاب آن حضرت، از مهاجران و انصار نیست؛ بلکه از تابعین به شمار می آید؛ ولی در عصر پیامبر (ص) از مومنان صالح بود.

کنیه و لقب مالک اشتر

مالک را از این رو که پسری به نام ابراهیم داشت با کنیه ابو ابراهیم می خواندند  و نظر به این که در یکی از جنگ ها (جنگ با مرتدین یا جنگ یرموک که بعدا ذکر می شود) به پلک های چشمش آسیب رسید و آن را جابجا و دگرگون نمود، با لقب اشتر خواندند، زیرا عرب به کسی که از پلکهای چشمانش دگرگون می شود می گوید: «شتر عینُه»  و گاهی او را با لقب «کبشُ العِراق»؛ قوچ عراق می خواندند، این لقب از این رو بود، که قوچ در یک گله گوسفند معمولا جلودار گوسفندها است، مالک جلودار و سردار و پیشتاز خاندان او که در کوفه می زیستند، دارای افراد برجسته ای مانند کمیل بود، و صمیمانه از او پیروی می کردند.

مالک اشتر در عصر خلافت ابوبکر و عمر

جنگ با ابو مسیکه، نخستین جنگ مالک اشتر

عصر خلافت ابوبکر بود. عده ای که در یمن و یمامه و… در عصر پیامبر (ص) مسلمان شده بودند، از اسلام برگشتند و مرتد شدند، و در مقابل حکومت اسلامی، صف آرایی کردند: ابوبکر از هر سو مسلمانان را فراخواند و آنها را به جنگ مرتدین فرستاد، و آنان را سرکوب نمود، یکی از طوایف مرتدین، طایفه بنو حنیفه بود. از آنجا که اسلام در خطر شدید مدعیان دروغین نبوت و مرتدان بود، ابوبکر از همه مسلمانان جهان آن روز، از جمله از قبیله مذحج استمداد نمود، تا به جنگ دشمنان بروند.

مالک اشتر که در عصر رسول خدا(ص) به اسلام گرویده بود، برای حفظ اسلام احساس مسوولیت کرد و برای جنگ با مرتدین، از اقامتگاه خود بیرون آمد و به سپاه اسلام پیوست. جالب اینکه او در یک جنگ خشن ابومسیکه رهبر مرتدین بنو حنیفه را بر سر اسبش بی هوش کرد، و این حادثه نخستین رخدادی بود که از مالک اشتر بروز کرد، و مسلمانان به وجود مسلمان دلاور و دریا دلی چون مالک اشتر پی بردند.

جنگ مالک با ابو مسیکه چنین بود: هنگامی که سپاه اسلام با سپاه بنو حنیفه در برابر هم قرار گرفتند، مالک اشتر در پیشاپیش سپاه اسلام، ابو مسیکه را به نزدیک طلبید، ابو مسیکه به پیش او آمد.  مالک گفت: آیا بعد از اقرار به توحید و اسلام، مرتد شدی و به سوی کفر باز گشتی؟ ابو مسیکه گفت: ای مالک! از من دست بردار، مسلمانان شراب را حرام کرده اند: من نمی توانم شراب ننوشم. مالک او را دعوت به جنگ کرد و او این جنگ را پذیرفت و به هم پریدند و درگیری شدیدی بین آنها رخ داد: نخست با نیزه می جنگیدند: سپس نیزه های خود را به کنار انداخته و با شمشیر به جنگ با هم پرداختند، در این هنگام شمشیر ابو مسیکه بر سر مالک خورد. سر مالک شکافته شد و به چشمش آسیب رسید؛ به طوری که پلکهایش دگرگون گردید: از این رو به او اشتر گفته اند. مالک اشتر بر گردن اسبش خم شد و به سوی سپاه اسلام حرکت کرد، یاران او وقتی وضع او را دیدند، گریه کردند. مالک به یکی از یاران گفت: انگشت خود را به دهان من بگذار. او چنین کرد. مالک انگشت او را با دندانش فشار داد: آن شخص از شدت درد انگشتش، ناله کرد، مالک به اصحاب خود رو کرد و گفت: بر من باکی نیست، وقتی دندان ها سالم باشند، سر نیزه نیز سالم است. سپس یاران بر شکافت سر او آرد سبوس پاچیدند  و با دستمال بستند. آنگاه مالک به یاران گفت: اسبم را بیاورید، پرسیدند: برای چه؟ گفت: برای جنگ با ابو مسیکه. اسبش را آوردند، او سوار بر اسبش شد و همچون تیری که از چله کمان بیرون می جهد، به سوی میدان رفت، و با ابو مسیکه به جنگ ادامه داد. طولی نکشید که مالک آنچنان ضربه بر ابو مسیکه زد که او روی زین اسبش بی هوش شد، و چند روز بی هوشی او طول کشید، و مالک سالم به پایگاه خود بازگشت. (13)

مالک اشتر در جنگ با روم، و در جنگ یرموک

سال 13 هجرت، عصر خلافت ابوبکر بود امپراطوری روم همواره به کارشکنی و تجاوز در مرزها می پرداخت و در انتظار فرصتی بود تا به حکومت اسلامی حمله سراسری کند. ابوبکر و سران حکومت، هشدار دادند و همه مسلمانان را به جهاد دعوت کردند. مالک اشتر در پیشاپیش سپاه یمن، خود را به جبهه اسلام رسانید، و به طور فعال در جنگ با رومیان شرکت کرد. (14) یکی دیگر از درگیری هایی که بین سپاه اسلام و روم، رخ داد در سرزمین یرموک، (فلسطین و کرانه های رود اردن فعلی ) بود. مالک اشتر در این جنگ نیز (که در عصر خلافت عُمَر رخ داد) قهرمانانه با دشمن جنگید. ارطاة بن جهش می گوید: در جنگ یرموک، یکی از جنگجویان از سپاه عظیم روم، خارج شد و فریاد زد:

کیست که به جنگ من بیاید؟! مالک اشتر به سوی او رفت و به همدیگر ضربت زدند.  هنگامی که مالک ضربت خود را بر او وارد ساخت، گفت:  این ضربت را از من که فرزند قدرت و شهامت هستم، بگیر!

جنگجوی رومی در حالی که از شجاعت مالک، سخت وحشت زده شده بود، پاسخ داد: خدا امثال تو را در میان قوم من زیاد کند.

در همین جنگ بود که از ناحیه دشمن به چشم مالک، آسیبی رسید. به طوری که پلکهای چشم او را جابجا و دگرگون کرد. از این رو به او اشتر گفتند؛ زیرا عرب به کسی که پلکهای چشمش چنان شود، اشتر گویند. (15)

مالک اشتر، در ایران، در جنگ قادسیه

عصر خلافت عمر بود. در سال 14 هجرت، عمر تصمیم بر فتح سرزمین ایران گرفت. سپاه عظیمی تشکیل داد و آن را به فرماندهی سعد وقاص به سوی قادسیه (حدود پنج فرسخی ناحیه غربی کوفه، که آخرین نقطه سرزمینهای عرب بود) روانه ساخت.

ولی سعد وقاص در قادسیه دریافت که سپاه ایران، بسیار عظیم است. نگران شد و ماجرا را در ضمن نامه ای برای عمر نوشت و از او کمک خواست. عمر برای ابو عبیده جرّاح که با سپاه خود در شام بود، نامه نوشت که با سپاه خود به سپاه سعد بپیوندد و او را یاری کند. ابو عبیده با سپاه خود که در آن، هزار نفر جنگجوی سوارکار و دلاور بود، روانه قادسیه شد. مالک اشتر پیشاپیش سپاه ابو عبیده، به عنوان سوارکار ممتاز به سوی قادسیه حرکت کرد، آنان با سپاه ایران جنگیدند و پیروز شدند، و سپاه اسلام مدتی به عنوان مرزدار، در قادسیه ماند، و سعد وقاص در انتظار فرمان خلیفه بود تا خانه هجرت و اقامتگاه مسلمین را در سرزمین ایران مشخص کند، عمر برای او نامه نوشت: مکانی را برای اقامتگاه مسلمانان انتخاب کن که بین آن و مدینه، دریایی وجود نداشته باشد، سعد وقاص پس از رسیدن این فرمان، به سپاه خود دستور داد، از قادسیه خارج شده و از آنجا حرکت نمایند. (16)

به این ترتیب می بینم، مالک اشتر در آزاد سازی ایران از زیر یوغ شاهان ساسانی، و آیین آتش پرستی، از سرداران سپاه اسلام بود  و در این راستا شرکت فعال داشت. از این رو، برگردن ما ایرانیان حق بزرگی دارد.

سکونت مالک و خاندانش در کوفه

سپاه اسلام از قادسیه حرکت کردند  تا به شهر انبار (ده فرسخی غرب بغداد که به زبان ایرانیان «فیروز شاپور» نام داشت ) رسیدند؛ ولی بدی آب و هوا و زیادی پشه آنجا باعث شد، که از آنجا به روستای کویفه ابن عمر که در نزدیک کوفه بود، منتقل شدند، شرایط نامساعد آب و هوای آنجا را نیز نپسندیدند و سرانجام به کوفه انتقال یافتند، کوفه را از نظر آب و هوا و… مناسب و مساعد یافتند، و در همانجا استقرار یافتند.

به این ترتیب، مالک اشتر با خاندان خود در ناحیه شرقی مسجد فعلی کوفه، سکونت گزیدند و از آن پس، کوفه وطن مالک اشتر شد. به طوری که به هر جا سفر می کرد، سرانجام به کوفه باز می گشت. (17) با توجه به اینکه مالک در سال 14 یا 15، هجری وارد کوفه شد، و تا آخر عمر آنجا را مرکز سکونت خود قرار داد، چنین نتیجه می گیریم که او حدود 24 سال در کوفه بوده است  و این نیز امتیازات مالک است که برای حفظ اسلام و مرز داری از حریم آن، از وطن و زادگاه خود هجرت کرد و با هجرت و جهاد خود، به یاری اسلام همت نمود و در این راه، جان نثاری و ایثارگری کرد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان