پایگاه خبری تحلیلی فردا:
آنچه در ادامه خواهد آمد، سخنرانی آیت الله جوادی آملی در شب تاسوعای حسینی محرمالحرام 1438 ه.ق است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین و صلی الله علیه جمیع الأنبیاء و المرسلین سیما خاتمهم و أفضلهم محمّد، و اهل بیته الاطیبین الانجبین سیما بقیة الله فی العالمین بهم نتولّی و من اعدائهم نتبرّء الی الله».
«أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا [و اُجُورَکُمْ] بِمُصَابِنَا بِالْحُسَیْنِ [عَلَیْهِ السَّلَامْ] وَ جَعَلَنَا وَ إِیَّاکُمْ مِنَ الطَّالِبِینَ بِثَأْرِهِ [عَلَیْهِ السَّلَامْ]».[1] این شعار رسمی، غیر از آن صبغهٴ اجر و عبادی، صبغهٴ سیاسی و مبارزات مستمر را به ما میفهماند؛ زیرا در این شعار از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم که ما را جزء مجاهدان و مبارزانی قرار دهد که خونبهای حسین بن علی را بگیریم. این خونبهاگیری براساس آن است که ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً﴾.[2] طبق آن بیان نورانی رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التحیة و النثاء) که فرمود: «أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»[3] و ما گفتیم «لَبَّیک»!
بنابراین هر پیغمبری و هر امامی که باشد، پدر ماست و ما فرزندان او هستیم و اگر از ما بپرسند: «وَ جَعَلَنَا وَ إِیَّاکُمْ مِنَ الطَّالِبِینَ بِثَأْرِهِ» یعنی چه؟ میگوییم پدر ما را شهید کردند! و کسانی که راه قاتلان پدر ما را طی میکنند، هماکنون ما باید خونبهای پدر را از آنها بگیریم.
بنابراین جریان کربلا برای همیشه زنده است، مسئولیتآور است، این یک؛ ثانیاً میبینید صبغهٴ عبادی به جریان کربلا و عاشورا میدهد. در ماه مبارک رمضان به ما گفتند: «أَنْفَاسُکُمْ فِیهِ تَسْبِیحٌ وَ نَوْمُکُمْ فِیهِ عِبَادَةٌ»،[4] اینجا به ما میگویند: «نَفَسُ الْمَهْمُومِ لِظُلْمِنَا تَسْبِیحٌ وَ هَمُّهُ لَنَا عِبَادَة»؛[5] این کجا و آن کجا؟! یک وقت کسی میآید مجلس روضه برای اینکه ثواب ببرد، جهنم نرود یا بهشت برود، یک وقت میخواهد مشمولِ مقرّبین بشود، فرمود همین آهی که میکشید عبادت است. مرحوم ابنبابویه قمی در آن کتاب قیم توحید خود میگوید وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) به عیادت بیماری رفت، یکی از صحابه هم در محضر حضرت بود، آن بیمار میگفت: «آه»! این شخص گفت چرا میگویی «آه»؟ بگو «الله»! مرحوم صدوق نقل میکند که امام صادق فرمود: «آه» اسمی از اسمای خداست؛[6] یعنی انسان دل شکسته فقط خدا را میطلبد «ولاغیر»، ولو این نام را نبرد.
این همه حرمتگذاری برای جریان کربلا و ما را مسئول کردن برای چیست؟ از آن طرف حضرتش بفرماید گریه برای من کافی نیست، من «قَتِیلِ الْعَبَرَات» هستم،[7] نه تنها یک اشک، آنقدر باید سیل اشک از شبکهها بر گونه بریزد و از گونه عبور بکند تا بشود «عَبَرات»، وگرنه هر اشکی که «عَبَرَة» نیست عبور نکرده است، این فقط فضای شبکهٴ چشم را تَر کرده است. آن گریهای که عبور بکند، در قرآن کریم از این تعبیر به صورتی است که ﴿أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾[8] است. لطیفهٴ قرآنی این نیست که بگوید اینها زیاد گریه میکنند، لطیفهٴ قرآنی درباره دو گروه است: یکی مجاهدانی که وسیله اعزام ندارند تمام دو شبکهٴ چشم آنها را اشک فرا میگیرد، یک؛ و این اشکهای پُر شده میریزد، دو؛ که گویا چشم میریزد، نفرمود «دموع» آنها میریزد! بلکه فرمود: ﴿تَفیضُ﴾، مثل اینکه چشم دارد میریزد. اینگونه از اشک برای سالار شهیدان رواست که آن میشود «عَبَرَات». الآن وظیفه اوّل ما این است که خونبها را بگیریم؛ دیه قبول نمیکنیم، عفو نمیکنیم، تخفیف نمیدهیم، فقط قصاص! باید آن صحنه را ارزیابی بکنیم تا مسئولیت ما مشخص بشود.
سالار شهیدان(سلام الله علیه) این واقعه را مهندسی کرده است، عناصر محوری مهندسی او این است که از کجا خارج بشود، تا کجا و برای چه. حرف مقتل را نگاه نکنید، حرف تاریخ را نگاه نکنید، سخن از تبدیل حج به عمره نبود! الّا و لابد از اوّل قصد عمره مفرده داشت! این روایات معتبر ماست! آن مقتلنویس حدس میزند که حج را به عمره تبدیل کرد، چون دست او خالی است! به کجا مستند کرد حرفش را؟! اما روایات معتبری در کتاب حج است که وجود مبارک حضرت از همان آغاز قصد عمره مفرده داشت، این مهندسی شده بود! او نمیخواست در مکه بماند، بلکه میخواست مکه را مثل مدینه ـ مثل فاصله بین مکه و مدینه، مثل خود کوفه ـ گاهی با نامه، گاهی با پیام و گاهی با پیک زنده کند. از همان اوّل قصد عمره مفرده داشت! این روایات معتبر صحیح فقهی ماست. آنکه میگوید حج را تبدیل به عمره کرد، اصلاً سندی ندارد. پس این عنصر اوّل که وجود مبارکش قصد نداشت که حج بجا بیاورد.
عنصر دوم شرایط مجاهدان پای رکاب خود را مشخص کرد. در سوره مبارکهٴ «فرقان» آمده است که ﴿وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً کَبیراً﴾،[9] جهاد کبیری که در سوره «فرقان» آمده، چون این سوره مکّی است و مدنی نیست، در مکّه سخن از جهاد نبود، این مربوط به فهم است و فهم! تا فرهنگ غنی و قوی، تا تفسیر غنی و قوی، تا حدیث غنی و قوی، تا برهان غنی و قوی نباشد دست آدم خالی است، چگونه جهاد کند؟ آن هم جهاد کبیر! در صحنه مکّه فقط خُورد بود، نه زد و خورد! اینها که جنگی نداشتند! این آیه هم در سوره مبارکهٴ «فرقان» است و «فرقان» هم سورهٴ مکّی است، وقتی مردم میتوانند بزرگ جهاد کنند و جهاد بزرگ که فهم کامل را داشته باشند. این هم یک اصل.
سالار شهیدان دید این فهم را بنیامیه از مردم گرفتند، این همان شستشوی مغزی است، برای اینکه ما استقلال میخواهیم، امنیت میخواهیم، آزادی میخواهیم، اینکه ریخته نیست تا هر کسی برود استقلال و عزت جمع بکند، این فرهنگی میخواهد، مکتبی میخواهد که عزتبخش باشد، استقلالآور باشد و عزتمند. ذات مقدس رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) آمده جاهلیت را سرنگون کرد، عقلانیت را آورد، فرهنگ وحیانی آورد، این فرهنگ و این مکتب، عزتبخش است! سلمان که برای اسلامی کردن ایران شمشیر میزد، میگفت ما آمدیم تا بندگان را از ذلّت عبودیتِ غیر خدا، به عزّتِ عبودیت «الله» دربیاوریم؛ آن مبارزانی که شمشیر میزدند و امپراطوری ایران را اسلامی کردند حرفشان این بود. وجود مبارک رسول گرامی، مکتبی آورد عقلانی و عزتبخش! اگر وجود مبارک حضرت امیر دارد که مبادا بَرده غیر بشوید: «وَ قَدْ جَعَلَکَ اللَّهُ حُرّا»[10] و اگر تعبیر قرآن کریم این است که مطاف شما «بیت عتیق» است: ﴿وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتیقِ﴾؛[11] یعنی همواره به دنبال عِتق و آزادی باشید، نه تحت مِلک کسی، نه تحت مُلک کسی! اطراف «بیت عتیق» طواف کنید، به «بیت عتیق» رو کنید، قبلهٴ شما خانه آزاد است، مطاف شما خانه آزاد است و آن درس آزادی به شما میدهد؛ وجود مبارک رسول گرامی آمده این کار را کرده، جهان را متوجه کرد؛ یا «بلاواسطه» یا «مع الواسطه».
وجود مبارک حضرت امیر در نهجالبلاغه ـ در همان خطبه اوّل است ـ وضع جهان را ترسیم میکند، میفرماید یا شرک بود یا الحاد یا تجسیم یا تشبیه؛ یا نفی الوهیت بود یا مجسمهسازی و مجسمهفروشی و بتسازی و بتکده درست کردن و بتفروشی؛ یا این بود یا آن! وجود مبارک پیامبر آمد آن دفینه دلهای مردم را شکوفا کرد «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»؛[12] به مردم گفت عزت همین است، استقلال همین است، آزادی همین است. این دینی را که وجود مبارک رسول گرامی بر مبنای عقلانیت و استقلال و عزت و بَردگی خدا «ولاغیر» سامان داد. بعد از جریان رحلت آن حضرت و روی کار آمدن سقیفه کلاً به جاهلیت برگشت! وجود مبارک حضرت امیر در نامهای که برای مالک نوشت ـ آن عهدنامه معروف ـ فرمود مالک! «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»؛[13] اینها میخواستند اصل اسلام را بردارند میسورشان نبود، اسلام را به بند کشیدند، قرآن را به بَردگی درآوردند، حدیث را ممنوع کردند، دین را به اسارت گرفتند، آن وقت از طرف دین سخنگو شدند و هر چه خواستند گفتند. سقیفه دین را اسیر کرد! «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا». ما غدیریها قیام کردیم، دین را از چنگال سقفیها درآوردیم و آزاد کردیم، مردم را آزاد کردیم! چون ما دین را آزاد کردیم؛ یعنی فرهنگ را آزاد کردیم! این مکتبِ آزاد و آزادگی و این فرهنگ آزاد و آزادگی درس آزادگی میدهد. آن وقت حسین بن علی فریاد میزند: «أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعِی»؛[14] نه ما از «صَلَّت»[15] هراسناک هستیم و نه به ذلّت تن در میدهیم؛ نه از «سیف مسلول»[16] هراسناک هستیم و نه به بَردگی رضایت میدهیم، نه آن و نه این، راه مستقیم راه سوم است. کاری که بنیامیه کردند و اطرافیان آنها و سقفیها، این است که مکتب را به اسارت گرفتند آن وقت شدند سخنگوی مکتب! این مکتبِ اسیر درس اسارت میدهد، نه درس آزادگی! وجود مبارک حضرت امیر آمده این کار را کرده، فرمود ما مکتب را آزاد کردیم. بعد از رحلت وجود مبارک حضرت امیر و شهادتش، دوباره همین مکتبِ آزاد شده را به اسارت درآوردند، اموی دوباره همین فرهنگ را به بَردگی کشید. جناب ابوریحان بیرونی از حکمای بزرگ و سِتُرگ ایران اسلامی است، او معاصر مرحوم بوعلی است که رفت و آمدهای فکری داشتند، سؤالها و جوابهایی داشتند، بخشی از سؤالهای ابوریحان بیرونی را در قرن دهم و یازدهم مرحوم صدرالمتألهین جواب داد. ابوریحان هم در این منطقه به سر میبرد، هم در هند که تحقیق ماللهند را نوشته است. ایشان در تحقیق ماللهند نقل میکند، در سنه 54 و 55 بعضی از بخشهای بتکدهنشین و بتفروش که در کارِ بتسازی و صَنَم و وَثَن بودند فتح شده، سلاطین آن منطقه بتهای مُرَصّع داشتند، این بتهای مُرصّعِ سلاطین بتپرست کشورهای فتح شده را معاویه بازسازی کرد، فرمایش ابوریحان بیرونی «علی ما ببالی» ابوعبیده سُلّمی هم که معاصر اوست ـ تقریباً در همان قرن قبل از هزار سال به سر میبرد ـ او هم نقل کرد، این بتهای مُرَصّع شده را همین معاویه از راه کِشتی به عنوان صادرات کشور اسلامی به کشور هند میفروخت، این معاویه شده بتفروش! و اگر یک حکیم سِتُرگی مثل ابوریحان نقل نمیکرد، انسان باور نمیکرد! سنه 55 که این بتها به دست اینها آمد، همین بتها را بازسازی کردند از راه کِشتی فروختند به بتپرستان هند.[17] سالار شهیدان از نزدیک میبیند همان جاهلیت است که برگشت، سخن در این نبود که من بیعت نمیکنم ولو شهید بشوم! سخن در این است که اسلامِ بَردهشده را من باید آزاد بکنم و کرد. در دمِ در دروازه شام وجود مبارک امام سجّاد را با آن وضع که بردند، کسی سؤال کرد که در این صحنه چه کسی پیروز شد؟ فرمود ما، «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِمْ»؛[18] هنگام نماز اذان و اقامه را بگو ببین نام چه کسی را میبری؟ ما رفتیم نام پیغمبر را زنده کردیم، نماز را زنده کردیم، توحید را زنده کردیم، وحی را زنده کردیم و برگشتیم، ما پیروز شدیم. با ضرس قاطع فرمود ما پیروز شدیم، با اینکه زنجیر به گردن اوست! و انسان اگر اینها را خوب بحث کند و بررسی کند، تنها هم که در منزل نشسته است اشک میریزد. عظمت حسین بن علی این بود که فرمود این اسلامِ اسارترفته بَرده شده را پدرم با برکتِ غدیر حلّ کرد و من هم با برکت کربلا حلّ میکنم، این کار امام بود. اینکه وجود مبارک حضرت فرمود من برای امر به معروف و نهی از منکر قیام کردم،[19] این ذیل آن است که «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا یُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا یُتَنَاهَی عَنْهُ»،[20] مهمترین حق همان ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾،[21] آن است که «لَا یُعْمَلُ بِهِ»، آن توحید است که رخت بربست و در ذیل رخت بربستن توحید، جریان امر به معروف و نهی از منکر به فراموشی سپرده شده است، فرمود من نمیروم حج کنم، میروم زیارت کنم، من حاجّ نیستم من معتمر هستم! این کار من است. وضع من هم این است که خاورمیانه الآن به جاهلیت دارد برمیگردد، خلیفه مسلمین که جای پیغمبر را اشغال کرده است شده بتفروش و بعد فرمود اینجا فقط خون لازم است، کمک مالی به درد ما نمیخورد. یک کسی گفت من اسب میدهم، زره میدهم، سپر میدهم، شمشیر و نیزه میدهم، فرمود اینها به درد ما نمیخورد، ما خون میخواهیم! ما در «زیارت اربعین» چه میخوانیم؟ میگوییم: «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلَالَة»،[22] همان دو کاری که پیغمبر داشت، ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ بود، یک؛ ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ﴾،[23] بود، دو؛ حسین بن علی هم خون داد تا هم جهل علمی، هم جهالت عملی، هم ضلالت و گمراهی را ریشهکن کند «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلَالَة». فرمود من جانم در راه خداست، شما هم باید در راهی که من اقدام کردم، خون بدهید!
در بین راه دید خیمهای سر و پاست، سؤال کرد فرمود این کیست و خیمه متعلّق به کیست؟ گفتند برای عبید الله بن حُرّ جعفی است ـ او جزء سرشناسان کوفه بود ـ حضرت فرمود بروم او را احیا کنم! وقتی حضرت حرکت کرد، بعضی از بچهها هم همراه حضرت حرکت کردند. فرمود عبید الله بن حُرّ جعفی چرا اینجا خیمه زدی؟ گفت کوفه در آستانه انقلاب و تحوّل است، من با تو میجنگیدم دینم در خطر بود، با آنها میجنگیدم دنیای من در خطر بود، من اعلام بیطرفی کردم و آمدم اینجا! فرمود اینجا که جای بیطرفی نیست! اینجا جای محافظهکاری نیست! یک سؤال و جوابی هم این وسطها ردّ و بدل شد که ممکن است به عرض شما برسد. حضرت فرمود بیا کربلا! عرض کرد من در آمدن معذور هستم، به همین دلیل از کوفه بیرون آمدم و اینجا چادر زدم؛ ولی این شمشیر من، این نیزه من، این سپر من و این اسب من در اختیار شما! فرمود من مال نمیخواهم، من خون میخواهم! اسب میدهی چیست؟! شمشیر میدهی چیست؟! من در مکّه اعلام کردم کسانی میتوانند در نهضت من شرکت کنند که خون بدهند، «مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ»،[24] سخن از بذل مال نیست، ما هم هر چه داشتیم دادیم! «مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ» و بداند که زمینی نیست. این «حُبُّ الْوَطَنِ مِنَ الْإِیمَانِ»[25] را از بیان نورانی حسین بن علی استفاده کردند، بعد در مکتب شیخ اشراق آمده است که این وطن «حب الله» است،[26] بعد از گذشت چند قرن نوبت به شیخ بهایی رسید گفت: «این وطن مصر و عراق و شام نیست».[27] ذیل این «حُبُّ الْوَطَنِ مِنَ الْإِیمَانِ» آن درجات آخرش دفاع از سرزمین است، وگرنه اصل وطن «لقاء الله» است، ما از آنجا آمدیم و به آنجا هم میرویم. فرمود توطین کن! وطن خود را بشناس! آب و خاک خود را بشناس! «مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَی لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا»؛ آن کسی که از ترس جهنم میرود، او کربلایی ناب نیست، او که به امید بهشت میرود او حسینی محض نیست، آنکه «لقاء الله» را میطلبد بخش پایانی سوره مبارکهٴ «قمر» به انتظار اوست که ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ بدون «واو»، ﴿فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾،[28] او حسینی است! به عُبیدالله بن حُرّ جُعفی گفت من اسب نمیخواهم، من خون میخواهم! تمام آنچه را که عبیدالله بن حُرّ جُعفی پیشنهاد داد نگرفت. در این اثنا عبیدالله بن حُرّ جُعفی عرض کرد که محاسن شما خیلی مشکی است، رنگ کردید یا محاسن طبیعی است؟ حضرت فرمود من زود پیر شدم این محاسنم سفید شد! «یا ابن الحرّ عَجّل الشَّیب»؛[29] من به پیری زودرس دچار شدم، سالیان متمادی ما پای منبر نشستیم پدرمان را لعن کردند و ما گوش دادیم! «عَجّل الشَّیب»؛ من زود پیر شدم، پیری زودرس به سراغ من آمده! بعد از شهادت وجود مبارک سالار شهیدان همین عبیدالله بن حُرّ جُعفی رفت کنار مزارش و گریه کرد و ناله کرد! ولی این کافی نیست!
بنابراین این سه عنصر را سالار شهیدان مهندسی کرد، یک: دین به اسارت رفت و خاورمیانه دارد بَردگی جاهلیت را استقبال میکند. دو: برای این کار فقط خون لازم است. سه: کسانی که کمک مالی میکنند، حضرت از آنها به هیچ وجه نمیپذیرد، فقط کسانی را کربلا به همراه خود آورده و کربلایی شدند که «بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ»، اینها هم کسانی هستند که «لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلَالَة»، اینها اینچنین هستند. اگر وجود مبارک سالار شهیدان، بذل خون کرد و جانش را داد تا مردم را آزاد کند، در اثر آزادسازی فرهنگ وحیانی و کتاب و سنّت، مردم آزاد میشوند، کربلا درس خود را مشخص میکند، عاشورا درس خود را مشخص میکند، «وَ جَعَلَنَا وَ إِیَّاکُمْ مِنَ الطَّالِبِینَ بِثَأْرِهِ» هم وضعش روشن میشود. آن جریان ریان بن شبیب که اول محرّم به پیشگاه امام رضا(سلام الله علیه) رسید، تنها آن چند جمله اوّل نبود که امام رضا به ریان گفت، فرمود: یابن شبیب! اگر خواستی گریه کنی گریه بکن فلان فلان فلان، بعد فرمود هر وقت به نام مبارک سیدالشهداء نام حضرت به ذهنت آمد، بگو: «فَقُلْ مَتَی مَا ذَکَرْتَهُ ﴿یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً﴾[30]»،[31] این عاشورایی بودن است! این «یا لَیْتَنِی» ـ معاذالله ـ یعنی تعلیم آرمان محض، یا تعلیم مکتبی است؟ دو تا «یا لَیْتَنِی» ما داریم: هم شهید میگوید «یا لَیْتَ»، هم برنامه رسمی ما این است که هر وقت به یاد کربلا افتادیم بگوییم «یا لَیْتَ». برنامه رسمی ما همین است که وجود امام رضا به ریان بن شبیب فرمود هر وقت به یاد سالار شهیدان افتادی بگو «یا لَیْتَ»؛ ای کاش با تو بودم! هم شهدا از آن طرف میگویند «یا لَیْتَ»، این بخش سوره مبارکهٴ «یس» را نگاه کنید، پیام شهید سوره «یس» چیست؟ وقتی شربت شهادت را نوشید زنده وارد بهشت برزخی شد ﴿قیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾؛[32] به او گفته شد وارد بهشت بشوید که این بهشت، بهشت برزخی است، پیام شهید سوره «یس» از بهشت برزخی این است: ﴿یا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمُونَ ٭ بِما غَفَرَ لی رَبِّی وَ جَعَلَنی مِنَ الْمُکْرَمینَ﴾،[33] این ای کاش از دو طرف است؛ هم امام رضا به ما میفرماید بگویید ای کاش ما با شما بودیم، هم شهید آن کوی میگوید ای کاش با ما بودی و میدید اینجا چه خبر است؛ اینجا سخن، تنها از ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[34] نیست، اینجا سخن از ﴿وَ جَعَلَنی مِنَ الْمُکْرَمینَ﴾ است. «مُکرمین» در اصطلاح قرآن چه کسانی هستند؟ در درجه اوّل انبیای الهیاند، بعد فرشتگاناند که شما در سوره مبارکهٴ «انبیاء» میخوانید، در سوره «انبیاء» وقتی ذات اقدس الهی از ملائکه نام میبرد، فرمود: ﴿بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ ٭ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾،[35] در متنِ دستور الهیاند نه جلو هستند و نه دنبال. این جلو ممنوع و دنبال ممنوع، در بیانات نورانی امام سجاد در آن «صلوات شعبانیه» است که هنگام ظهر خوانده میشود، «الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ وَ اللَّازِمُ لَهُمْ لَاحِق»،[36] اینها را امام سجاد از این آیات گرفته است. وجود مبارک امام هادی(علیه و علی آبائه آلاف التحیة و الثناء) در همین «زیارت جامعه» وصف ملائکهای که خدا در سوره «انبیاء» برای ملائکه گفته برای اهل بیت میگوید،[37] ﴿بَل عِبادٌ مُکْرَمُونَ ٭ لا یَسْبِقُونَهُ﴾ این است. از اینها بالاتر چه کسانی هستند؟ معادل ندارند چه رسد به بالاتر! حضرت فرمود اینها دین را به بَردگی گرفتند، آن چند صباحی که وجود مبارک حضرت امیر دین را آزاد کرد که در عهدنامه مالک آمده که من آمدم دین را آزاد کنم و آزاد کردم،[38] بعد از شهادت آن حضرت آن صلح تحمیلی زمینه بود که دوباره دین را به بَردگی بکشند، اینها قرآنی میخواهند که یک وقت لازم داشتند سر نیزه بگذارند همین! قرآنی نمیخواهند که آنها را آزاد کند! قرآنی نمیخواهند که بگوید: ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾،[39] قرآنی میخواهند که اگر یک وقت خواستند آن را بر سر نیزه کنند، همین! معنای اسارتِ دین این است. وجود مبارک سالار شهیدان آمده تحلیل کرده، فرمود اینجا دین اسارت رفته، اعضای ستاد من فقط باید خون بدهند! هیچ کسی هم زنده برنمیگردد. در شب عاشورا هم فرمود اینجا جای مرگ است فقط، اینجا مرگ تقسیم میکنند، هر کسی خواست برود برود! اوّل کسی که برخواست گفت ما نمیرویم رها نمیکنیم عباس بن علی بود! بعد دیگران بودند. شما مستحضرید از آن دجله و نهر بزرگ عراق در شمال شرقی کربلا میریزد، آن قسمت روستاها فراوان بود روستاییها آنجا بودند. در اطراف نهر مستحضرید نیها زیاد روییده میشود، این حصیر بوریا که داشتن همینطور بود. دستور هم رسید به حُر گفته شد که «فَجَعْجِعْ بِالْحُسَیْنِ»،[40] جایی حسین بن علی را پیاده کن که نه کمک مردمی باشد نه کمک طبیعی، زیر آفتاب باشد دامنه کوه نباشد، دامنه سایه نباشد کنار درخت نباشد، کنار آب نباشد، «فَجَعْجِعْ بِالْحُسَیْنِ»، این را پیاده کردند، سالار شهیدان فرمود اینجا غیر از مرگ چیز دیگری تقسیم نمیکنند! و من هم بیعت را برداشتم از شما! وقتی که امام زمان بگوید من بیعت را برداشتم آنها مجاز بودند بروند. فرمود اینجا فقط مرگ تقسیم میکنند، اوّل کسی که برخاست و گفت ممکن نیست دست از تو برداریم وجود مبارک عباس بن علی بود بعد دیگران. حالا وجود مبارک امام سجاد دمِ در خیمه ایستاده است همه این صحنهها را مشاهده میکند وجود مبارک حسین بن علی آمار داد که شهید میکنند، شهید میکنند، شهید میکنند، حبیب عرض کرد که آیا آقا را هم شهید میکنند؟ اشاره کرد به امام سجاد، فرمود: «وَ کَیْفَ یَصِلُونَ إِلَیْهِ وَ هُوَ أَبُو ثَمَانِیَةِ أَئِمَّة»؛[41] هشت امام باید از او متولد بشود، نه او را شهید نمیکنند، این حسین است! بعد در آن بخش فرمود که هر کسی هم خواست برود برود! و من آمدم دین را زنده کنم و حق هم این است؛ البته بهترین معروف، خود دین است، بدترین منکر، شرک و الحاد و امثال آن است که سالار شهیدان امر به معروف و نهی از منکر را احیا کرده است.
در جریان کربلا، آنهایی که از منظر امامشناسی کربلا را میبینند مثل سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی، ایشان میفرمایند غالب این حالتها حالت مَنامیه بود نه نوم؛ یعنی آنچه را که در بین راه حضرت فرمود: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ﴾،[42] بعد علی اکبر(سلام الله علیهما) فرمود که چرا استرجاع میکنید؟[43] این چنین نبود که حضرت خواب دید، این کشف و شهودِ حالت بیداری را میگویند حالت منامیه. اگر در برخی از تعبیرها «نوم» تعبیر شده است ظاهراً ایشان میفرماید که حالت منامیه است، عصر تاسوعا این بود، شب عاشورا این بود، صبح عاشورا این بود، نه اینکه حضرت در آن بحبوحه خواب دید پیغمبر فرمود فردا شب مهمان ما هستید! اینها را ایشان فرمودند که حالت منامیه است؛ یعنی در بیداری برای او مطلب مشخص میشد. همانطوری که به بعضی از اصحاب، از بین انگشتانش بهشت را نشان داد همان حالت بود. امام سجاد در سرزمین عرفات، باطن خیلیها را نشان داد،[44] امام باقر در سرزمین عرفات باطن خیلیها را نشان داد: «مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیج»،[45] این حالت را میگویند حالت منامیه؛ لذا ـ خدا غریق رحمت کند ابن طاووس را! ـ فرمود بهترین لذت سالار شهیدان عصر عاشورا بود، برای اینکه ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ ٭ فَرِحینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ ﴾؛[46] گرچه از این طرف آسیب فراوانی دید. حالا ابن طاووس است که فرمایشاتی دارد که نقل آن برای همه ما آسان نیست! فرمود بهترین حالت برای سالار شهیدان عصر عاشورا بود و خود حضرت هم آن طوری که در کتابهای جهاد آمده است، مستحب است که جنگ بعد از ظهر شروع بشود یا مکروه است که قبل از ظهر شروع بشود،[47] برای اینکه جنگ هر چه زودتر به شب برسد و تمام بشود؛ لذا خود حضرت(سلام الله علیه) هم نماز ظهر و عصر را خواندند و بعد به طور رسمی وارد میدان شدند. حضرت همه صحنهها را دید، فرمود جز قیام و خون هیچ چیزی را درمان نمیکند، شما هم که کم ندارید. اگر با این وضع وارد صحنه بشوید درد را هم احساس نمیکنید. از امام باقر(سلام الله علیه) سؤال کردند شهدای کربلا این همه رنج دیدند تیر و نیزه، چه کار کردند؟ فرمود احساس نمیکردند؛ مثل اینکه شما با دو انگشت مقداری از گوشت یکی از انگشتان را فشار بدهید چقدر احساس میکنید!؟[48] اگر شنیدیم تیر از پای وجود مبارک حضرت امیر درآوردند احساس نکرد از همین قبیل است. عاشوراییها این چنین شدند، احساس نمیکردند. اوّل کسی که در شب عاشورا عرض کرد ممکن نیست دست از شما برداریم وجود مبارک قمر بنیهاشم بود.
این جریانِ شریعه فرات مستحضرید فرات نهری نیست که از هر جایی از آن بشود آب گرفت. این نهرهای بزرگ، بخشی از جاهای آن یک شیب نرم دارد، آن شیب نرم که جای رفت و آمدن است، به اصطلاح مورد شاربه است[49] میگویند «شریعه» که آنجا جای رفت و آمد است. این نهر بزرگ شریعهاش بسیار کم بود؛ یعنی «مورد الشاربه» آن کم بود، آنجا که شیب نرم داشته باشد به آسانی بتوان واردِ فرات شد و آب گرفت کم بود. جای مخصوصی بود که شیب ملایم داشت آنجا را چند صد تیرانداز پاسداری میکرد، موکّلین شریعه فرات اینجا بودند و این شریعه فرات را از دو نظر بستند: یکی اینکه آب به خیام حسینی نرسد، یکی اینکه روستاییهایی آن طرف آب، خودشان را به حسین بن علی نرسانند، چون راههایی خشکی که بسته بود، تمام راههای خشکی را بستند، تنها یک راه آب مانده بود که این را هم با شریعه فرات بستند. عصر تاسوعا که شمر نامه را آورده خواست به دست عمربن سعد بدهد، دید عمر سعد در خیمه نیست، گفتند کجاست؟ گفتند در فرات دارد شنا میکند خنک بشود! از آن طرف «زآن تشنگان هنوز به عیُوق»، عیوق از دورترین ستارههایی است که نزد برخی از منجّمان این چنین بودند که آن موکّلِ دادنِ آب است؛ یعنی تأثیر آن در ریزش باران است، چون همه اینها جزء مدبّرات امر هستند. از این دورترین ستاره که او در حرکتهایش در قُرب و بُعدش باعث پیدایش ابر و باد و باران است.
زان تشنگان هنوز به عیُوق میرسد ٭٭٭ فریاد العطش ز بیایان کربلا[50]
بچههای حسین بن علی اینطور به عطش نگاه میکنند. یک مَشک آبی در خیمهای که مخصوص آب بود این مَشک را بچهها رفتند آب بگیرند دهنه مَشک باز شد این بستر این تَر شد، اینها این پیراهن را بالا میزدند این پیراهنها را میزدند این شکمها را روی این ماسه قرار میدادند، اینطور بود. اینکه نقل کردند اینها، پیراهن را بالا میزدند این شکمها را بر خاک میگذاشتند سرّش این است. این دهنه مَشک باز شد، این زمین تَر شد، اینها مقداری خنک بشوند.
زان تشنگان هنوز به عیّوق میرسد ٭٭٭ فریاد العطش ز بیابان کربلا
از آن طرف عمر سعد دارد شنا میکند! این دینِ اسیر، این دین فقط خون سالار شهیدان را میخواهد تا آن را احیا کند، بعد برای وجود مبارک عباس بن علی چون از قبیله بنی کلاب بود و شمر هم از قبیله بنیکلاب بود گفت: «فَقَالَ أَیْنَ بَنُو أُخْتِنَا»؛ خواهرزادههای ما کجا هستند؟ وجود مبارک امام حسین(سلام الله علیه) دید عباس بن علی جواب نمیدهد، فرمود برو ببین چه میگوید؟ وجود مبارک عباس بن علی به دستور حسین بن علی امام زمانش آمد گفت چه میگویی؟ گفت برای شما از آن جهت که قبیله ما هستید اماننامه آوردم؟ فرمود: «لَعَنَکَ اللَّهُ وَ لَعَنَ أَمَانَکَ أَ تُؤْمِنُنَا وَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ لَا أَمَانَ لَهُ»؛[51] من در امان باشم پسر پیغمبر در امان نباشد! برگشت و این پیام را مستقیماً به ابیعبدالله عرض نکرد، یک صحنه دیگری در عصر تاسوعا شد، چون آن شمر آمده گفته که کار را همین الآن باید یکسره بکنیم، همین الآن! یا تسلیم یا جنگ؟! همان عصر تاسوعا. عدهای هلهلهکنان و حوسهکنان به طرف خیام حسینی، وجود مبارک ابی عبدالله به عباس(سلام الله علیهما) فرمود: «ارْکَبْ بِنَفْسِی أَنْتَ یَا أَخِی»؛[52] عباس! جانم به فدایت! برو ببین چه خبر است؟ این «ارْکَبْ بِنَفْسِی»؛ جانم به فدایت! برو ببین چه خبر است؟ حضرت رفت و آمد به عرض سالار شهیدان رساند که اینها میگویند یا جنگ یا بیعت؟ فرمود: «فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ إِلَی غَدٍ وَ تَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِیَّة»؛[53] اگر توانستی امشبی را به ما مهلت بدهید! امشبی را برای ما مهلت بگیر! «فَهُوَ یَعْلَمُ أَنِّی کُنْتُ قَدْ أُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ وَ تِلَاوَةَ کِتَابِهِ وَ کَثْرَةَ الدُّعَاءِ وَ الِاسْتِغْفَارِ»؛[54] خدا میداند که من نماز را دوست دارم، دعا را دوست دارم، استغفار را دوست دارم، با نمازم وداع کنم با استغفارم وداع کنم، امشبی را مهلت بدهند، ما که فرار نمیکنیم، تمام راهها را هم که بستید! وجود مبارک عباس بن علی برگشت، آنها را برگرداند که امشب را رها کنید و صبح جنگ کنید. قمر بنیهاشم این چنین بود!
وقتی روز عاشورا شد، صفبندی شد، صفآرایی شد، میمنه و فرمانده میمنه مشخص شد، میسره و فرماندهی آن مشخص شد، قلب مشخص شد، پرچم و پرچمدار مشخص شد، قمر بنیهاشم به عنوان پرچمدار بود، اینها مشخص شد. اصحاب که شربت شهادت نوشیدند، نوبت به اهل بیت و فرزندان ابیعبدالله رسید اوّل کسی که شربت شهادت نوشید علی اکبر بود، وجود مبارک عباس بن علی اذن خواست، فرمود نه, تو پرچمدار من هستی، «إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی»؛[55] من میخواهم تا لب قتلگاه با نظم بجنگم، تو پرچمدار من هستی، تو اگر بروی شیرازه بقیه گسسته میشود، من این نظم و عزّت را تا آخر میخواهم، «إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی». وجود مبارکش تا آن نوبت آخر نرسید، مجاز نبود که حرکت کند. اما وقتی نوبت به حضرت رسید بنا بود آب بیاورد، مستحضرید که این شیب نرمی که به عنوان مورد شاربه است و از آن به عنوان شریعه فرات یاد میکنند، چندین نفر تیرانداز آنجا بودند، حضرت همه اینها را شکافت، رفت مَشک را پُر آب کرد، دست به آب زد «فَذَکَرَ عَطَشَ الْحُسَیْن»؛[56] به یاد تشنگی حسین بن علی و بچهها افتاد، آب را روی آب ریخت، تشنه رفت و تشنه برگشت. شما در جاهایی که قبلاً اینطور بود، حالا در این بازسازیها شاید فرق کند، سایر شهدا را یکجا زیارت میکنند؛ اما وجود مبارک قمر بنیهاشم را سه جا: یک جا که دست راست حضرت قطع شد آنجا مزاری بود کتیبهای درست کردند، آنجا زیارتگاه دست راست حضرت بود، روی کتیبه دست راست نوشته بود: «افتاد دست راست خدایا ز پیکرم»[57] این زیارتگاه دست راست حضرت بود. قدری جلوتر که آمد، دست چپ حضرت قطع شد، آنجا هم کتیبهای بود، شعری بود فارسی و عربی:
ههنا یا صاح طـاحت بعدما ٭٭٭ طاحت الیمنى بجنب العلقمی[58]
این شعر در آن کتیبه دست چپ نوشته بود؛ یعنی ای صاحب، این «یا صاح»، مرخّم است و آن «حاء» افتاده است:
ههنا یا صاح طـاحت بعدما ٭٭٭ طاحت الیمنى بجنب العلقمی
در کنار نهر علقمه آن دست راست را قطع کردند، اینجا دست چپ را قطع کردند، اینجا مزار دست چپ است. وجود مبارک امیرالمؤمنین که پرچمدار رسمی پیغمبر(علیهما آلاف التحیة و الثناء) بود در یکی از جبهههای جنگ، دست راستش آسیب دید، عدهای خواستند پرچم را با دست چپ بگیرند، حضرت فرمود این کار را نکنید، «فَضَعُوهُ فِی یَدِهِ الشِّمَال»؛[59] بگذارید این پرچم را علی دست چپ بگیرد، «فان شماله خَیر من أیمانکم»؛ دست چپ علی از دست راست شما بهتر است، شما پرچمدار من نیستید، پرچمدار من علی است دست راستش آسیب دید با دست چپ میگیرد. اینجا هم وجود مبارک قمر بنی هاشم دست راستش که افتاد با دست چپ عَلَم را نگه داشت. اُمّ البنین میگوید فرزندم را شهید کردند، اما به من گفتند عباسِ تو مَشکی به دندان گرفت، دست پسرم چه شد؟ مگر مَشک را با دندان میگیرند؟ به من گفتند عباسِ تو مَشکی به دندان گرفت؛ البته آن مادر، این فرزند را دارد، این فرزند، آن مادر را دارد. با بقیه دو تا دست عَلم را نگه داشت و با دندان مَشک را تا به خیام برساند؛ اما وقتی تیر به مَشک آمد، دیگر وجود مبارک حضرت، نه راهی برای برگشت داشت نه راهی برای رفت. اگر کسی دست داشته باشد میتواند مبارزه کند، در همان حال تیری آمد نمیگویم به کجا رسید! حضرت سر خم کرد تا تیر را از چشمش به در آورد، این کُلاهخود افتاد، آنگاه عمود آهن بر این سر، وجود مبارک حضرت امیر زرهی داشت شبیه پیشبند، پُشت نداشت و سوارِ اسب عادی میشد، به حضرت عرض کردند اینکه زره نشد، یک پیشبند است! این زره پُشت ندارد. این اسب هم اسب یک یَلِ میدان نیست، این اسبِ باری است! فرمود من که به دشمن پشت نمیکنم زره من پشت میخواهد برای چه؟ من هم که در جبهه جنگ فرار نمیکنم و اگر کسی فرار کرد من او را تعقیب نمیکنم، من اسب دونده برای چه بخواهم؟ اسب دونده برای کسی است که یا بخواهد فرار کند یا دشمن را تعقیب کند، من نه این هستم نه آن! همین اسب معمولی برای من کافی است.[60] این علی است! حضرت فرمود: «فَضَعُوهُ فِی یَدِهِ الشِّمَال»؛ این پرچم را به دست چپ علی بگذارید دست چپ علی از دست راست شما بهتر است. وجود مبارک قمر بنی هاشم هم با دست چپ، عَلم را گرفت و آن هم تیر و آن هم کلاهخود؛ لذا وجود مبارک ابی عبدالله که آمد فرمود: «الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی»؛[61] این بدن قابل حرکت نبود، چون اصحاب که قبلاً شهید شدند و وجود مبارک قمر بنی هاشم جزء آخرین نفر بود، این بدن در جبهه ماند. البته یک نکتهاش این است که این بدن قابل حرکت نبود؛ اما وقتی وجود مبارک امام سجاد آمد تمام این شهدا را جمع کرد پا به پای وجود مبارک ابی عبدالله دفن کرد چرا دستور نداد بدنِ قمر بنیهاشم را بیاورند؟ این میخواهد عباس بن علی یک مرقد جدا، این بینالحرمین از همانجا پیدا شد، یک بارگاه جدا, یک پرچم جدا, وگرنه وجود مبارک امام سجاد به بنی اسد دستور میداد که شما این بدن را، این همه بدن را از راه دور آوردند، همه را دورِ حائر حسینی دفن کردند، همه را پایین پای ابی عبدالله دفن کردند؛ دو بدن را شخص وجود مبارک امام سجاد رفت، یکی وجود مبارک ابی عبدالله بود که ـ انشاءالله ـ فردا شب عرض میکنیم، یکی هم وارد قبر عباس بن علی شد، شخصاً امام زمان، وارد قبر عباس بن علی میشود، آنگاه میفرماید: «وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمَنْزِلَةً یَغْبِطُهُ بِهَا جَمِیعُ الشُّهَدَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»![62] این امّ البنین چهار پسر داد در کربلا، میآمد در قبرستان بقیع، چهارتا قبر ساختگی به نام چهار پسرش درست میکرد، مرثیه میخواند، زنهای مدینه را دعوت میکرد، فرمود زنان مدینه! دیگر مرا امّ البنین نگویید، امّ البنین یعنی مادر پسران, دیگر مرا امّ البنین مخوانید.
کَانَتْ بَنُونَ لِی أُدْعَی بِهِمْ ٭٭٭ وَ الْیَوْمَ أَصْبَحْتُ وَ لا مِنْ بَنِینَ
روزی من چهار پسر داشتم مرا میگفتید امّ البنین! اما الآن هیچ کدام آنها برای من نیست.
«السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِیعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ»، «السلام علیکم یا اهل بیت النبوّة وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُه».
«نسئلک اللهم و ندعوک باسمک العظیم الأعظم الاعز الاجل الاکرم یا الله و ...».
پروردگارا تو را به اسمای حُسنایت قسم، تو را به انبیای و اولیایت قسم، تو را به قرآن و عترتت قسم، تو را به شهدای کربلا مخصوصاً سالار شهیدان کربلا قسم، ایمان ما، نظام ما، استقلال ما، امنیت ما، کشور ما، رهبر ما، دولت ما، ملت ما، همه را در سایه امام زمان حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولیای الهی محشور بفرما!
علم صائب و عمل صالح به همه ما مرحمت بفرما!
خیر دنیا و آخرت را به جوامع اسلامی عرضه بدار!
آنچه خیر و صلاح و فلاح مسلمانها در جهان اسلام است مرحمت بفرما!
خطر شرک و استکبار را به مشرکان و مستکبران برگردان!
خطر سلفی و داعشی و تکفیری را به استکبار و صهیونیسم برگردان!
مشکلات دولت و ملت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج حلّ بفرما!
بین ما و معارف الهی فاصله را برطرف بفرما!
توفیق فراگیری علم صائب و عمل صالح را به همه ما مرحمت بفرما!
جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان علی و اولاد علی قرار بده!
از همه عزاداران حسینی در شرق و غرب عالَم به احسن وجه بپذیر!
توفیق فداکاری در راه دین را به امت اسلامی مرحمت بفرما!
توفیق آزادسازی قرآن و عترت را به امت اسلامی مرحمت بفرما!
این ادعیه را در حق همه مستحقان مستجاب بفرما!
«و عجّل فی فرج مولانا صاحب الزمان»
[1]. مصباح المتهجد، ج2، ص772.
[2]. سوره إسراء،آیه33.
[3]. علل الشرائع, ج1, ص127.
[4] . الامالی(للصدوق)، ص93.
[5] . الامالی(للمفید)، ص338.
[6]. التوحید(للصدوق), ص219. «إِنَّ آهِ اسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل».
[7] . کامل الزیارات، ص108؛ «أَنَا قَتِیلُ الْعَبْرَةِ لَا یَذْکُرُنِی مُؤْمِنٌ إِلَّا اسْتَعْبَرَ».
[8] . سوره مائده؛ آیه83؛ سوره توبه، آیه92.
[9] . سوره فرقان، آیه52.
[10] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه31.
[11] . سوره حج، آیه29.
[12]. نهج البلاغه, خطبه1.
[13]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه53.
[14]. تحف العقول، ص241.
[15]. لغتنامه دهخدا، صلت [ص َ] ... (مهذب الاسماء): میدان هموار و برابر، شمشیر صقیل بران و برهنه.
[16]. لغتنامه دهخدا، مسلول [م َ] شمشیر برکشیده.
[17]. تحقیق ماللهند، ص87؛ «...ذهب معاویه فی اصنام سقلیة لمّا فتحت فی سنة ثلاث و خمسین فی الصائفة و خُمل منها اصنام ذهب مکلَّلة مرصَّعة بالجواهر فبعث بها الی سند لتباع هناک من ملوکهم فانّه رأی بیعها قائمة أثمن الدینار دینارً و أعرض عن الآفة الأخیرة فی حکم الإبالة لا الدیانة».
[18]. الامالی(للطوسی)، ص677.
[19]. مجموعة ورام، ج2، ص11؛ «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَی عَنِ الْمُنْکَرِ».
[20]. تحف العقول، ص245.
[21]. سوره لقمان، آیه30.
[22]. تهذیب الاحکام، ج6، ص113.
[23]. سوره بقره، آیه129.
[24]. اللهوف علی قتلی الطفوف(فهری)، ص61.
[25]. مستدرک سفینة البحار، ج10، ص375.
[26]. مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج3، ص462.
[27]. دیوان اشعار بهایی، مثنوی نان و حلوا، بخش9؛ «این وطن، مصر و عراق و شام نیست ٭٭٭ این وطن، شهریست کان را نام نیست».
[28]. سوره قمر, آیات54 و 55.
[29]. الدر النظیم فی مناقب الأئمة اللهامیم، ص550.
[30]. سوره نساء، آیه73.
[31]. الامالی(للصدوق)، ص130.
[32]. سوره یس، آیه26.
[33]. سوره یس، آیات26 و 27.
[34]. سوره آل عمران، آیه15.
[35]. سوره انبیاء، آیات26 و 27.
[36]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص828.
[37]. من لا یحضره الفقیه، ج2، ص610.
[38]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), نامه53؛ «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ ...».
[39]. سوره انفال, آیه24.
[40]. الارشاد(مفید)، ج2, ص83.
[41]. الهدایة الکبری، ص205.
[42]. سوره بقره, آیه156.
[43]. الارشاد(شیخ مفید), ج2, ص82.
[44]. التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری(عَلَیْهِ السَّلَام)، ص606 و 607؛ «قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ(عَلَیْهِ السَّلَام) وَ هُوَ وَاقِفٌ بِعَرَفَاتٍ لِلزُّهْرِیِّ: کَمْ تُقَدِّرُ هَاهُنَا مِنَ النَّاسِ. قَالَ: أُقَدِّرُ أَرْبَعَةَ آلَافِ أَلْفٍ وَ خَمْسَمِائَةِ أَلْفٍ کُلُّهُمْ حُجَّاجٌ قَصَدُوا اللَّهَ بِآمَالِهِمْ وَ یَدْعُونَهُ بِضَجِیجِ أَصْوَاتِهِمْ. فَقَالَ لَهُ: یَا زُهْرِیُ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ! فَقَالَ الزُّهْرِیُّ: کُلُّهُمْ حُجَّاجٌ، أَ فَهُمْ قَلِیلٌ فَقَالَ لَهُ: یَا زُهْرِیُّ أَدْنِ لِی وَجْهَکَ. فَأَدْنَاهُ إِلَیْهِ، فَمَسَحَ بِیَدِهِ وَجْهَهُ، ثُمَّ قَالَ: انْظُرْ. [فَنَظَرَ] إِلَی النَّاسِ، قَالَ الزُّهْرِیُّ: فَرَأَیْتُ أُولَئِکَ الْخَلْقَ کُلَّهُمْ قِرَدَةً، لَا أَرَی فِیهِمْ إِنْسَاناً إِلَّا فِی کُلِّ عَشَرَةِ آلَافٍ وَاحِداً مِنَ النَّاسِ...».
[45]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج4، ص184؛ «قَالَ أَبُو بَصِیرٍ لِلْبَاقِرِ(عَلَیْهِ السَّلَام) مَا أَکْثَرَ الْحَجِیجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِیجِ فَقَالَ بَلْ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ صِدْقَ مَا أَقُولُهُ وَ تَرَاهُ عِیَاناً فَمَسَحَ عَلَی عَیْنَیْهِ وَ دَعَا بِدَعَوَاتٍ فَعَادَ بَصِیراً فَقَالَ انْظُرْ یَا أَبَا بَصِیرٍ إِلَی الْحَجِیجِ قَالَ فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَکْثَرُ النَّاسِ قِرَدَةٌ وَ خَنَازِیرُ وَ الْمُؤْمِنُ بَیْنَهُمْ کَالْکَوْکَبِ اللَّامِعِ فِی الظَّلْمَاءِ...».
[46]. سوره آل عمران, آیات169 و 170.
[47]. وسائل الشیعه، ج 15 ص 63؛ «بَابُ کَرَاهَةِ تَبْیِیتِ الْعَدُوِّ وَ اسْتِحْبَابِ الشُّرُوعِ فِی الْقِتَالِ عِنْدَ الزَّوَالِ».
[48]. حکمت عبادات، ص268.
[49]. الجامع لأحکام القرآن، ج16، ص163؛ «الشریعة فی اللغة: المذهب و الملة و یقال لمشرعة الماء و هی مورد الشاربة».
[50]. دیوان اشعار محتشم کاشانی، ترکیب بند1.
[51]. وقعة الطف، ص190.
[52]. وقعة الطف، ص193.
[53]. وقعة الطف، ص195.
[54]. وقعة الطف، ص195.
[55]. بحارالانوار، ج45، ص41.
[56]. مفتاح الفلاح فی عمل الیوم و اللیلة من الواجبات و المستحبات(ط ـ القدیمة)؛ ص177.
[57] . سروده ذهنی زاده.
[58] . سروده مرحوم شیخ محمد السراج.
[59]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج3، ص299.
[60]. الأمالی( للصدوق)، ص170.
[61]. تسلیة المجالس و زینة المجالس(مقتل الحسین علیه السلام)، ج2، ص310.
[62]. الامالی(للصدوق)، ص463.
منبع: اسرا