ماهان شبکه ایرانیان

اهداف قیام و شهادت امام حسین علیه السلام

پیام نهضت عاشورا دو عنصر محوری است: یکی تحقیق علمی و دیگری تحقّق عملی. یکی اینکه جامعه بتواند بگوید: «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم»[۱]که این رسالت مستقیماً به عهده حوزه و دانشگاه است، اوّلاً؛ و خروجی آن به جامعه می رسد، ثانیاً

اهداف قیام و شهادت امام حسین علیه السلام

پیام نهضت عاشورا دو عنصر محوری است: یکی تحقیق علمی و دیگری تحقّق عملی. یکی اینکه جامعه بتواند بگوید: «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم»[1]که این رسالت مستقیماً به عهده حوزه و دانشگاه است، اوّلاً؛ و خروجی آن به جامعه می رسد، ثانیاً. دوم اینکه بگوید: «سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکمْ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکم».[2]اگر این تحقّق عملی پیرو آن تحقیق علمی بود، جامعه می شود عاشورایی و حسینی که برخی از ره آوردش انقلاب اسلامی است. در زیارت ها عموماً و زیارت «جامعه» خصوصاً، این دو عنصر محوری را به ما می آموزد که هم شهادت وسیله است و هدف نیست، و هم اشک وسیله است و هدف نیست. در زیارت «جامعه» همان معنای «مُحَقِّقٌ» را که برای خواص از اولیا و علمای الهی پیام رسمی دارد، برای اوحدی از علما پیام أخص دارد، در همان زیارت عرض می کنیم: «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکمْ».[3] بارها به عرض شما رسید که زیارت ها، دعاها، مناجات ها گرچه به حسب ظاهر جمله های خبری است؛ ولی به داعی انشا القا شده است، اینها گزارش نیست، اینها نیایش است، اینها خواستن است. یک زائر وقتی به حرم مولایش مشرّف می شود، ضمن عرض ارادت و حاجت های میانی، به آن بخش اوج و نهایی می رسد، عرض می کند من آمدم این جا، نه تنها علوم حوزوی و دانشگاهی را یاد بگیرم، علمی که در دانشگاه ها نیست را می خواهم فرا بگیرم، علمی که در حوزه ها نیست را می خواهم فرا بگیرم: «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکمْ»، این احتمال همان تحمّل است؛ یعنی شما یک سلسله علومی دارید که در دانشگاه ها نیست، در حوزه ها نیست، گفتید: «إِنَّ حَدِیثَنَا»؛ أو «مِنْ حَدِیثِنَا»[4] بخشی است که «لَا یحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَک مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِی مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان»؛[5] یعنی یک سلسله از درس های ما در دانشگاه ها و حوزه ها نیست، شاگردان آن درس ها و علوم سلسله انبیا و اولیا و ملائکه و گروه خاصی از مردان بافضیلت هستند؛ آن جا که شاگردان ما انبیا، اولیا و فرشتگان هستند، اوحدی از زائران ما آن جا می نشینند. در زیارت «جامعه» به پیشگاه موالیان ما عرض می کنیم من آمدم به بارگاه شما تا آن علم را به من بدهید و من آن علم را تحمّل کنم: «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکمْ». اگر این مقام برای ما نبود، به ما دستور نمی دادند که بخوانید و بخواهید.

اما آن دو مطلب که شهادت هدف نیست وسیله است، اشک وسیله است و هدف نیست، این هم از بیانات نورانی خود سالار شهیدان(سلام الله علیه) و ائمه دیگر استفاده می شود. وجود مبارک حسین بن علی وقتی شهادت را ترسیم می کند، می گوید کار شهید این است که آن کشور را طیب و طاهر کند؛ هم در زیارت های این ذوات قدسی آمده است که «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ»،[6]هم در کلمات نورانی سالار شهیدان آمده است که طهارت یک کشور، طیب بودن یک مملکت به خون پاک شهید است. فرمود شهادت آن قدر تواناست و توانمند است که یک کشور آلوده قبل از انقلاب را طیب و طاهر کند؛ هم در زیارت های این ذوات قدسی عرض می کنیم: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ»، هم در کلمات نورانی خود سیدالشهداء هست؛ منتها وسیله بودنِ طیب و طاهر را از قرآن مجید استفاده می کنیم. قرآن می فرماید اگر سرزمینی طیب و طاهر شد، باید میوه طیب و طاهر عطا کند: ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّیبُ یخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾;[7] اگر کشوری طیب و طاهر شد، باید میوه طیب و طاهر بدهد؛ میوه یک مملکت عقل است و عدل، میوه یک مملکت طهارت است و قداست، میوه یک نظام انسانیت است. شهادت وسیله است نه هدف.

اما در حسینیه ها که اشک فروشی می کنیم، این اشک فروشی بسیار مقدس است؛ مثل کسی که نیزه می فروشد یا شمشیر می فروشد؛ منتها آن خریدار باید عُرضه داشته باشد از این بهره ببرد. به ما گفتند بنال! اما گفتند برای چه چیزی بنال؟ هرگز نگفتند اشک بریز، گفتند برای فلان کار اشک بریز، بنگرید که اشک هرگز هدف نیست! از نظر فضیلت اشک، روایات فراوان و ادله فراوان برای فضیلت گریه کردن هست و این «مما لا ریب فیه» است؛ اما این وسیله است نه هدف! وقتی دعای «کمیل» را شما می خوانید، می گویید: «وَ سِلَاحُهُ الْبُکاء»؛[8] این گریه اسلحه است تا بیگانه را سر جای خودش بنشاند. گریه برای گریه نیست، گریه برای حفظ نظام است، برای حفظ دین است، برای حفظ عفاف است، برای حفظ قرآن است، برای حفظ عترت است؛ همان طوری که شهادت برای میوه طیب و طاهر است، کسی شهید نمی شود که شهید بشود! کسی نباید اشک بریزد که اشک بریزد! این اسلحه را به دست هر کسی نمی دهند! اگر کسی گریه کرد و در این گریه یکی از این سه تا کار را انتخاب نکرد به نحو تعیین نه به نحو تخییر، او سلاح خرید، اسلحه خرید، شمشیر خرید؛ ولی با او مبارزه نکرد. هرگز آن که در کنار نماز شب گریه مناجاتی دارد، آن هدف نیست وسیله است. آن که در محفل حسینی گریه عاشورایی دارد، آن وسیله است و هدف نیست. این «وَ سِلَاحُهُ الْبُکاء»؛ یعنی گریه اسلحه است، وقتی اسلحه شد می تواند بگوید: «سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکم»، ایران شد، عراق شد، سوریه شد، جای دیگر شد، «حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکم وَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکمْ». از آغاز جریان کربلا تا پایان همین حرف است، مگر مسلم بن عقیل اوّل شهید نبود؟! مگر زیارت او زیارت اوّل شهید نیست؟! در زیارت مسلم بن عقیل همین مطالب را عرض می کنیم که «نُصْرَتِی لَکمْ مُعَدَّةٌ»؛[9] من آمدم تو ای مسلم را یاری کنم. الآن بیش از هزار سال است او شربت شهادت نوشید، مسلم چه حاجتی به یاری ما دارد؟! غیر از یاری مکتب مسلم! بنابراین گریه فروشی به نحو اسلحه فروشی است.

خدا مرحوم ابن ادریس را غریق رحمت کند! این ابن ادریس از فقها و فحول فقهی ماست. در کنار شیخ طوسی او بود که توانست قدرت عَرضه فقه داشته باشد، وگرنه دیگران شاگردان شیخ طوسی بودند و مرتب بساط تقلید را ولو صبغه تحقیق داشت، ولی روحش تقلید بود. ابن ادریس آمد توانست در برابر استادش مرتب بگوید شیخ طوسی این چنین گفته این حرف درست نیست، شیخ طوسی آن جا این طور گفته درست نیست، استاد ما شیخ طوسی این طور گفته درست نیست، نقد را به بازار حوزه های علمیه عَرضه کرد. او کتاب قیمی دارد به نام سرائر، در مقدمه آن نوشته که بزرگان دین به طلبه ها و فرزندانشان می گفتند وقتی از حجره و حوزه بیرون آمدید، می خواهید جایی در بازار بنشینید تا خستگی شما رفع شود، «لا تجلسوا فی الأسواق إلا عند ورّاق أو زرّاد»؛[10] فرمود وقتی می خواهید در بازار بنشینید یا کنار آن جایی که بحث از علم و مبارزات علمی و مناقشات فکری و کتاب و مانند آن است بنشین، یا آن جا که سلاح‎فروشی می کنند بنشین، «لا تجلسوا فی الأسواق إلا عند ورّاق أو زرّاد». قبلاً که چاپخانه و چاپ نبود، بازار ورّاقان رایج بود؛ ورّاقان کسانی بودند که نسخه های خطی را می گرفتند برای صاحبانشان می نوشتند، صحافی می کردند، کتاب فروشی به معنای نسخه خطی فروشی می کردند، ورّاقی می کردند و می نوشتند، آن جا سخن از علم و فهم و ادب و عقل بود. فرمود جایی بنشینید که چیزی بفهمید و اگر آن جا خسته شدید، جایی بنشینید که آن جا سخن از زره، سپر، شمشیر و خُود است؛ یا علم یا جنگ! «لا تجلسوا فی الأسواق»، این سفارش رسمی بود. اینها فهمیدند عاشورا یعنی چه، اینها فهمیدند که اشک وسیله است نه هدف، اینها کلام علمی علوی را که «وَ سِلَاحُهُ الْبُکاء» فهمیدند. گریه، شمشیر است؛ گریه، سپر است؛ گریه، نیزه است؛ گریه، خُود است؛ گریه، لباس نیست که انسان تن کند، رزم است؛ چه گریه نماز شب که با دشمن درون می جنگد و چه گریه حسینیه که با دشمن بیرون می جنگد. آن که بگرید و نیزه نگیرد، گریه نکرده است. اگر خواستیم بفهمیم گریه یعنی چه؟ به ما فرمودند: «وَ سِلَاحُهُ الْبُکاء». ما هم آه داریم که اسلحه ماست، هم آهن داریم که اسلحه ماست؛ یکی برای دشمن درون و یکی برای دشمن بیرون «وَ سِلَاحُهُ الْبُکاء».

پس اگر شهادت است، خود این ذوات قدسی فرمودند شهادت برای آن است که کشور را طیب و طاهر کند تا از کشور طیب و طاهر مردان طیب و طاهر برخیزند: ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّیبُ یخْرُجُ نَباتُهُ﴾ اما ﴿بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾ و اگر گریه است برای آن است که «وَ سِلَاحُهُ الْبُکاء». خود سالار شهیدان(سلام الله علیه) به ما گفت شما دو گونه می توانید درس بخوانید: یکی درس های حوزوی بود وقتی فرزندش علی اکبر را به مکتب فرستاد آن سوره مبارکه «حمد» را یاد علی اکبر داد، او دهان استاد را پُر از دُرّ کرد تا به ما بفهماند حق تعلیم و تعلم را پاس بدارید، وگرنه غالب اینها کسانی بودند که به مکتب نرفته معلم صد مدرّس شدند. اینها برای اینکه به ما بفهمانند حوزه و دانشگاه را گرامی بدارید، این کارها را می کردند. و در بخش های معنوی هم فرمودند ما یک «علم الدراسه» داریم که کار حوزه و دانشگاه این است و راه بسته نیست و یک «علم الوراثه» ای داریم که آن از کنار سجاده ها و نماز شب ها و اینها برمی خیزند. در «علم الدراسه» گوش، سهم تعیین‎کننده دارد؛ چشم، سهم تعیین‎کننده دارد، انسان از استاد می شنود یا از کتاب می نگرد و می خواند. در «علم الوراثه» سخن از چشم و گوش نیست،

بشوی اوراق اگر همدرس مایی ٭٭٭ که علم عشق در دفتر نباشد[11]

مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) در جلد دوم کافی این حدیث نورانی را از اهل بیت (علیهم السلام) نقل می کند که «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ»؛[12] فاضل ترین مردم کسی است که عبادت را نه «خَوْفاً مِنَ النَّار» و نه «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» بگذارد، بلکه به عبادت عشق بورزد، موقع نماز که شد با نماز معانقه کند: «فَعَانَقَهَا». «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِه»؛ فاضل ترین مردم کسانی هستند که به نماز عشق بورزند، با نماز معانقه کنند، دست به گردن بشوند، گردن نماز را ببوسند، نماز گردن او را ببوسد، با باب مفاعله ذکر کرده است. این نماز از انسان شفاعت می کند، این نماز از انسان شکایت می کند، نماز ﴿تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنکرِ﴾[13]است و مانند آن؛ «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِه». اگر این راه شد به ما فرمودند این زیارت «وارث» را بخوانید یعنی چه؟ اصلاً زیارت بخوانید یعنی ثواب ببرید؟ این می شود «خَوْفاً مِنَ النَّار» و «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة». زیارت بخوانید؛ یعنی به این عمل کنید، بهره ای ببرید، آری! این زیارت «وارث» درس «علم الوراثه» می دهد. ما به حضرت که عرض می کنیم: «السلام علی وارث آدم صفوة الله»،[14] از حضرت آدم گرفته تا حضرت خاتم(علیهم آلاف التحیة و الثناء) فرمود تو ارث بردی. ارث لازم نیست معلم زنده باشد، ارث لازم نیست کتاب باشد، ارث لازم نیست کتیبه باشد؛ منتها در ارث، فرق جوهری ارث معنا و ارث مادی این است: در ارث مال تا مورِّث نمیرد چیزی به وارث نمی رسد، در ارث عقل و عدل و علم تا وارث نمیرد چیزی به او نمی دهند؛ کسی خواست از پدرش ارث ببرد او باید بمیرد تا این شخص ارث ببرد، اگر کسی خواست از حسین بن علی ارث ببرد تا نمرده است ارث نمی برد. در «علم الوراثه» انسان تا با مرگ ارادی نمیرد، شهوت را خاموش نکند، غضب را خاموش نکند، خواسته های خودش را خاموش نکند و تا نمیرد چیزی به او نمی دهند، این «علم الوراثه» است. در «علم الوراثه» هم به ما اصرار کردند که شما از «علم الوراثه» بهره ببرید. اینکه می گویند زیارت «وارث» بخوانید؛ یعنی شما هم مظهر این باشید، شما هم از آدم ارث ببرید، از نوح ارث ببرید. ما چرا می گوییم وارث آدم، وارث نوح، وارث موسای کلیم، وارث عیسای مسیح؟ ببینید همه در بحث های محبت است و خُلّت است و احیا است و کلام است و اسمای الهی است: «السَّلَامُ عَلَیک یا وَارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیک یا وَارِثَ نُوحٍ نَبِی اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیک یا وَارِثَ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّه السَّلَامُ عَلَیک یا وَارِثَ مُوسَی کلِیمِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیک یا وَارِثَ عِیسَی رُوحِ اللَّه»،[15]سلام بر جدّش هم که «حبیب الله» است.[16] فرمود تو اینها را به ارث بردی، پیوند پیدا کردی، از خودت پایین آمدی، مورِّث آنها شدی، به ما هم گفتند «علم الوراثه» را در حسینیه ها یاد بگیرید، آن «علم الدراسه» ها در همین حوزه ها و دانشگاه ها هست؛ اما این «علم الوراثه» ها در حسینیه ها هست، در اشک ها هست، در عاشوراها هست، این راه هست. این جا کسی به آدم چیزی یاد نمی دهد، این جا اشک می دهد، این اشک همان است که «وَ سِلَاحُهُ الْبُکاء». اگر این اشک حاصل شد، این اسلحه حاصل شد، آدم آن دشمن را هم یقیناً می شناسد. اخلاق، روضه خوانی نیست؛ اخلاق، نصیحت نیست؛ اخلاق، موعظه نیست؛ اخلاق از غنی ترین و قوی ترین رشته های فلسفی است. ما تا نشناسیم این سه جبهه را؛ جبهه شرق، عقل نظری است با همه زیر مجموعه های تصور و تصدیق که دائماً در حال درگیری و جنگ اند. این اقسام سیزده گانه مغالطه، خروجی جنگ عقل نظری در بخش شرق انسان است. تا قسمت غرب را نشناسیم عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[17]دائماً شهوت و غضب با همه زیر مجموعه های شهوت و غضب که با عقل عملی در جنگ اند، خروجی فراوانی دارند و گاهی بالاتر از یک جنگ جهانی و بین المللی، بین شرق و غرب است که عقل نظری با همه زیر مجموعه های خود در یک طرف صف کشیده و عقل عملی با همه زیر مجموعه هایش یک طرف صف کشیده، این نفس بیچاره که «فی وحدتها کلّ القوی»[18]است، باید صلح جهانی را به عهده بگیرد و همیشه در فشار است. این بیان نورانی امام صادق (سلام الله علیه) است در کتاب قیم کافی آمده که جنود عقل است، جنود جهل است،[19] هفتاد تا کم نیست! هفتاد نیروی مسلّح از آن طرف، هفتاد نیرو یعنی هفتاد صفحه کتاب نه! هفتاد رساله عمیق علمی، تا بشود اخلاق، تا انسان بداند در درون او چه خبر است، تا خودش را فریب ندهد، تا گرفتار متشابهات نشود، تا وهم را عقل خیال نکند، تا اشتها را عقل عملی خیال نکند؛ مگر این کار، کار آسانی است؟! آنچه می تواند در آن فراز و فرود انسان را نجات بدهد همان گریه کنار نماز شب است: «وَ سِلَاحُهُ الْبُکاء» و آنچه می تواند در بخشی از این قسمت ها ما را کمک کند، گریه در حسینیه هاست، این می تواند «حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکم» را پاسخ بدهد، «سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکمْ» را پاسخ بدهد؛ منتها آن ذوات قدسی، دشمن درونی نداشتند؛ چون همه اینها به مقام مخلَصین رسیدند. در مقام مخلَص جای جنگ نیست، زیرا یک طرفه است، شیطان در آن جا حضور و ظهور ندارد تا بجنگد. شیطان یک سلسله ابزاری دارد که آن ذوات قدسی بر این ابزار پا گذاشتند. کلّ حکومت خاورمیانه که در اختیار علی بن ابیطالب (سلام الله علیه) بود، فرمود: «عَفْطَةِ عَنْز»[20] است. اینها رسیدند به جایی که در آن جا جز حق چیزی دیگر نیست و شیطان هم که به آن جا دسترسی ندارد، شیطان می تواند چیزی را که بدلی است و بدلی جعل کرده است کسی را فریب بدهد. نه تنها او نمی خواهد، بلکه نمی تواند به بارگاه رفیع مخلَصین راه پیدا کند. اینها به «علم الوراثه» به این جا رسیدند. به ما گفتند سهمی از «علم الوراثه» هم برای شما هست، شما می توانید این باشید. اگر به ما نگفته باشند که ما تکلیف نداشتیم، پس معلوم می شود این راه باز است؛ هم راه تحمّل آن علوم که برای اوحدی است «لَا یحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَک مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِی مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان»، هم «علم الوراثه».

بنابراین هم شهادت وسیله است که کشور طیب و طاهر بشود و میوه طیب و طاهر بدهد، و هم اشک ریختن وسیله است که تا انسان میوه طیب و طاهر بدهد؛ نه خود را فریب بدهد و نه بیراهه برود و نه راه کسی را ببندد.

جریان حسین بن علی (سلام الله علیه) یک جریان خصوصی بود، این سرجایش محفوظ است؛ اما هدف والای حسین بن علی فقط و فقط اسلام بود «و لا غیر»! اینکه رسول گرامی فرمود: «الْإِسْلَامُ یعْلُو وَ لَا یعْلَی عَلَیه» [21] که جمله خبریه ای است و به داعی انشا القا شده است، به ما می گوید سعی کنید این مکتب را از والاترین مکاتب قرار بدهید و حسین بن علی فقط و فقط برای همین قیام کرد، نشانه اش آن دو گزارشی بود که هم از ابوعبدالله سُلّمی به عرض شما رسید و هم از جناب ابوریحان بیرونی و وجود مبارک حسین بن علی در همه این موارد فقط به فکر اسلام بود و رفت اسلام را زنده کرد و برگشت، نشانه اش هم آن بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در دمِ دروازه شام با اینکه حضرت را اسیرانه آوردند وقتی سؤال کردند که «مَن غَلَب»؛ در این صحنه چه کسی پیروز شد؟ فرمود ما، «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِم»؛[22]هنگام نماز برو اذان و اقامه بگو، ببین نام چه کسی را می بری؟ ما رفتیم این نام را زنده کردیم و برگشتیم. معلوم می شود سخن از بیعت و شخص حسین بن علی و امثال اَموی در برابر علوی، اینها نبودند؛ سخن از کفر بود در برابر اسلام، اسلام بود در برابر کفر، پیام شهادت هم همین است، پیام عاشورا هم همین است، اشک هم برای همین است، شهادت هم برای همین است، میوه طیب و طاهر هم همین است. اینکه این ذوات قدسی را برای ما به عنوان اسوه قرار دادند که در سوره مبارکه «احزاب» آمده: ﴿لَقَدْ کانَ لَکمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾،[23]حضرت از چه نظر برای ما اسوه است؟ از آن جهت که فرمود مرتّب بگویید: ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾،[24] تا نفس می کشید سواد! آدم دهان باز می کند می گوید من فارغ التحصیل شدم؟! این یک شرم دارد! ما تا نفس می کشیم با کتاب! یا بنان، یا بیان، یا بگوییم یا بشنویم یا مذاکره کنیم، تا زنده ایم درس! فرمود تا زنده اید درس! ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ برای همین است. این علمی که حضرت اسوه ماست، یک؛ ﴿لَقَدْ کانَ لَکمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾، سیره او و سنّت او هم ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ است، دو؛ او علمی که از مدرسه نگرفته، این نگار به مکتب نرفته به غمزه مسئله آموز صد مدرّس است.[25] ما در چه جهت به او تأسی کنیم؟ هم از آن جهت که بخش نرم است، هم از این جهت که او مکتب نرفته معلم صد مدرّس است، این راه هم راه تأسّی است، راه «علم الوراثه» هم راه تأسّی است، راه نماز شب هم راه تأسّی است، راه «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکمْ» هم راه تأسّی است، به اینها تأسّی کنیم؛ منتها اینها در اوج و در قلّه اند، ما در دامنه، این راه باز است، این راه تنها برای حارثة بن زید نیست، برای آن شاگردان وجود مبارک حضرت امیر که «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کمَنْ قَدْ رَآهَا»[26] نیست، این راه باز است و اگر این شد، کلّ دنیا برای آدم سهل است، می شود «عَفْطَةِ عَنْز»؛ حضرت که مبالغه نمی کرد، آن پلیدی و پلشتی دنیا برای آدم روشن می شود، وقتی روشن شد انسان پاک و طیب و طاهر است. بحر العلوم می گوید وقتی خواجه نصیر در درس، نام سید مرتضی را می برد و نقل قول می کرد می گفت: «قال السید المرتضی (صلوات الله علیه)»، شاگردان تعجب می کردند که چطور خواجه نصیر بعد از نام بردن سید مرتضی می گوید: «صلوات الله علیه»!؟ فرمود: «فکیف لا یصلّی علی المرتضی»؟![27]مگر سوره مبارکه «احزاب» همان صلواتی که بر ذات مقدس رسول خدا فرستاد برای ما نفرستاد؟ مگر این دو تا آیه هر دو در یک سوره نیست؟ هم ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکتَهُ﴾[28]در همین سوره «احزاب» است و هم ﴿هُوَ الَّذی یصَلِّی عَلَیکمْ وَ مَلائِکتُهُ لِیخْرِجَکمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ[29] در همین سوره است. فرمود خدا بر شما صلوات می فرستد تا شما را نورانی کند، ما چرا از این شمشیر استفاده نکنیم؟! چرا از این اشک بهره نبریم؟! حیفِ این اشک نیست که ما بهره نبریم؟! مسلّح نشویم؟! ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾؛[30] از خدا راستگوتر کیست؟! فرمود خدا بر شما صلوات می فرستد تا شما را نورانی کند. این نور که در کتاب ها نیست،

بِشُوی اوراق اگر همدرس مایی ٭٭٭ که علم عشق در دفتر نباشد

 ﴿هُوَ الَّذی یصَلِّی عَلَیکمْ وَ مَلائِکتُهُ﴾، نه تنها خودش، ملائکه بر اولیا، بر زائران قبر حسین، بر گریه‎کنندگان، بر کسانی که ناله‎کنندگان کنار نماز شب هستند، که از این اشک به عنوان سلاح استفاده می کنند، درود و صلوات می فرستند. خواجه نصیر با این بیان، شاگردانی که تعجّب می کردند را آرام می کرد که اگر من بر سید مرتضی صلوات می فرستم او شایسته تصلیه است: ﴿هُوَ الَّذی یصَلِّی عَلَیکمْ وَ مَلائِکتُهُ لِیخْرِجَکمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾. در «آیة الکرسی» سخن از ملائکه نیست: ﴿اللَّهُ وَلِی الَّذینَ آمَنُوا یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾؛ اما در سوره مبارکه «احزاب» سخن از ملائکه هم هست، این ملائکه هستند که بر مؤمنین صلوات می فرستند، همین ملائکه در حال برزخ و ورود به برزخ بر همین مؤمنین سلام عرض می کنند: ﴿سَلامٌ عَلَیکمْ﴾،[31] در حال احتضار اینها می آیند عرض ادب می کنند، سلام عرض می کنند. اینکه امروز بر مؤمن صلوات می فرستد، فردا در حال برزخ به مؤمن سلام عرض می کند.

خدا مرحوم کلینی را غریق رحمت کند! او در کافی در آن قسمت «کتاب الجنائز» این روایت ها را نقل می کند که هیچ لذّتی برای مؤمن در تمام عمر به اندازه لذّت مردن نیست![32] هیچ لذّتی! آن قدر گواراست، آن قدر شیرین است، آن قدر دلپذیر است که این مؤمن در تمام مدت عمر چنین لذّتی ندیده است! بعد رازش را شرح می دهد. الآن تمام اشتیاق ما این است که دست ما به ضریح مطهّر سالار شهیدان برسد و برای ما فخری است؛ اما یک وقت می بینیم صحنه عوض شد، البته آن چشم ممکن است باز باشد یا غیر باز، آدم بچه های خودش را نمی بیند، پرستارانش را نمی بیند، اعضای منزل خودش را نمی بیند و نمی شناسد، دیگر این چشم کارش تمام شد، رابطه این چشم با دنیا تمام شد، دیگر بچه هایش را نمی شناسد. مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرد در آن حال می بیند که صحنه عوض شد و ذوات قدسی آمدند، اینها را ندیده که بشناسد، فرشتگانی هستند و معرفی می کنند می گویند: «هَذَا رَسُولُ اللَّه»؛ این که پیشاپیش همه است این پیغمبر است، آن که کنار او ایستاده است علی بن ابیطالب است ـ این روایت را مرحوم کلینی در همان کتاب «جنائز» نقل می کند که این را برای همه نقل نکنید که شاید اینها خیال کنند آن جا هم محرم و نامحرم است، ولی برای خواص بگویید ـ بعد فرشته ها می گویند آن بی بی که می بینی فاطمه زهراست، آن یکی حسن بن علی است، این یکی حسین بن علی است تا به وجود مبارک امام زمان می رسد؛ لذّتی بالاتر از این هست؟! خود حسین بن علی می آید به بالین محتضر، لذّتی بهتر از این فرض ندارد! این است که مرحوم کلینی نقل می کند که هیچ لذّتی برای مؤمن در تمام مدت عمر به اندازه لذت آن جان دادن نیست، اینها را ذوات قدسی نقل می کنند. اینها را برای چه کسی می آیند؟ همان هایی که خدا بر اینها صلوات فرستاده است، همان ها که «علم الوراثه» دارند، همان هایی که می گویند: «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ»، همان هایی که می گویند: «حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکم»، «سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکمْ»، همان هایی که می گویند: «نُصْرَتِی لَکمْ مُعَدَّةٌ»، همان هایی که نه اشک فروش اند و نه اشک بخر، اینها سلاح فروش اند و سلاح بخر. آن که می گریاند، اسلحه می فروشد و آن که می گرید، اسلحه می خرد «وَ سِلَاحُهُ الْبُکاء»؛ چه گریه نماز شب، چه گریه حسینیه عاشورا، این اسلحه است؛ اگر کسی از این اسلحه استفاده نکرد، سرمایه ای را هدر داده است. چند کار است که ما باید انجام بدهیم: رابطه اشک و عقل را بفهمیم، رابطه عاطفه و عقل را بفهمیم؛ اگر عقل معزول باشد، کاری با عاطفه و اشک نداشته باشد، این درست نیست و اگر عقل محکوم اشک باشد که انسان هر گریه ای را بخرد، هر گریه ای را روا بدارد، هر طور سخن گفتن، هر طور نالیدن، هر طور سر و سینه زدن را هم تجویز کند، عقل را معزول کند یا محکوم کند، این هم باطل است؛ هم اوّلی باطل است که عقل بیکاره باشد، معزول باشد و هم دومی که عقل محکوم باشد. سوم حق است؛ این اشک را، این عاطفه را باید به آستان پُربرکت عقل ببرند تا عقل از این عاطفه حداکثر بهره را ببرد. این سلاح را باید به دست یک رزمنده داد، به دست یک فرمانده داد، به دست یک امیر داد، به دست یک سردار داد؛ این سلاح است و این سلاح نباید به دست خود آدم باشد، باید به دست فرمانده باشد. پس در این سه فرض دو تا باطل و یکی حق؛ عقل را دخالت ندهیم در کار اشک، باطل است؛ عقل را محکوم کنیم بگوییم ما هر چه خواستیم و به هر سبک خواستیم سینه بزنیم و بخوانیم و بنالیم و بنالانیم، این هم درست نیست؛ عقل امیر است، عقل حاکم است. این بیان نورانی امام سجاد و دیگر ائمه است که اینها رائد هستند، اینها قائد هستند، اینها رهبر هستند: «الْعَقْلَ رَائِد»،[33] آن گاه جامعه می شود امام متقیان؛ برای برخی ها این معنا هضم شدنی نبود. وقتی به این آیه می رسیدند: ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً﴾،[34] خیال می کردند باید این چنین قرائت کرد: «و اجعل لنا من المتقین اماما»، نه! آیه این است که خدایا آن توفیق را به من بده، آن علم را به من بده، آن سواد را به من بده، آن طهارت را به من بده، آن عقل را به من بده، آن اشک را به من بده که متّقیان جامعه پشت سر من اقتدا کنند، این بد است؟! ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً﴾؛ من به جایی برسم که مردان بزرگ این مملکت به من اقتدا کنند، این بد است؟! این را به همه ما گفتند بخوانید! این راه برای همه باز است، این کم مقامی نیست! این از مسجد در می آید و از اشک در می آید و از ناله حسین بن علی در می آید و از کنار سجاده؛ اینکه دنیا نیست که ما بگوییم این بد است، این یک آخرتی است. ما طرزی زندگی کنیم باسواد، عالم عادل، نه تنها عالم، نه تنها عادل، چون می دانید در کارهای عادی علم اثر دارد، عقل اثر دارد، عمل اثر دارد؛ اما در کارهایی که مربوط به یک نظام است، مربوط به یک کشور است، از عاقل کاری ساخته نیست، از عالم کاری ساخته نیست، چقدر این کتاب شیرین است! می بینید قرآن کریم بخش هایی که مربوط به حوزه و دانشگاه است، آن جا که ﴿یتَفَکرُون﴾[35]است، آن جا که ﴿یعْلَمُون ﴾[36]است، آن جا که ﴿یتَذَکرُون﴾[37]است، آن جا که ﴿یعْقِلُون﴾[38] است، همه مرزها جداست. حوزه و دانشگاه کار عقل را می کند، کار علم را می کند، اهل بهشت هم هست؛ اما بخواهد یک نظام را اداره کند، آن جا عاقل بودن کافی نیست، فرمود: ﴿لِقَوْمٍ یعْقِلُونَ﴾،[39]این ﴿لِقَوْمٍ یعْقِلُونَ﴾ همه جا نیست؛ ما قومی مثل عاد و ثمود نداریم که این نژاد، نژاد عقل باشند! این «قوم» به معنی نژاد و شناسنامه ای نیست، این «قوم» یعنی قیام. آن جامعه ای که قائم «بالعقل» است می تواند میوه خوب بدهد، آن گروهی که قائم «بالعقل» هستند می توانند زیر پرچم را داشته باشند ﴿لِقَوْمٍ یعْقِلُونَ﴾، ﴿لِقَوْمٍ یؤْمِنُون ﴾،[40] این کم است، آیاتی که از قیام دعوت می کند بسیار کم است. این هم نظیر عاد و ثمود نیست که ما یک نژادی داشته باشیم به نام نژاد عاقل؛ بعضی عاقل اند مشکل خودشان، مشکل حوزه خودشان، مشکل مؤسسه خودشان را تأمین می کنند، اما این مشکل جامعه را حل نمی کند. امام از آن جهت که عالم بود و عاقل بود رهبر انقلاب نبود، بلکه قائم «بالعلم» بود، قائم «بالعقل» بود. وجود مبارک حضرت که می آید کلّ جهان را اداره می کند، چون قائم «بالعقل» است. این قیام «بالعقل» و قیام «بالعدل»، جامعه را اصلاح می کند. این برای هر کس نیست، از حسینیه برمی آید و محصولش را هم شما می بینید در این جنگ هایی که شده به لطف الهی هشت سال و ده سال حلّ کرده است. این سرمایه عظیم است.

«فتحصّل» که شهادت وسیله است نه هدف، اشک ریختن وسیله است نه هدف؛ ما کنار «علم الدراسه»، «علم الوراثه» داریم، کنار بارهای عادی که می بریم آن باری که فقط فرشته ها می برند می توانیم ببریم، باری که فقط انبیا می برند می توانیم ببریم، باری که اولیا می برند می توانیم ببریم، اینها را حسین بن علی به ما آموخت، این حرف ها که نبود. مرحوم ابن بابویه قمی(رضوان الله تعالی علیه) دارد به اینکه ـ در کتاب قیم توحید صدوق این فرمایش را دارد ـ مدینه، مدینه یعنی مدینه! در مدینه که محور حسینی و حسنی است، در جلسه ای آن ابن أزرق از ابن عباس مسئله ای سؤال می کند وجود مبارک حسین به علی حضور دارد و جواب می دهد، او بی ادبی می کند می گوید آقا من از تو سؤال نکردم، شما که اهل سواد نیستید! ابن عباس می گوید نه، حسین بن علی هم سواد دارد. این غصّه نیست؟! این ننگ نیست؟! این را فقط کربلا زنده کرده است. آنها به عنوان یک عالم و دانشمند در خود مدینه هم او را نمی شناختند. این را مرحوم صدوق در توحید نقل می کند.[41]

بنابراین می شود که کسی قائم «بالعلم» باشد مثل امام و جامعه را اصلاح کند و این وقفِ کسی نیست. خدا شیخ اشراق را غریق رحمت کند! او اهل سهرورد زنجان است که این روزها شما می بینید برکات او در حسینیه اعظم زنجان چه غوغا ایجاد کرده است! او اهل سهرورد از اطراف زنجان است. این شیخ اشراق می فرماید تاکنون ما وقف نامه ای پیدا نکردیم که ذات أقدس الهی علم را وقف نژادی، دهی، روستایی، شهری، کشوری، شرقی، غربی کرده باشد! شما در غالب این روستاها می بینید که مردان بزرگ برخاستند، کمتر روستایی است که شما عالم و حکیم و فقیه نداشته باشید، برای همه هست، اینها شناسنامه ما هستند. من نمی توانم درست نیست، من می توانم؛ چون من را دعوت کردند. ما می توانیم، چون ما را دعوت کردند. اگر نمی توانستیم که دعوتمان نمی کردند. این مجلس برای همین است. بیش از این در شب عاشورا تصدیعتان ندهم.

عصر تاسوعا نامه به وسیله شمر از طرف ابن زیاد آمد برای ابن سعد؛ وجود مبارک سالار شهیدان دوم محرّم‎الحرام وارد این سرزمین شدند، از سوم محرم که خود عمر سعد وارد شد تا عصر تاسوعا مرتّب لشکر آمدند. اینها همه پای منبر علی بن ابیطالب بودند، اینها که از شام نیامدند. این سی هزار جمعیت یا سخنرانی زنانه زینب را گوش می دادند یا سخنرانی مردانه علی بن ابیطالب را، اینها از جای دیگری نیامدند. اینکه وجود مبارک ابی عبدالله فرمود ما خارجی نیستیم، نه یعنی ما از روم یا جای دیگر آمدیم؛ یعنی ما خروج نکردیم. شما همین چند سال قبل پای منبر پدر ما بودید، شما که از شام نیامدید، مگر در ظرف یک هفته سی هزار جمعیت از شام می آید به کربلا؟! شما از کوفه آمدید، پس ما را می شناسید، «فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمِی»؛[42] برای چه چیزی من را دارید می کُشید؟! روز سوم عمر سعد ملعون وارد شد. فاصله کربلا و کوفه تقریباً به طور عادی آدم برود یکروزه راه است. این قاصد یکروزه از کربلا به کوفه می رفت و گزارش کربلا را می داد و فردا بَرید و قاصد دستور را از کوفه؛ یعنی از ابن زیاد می آورد برای عمر سعد. قاصد یکروزه می رفت و یکروزه برمی گشت. روز ششم که گزارش رسید، روز هفتم دستور آب بستن رسید. روز هشتم گزارش رسید، روز نهم شمر با آخرین پیام آمد. عصر تاسوعا که شمر آمد و آن آخرین دستور ابن زیاد را که خواست به ابن سعد برساند، برخی ها نقل کردند ابن سعد در چادر و خیمه اش نبود، شمر سؤال کرد که کجاست؟ هوا گرم بود او رفته در فرات دارد شنا می کند. از آن طرف بچه های ابی عبدالله صدایشان به «واعطشا» بلند است، از این طرف این کافر دارد شنا می کند! خدا محتشم کاشانی را غریق رحمت کند! اینکه می گوید:

زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد ٭٭٭ فریاد العطش ز بیابان کربلا[43]

 «عیوق» نام دورترین ستاره است که به زعم هیویین سابق، مسئول باران و بارش بود. اسم آن ستاره دوردستِ آسمان را به نام «عیوق» می گفتند. مرحوم محتشم کاشانی می گوید:

زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد ٭٭٭ فریاد العطش ز بیابان کربلا

حالا می دانید در آن خیمه ای که مشک بود و مختصری آن زمین تَر و نم داشت، بچه ها گاهی می رفتند این پیراهن های عربی را بالا می زدند و این شکم ها را روی این زمین نمناک می گذاشتند که یک مقدار خنک شوند، در چنین شرایطی عمر سعد دارد شنا می کند! وقتی از شنا آمد بیرون، شمر لعین این آخرین نامه را از ابن زیاد به او داد. گفت کار را یکسره کن! هم اکنون یکسره کن! یا بیعت یا مرگ، هم اکنون! ابن سعد گفت زود است. و از طرفی شمر چون از قبیله بنی کلاب بود با وجود مبارک قمر بنی هاشم یک رابطه قبیلگی داشتند، از آن طرف آمد گفت: «أَینَ بَنُو أُخْتِنَا»، «أَینَ بَنُو أُخْتِنَا»؛ خواهرزاده های ما کجایند؟ چون مادر قمر بنی هاشم از قبیله بنی کلاب بود. وجود مبارک قمر بنی هاشم بی اعتنایی کرد. حضرت فرمود که برو جوابش را بده ببین چه می گوید! او گفت من برای شما امان نامه آوردم فرمود: «لَعَنَک اللَّهُ وَ لَعَنَ أَمَانَک أَ تُؤْمِنُنَا وَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ لَا أَمَانَ لَه».[44] این نقشه را کوفه و شام کشیدند، گفتند همان کاری که با حسن بن علی کردیم با حسین بن علی هم می کنیم. فرماندهان اطراف حسن بن علی را گرفتند، حضرت را تنها کردند، مجبور به صلح و سازش شد، گفتند همان کار را می کنیم، دیدند این جا نمی شود. بعد دستورِ آخر که عمر سعد از شمر دریافت کرد و از مرکز آمده بود، گفتند کار را باید یکسره کنی! لذا همان عصر تاسوعا حوصه‎کنان و حمله کنان به طرف خیام حسینی آمدند. وجود مبارک قمر بنی هاشم دید أبی عبدالله(سلام الله علیه) فرمود: «إرْکبْ بِنَفْسِی أَنْتَ یا أَخِی »؛[45]عباس! من به فدایت برو ببین چه خبر است؟! «إرْکبْ بِنَفْسِی أَنْتَ یا أَخِی »؛ عباس! برو ببین چه خبر است؟ حضرت آمد گفت اینها می گویند هم اکنون یا بیعت یا جنگ! حضرت فرمود برو به اینها بگو «فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ إِلَی الْغُدْوَةِ وَ تَدْفَعَهُم عَنَّا الْعَشِیةَ لَعَلَّنَا نُصَلِّی لِرَبِّنَا اللَّیلَةَ وَ نَدْعُوهُ وَ نَسْتَغْفِرُهُ فَهُوَ یعْلَمُ أَنِّی قَدْ أُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ وَ تِلَاوَةَ کتَابِهِ وَ الدُّعَاءَ وَ الِاسْتِغْفَار»؛[46]عباس! اگر توانستی امشبی را مهلت بگیر، ما که فرار نمی کنیم، من نماز را دوست دارم و می خواهم با دوستم وداع کنم «أَنِّی قَدْ أُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ وَ تِلَاوَةَ کتَابِهِ وَ الدُّعَاءَ وَ الِاسْتِغْفَار». با بیان نورانی قمر بنی هاشم که از سالار شهیدان گرفت به آنها گفت و آنها هم به هر وسیله ای بود با بی ادبی یک امشب را مهلت دادند. امام سجاد(سلام الله علیه) می فرماید من دیدم اوایل مغرب که شد همین آستان شب، خیمه ها خلوت شد، بررسی کردم دیدم وجود مبارک سالار شهیدان همه این اصحاب را در یک خیمه جمع کرد و دارد سخنرانی می کند من هم حالم مساعد نبود رفتم دم در خیمه ایستادم حضرت فرمود: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَحْمَدُک عَلَی أَنْ أَکرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ وَ فَقَّهْتَنَا فِی الدِّین»؛[47] توحید را، معرفت را، قرآن را، عترت را با عظمت یاد کرد، خدایا تو را شکر می کنیم: «وَ جَعَلْتَ لَنَا أَسْمَاعاً وَ أَبْصَاراً وَ أَفْئِدَةً فَاجْعَلْنَا مِنَ الشَّاکرِین».[48] اینها را گفت و بعد فرمود آقایان! اینها فقط با من کار دارند، با شما هیچ کاری ندارند، هر کس خواست برود من بیعت را از گردن او برداشتم، دست زن و بچه خودش را هم بگیرد و ببرد؛ اما اگر خواست در این سرزمین بماند فردا که صدای «هَلْ مِنْ ناصِر»[49]من بلند شد و مرا یاری نکند، مسلّماً اهل جهنم است؛ ولی امشب هر کس خواست برود، برود. وجود مبارک امام سجاد (سلام الله علیه) که دم در خیمه ایستاده بود می فرماید همین که بیانات نورانی پدرم تمام شد، اوّل کسی که برخاست گفت دست از شما برنمی داریم عباس بن علی بود، بعد دیگران عرض ارادت کردند گفتند دو بار ده بار صد بار ما را بکشند دست از شما بر نمی داریم. وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) می گوید که قاسم بن حسن عرض کرد عموجان اینکه شما می گویید فردا همه را می کشند، حتی این طفل شیرخواره را هم می کشند، عموجان اینکه میدان نمی رود چطوری می کشند؟! شما فرمودید همه را می کشند حتی این شیرخوار را، این شیرخوار که میدان نمی رود؟! فرمود: «إِذَا خِفْتُ عَطَشاً رُوحِی »؛[50]وقتی خیلی کام خشکیده شد، می گویند «نَاوِلْنِی»، این را می برم به طرف میدان بعد همان جا شهیدش می کنند. بعد عرض کرد عموجان فردا مرا هم شهید می کنند؟ فرمود مرگ را چگونه می یابی؟ عرض کرد: «أَحْلَی مِنَ الْعَسَل »،[51]فرمود بله فردا تو را هم شهید می کنند. حبیب عرض کرد ـ حالا اینها را وجود مبارک امام سجاد نقل می کند ـ رو به امام زین العابدین آیا فردا آقا را هم شهید می کنند؟ فرمود: «وَ کیفَ یصِلُونَ إِلَیهِ وَ هُوَ أَبُو ثَمَانِیةِ أَئِمَّة»؛ او پدر هشت امام است او مصون است «وَ کیفَ یصِلُونَ إِلَیهِ وَ هُوَ أَبُو ثَمَانِیةِ أَئِمَّة».[52] اینها عرض ارادت کردند فرمود حالا بروید با نماز وداع کنید، با ذکر وداع کنید، با قرآن وداع کنید، با مناجات وداع کنید، به کارهایتان برسید. اینها آمدند پاسداری خیام را به وجود مبارک قمر بنی هاشم سپردند. فرمود یک کار دیگر هم شب عاشورا باید بکنید، عرض کردند چیست؟ فرمود این خیمه ها را که ما روز اوّل نصب کردیم در یک حال عادی بود، فردا وضع استثنایی است، این خیمه ها را نزدیک هم کنید، این طناب ها را به هم محکم ببندید، اطراف خیمه را هم یک گودال بزنید، اطراف این رود کبیر فرات نِی فراوان است اینها را بگیرید و بیاورید تا پشت این خیام را ما آتش بزنیم که فردا دشمن از پشت خیام حمله نکند، این جا جای حمله نباشد. یک خیمه بزرگی بود جلوی همین «دار الحرب» که شهدا را می آوردند راه یکطرفه بود. همان شب عاشورا تمام اطراف این خیام را خندق کنده بودند، این راه یکطرفه بود. وقتی عصر عاشورا شد و خواستند این خیام را آتش بزنند، امام سجاد(سلام الله علیه) فرمود: «علیکنّ بالفرار»،[53] عرض کردند راه نیست! این بچه ها کجا فرار کنند؟! راه هم یکطرف است که آنها با اسب دارند می آیند. همه اطراف خیمه که خندق کَندند از ترس دشمن! آن جا که جای رفتن نیست. در جریان شب عاشورا وجود مبارک قمر بنی هاشم پاسداری می کرد، دیگران هم پاسداری می کردند، زینب کبری آمد در خیمه مخصوص أبی عبدالله(سلام الله علیهما) عرض کرد: برادر! ما تا آخرین لحظه حاضریم؛ اما ما می خواهیم با شهامت و شرافت و عظمت جان بدهیم، مبادا اینها فردا اگر جنگ سنگین شد چون سی هزار نفر آن طرف هستند، ما هفتاد هشتاد نفر این طرف، اینها از ترسِ دشمن شما را رها کنند مثل امام حسن(سلام الله علیه) تنها بگذارند، آن گاه چه می کنی؟! وجود مبارک أبی عبدالله فرمود نه، من اینها را امتحان کردم، اینها اهل این کار نیستند. حبیب و مانند حبیب اینها در خیمه خاص بودند. یکی از این پاسدارانی که موظف بود این صحنه را شنید، آمد به حبیب گفت دختر پیغمبر، دختر علی، دختر فاطمه مثل اینکه از ما اطمینان ندارد! حبیب آمد جلو، حبیب خیلی محترم بود، آمد پشت خیام اصحاب گفت: «یا اصحاب الصفا»؛ هم بنی هاشم بیرون آمدند چون منتظر بودند و هم اصحاب. حبیب عرض کرد آقازاده ها! ما با شما عرضی نداریم، ما فقط با خود اصحاب کار داریم، با شما عرضی نداریم. همه جمع شدند حبیب فرمود گویا دختر امیرالمؤمنین اطمینان ندارد! ما برویم تجدید بیعت کنیم. آمدند پشت خیام این ذوات قدسی، نزدیک نیامدند، پشت خیمه زینب کبری گفتند: «السلام علیکن یا حرائر رسول الله»،نهایت ادب را داشتند؛ ای دختران پیغمبر سلام ما بر شما. حبیب صدایش آشنا بود. عرض کرد: «هذه اسنة فتیانکم»؛ عرض کرد بانو! این شمشیرهای نوکران شماست، این نیزه های غلامان و برده های شماست، حسین بن علی هم اکنون دستور بدهد ما حمله می کنیم: «هذه اسنة فتیانکم هذه رماح سیوف غلمانکم»؛[54] اینها شمشیرهای نوکران شماست، اینها نیزه های برده های شماست، ما بدعهد نیستیم. وجود مبارک زینب کبری بدون اینکه از خیمه بیرون بیاید همان درون خیمه اینها را دعا کرد و اینها رفتند. لطیفه ای سیدنا الاستاد مرحوم طباطبایی در مقتل دارند می فرمایند آنکه در بین راه حسین بن علی «إنّا لله» گفت[55]یا عصر تاسوعا جلوی خیمه حادثه ای پیش آمد یا صبح عاشورا، اینها خواب نبود، چون در مقتل ها نوشتند خوابی بود، حضرت خواب دید که پیامبر فرمود امشب مهمان ما هستی. ایشان می فرماید اینها خواب نبود اینها را در اصطلاح حالت «منامیه» می گویند؛ یعنی بیدار هست و وضوی او باطل نشده است و این حالت کشف و شهود است، این حالت را می گویند «منامیه»؛ و اگر در کتاب ها آمده «نوم»، این نومِ فقهی نیست، این منامیه عرفانی است، حضرت بیدار بود و کشف و شهود داشت؛ نظیر آن حالت هایی که در شب عاشورا نشان خیلی ها داد، بهشت را دیدند، اوضاع خودشان را دیدند، اینها را نشان آنها داد، کسی که آن قدرت را دارد که قیامت را نشان اصحاب بدهد، بهشت را نشان اصحاب بدهد، خودش در بهشت به سر می برد، این صحنه ها بود. روز عاشورا که شد اوّلین تیری را که رسید از طرف خود ابن سعد ملعون بود، گفت: «أَقْبَلَتِ السِّهَامُ»؛[56] گفت این را شاهد باشید تا جایزه بگیرد، اوّل تیر را خودش رها کرد «أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ کأَنَّهَا الْقَطْر». تا نوبت به خود سالار شهیدان رسید. حضرت چندین بار سوار شد، چندین بار جنگ کرد؛ یک بار سوار شد بدون اینکه اسلحه داشته باشد، رزم داشته باشد، حجّتی ایراد کرد و خودش را معرفی کرد: «أنا الشمس و ابن القمرین» یا «أنا الکوکب و ابن القمرین» هستم، خودش را معرفی کرد، فرمود: مردم! در تمام مشرق و مغرب عالم امروز پسر دختر پیغمبر غیر از من کسی نیست و هیچ فردی هم به عظمت من نیست، خون من هم خون عادی نیست؛ «فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمِی»؟ مشکل سیاسی داشتیم ما؟ نداشتیم. مشکل حقوقی داشتیم ما؟ نداشتیم. چند وقت قبل همین ابن زیاد که تمام این فتنه ها و خطرها زیر دست اوست، او زیر دست و شمشیر نماینده من مُسلم بود، در خانه هانی در کوفه، مسلم می توانست او را از پا در بیاورد، ما این کار را نکردیم، ما خونریز نیستیم، خونی از ما طلب ندارید، حلالی را حرام نکردیم «فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمِی »؛ چرا خون ما را حلال کردید؟! این اتمام حجت را کرد. بعد فرمود چگونه حرف من در شما اثر کند در حالی که شکم های شما از مال حرام پُر شد! امان از مال حرام! امام زمان هم اگر به کسی نصیحت کند وقتی شکم از مال حرام پُر شده است اثر نمی کند! فرمود سرّ اینکه حرف من در شما اثر نمی کند، این مال حرامی است که خوردید. این کارها را کرد، بعد آمده نزد بچه ها، اینها را صدا زد. مستحضرید که اینها همه مراحل عالیه داشتند؛ اما سکینه(سلام الله علیها) یک حساب دیگری داشت. برادرزاده اش که خِطبِه کرد، خواستگاری کرد برای سکینه، گفت سکینه دختری نیست که تو بتوانی با او زندگی کنی! «بأنّ الاستغراق مع الله غالب علیها»؛[57]سکینه غالباً غرق جمال و جلال الهی است، تو نمی توانی با او زندگی کنی؛ حالا دختران دیگر من چرا، این را به برادرزاده اش گفت: «بأنّ الاستغراق مع الله غالب علیها». این جریان «شِیعَتِی مَا إِنْ شَرِبْتُمْ»،[58]این صدا را اگر همه می شنیدند همه نقل می کردند، چرا فقط سکینه نقل کرد؟ آن که صدای ملکوتی حسین بن علی را می شنود در کنار آن جسد، سکینه است؛ خیلی ها بودند، دوستان بودند دشمنان بودند «بأنّ الاستغراق مع الله غالب علیها». اینها را جمع کرد، فرمود بعضی از شماها نیازی به سفارش ندارید؛ ولی به دیگران می گویم «فلا تَشکوا و لا تقولُوا بأَلسنَتِکم ما ینقِصُ مِنْ قَدرِکم»؛[59]شما دودمان باعظمت و باجلال و شکوه هستید، مبادا از کسی چیزی بخواهید! لذا در تمام این مسافرت اینها گرسنه بودند غذا نخواستند؛ اما آب خواستند ننگ نیست، غذا خواستن ننگ است «فلا تَشکوا و لا تقولُوا بأَلسنَتِکم ما ینقِصُ مِنْ قَدرِکم»؛ مبادا چیزی بخواهید! مبادا ناله کنید! مبادا ضجه بزنید! در همه این مراحل من با شما هستم هرگز «لا تقولُوا بأَلسنَتِکم ما ینقِصُ مِنْ قَدرِکم»؛ مبادا حرفی بزنید از جلال و شکوه و عظمت شما بکاهد! فتوا می خواهید از زینب کبری بگیرید. برای همه روشن نکرد که امام، زین العابدین است؛ لذا در بازار کوفه وقتی صدقه آوردند این دخترها می گفتند فتوای عمه ما این است؛ «عمتی تقول ان الصدقة علینا حرام»، اینها نمی دانستند که امام چهارم زین العابدین است. وجود مبارک حضرت دستورها را به زینب کبری می داد و زینب کبری فتوا را نقل می کرد، اینها خیال می کردند که فتوای زنیب کبری است؛ لذا بچه ها می گفتند: «عمتی تقول ان الصدقة علینا حرام». اینها را گفت فرمود: «فلا تَشُکوا و لا تقولُوا بأَلسنَتِکم ما ینقِصُ مِنْ قَدرِکم»، بعد فرمود: «إیتینی بثوب عتیق»[60] کهنه نه! کُهَن، کُهَن یعنی کُهَن! یک پیراهن قدیمی دستبافت فاطمه زهرا با جلال و شکوه آن عتیقه بود. عتیق یعنی کُهَن نه کهنه! عرض کردند یابن رسول الله این همه لباس ها، این پیراهن برای چیست؟! فرمود همه اینها را به غارت می برند و من نمی خواهم برهنه در زمین کربلا بمانم، چون همه را می برند. رفت کنار همه لباس ها را درآورد و آن پیراهن عتیق، انتیک، کُهَن، آن را پوشید، همه را در بر کرد و آمد و آخرین خداحافظی را کرد، از بچه ها و همه اینها را به حضرت زینب سپرد، فرمود: «ان الله معکم»، این کار را کرد. بعد خودش را هم معرفی کرد و آن جنگ ها را هم شروع کرد تا به این جا رسید، آنها دیدند تن به تن که جنگ رسمی بود نمی توانند با حسین بن علی مبارزه کنند، دستور رسید «و احملوا علیه من کل جانب»،[61] از هر طرف که حمله کردند یک وقت دیدند عمر سعد دارد گریه می کند، گفتند چرا گریه می کنی؟! گفت ببینید حسین بن علی می خواهد این تیر را از جلو بکشد نمی تواند...می فرمودند تیرها چند قسم است: یک تیرهای عادی بود که به دست تیراندازهای عادی می دادند؛ یک تیر سه شعبه بود که عمودی بود و این را هم به دست تیراندازهای ماهر می دادند، یک تیر سه شعبه؛ یعنی سه ضلعی نوک برگشته بود که این اگر وارد دستگاه سینه می شد و شما اگر می خواستی این تیر را از جلو بکشی تمام قفسه سینه پاره می شد. این تیر بود که نه تنها سه شعبه بود، سه شعبه عمودی را می شود کشید؛ اما سه شعبه نوک برگشته را نمی شود کشید، چون تمام سینه را پاره می کند؛ لذا حضرت خم شد آن تیر را که از پشت سر کشید، دیگر تحمّل تمام شد از روی اسب پیاده شد و چشمان مطهّرش را خون گرفت، دید سینه اش سنگین است، فرمود: چشمم را که خون گرفت من که تو را نمی بینم «لَقَد إرتَقَیتَ مُرتَقَاً عَظِیمَاً طَالَمَا قَبَّلَهُ رَسُولُ الله»؛[62]خیلی جای بلندی نشستی، می دانی کجا نشستی؟ جدّم پیغمبر این دکمه های پیراهنم را باز می کرد از زیر گلو تا این جا را مکرّر در مکرّر می بوسید «لَقَد إرتَقَیتَ مُرتَقَاً عَظِیمَاً طَالَمَا قَبَّلَهُ رَسُولُ الله»، این جا را مکرّر در مکرّر می بوسید.

 پی نوشت ها

[1] من لا یحضره الفقیه، ج‏2، ص614.

[2] همان

[3] همان

[4] بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج‏2، ص193؛ بصائر الدرجات، ج‏1، ص23.

[5] الأمالی(للصدوق)، النص، ص4.

[6] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص723.

[7] سوره اعراف، آیه58.

[8] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص850.

[9] المزار الکبیر(لإبن المشهدی)، ص178.

[10] السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، ج1، ص43.

[11] دیوان حافظ، غزلیات، غزل شماره162.

[12] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص83.

[13] سوره عنکبوت، آیه45.

[14] کامل الزیارات، النص، ص206؛«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللَّه‏».

[15] کامل الزیارات، النص، ص206و207.

[16] کامل الزیارات، النص، ص207؛«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ مُحَمَّدٍ حَبِیبِ [نَبِیِ‏] اللَّه‏».

[17] الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص11.

[18] اسرار الحکم، ص320.

[19] الکافی(ط ـ الإسلامیه)، ج‏1، ص21.

[20] نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه3.

[21] من لا یحضره الفقیه، ج4، ص334.

[22] الامالی(للطوسی)، ص677.

[23] سوره احزاب, آیه21.

[24] سوره طه، آیه114.

[25] اشاره به شعر دیوان حافظ، غزل شماره167؛ «نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت ٭٭٭ به غمزه مسئله ‏آموز صد مدرس شد».

[26] نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه193.

[27] فوائد الرجالیه(للبحر العلوم)، ج3، ص88.

[28] سوره احزاب، آیه56.

[29] سوره احزاب، آیه43.

[30] سوره نساء, آیه122.

[31] سوره نحل، آیه32.

[32] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏3، ص128.

[33] کفایة الأثر فی النص علی الأئمة الإثنی عشر، ص240.

[34] سوره فرقان، آیه74.

[35] سوره اعراف، آیه176؛ سوره یونس، آیه24؛ سوره رعد، آیه3 و... .

[36] سوره بقره، آیه75 و102و103و144 و... .

[37] سوره بقره، آیه221؛ سوره ابراهیم، آیه25؛ سوره قصص،آیه43و46و51 و... .

[38] سوره بقره، آیه164؛ سوره نحل، آیه12و67؛ سوره عنکبوت،آیه35 و... .

[39] سوره بقره، آیه164؛ سوره رعد، آیه4.

[40] سوره انعام، آیه99؛ سوره اعراف، آیات52و188.

[41] التوحید(للصدوق)، ص80.

[42] الأمالی(للصدوق)، ص159.

[43] دیوان اشعار محتشم کاشانی، ترکیب بندها، شماره1.

[44] الإرشاد فی معرفته حجج الله علی العباد، ج2، ص89.

[45] الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج‏2، ص90.

[46] الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج‏2، ص90-91

[47] الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج‏2، ص90.

[48] الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج‏2، ص90.

[49] ر.ک: اللهوف علی قتلی الطفوف، ص116 و 117؛ «قَالَ وَ لَمَّا رَأَی الْحُسَیْنُ(علیه السلام) مَصَارِعَ فِتْیَانِهِ وَ أَحِبَّتِهِ عَزَمَ عَلَی لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ وَ نَادَی هَلْ‏ مِنْ‏ ذَابٍ‏ یَذُبُ‏ عَنْ‏ حَرَمِ‏ رَسُولِ‏ اللَّهِ‏(صلّی الله علیه و آله و سلّم)‏ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخَافُ اللَّهَ فِینَا هَلْ مِنْ مُغِیثٍ یَرْجُو اللَّهَ بِإِغَاثَتِنَا هَلْ مِنْ مُعِینٍ یَرْجُو مَا عِنْدَ اللَّهِ فِی إِعَانَتِنَا...».

[50] کلمات الامام الحسین(ع)، ص 402.

[51] همان.

[52] الهدایة الکبری، ص204.

[53] موسوعة الامام الحسین(علیه السلام)، ج10، ص720.

[54] ر.ک: مع رکب الحسینی، ج1، ص151؛ «فجاء حبیب ومعه أصحابه وصاح: یا معشر حرائر رسول اللّه! هذه صوارم فتیانکم آلوا ألّا یغمدوها إلّا فی رقاب من یرید السوء فیکم! وهذه أسنّة غلمانکم أقسموا ألّا یرکزوها إلّا فی صدور من یفرّق نادیکم».

[55] الارشاد (شیخ مفید), ج2, ص82.

[56] اللهوف علی قتلی الطفوف(فهری)، ص100.

[57] مقتل الحسین(علیه السلام)، مقرَّم، ص291.

[58] المصباح للکفعمی(جنة الأمان الواقیة)، ص741.

[59] موسوعة کلمات الامام الحسین(علیه السلام)، ص 592.

[60] مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر، ج‏4، ص67.

[61] ر.ک: الارشاد (شیخ مفید), ج2, ص112.

[62] ناسخ التواریخ، ج2، ص390.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان