مجید بجنوردیl فقدان استاد اسماعیل دمیرچی در جمعه 16 شهریور خبر تلخی برای صنعت چاپ و نشر ایران بود و اگر بگوییم با از دست دادن او این بخشی از تاریخ زنده این صنعت روی در نقاب خاک کشید بیراه نگفتهایم. دمیرچی «خاک خورده» صنعت چاپ در ایران به معنای واقعی آن بود!
محله قدیم سنگلج
او که حرفه خود را در بخش حروفچینی چاپخانه خواندنیها آغاز کرد، بعدها با علاقه و کسب تجربه فراوان، به کارهای بزرگی در صنعت چاپ دست یازید که در تاریخ این صنعت یکتاست؛ شاید مهمترین آنها ارائه طرح تأسیس «موزه صنعت چاپ در ایران» بود که در سالهای اخیر با پشتیبانی دکتر رسول جعفریان پیگیری شد.
گرچه بخشی از این تجربهها در کتابهایی که ایشان تألیف کردهاند نمود یافته و بویژه خاطرات او در صنعت چاپ، در کتاب «یادداشتهای جاافتاده» که حاوی خاطرههای دقیق و جالب تاریخی است، منتشر شده، اما استاد دمیرچی بهعنوان یکی از ساکنان قدیمی محله سنگلج، خاطراتی شنیدنی از زادگاه خود، تهران، داشت که بدان پرداخته نشده و میتواند در زمینه مباحث «تهران پژوهی» یاری رسان پژوهشگران باشد؛ ذکر خانه شیخ حسین لنکرانی، گذر تقیخان یا ساختمان هتل امپریال و برخی دیگر از تأسیسات محله سنگلج حاصل گفتوگویی است که درآخرین بهار زندگی ایشان انجام گرفت.
استاد حیات شغلی شما مملو از آثار و اثرات گوناگون است که حقیری مثل من را درباره نقطه آغاز این مصاحبه گیج و گنگ میکند! اما چون بحث ما «طهران» و خاطرات شما از محله و زادگاه تان است از هر کجا که مایل هستید، آغاز کنید!
من همیشه بهدنبال این هستم که کسی از من چیزی بپرسد تا خودم را تخلیه اطلاعاتی بکنم؛ چون دیگر عمری برای من باقی نمانده و به نظرم نبایستی این اطلاعات را با خودم نگه دارم. من عمری را با شما روزنامه نگاران و هرکس که به نوعی با قلم و نشر سر و کار دارد گذراندهام و این کارم را دوست دارم و اگر یکبار دیگر به دنیا میآمدم همین حرفه را انتخاب میکردم!
من در این حرفه سختی زیادی کشیدهام، گرچه پول یا ثروتی برایم نیاورد ولی این علاقه همیشه با من بود؛ من با مقامات بسیاری کار کردم ولی به لحاظ مالی چیزی عایدم نشد! یا چهار سال مشاور فلان نهاد بودم ولی پولی به دستم نرسید، ولیکن من هیچ وقت دریغ نکردم و امروز هم آرزوی بزرگ من سر و سامان گرفتن موزه صنعت چاپ و نشر است.
مختصراً از این موزه بگویید و اینکه چطور لوازم این موزه جمعآوری شده است و در چه مرحلهای قرار دارد؟
در ابتدا باید از آقای رسول جعفریان یاد کنم که واقعاً تنها کسی بودند که مرا هیپنوتیزم کردند تا هر چه داشتهام را برای موزه بیاورم!
من نزدیک به چهل و پنج سال وسیله خریداری کرده بودم و به این ترتیب میلیونها تومان وسیله فراهم شده بود و همه را به رایگان برای موزه کنار گذاشتم؛ در این زمینه خیلی رنج کشیدم اما در تمام مراحل آن آقای جعفریان غمخوار من بود.
با وجود هزار زحمت و خرید ماشینهای خیلی بزرگ که بخشی از آنها هم هدیه است و بهدلیل نداشتن جای نگهداری، به خواهش من در گوشه همان چاپخانه که ماشین از او خریداری شده یا هدیه داده شده بود، نگهداری می شد، اما متأسفانه هنوز موزه به هدف دلخواه نرسیده و هنوز هم قول و قرارهایی میشنوم؛ اما تا چه حد این کار جلو برود خبر ندارم؛ آخرین قرار و مذاکرات این بود که این موزه در باغ کتاب تشکیل شود؛ اما به هر حال مسأله جا برای من مهم است، چون این ماشینآلات بزرگ است و نمایش دادنشان به مکان بزرگی (حداقل 500 متر جا) نیاز دارد.
استاد بازگردیم به بحث اصلی خودمان! شما دقیقاً در کجا متولد شدید؟
در قدیم چون جمعیت کم بود، بههنگام معرفی خودم میگفتم: متولد محله سنگلج هستم! ولی حالا که تهران بزرگ شده میگویم: «متولد تهران» هستم.
در ابتدا آن دوردستهای حدود هفتاد سال پیش را برایتان شرح میدهم. در حوالی موزه ایران باستان، کوچه مجاور سازمان میراث فرهنگی، در ضلع جنوبی خیابان امام خمینی (سپه سابق)، یعنی کوچه جمشیدخواه که الان هم وجود دارد و تمام خانههای قدیمی به مرکز فروش لوازمات فنی تبدیل شده، در پلاک شماره یک این کوچه به دنیا آمدم.
در غرب «گذر تقیخان» که اینک به ترمینال فیاضبخش معروف شده، مدرسه ابتدایی نظامی قرار داشت که تحصیلات ابتدایی را در این مدرسه بزرگ که کلاس های شیک و بزرگی هم داشت، سپری کردم؛ این گذرتقیخان مغازههای بی شماری داشت، سمت چپ و شرق آن به مرور به ترمینال فیاضبخش تبدیل شد.
بعد از آن منزل «دکتر لقمان ادهم» قرار داشت که ورودی مطب ایشان از طرف خیابان سپه بود و مریضها داخل هال بزرگ مطب میشدند؛ محوطه اتاق انتظار دکتر تقریباً چهارمتر در چهارمتر بود که دور تا دور با صندلیهای چوبی دومتری آراسته شده بود و بیماران روی آنها به انتظار میماندند تا پیشخدمت تمیز و معمر آقای دکتر یکی یکی آنها را صدا کند!
بنده پیشتر از شما شنیده بودم که در این حوالی، خانه شیخ حسین لنکرانی قرار داشت که از رجال معروف ایران بود و گوشه چشمی به حزب توده داشت و در مجلس چهاردهم هم نماینده بود؛ از این خانه، موقعیت آن و خاطراتی که از این منزل دارید، بگویید؟
بله در نزدیکی خانه پدری ما و در انتهای کوچه جمشید خواه خانه شیخ حسین لنکرانی قرار داشت؛ از جنوب، در محلی که امروز ساختمان دادگستری (در خیابان ورزش) است به قسمت جنوبی خانه میرسیدیم؛ بخشی از ساختمان دادگستری هم شامل خانه لنکرانی میشد؛ من یکبار در دوران کودکی به این خانه رفتم و داستان آن هم بسیار جالب است! با این توضیح که در اوایل دهه بیست، یکبار خانه ما که در نزدیکی منزل لنکرانی بود را دُزد زد و چون ایشان شب بیدار بود، با اسلحهای که همراه داشت سارق را دستگیر کرد و موقتاً در خانهاش او را با طناب بست؛ در نتیجه ما هم به خانه او رفتیم تا از جریان باخبر شویم.
این خانه یک تالار پذیرایی بسیار بزرگ با سقف خیلی بلند داشت و یک میز بزرگی در آن خودنمایی میکرد و دور تا دور تالار، نقشههای مناطق مختلف دنیا نصب شده بود؛ نکته دیگری که از این خانه به یاد دارم زمانهای انتخابات بود! هنگام انتخابات اطراف خانه او پر از عمله بنا می شد و لنکرانی به آنها ناهار میداد تا شاید در انتخابات فرجی شود!
از محله سنگلج، تأسیسات و مراکز فرهنگی و تفریحی آن و خاطرات آن روزها بگویید؟
اجازه دهید از میدان حسن آباد شروع کنم! در ضلع جنوب شرقی میدان حسنآباد (یا میدان هشت گنبدان) سینمایی بود به نام «میهن» که دست کمی از بهترین سینماهای لاله زار نداشت؛ امروز ساختمان آن تبدیل به پاساژ شده و از همان ساختمان قدیمی، مغازههای زیادی درآوردهاند.
محله کنونی سنگلج
حدود سال 1347 در بازسازی این میدان، قدرت بانک ملی به شهرداری وقت چَربید و بانک ملی فعلی که در گوشه جنوبشرقی میدان قرار دارد، سربرآورد و گنبد بالای بانک ملی را خراب و میدان به هفتگنبد تبدیل شد و اسم آن را هم به میدانِ ملکالمتکلمین تغییر دادند و تندیس او را در این میدان برقرار ساختند؛ بعدها این میدان دوباره به «حسنآباد» تغییر نام داد و شهرداری وقت در بالای ساختمان بانک ملی، از نو نیمهای از گنبد خراب شده را بنا کرد.
در پشت بانک ملی در میدان حسن آباد، روبهروی کوچه همتآباد و در ضلع جنوبی خیابان امامخمینی، «داروخانه شبانه روزی صداقت» قرار داشت که همیشه ایام باز و به سرویس دادن مشغول بود. بعد از داروخانه صداقت در همان ضلع جنوبی خیابان سپه چند مغازه را میگذراندیم و به کوچه جهانگردی میرسیدیم.
وسط این کوچه درخـتهای چناری قرار داشت که از پای این درختان، آب روانی میگذشت و این همان آبی بود که از کوچه همت آباد (در ضلع شمالی خیابان سپه) عبور میکرد و به اینجا سرازیر میشد و به بخشی دیگر از سنگلج که در حال تبدیل آن به «پارک شهر» بود، می رفت.
در این محله، قماربازی ، قتل و انواع خلافها، در کوچه پس کوچههای تنگ و تاریک آن رواج داشت و یک محله خیلی کثیف و مخروبه بود که در کودکی به ما توصیه میکردند به آن مناطق نرویم.
بههمین دلیل بعدها آن را تخریب و تبدیل به پارک شهر کردند. خیابان جدید ورزش (که آن زمان مانند امروز پهن و بزرگ نبود) بعد از خراب کردن سنگلج در شمال آن برقرار شد؛ در تقاطع غربی آن که به خیابان شاپور وصل میشود و در ضلع شمال شرقی چهارراه شاپور و ورزش، محوطه کاروانسرا شکلی وجود داشت که محل زغالفروشی منطقه حسنآباد بود؛ یادم می آید که به اتفاق مادرم جهت سفارش آوردن زغال به اینجا میآمدیم؛ امروز این مکان، شهرداری منطقه 12 است.
استاد در نزدیکی میدان حسن آباد قبرستانی وجود داشت که مشاهیری مثل میرزا رضای کلهر یا سر میرزا کوچک خان در آن مدفون بودند؛ از این گورستان چیزی به یاد میآورید؟
بله در شمال غرب میدان حسن آباد اداره آتشنشانی است که در قدیم قبرستان محله حسن آباد بود که در خارج شهر قرار میگرفت! بزرگترین فرد مدفون در آنجا میرزا رضای کلهر (از خوشنویسان معروف دوره قاجار) بود که یک سنگ مزار خیلی زیبا داشت، با خطاطیهای بسیار قشنگ که روی دیوار قبرستان نصب بود و من هم این سنگ زیبا را دیده بودم. در حدود اواخر دوران رضاشاه تخریب این گورستان شروع شد.
در کنار این مجتمع آتشنشانی، ساختمانی است که امروز هتلی نوساز بنا شده؛ به زمان کودکی ما در این مکان آتشنشانی نبود، باغی بود کمدرخت و بدون در و دیوار؛ در شمال شرقی این زمین محلی بود که دزدان و اراذل و اوباش در آن زندگی میکردند!
این گروه برای خودشان «اسم شب» هم داشتند و همه افراد نمیتوانستند به داخل آن راه پیدا کنند! و اگر کسی و حتی آژانی تصمیم میگرفت که به داخلش برود، زنده بیرون نمیآمد! چون افرادی با قیافههای دود گرفته به رویش میریختند! و بعد از درآوردن لباس، شخص وارد شده را میکشتند و قطعه قطعه میکردند و داخل چاه میانداختند! و لباس و محتویات آن را هم بین خود تقسیم میکردند! این وضعیت امنیت تهران در آن زمان بود!
زمانی در این محله زندگی میکردید که دوران جوانی شما بود و مسلماً شور و شوق زندگی آن ایام را بخوبی به یاد دارید! از حیات اجتماعی آن روزهای طهران و محلهتان بگویید؟
یاد آن روزها بخیر! عصرها زمانی که آفتاب غروب از سر گنبدهای حسن آباد دور میشد، شخصی با یک سینی پر از متعلقات خوراکی و جغور بغور در روبهروی سینما میهن حاضر می شد و زمانی که پریموس را داخل چهارپایهای آهنی که دور تا دورش از ورق آهن پوشیده بود میگذاشت، بوی عطر فلفل و زردچوبه آغشته به دل و جگر ریز همراه با خوشگوشت خرد شده، هر جنبندهای که در غروب حسنآباد از میدان رد میشد را چنان مست میکرد که هوش از آدمی میبرد! زن یا مرد، خانهدار یا اداری، بچهها و جوانان اهل محل مشتری دائم او بودند؛ سینی لب دالبُری پر از جغور بغور در دو یا سه ساعت به پایان میرسید.
همچنین در ورودیه کوچه همتآباد (در نزدیکی میدان حسن آباد و در ضلع شمالی خیابان)، داشمشدی قد بلند و باریک اندامی بود که وظیفه خود میدانست از اهالی این کوچه از ریز و درشت، زن و مرد مواظبت کند؛ شغلش طوری بود که همراه با تغییر فصل سال، متغیر میشد! دوغ، خاکشیر، شربتهای متنوع از جمله بیدمشک، لیموناد و آب خنک، محصولاتی بود که در نیمههای اول سال دست مردم میداد؛ لبوی داغ، عدسی، شیربرنج، شیر داغ در زمستان عرضه میشد.
شب عید و اسفندماه را هم نگو و نپرس! انواع ماهی گلی، اسپند، گلدانهای متنوع مخصوص نوروز، شمدانی و تنقلات هفت سین، هر گذرکنندهای از کوچه همتآباد را میخکوب میکرد و خریدارش میشد، در وسط تابستان، امان از بستنی سنتی که خودش آن را پرداخت میکرد و میساخت!
تقریباً چهل متر بالاتر از آنجا، قهوهخانه و در کنارش مغازه کوچکی بود که جواز کسب فروش انواع سیگارهای اشنو و هما و محصولات دخانیات تهران را داشت؛ وظیفه فروش تریاک به اشخاصی که کارت مجوز کشیدن تریاک را داشتند هم با او بود! ناگفته نماند در انتهای کوچه همتآباد که به سهراهی میرسیم، حمامی نمره خصوصی قرار داشت که با مدیریت خوبی اداره میشد؛ بهطوری که در همیشه ایام محیط آن تمیز بود، در کنار همین حمام، منزل ورزشکار زیباییاندام کشور به نام «ناصر انقطاع» قرار داشت.
روزگار سنگلج
ناصر انقطاع همانی که در ابتدا عضو حزب پان ایرانیست بود و بعدها پس از 28 مرداد 32 رابطهاش با حزب قطع شد؟
دقیق به یاد ندارم مشرب سیاسیاش چه بود! ولی چیزی که از او یادم است هیکل زیبا و ورزشکارانهاش بود. بههرحال از جمله مغازههایی که در خیابان سپه به یاد دارم «کاشیفروشی و کاشیسازی خاک نگار مقدم» بود که روبهروی بیمارستان سینا و مسجد مجد قرار داشت و محل اصلی عرضه این کاشیها در تهران به حساب میآمد و تزئیـنات این مغازه بهخاطر هـنر کاشیسازیاش با بقـیه مغازهها متفاوت بود.
در همین سمت جنوب خیابان به «مدرسه حکیم نظامی» میرسیدیم که همزمان با خراب کردن «گذرتقیخان» بنای آن را شروع شده بود. در شمال خیابان سپه از کوچه همتآباد که رد شویم، بهمسجد مجد میرسیم که از معروفترین مساجد دوره پیش از پهلوی اول است، آخرین ختمی که در این مسجد رفتم، مراسم یادبودی از خانواده زندهیاد مرتضی نوریانی (از بنیانگذاران صنعت چاپ نوین در ایران) بود که واعظ شهیر حجتالاسلام فلسفی در آن سخنرانی میکردند. بعد از مسجد مجد، امروز پاساژ بزرگی است که در زمان کودکیام سینما بود؛ با اینکه این سینما محوطه بزرگ و صندلیهای زیادی داشت هیچ وقت جمعیت زیادی از آن بیرون نمیآمد! شاید بهعلت اینکه در جوار مسجد بود.
استاد بنده در جایی از هتل امپریال در این حوالی مطالبی شنیدهام ولی متأسفانه از مکان دقیق این هتل اطلاعی ندارم. شما در این حوالی هتل امپریال شنیده بودید؟!
بله، این هتل در روبهروی اداره پست، خیابان جلیل آباد (خیام فعلی) و در تقاطع خیابان سپه و خیابان جلیلآباد هتل امپریال قرار داشت؛ این مکان را اخیراً شهرداری منطقه دوازده به همان شکل قدیم بازسازی کرده و بینهایت شکیل شده؛ حیف که مشاغل مختلفی در آن مستقرند.
ظاهراً عکسی هم از رضاشاه در خیابان سپه وجود دارد که پشت به در باغ ملی از کالسکه سلطنتی پیاده شده و او را درحال رفتن به طرف در باغِ هتل امپریال نشان می دهد؛ حتی باغ این هتل تا خیابان ورزش هم ادامه پیدا میکرد. من پیشنهاد میکنم با توجه به اینکه ساختمان روزنامه اطلاعات بهشهرداری منطقه 12 واگذار شده و الان در حال بازسازی بینهایت زیبای آن هستند.
در ادامه محل روزنامه اطلاعات تا لب خیابان سپه و همچنین تا لب خیابان ورزش که متعلق به اداره ثبت اسناد کل است، این کاسب های مستقر در ساختمان هتل امپریال سابق را تخلیه کنند و به ادارات میراث فرهنگی یا شهرداری بسپارند که مجموعه این قسمتها از خیابان امامخمینی تماماً ساختمانهای آجری قدیمی است و برای نسلهای آینده نگهداری شوند. بهدلیل اینکه این ساختمانها بینهایت ارزشمندند و لازم است ما آنها را برای آیندگان حفظ کنیم.
منبع: روزنامه ایران